شراب (۱)

1401/05/03

(داستان در پوشش اتفاقات واقعی و‌ روزمرگی یک پسر با محدودت احساسی و جنسی(گی) رقم خورده، ضمن احترام به تمامی گرایشات جنسی ،فارغ از جنسیت ،ملیت،قومیت و تعلقات دینی و مذهبی .
امید به دیدن روزی که درک متقابل و حفظ احترامات در این کشور و جامعه پدیدار بشه)
(قسمت اول داستان به دور از هرگونه محتوی سکسی بوده)

اکنون ک شروع ب نگارش نمودم از جمود به جنون و از جنون به شیون سپس به مرگ ادمیت رسیدم

سرد،خزان،لرزان،گریان، آمیخته با احساسم و چونان که هیچ اهم و مهمی رنگی در ذهنم و روحی در فکرم ندارد
خنثی نسب به همه چیز و هیچ

به قلمم:
اواخر تابستون بود، طبق معمول بیحوصله و ناگذیر از تنهایی تو خیابونااا باماشین ولگردی میکردم
اینجور وقتا معمولا خوردن ی شات قهوه روحمو جلا میداد
حوصله رفتن به کافه همیشگیرو نداشتم در ثانی ممکن بود سامان ک باریستای اون کافست اون موقع از روز داخل کافه نباشه،
طی مسیری که با ماشین عبور میکردم حداقل ۳تا کافه و‌کافی شاپ بود که قبلا قهوهاشونو تست کرده بودم
و اصلا دلم نمخواست حتی یکبار دیگ هم گذرم به اونجا بیوفته
نسبت ب طعم و عطر و حتی دمای قهوه حساسیت بسیار بالایی دارم
عاشقش بودمو و کلی خاطره با کام گرفتن ازش دارم
تنها‌کراشم و بهترین شراب تلخ باب مزاجم بود
حتی بیان کلمه قهوه زیر زبونم بمن حس آرامش و فراغ بال میده
دنیای من ، دنیایی تلخ و بویی مردانه ب طعم قهوه بود
نوشیدنی گرم هزار فکر و هزار سودا

کافه ایتالیا!!

این اسم برام اشنا نبود
سرعتمو کمتر کردم، رسیدم روبروی کافه ایتالیا
کاملا توقف کردم کنار جدول و دقیقا روبروی کافه ایتالیا اون سمت خیابون پارک‌کردم
ولی مطمعن نبودم این کافه پاسخگوی نیازم هست یا مثل کافهای همون خیابون فقط ژست خوبی داره!!
ماشین روشن بودو من از شیشه داخل کافرو میپاییدم
تصمیم گرفتم بیخیال شم ، کلاجو فشار دادم زدم تو دنده داشتم حرکت میکردم که …
بازم پشیمون شدم…،
چند لحظه ای تو‌همین اوضاع ،ماشین داخل دنده موند
بلاخره بخودم جرات دادم، ماشینو از دنده خارج کردم و خاموش
کیفو موبایلمو ورداشتم ازماشین خارج شدم .

سلام:

سلام خیلی خوش اومدین

ی کافه نسبتا کوچولو
با چیدمان بسیار ساده و ۳تا میز گرد ک هر میز ۳تا صندلی داشت
لطف میکنید ی اسپرسو سبک و خوش طعم بزارین

چشم:.،
جسارتا اگه طعمش کمی ترش بشه مشکلی ندارین؟
اگه ترش نباشه ک عالی میشه
پس باید… یکمی فکر‌کردو دستشو برد یه بسته قهوه اسیاب نشدرو وا‌کردو ی مقدار از دونهاش آورد بالا و گفت
از این مارک واستون عصاره بگیرم
رفتم سمتش ، دستشو دارز کردونشونم داد
ی نیگا‌کردمو انصافا هم نفهمیدم چی بچی بود
گفتم :اوک همینو بزاارین امتحانش میکنم

فکر ،امونمو بریده بود تو کافه بودم ذهنم سمت امین
خیلی وقت بود دیگ ازش خبری نداشتم
راجبش چی فکر میکردم چی شد!!!
۲سال از رفاقتمون گذشت و من بعد ازسال اول به ایکاش ایکاش رسیده بودم ،که ایکاش هیچ وقت رفاقتی نبود حسی نبود وابستگی نبود
۲سال قبل ، چند ماه قبل کرونای لعنتی؛
داشتم‌تو باشگاه حرکاتمو میزدم ،بین ست رفتم یه آب خوردم که ،شهرام مربی باشگاه که اتفاقا خیلی هم باهم رفیق بودم بهم گفت:
همین حرکتیرو ک داری میزنی امین تو ۲دقیق با ۱۵تا تکرار زدش، همین امروز صبح
گفتم امین!!؟!
گوشیرو گرفت سمت من کیلیپ امروز صبحو برام پلی کرد
عجب بدنی داشت، دمش گرم
واقعا محشر وزنه میزد
حرکات تی ار ایکس سنگین نیست، اما تکرارش زیاده و کسی میتونه تو این ورزش ادعا داشته باشه که هر حرکتو طی زمانی مشخص با بیشترین تکرار انجامش بده
احساس حقارت کردم
هرچند تو باشگاه شهرام ،من جز بهترینها و مرغوبترینها بودم اما با دیدن کیلیپ این پسره کشتی گیر بدن درست ،بدجوری حس حقارت همراه با حسرتو حسادت بهم دست داد؛

یه سینی چوبی که داخلش یه فنجون قهوه همراه با نوشیدنی شیرین و شکلات ،گذاشته شد رو‌میز
یهو ب خودم اومدم
نگاهم رفت سمت اقای قهوه چی

تشکر

خواهش میکنم داداش

عجب تو فکر‌بودم…
شات قهورو ورداشتمش قبل نوشیدن ،یمقدار بو کردم
عاخخخخخخخ
حرارتش ک عالی بود
بوش خیلی دلچسب نبود
یجرعه ریز هورت کشیدم، نسبتا داغ بود
کمی صبر کردم تا خنکتر شه و بتونم طعم واقعیشو لمس کنم
دستمو حلقه کردم دور فنجون بیشتر بو کشیدم با چشمان بسته
و اینبار بیشتر بهش ایمان آوردم
اصلا متوجه نبودم ک تمام حرکاتم تحت نظر اقای جوان قهوه سازه
چشامو وا کردم یجرعه دیگ نوشیدم
انصافا اونی که میخاسم نبود ولی در‌حد بو و عطرش ،عالی بود
۹۰٪منو اغنا کرد
هنوز فنجونم تموم نشده بود که ازم پرسید
چطور بود داداش؟؟
ب خودم اومدمو گفتم جان!!!
تشکر خوبه فقط یکمی ترشه،
گف چیزی که شما امارشو دادی بنظرم همین میومد ،اگه میخاسم ترشیشو کم کنم میرفت سمت قهوه کم عطر و طعم و قهوهای سنگین و پرکافئین.
رو بهش گفتم خیلی هم خوب بود من پسندیدمش
هرچند معتاد قهوه ام و حساس ،اما باورکنید قهوتون جزو بهترین روست های قهوس
لبخند به لبش نشستو گفت خوشحالم کردین،
با دیدن مدل قهوه خوردنتون و مدل سفارشتون کلی استرس داشتم،
من با خنده بهش گفتم ببخشید دیگه من حساسیتم ی مقدار زیاده
صحبت گل انداخته بود،
پسرک مو فرفری سفید پوست و‌خوش لباس مشخص بود که بابت برخوردهاش حسابی کار کرده و درس پس داده
یه مشتری دیگ بین صحبتا وارد مغازه شدو سفارش داد و اقای قهوه چی رفت واس اماده کردن سفارش.
و من کموبیش حرکاتو صحبتهاشو دنبال میکردم

شات قهورو گذاشم رو میزو رفتم تو‌خودم،،،

دقیقا فردای روزی که کیلپ امینو تو‌گوشی شهرام دیدم،
کارم تو باشگا تموم شده بود ،حرکاتمو کامل زدمو رفتم ک بدنمو سرد کنم…
بچها یکی یکی رفتن سمت رختکن که از باشگاه خارج شن
بچهای تایم بعدی هم یکی یکی وارد باشگاه میشدنو سلامو علیکشون بالاگرفته بود
متوجه شدم شهرام از پشت میزش بلند شد و با صدای بلند داد زد سلام امین جون دست دادو خوشامد گفتو چاق سلامتی،
ازمدل پاچه خاری شهرام خوشم نیومد
تو‌حالاو هوای خودم بودم ک ازبین چنتا ستون وسط باشگاه،دیدم یکی لباساشو از تنش خارج کردو نظرمو حسابی جلب کرد
عاخه اونجا جای لباس در آوردنه ادم بیشعور؟
مگه باشگا رختکن نداره!؟
اینارو تو دلم گفتم
ولی عجب بدن زیبایی داشت
منو متحیر کرد
نتونستم ازش چشم وردارم عجب بدنه کات و عضلانی داره
بیشتر دقت کردم
طرف فقط تو بدنش شرت داشت
شکم پک دار ،بازوهای برجسته ،گردن قطور و‌پاهایی بسیار حجیم و بی نقص
بیشتر ک دقت کردم کول و سینه های درشت و خشنی هم داشت
چند ثانیه بعد با لباس باشگاه، وارد سالن باشگاه شد
از کفشش متوجه شدم کشتیگیره
دوزاریم افتاد این همون امینه کیلپ شهرامه ک دیروز کلی تو نخش بودم
عجببببب!!!
من هیچ……
… من فقط نگاه من فقط ‌… من فقط سکوت…
فقط من داخل باشگاه بودم از تایم قبلی،
انتهای باشگاه لابلای کیسه بوکس و نردوان افقی و ابزار بارفیکس ،و یمقدار وسایل معلق از سقف ، داشتم از بالا تا پایین امینو میپاییدم
دلم رفت…
هیچ منطقی این نگاها و این حال بدمو توجیح نمیکرد
۱۰دقیقه گذشتو هیچکی متوجه من نبود اون ته،
باید خارج میشدم . خیلی زشت میشد اگه متوجه نگاهای من میشد
دستش طناب بودو تند و تند طناب میزد رو به سمت اینه ایستاده بود و‌من از سمت چپش نیم رخ
رفتم ک از باشگاه خارج شم
طنابشو متوقف کردو برگشت سمت من انگار جا خورد
و انتظار نداشت کسی تو اون نقطه از باشگاه باشه،
بیتوجه بهش ،نگاهمو دزدیمو مماس باهاش عبور کردم
چشمش هنوز رو بمن بود ،من نگاهمو پرت کردم به اینه ،دقیقا نقطه عبورمون از هم
لبشو وا کردو گفت:خسته نباشین

راه رفتنم متوقف شد سرمو بالاتر دادمو گفتم شمام همچنین و ازش گذشتم
خدای من…
اب دهنم خشک شده بود
از لحظه ب لحظه دیدنش تو ذهنم عکس گرفتم
همه چیز با جزئیاتش،،،
حتی لب و ابروهاش و حتی رنگ لباس و استایل موهاش،
تمام مدتی ک لباس عوض میکردم ذهنم روش بود
بی هیچ تدبیری دل باخته بودم ،،،،

چندبار دیگه از داخل رختکن دید زدمش
پاهام نای رفتن نداشت
صورتمو اب زدمو خارج شدم.

۳و۵۶دقیقه بامداد همون شب:

خدایا چرا نمیتونم بخابم.، ؟فردا صب تا عصر شیفتم
و این ینی ۱۳ساعت کار بدون معطلی و حتی گاهی بدون نشستن
ساعت ۶و۴۵ صدای گوشیم منو بخودم اورد با چشمان باز خوابیده بودم ،
تمام شب فقط به فکرش گذشت از شدت فکروخیال سرگیجه شده بودم
گوشیرو ورداشتم ک خفش کنم.،
وارد تلگرام شدم همینجوری بالا پایین میرفتم ک یهو یادم اومد وارد کانال باشگاه بشم حتما این شهرام خود شیرین کیلیپارو اونجا گذاشتته
تا شاید دیدن اون کیلیپ دردمو تسکین باشه
ب سرعت رفتم‌ داخل کانال ۱۰۸پیام ناخوانده داشتم

چرا پیدا نمیکنم!؟
اینا م همش چرندیات تغذیه و ورزش با وزنه و هوازیو
اه ،خدا لعنتت کنه شهرام کجاست پس این لعنتی؟

نع!!!

نبود
خلاف تصورم شهرام اینبار کیلیپی از داخل باشگاه شیر نکرده بود
ناامید رفتم رو قسمت ممبر کانال
لمس کردم اول ایدی خودم بعد هم ۹۵نفر بعدی
بالا پایین کردمو داشتم خارج میشدم ک یهوووو
ی ایدی به چشم خورد
امین!!!
ضربانم رفت رو ۱۰۰۰
لمسش کردم
لعنت ب این حس
خودش بود امین عضو جدید کانل بود و من خبر نداشتم

و اما …

شغل دومم شده بود دیدن گاهو بیگاه پروفایل امین،
ازش سیر نمیشدم ،ساعتها و بارها نیگاش میکردم
شبهام شده بود تلاقی غم و اشک….
روزها گذشت
رسیدم به نقطه ای که نه میشد خدارو شکر کرد واس دیدنش ،نه روزگارو نفرین نکرد واس نداشتنش.
آشوب بودم و طغیان بلامناضع…
باید کاری کنم ،رو به زوال و افسرده حال بودم،
نه نفس کشیدن برام معنی داشت نه شغلم که اینهمه تلاش پشت تلاش
تمام خیابونا بنام امین نام گذاری شده بود همه قهوها طعم امینو میداد
من:؛
غرش غرورو و پروای پاکی ، طعم زخم خونی و شرم رابطه،
نیاز آغوش و اضطراب رسوایی.،

و ننگ باد بارها و بارها به این حس عجیب تفاوت با همه مردان .
تفاوتی که میدونستم نسبت به هر مرد و پسری دارم و باید که نهان باشه و نباید که دادش زد…

وا وصیبتا.
دل داده بودم!،.

خلاف همیشه،سر شیفت با کسی شوخی نمکردم، حوصله هیچ کدومشونو نداشتم
گاهی صدام هم میزدن ،نمیشنیدم
گاهی هم از رو بی اعتنایی پاسخی نمیدادم
یه موزیک دپ
یه هنذفری
همه نیازم به ارامش بود،
چشمم اگه بسته بود امینو میدیدم
اگه باز بود عکساشو رصد میکردم
طی ۳ماه توی پروفایلش
نه عکسی رو عوض کرده بود نه اضافه،
اما من با هر بار دیدن عکسش ی خونی تو احساسم میجهید؛
توان پیش قدم شدن نداشتم
حتی دیگ باشگاه نمیرفتم ،البته پیک اول کرونا بود و باشگاه هم نیمه تعطیل،.
صدای کشیده شدن صندلی روی سرامیک منو متوجه خودم کرد
کافه ایتالیا ۶و۲۰دقیقه عصر یک روز تابستونی نچندان گرم
با انگشت قطره ضعیف اشکو از کنار چشم چپم پاک کردم
یه نیگا ب گوشی کردم حدود ۲۵دقیقه بود که اونجا بودم
یه نصفه از شکلاتم‌مونده بود و نوشیدنی شیرین کنار قهوه
شکلاتو انداختم بالا و پاشدم حساب کنم…

قابلتونو نداره
خواهش میکنم تشکر میکنم ببخشید اگه راجب طعمش اینقدر سختگیری کردم،
اختیار داری داداش ،من عاشق این مدل سختگیریهام،
و چون ب کارم علاقه دارم از سختگیریتون استقبال میکنم.؛
کارتو کشیدم
و پسرک موفرفری خوش چهره لاغر اندام تا جلو در منو همراهی کرد
خدا حافظی کردمو…
رفتم سمت بیمارستان پیک ۵م بودو من به اجبار مسئولین، شیفت داخل بخش روژانس بودم،
اینقدر سرم شلوغ بود ک متوجه گذر زمان نبودم
هرچند به کار کردن تو بخش اورژانس اصلا عادت نداشتم
ولی زمان برام معنی خاصی نداشت
بجز خستگی چیزی منو‌متوجه گذر زمان نمکرد

۸صبح روز بعد:
خسته از شیفت
خدامو شکر کردم حداقل با شغلم درگیرمو کمتر مشغله گذشته رو دارم،
و واقعا خداروشکر

نوشته: moca


👍 7
👎 4
6701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

886902
2022-07-25 01:47:57 +0430 +0430

خسته نباشی رفیق!
واقعا به دل من نشست و بیصبرانه منتظر پارت بعدم.

1 ❤️

886911
2022-07-25 02:06:57 +0430 +0430

عالی قسمت بعدشم بنویس

0 ❤️

886964
2022-07-25 07:14:42 +0430 +0430

وقتی کسی دست به قلم میشه و شروع به نوشتن میکنه و از ابتدا نشانه هایی مبنی بر متفاوت بودن و خواندنی بودن متنش بروز میده، این توقع رو در خواننده به وجود میاره که به احتمال زیاد با متنی شسته رفته به لحاظ فرم و محتوا رو به رو خواهد بود. اما متاسفانه در همون خط اول وقتی محدودیت رو محدودت تایپ کردید و بی توجه رد شدید، نوعی بی توجهی به فرم رو در متن میشد حس کرد. این عجله در تایپ و عدم جای گذاری حروف جاافتاده کلمات اونقدر زیاد بود که نوعی بی توجهی به خواننده و صد البته به کیفیت متن خود نویسنده رو القا می کرد.
مورد بعدی غلط نویسی و اشتباهات فاحش املایی بود که به شدت متن رو از روال کیفی مورد انتظار خارج کرده بود. تا می خواستم با محتوا و احساسات جاری در واژه ها و تصویر سازی های نویسنده همراه بشم یک اشتباه تایپی یا یه غلط املایی درصد عظیمی از اون حظ رو زایل می کرد.
ناگزیر، نه ناگذیر/ کلاچ، نه کلاج/ بذارین ، نه بزارین/ بالاخره، نه بلخره/ آخ، نه عاخ/اقناع، نه اغنا/ نردبان، نه نردوان/ توجیه، نه توجیح/ بخوابم، نه بخابم/بلامنازع، نه بلامناضع/ وامصیبتا، نه واوصیبتا/ راجع به، نه راجب/

طویل نویسی بی دلیل متن هم اون رو خسته کننده کرده بود. فاصله های بی توجیه منطقی بین پاراگراف های کوچک و بزرگ و گاه جملات.
در اواخر داستان هم صحبت از پیک اول کرونا بود و بعد در پاراگراف بعدی سخن از پیک پنجم بود!
وقتی قصد دارید داستانی وزین بنویسید نمی تونید حروف ربط و حروف اضافه رو به دلخواه خودتون ناقص بنویسید. داستان نویسی صفحه چت دونفره دوستانه و خلاصه نویسی نیست. از جمله : که، به، یه
بعضی جملات و عبارات هم دچار نوعی مغلق نویسی بی جهت شده بودند و بعضا" بی معنی، مثل:
اکنون ک شروع ب نگارش نمودم از جمود به جنون و از جنون به شیون سپس به مرگ ادمیت رسیدم
و یا این یکی :
سرد،خزان،لرزان،گریان، آمیخته با احساسم و چونان که هیچ اهم و مهمی رنگی در ذهنم و روحی در فکرم ندارد
خنثی نسب به همه چیز و هیچ

در مجموع اگر موارد مذکور رعایت شده بود، داستان خواندنی و خوبی شکل گرفته بود اما متاسفانه عجله و بی توجهی نتیجه رو زایل کرده بود.
توصیه میشه قبل از آپ کردن متن، چند بار مرور و تصحیح کنید.
موفق باشید

0 ❤️

887053
2022-07-26 01:07:06 +0430 +0430

این که فکر کنیم با نوشتن کلمات و جمله های به اصطلاح قلمبه سلمبه و شبه احساسی و شبه شاعرانه داستانمون میشه یه داستان درجه یک ، فکری به شدت قدیمی و غیر حرفه ایه. کافیه عناصر داستان رعایت بشه : موضوع،تم،تکنیک،تعلیق،پرداخت و …
الان زمانه ساده و موجز نویسیه و خوبه که یاد بگیریم کلمات ساده فارسی رو مثل کلمات سخت انگلیسی درست و با املای صحیح بنویسیم. موفق باشید.

0 ❤️