شروع زندگی سکسی من

1393/03/09

سلام.ساعت 3:38 نصفه شبه شروع کردم.اولین داستانیه که مینویسم.عضوم نیستم ولی سه ماهه مرتب میامو میشه گفت نود درصد داستانارو خوندم.فقطم از سه چهارتاش خوشم اومده بقیش خیلی ضعیف بود واقعا.ینی بعضیاش انقد ابکی بود که فقط میگفتم:خدایا مارو با کیا کردی 75 میلیون? دیگه با خودم گفتم یه دونه بنویسم.تو راهنماییم یه انشا نوشتم درمورد کتاب کلی حال کردن فرستادن منطقه اول شد چاپ شد تو این آموزش پرورش واینا دیگه این شد اعتماد به نفس پیدا کردم بنویسم.اخه یا اعتماد به نفس میخواد و یه داستان توپ یا یه داستان مزخرف و یه غیرت مشت واسه خوردن کلی فحش.که هیچکودومو ندارم.
انقد نظراتو واسه داستاتا خوندم که آشنام باروحیاته عموم بچه های شهوانی.امیدوارم خوشتون بیاد.طولانی شد خیلی ولی دلم نیومد جاییشو حذف کنم.فککنم متوجه بشین همه که واقعیته.امیدوارم.

متن اصلی:11 بار تو 15 تا 17 سالگی سکس داشتم الانم 17 سالمه می‌خوام بنویسم ببینم چی میشه.چهارتاش با یه نفره که الان ام پی 3 یش میکنم میگم بقیه شخصیتاش فرق داره خوشتون اومد اونارم تک تک مینویسم.
خونواده ی تحصیل کرده ای دارم دو خواهر بزرگتر دانشجو دکترا با پدر مادر استاد دانشگاه.خونه خالی بود همیشه تا ساعت هایی که میدونستم و وضعیت مالیمونم خوبه خب.امکانات داشتم همیشه.
یه بچه مثبت بودم تحت تربیت سه خانوم مقرراتی خفن.که مطمئنم هیشکی نمیتونست بپیچونتشون جز خودم.معدلام بالا بوده همیشه مدرسه تیزهوشان درس خوندم المپیادا همیشه مقام‌ میاوردم کلا تو چشم بودم دیگه.فامیل خونواده ی دوستام دوستای پدر مادرم… .شرایط همه چی اوکی بود ولی من جرئت رفتن سمت دختر غریبه نداشتم.با دخترای فامیل خوب بودم.میدونستمم بدشون نمیاد ازم ینی خیلی هم خوششون میومد ولی من دنبال یکی بودم که فک ممیکردم ندیدمش هنوز.
با دوستام میرفتم سرقراراشون با دوستاشون ولی اعتماد به نفس کاری نداشتم.بهترین مشاور رفقام بودم.هرکی با زیدش به مشکل میخورد یا هرچی, ازمن میپرسیدن انگاری که 20 ساله متاهلم ولی واسه خودم…
تااینکه احمد دوست جدیدم پیداش شد.حرفه ای.تو خیابون که میرفتیم 100 تارو انگشت میکرد 20 تا شماره میداد.ب نظرم خیلی ام قیافش بیریخت بود.اون واسم یکیو جور کرد مثلا آشناشیم.تودوستی با اون فهمیدم نه بابا مثله اینکه خبریه.همیشه بهم میگفت عاشق لباس پوشیدنتم(خواهرام انتخاب میکردن عموما) قدت عالیه قیافتم که 20.خودم قبول نداشتم .پسر خوشگلی نیستم به نظرخودم.ولی خواهرام میگن معمولیه صورتت ولی خوش تراشه .ولی چشم ابروم خدایی قشنگه.اینو خودم قبول دارم.موهام خرمایی مشکیه قاتیه.چشمامم همینطور.پوست معمولی ولی بدنم سفیده.بعد کلی بااسرار معلم ورزشم بابام گذاشت برم فوتبال.پیکان بازی میکنم.مربیمم مثلا میگفت برو تو این موارد سر بزن هیکلت عالیه واسه اینکارا.(184 بودم اون موقع.هافبک وسطم.بازیم خوبه فککنم.با کمال پررویی ولی شاید بعده ها اسممو شنیدین).بگذریم.هیکلمم که میگفتن خوبه دیگه خدارو بنده نبودم.
یه روز دلو زدم به دریا و توسوپری رفتم وایسادم چسبیده به نگین.(یک سال کوچیک تربود ازم.یه دختر خیلی خیلی ناز.خیلی طرفدار داشت.باکسی ام دوست نشده بود تاحالا.)مامانش دکتر بود میرفت مطب پیشش میدیدمش.برگشت که از مغازه بره بیرون من جلوش بودم.سرش باسینم 10 سانت فاصله داشت.خیلی آروم گفت میشه برین کنار??نمیشنیدم اصلا مست صورت قشنگش بودم ینی واقعا فتبارک الله احسن االخالقین داشت.هیچی دیگه رفتم کنار.تاشب به خودم فحش میدادم اخه احمق چرا یه کلمه ضر نزدی??و ازاینا.بعد یه هفته خیلی تصادفی ست قهوه ای زده بودم دیدم اونم قهوه ای پوشیده تازه اونجا فهمیدم چقد خوش هیکله.با استرس تمام گفتم فوقش میرینه بهت راحت میشی حداقل,رفتم جلو نفهمیدم چی گفتم اصلا صدام میلرزید دست وپامو گم کرده بودم اصلا یه وضعیتی بودا.هیچی شماره رو دادم بعدا فهمیدم چقد از لرزش صدام خوشش اومده بوده و لحن حرف زدنو اینا.(اخه یه رفیق صمیمی داره که زید رفیقمه اون گفت بهم.اونم خیلی خوشگله اون بور چش سبزه ولی نگین مشکی موهاش مثله مامانش ولی چشم ابی)سابقم خوب بود باکسی تومحل دوست نبودم اونم دنبال یکی بااین شرایط بود که دوست شد باهام.ازاین لحظه زندگیم عوض شد.همه چیم شده بود نگین.گند زده بودم به درسام معلمام به خونوادم میگفتن ازاین طرف من هرروز میدیدمش.میرفتیم پارک لاله (کلاس زبانش اونجا بود.تووصال.)تهرانیها میدونن کجارو میگم.اینور اونور.دوستاش میومدن پوزمو پبششون میداد.البته منم عالمو پرکرده بودم.خبر دوستیمون مثله توپ ترکید.خیلی وابسته شده بودیم.پسر خاله ی مادربزرگ مادری جومونگم فک کنم یه دور مارو دیده بود تو خیابون.خیلی بهم اعتماد داشت.یه روز بی مقدمه بهش گفتم بیا بریم خونمون.فقط دست داده بودیم باهمو تولدم بقلم کرده بود همین.یه اخم کرد میدونست میمیرم واسه اخماش وگفت من براچی باید خونتون? گفتم بیرون همه میشناسن دیگه مارو…راضیش کردم.کافی بود بگم جون امیر.باکله میومد.اومد تو یکم هنگه ایده های باهال چیدمان خونمون بود.سلیقه ی مامانم بود.بکم تعریف کرد ازخونمونو…بهش گفتم برو تواتاقم تامن یه امار بگیرم کسی نیاد خونه یه وقت.رفت.نفس نفس میزدم از استرس حس بسیار مزخرفی بود.کارم تموم شدهمه هم شک کردن بهم البته رفتم تو اتاق.دیدم پشتش به منه داره پوسترای دیواروعکس تیمم لوح های تقدیرو…میبینه.سریع از پشت بقلش کردم و لپشوبوس کردم.برا بار اول.خیلی قشنگ بود.اصلا نمیتونم توصیفش کنم.برگشت چند ثانیه نگام کرد گفت میخوام برم.صورتش خیلی ناز شده بود میخواستم گازش بگیرم فقط,ولی معلوم بود ناراحته.نمیخواستم بره ولی دوست نداشت بمونه.رفت.بعد از اون یه بار دیگه اومد خونمون.جلو در محکم بقلم کرد زد زیر گریه.هنگ کرده بودم.گفت یه قولی بهم میدی گفتم چی مثلا.بگم عاشقتم?بگم میمیرم برات?گفت بگو هیچ وقت تنهام نمیذاری چشاشو بوس کردمو گفتم اخه کدوم پسر احمقی همچین نفسیو ول میکنه هان???همون جا از زیر باسناش گرفتم بلند کردم پاهاشو قفل کرده بود دور کمرم چشاشو بسته بود جیک نمیزد.خجالت میکشید.منم بوسش میکردم.یه دل سیر بوسش کردم تابرسیم به کاناپه.خوابوندمش روش نشستم کنارش چشاشو باز نمیکرد شق کرده بودم درحد بنز.پاهاشو میدیدم عقل از سرم میپرید. ازاون طرف نگینم اونطوری.چاره نداشتم یکم موهاشو ناز کردم لپاشو و گردنشو میخوردم زیر گوشش حرفای عشقولانه میگفتم.اخه گیج بودم.باورم نمیشد کی میتونست تصورکنه نگین روبوس کنه حالا من…
باید میرفت تاسرکوچه شون رفتم سرکوچه ازلب بوسش کردمو خدافظی.دیگه رومون باز شده بود اتو اس ام اس خیلی کارکردم باهاش.دیگه هرکوچه خلوتی همو میدیم سریع لب میگرفتیم.عاشق لباش بودم وسط لب گرفتن هیچی حالیم نبود میچسبوندمش به دیوار سفت میچسبیدم بهش مطمئن بودم با تمام شکم وکسش کیرمو حس میکنه.دیگه نمیتونستم تحمل کنم.صبح پنج شنبه که مدرسه کلاس پیشرفته اسو میشد پیچوند رو پیچوندم.اونم کلاس نداشت ساعت 9گفتم بیا.میرفتم دنبالش البته همیشه.مامانش 1 میومد.تلفن خونشونم دایورت کرد روگوشیش و همه چی حاضر بود.دوتامون میدونستیم روز خاصیه4ساعت وقت داشتیم.اووف چی میشد.ولی هیچ کدوم به روی خودمون نیاوردیم.باماشین خواهرم رفتم دنبالش( ازبچگی پشت فرمون بودم بااینکه 15سالم بود مسلط بودم).اوردمش خونه کلی ذوق کرده بود ازرانندگیم فقط قربون صدقم میرفت و میگفت اون آهنگ توماشین رو بذار.شادمهر حالم عوض میشه بوداهنگه.یادم نمیره تویه فضای کاملا.کاملا چی?اصلا نمیتونم توصیف کنم.باره اولم بود گبجه گیج بودم .نگاش کردم باامادگی اومده بود زیر مانتوش لباسای خوشگل پوشیده بود لختی.دیگه نمیتونستم جلوخودمو بگیرم رفتم جلو صورتشو بین دستام گرفته بودمو باحرص تمام لباشومیخوردم.ده دقیقه ای شد فککنم.حرف نمیزدیم اصلا .شادمهر واسه خودش میخوند منم ذره ذره پیش.میرفتم.عین حشریا با حرص و ولع هرجاش میخورد به لبام میخوردم.جالب اینه هیچی نمیگفت.هیچ حرکتیم نمیکرد اعصابمو خورد کرده بود.بعده ها گفت من هرکاری کردم فقط واسه این بود که دوس داشتی.همه جاشو میخوردم.رفتم سراغ بلوزش بااعتماد در آوردم سوتینشم دراوردم با شرتش فیروزه ای ست بود.نگاش نمیکردم که بخواد مخالفت کنه لخته لختش کرد.وای دارم چی میبینم بهترین لحظه ی تمام زندگیم بود وقتی همه جاشو میدیم.فقط دلم میخواست نگاش کنم سرتاپاشو لیس میزدم کون خوش فرم سینه رو نمیدونم بقیه چجوری عدد میدن ولی نسبت به سنش محشر بود. فقط نگام میکرد نزدیک کسش که میشدم میلرزید.یه دفعه زنگ خونه رو زدن.سکته کردم یه لحظه.ازجاپریدیم یه دفعه.نگین صدای آهنگو قطع کرد منم آیفونو نگا کردم وای احمد بود تاحالا انقد ازدیدن قیافه ی زمختش خوشحال نشده بودم.برنداشتم گو شیرم سایلنت کردم.رفتم سراغش.گفتم لباساتو دربیار.نگران این بود نکنه احمد بفمه اینجاس و پخش شه تومحل.رفتم بقلش کردم.بعد انداختمش روشونم رفتم سمت اتاق جیغ میزدا.انداختمش روتخت گفتم لباساتو دربیار گفت برواهنگو بذار پس.رفتم همزمان لباسامم درآوردم فقط شورت داشتم رفتم دیدم شورتشو درنیاورده سینه هاشم گرفته.میگفت امیر زوده هنوز حالا حالا ها درحد همون .لب باشه?جواب ندادم .ولی ذوق کرده بود. تاحالا بدنمو ندیده بود.تو باشگاه دو و شنا و درازنشست رفتم هیکلم قشنگ شده بود فک کنم رو عضله های پام فوق العاده اعدام میشه.رفتم بین پاهاشو چسبوندم به کسش و لب میگرفتم کیرمو همزمان درآوردم میچسبوندم به رون هاش صدای نفس نفسامون کل اتاقمو گرفته بود.شورتشو آروم درآوردم دیدم چیزی نمیگه معلوم بود حشر زده بالا برش گردوندم وای عاشق کونشم.اصلا من نمیدونم بهترین کون دنیاس.ترسیدم بگم بوخور تف زدم آروم گذاشتم توش وای معرکه بود بالای دلم یه جوری بودبار اول تاآبم اومد اونجوری بودم.آروم میکردم دردش نگیره ,خیلی دوسش داشتم نمیخواستم دردش بیاد.آبم اومد.بادست کسشو میمالوندم موقع تلمبه زدنم اون زود تر ارضاشده بود.افتادم روش خوابم برده بود.وقتی بوسم کرد و رفت اصلا نفهمیدم ولی این شروع زندگی سکسی من بود.بعد ازاون روز خونه پارکینگ خونشون سکس داشتیم سه بار که اگه دوس داشتین مینوسم.هفت نفر دیگه ام هستن قاتی میشه با قضیه نگینو خرتوخر شد.اگه خواستین اونم میذارم.
ببخشید خیلی طولانی بود مرسی که تا تهش خوندین
20B-) 8:223

نوشته: 20


👍 0
👎 0
36224 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

419688
2014-05-30 00:59:10 +0430 +0430
NA

يعني اين اعتماد به نفست منو كشته!!!

cat.jpg
0 ❤️

419689
2014-05-30 05:15:15 +0430 +0430
NA

کس خواهرت…نه یکی…دوتاشون…حرومزاذه با این نوشتنت…مرتیکه جلقوز دیوث

0 ❤️

419690
2014-05-30 05:39:45 +0430 +0430
NA

بچه کونی کیری دیوث پوفیوز،ده اخه معلومه اخر جق زنایی.فقط اولای کس شعراتو خوندم.بد بخت از نوشته هات معلومه که کلا تو فانتزیات غرق شدی.تو یه الف بچه معلومه تاحالا کس از نزدیک ندیدی چه برسع به پنج شش بار سکس،چون هنوز فکر میکنی که واسه رابطه داشتن با یه دختر باید شاخه شاخ باشی.ولی انقدر کس مغز و بچه ای که فکر میکنی شاخ بودن به تیزهوشان و پدر استاد و خو1904077_1506120546274520_334433501742505184_n.jpgاهر دکتر بودنه.البته تقصیری نداری،چون تو خانواده ی فقیری به دنیا اومدی و پدر مادرت هم بی سوادن واست عقده شده ولی یه کم توقعاتت رو پایین بیار تا بتونی تو جامعه کمر راست کنی.و لطفا دیگه ننویییییییییییییییییییییییییییییییییییس.

0 ❤️

419691
2014-05-30 05:53:19 +0430 +0430
NA

خالــــی شدی الان؟ بهتری؟
ننویــــــــس ناامیدشدم.منم دقیقا همین حس با کیا شدیم 75 میلیونو دارم الان.

0 ❤️

419692
2014-05-30 06:06:44 +0430 +0430
NA

کیر تکاور جون تو کونت ابنه کون باقال

0 ❤️

419693
2014-05-30 06:40:15 +0430 +0430
NA

کلا نخوندم ننویسی فکر کنم بهتر باشه

0 ❤️

419694
2014-05-30 07:42:05 +0430 +0430

کم کوس شعر بگو جاکش

0 ❤️

419695
2014-05-30 09:20:30 +0430 +0430

توچه منطقه ای انشات اول شده ؟؟؟!!!
این نوشتت که خیلی مزخرف بود

0 ❤️

419696
2014-05-30 10:40:16 +0430 +0430
NA

Saram gij raft pesar jan :D qalat emlayi, az y shakhe b y shakhe dg paridi, tosif sefr , dos dari bnevis ama fk nakonam kaC bkhone :)))

0 ❤️

419697
2014-05-30 14:36:08 +0430 +0430

dustan man matnesho nakhmdam
vali dahnesh servis ke asabanitun karde

0 ❤️

419698
2014-05-30 14:42:13 +0430 +0430

اقا ما نفهمیدیم نقش جومونگ اون وسط چی بود :D

0 ❤️

419699
2014-05-30 17:51:22 +0430 +0430
NA

ajab…heif un 3deighe k sarfe khondan kardam

0 ❤️

419700
2014-05-30 19:02:19 +0430 +0430
NA

1.من موندم کدوم کونیه ولده زنایی تو منطقه به
انشای تو مقام داده بود من خواهرشو گاییدم

0 ❤️

419701
2014-05-30 19:03:55 +0430 +0430
NA

خدایی تو به چی فکر کردی اینو نوشتی .من موندم همه داستانا شده عین هم

0 ❤️

419702
2014-05-30 19:05:15 +0430 +0430
NA

جومونگ احتمالا بزار ابجیشه

0 ❤️

419703
2014-06-04 00:20:13 +0430 +0430
NA

واقعا پیکان بازی میکنی آی کسکش تو گوه میخوری پیکان بازی میکنی
والا بابای من مربی یکی از تیم های پایه پیکانه، از خرد سالان بگیر برو رده بزرگ سالان و همشونو میشناسم
ولی با مشخصاتی که گفتی تو پیکان نه آدم اومده نه رفته.
اونقد از خودت تعریف کردی که حالم بهم خورد

0 ❤️