سلام خدمت تمام بچه هاي شهواني عزيز. من رضاهستم 25سالمه وتوي يك شهركوچيك زندگي ميكنم ومغازه شيشه بري دارم وداستانم برميگرده به 4سال پيش كه موقع عيدفطربود و چون دم عيد بود سرم خيلي شلوغ بود و من دست تنها بودم و 3 روز مانده بود به عيد كه من چند تا خانه واسه شيشه كردن قبول كرده بودم .
خلاصه سرظهربود داشتم شيشه ها را بار ماشين ميكردم كه برم نصبشون كنم كه ديدم يه خانم جوان نزديك 20سال همراه يك پيرزن وارد مغازه شدن و خانمه گفت منزل ما چند ميدان بالاتراست وشيشه هاش شكسته است واگه ميشه سريع بيايد وعوضش كنيد من چون كار زيادقبول كرده بودم به خانمه گفتم من نميرسم جايي ديگه بريدكه خانمه گفت دم عيده كسي نميادو خلاصه خيلي خواهش كرد منم گفتم باشه فرداصبح و اونم ادرس دقيق گفت رفت
من شيشه ها رابردم نصب كردم و زياد طول كشيد شب برگشتم و فردا صبح شيشه هاي جايي ديگه را بردم نصب كنم و يادم از اون خانمه رفت. ظهربرگشتم و استراحتي كردمو و امدم مغازه كه شيشه بار ماشين كنم برم سر كار كه ديدم خانمه امد و گفت شما قول دادي صبح بياي چرانيامدي. گفتم سرم شلوغه نتونستم بيام وگفت الان بيا گفتم شرمنده الان بايد برم جايي ديگه را شيشه كنم. خيلي ناراحت شد وگفت كه فردا عيده و شيشيه ها شکسته است وگفت شمااين شيشه هارا ببري نصب كني كي برميگردي منم گفتم تاشب طول ميكشه و بعدشم ميخوام برم واسه خودم لباس بخرم وديدم خانمه گفت عيبي نداره امشب هرمو قع ميتوني بيا گفتم خانم اخرشب ميتونم بيام و دير وقته زشته شوهرتون ناراحت ميشه كه خانمه گفت شوهرم نيست گفتم كجاست گفت زندانه ومنم دلم براش سوخت و گفتم همين الان باهات ميام شيشه هاي شما را اندازه ميگرم و تا اخر شب حتما ميارم نصب ميكنم. خانمه گفت شمارتو بگو منم گفتم اون تك زد و شمارش افتاد و بهم گفت خواستي بيا زنگ بزن گفتم باشه
اون رفت ومنم شيشه هارابردم نصب كنم وتانصب كردم برگشتم ديگه هوا تاريك شدو با دوستام رفتم واسه خودم لباس بخرم و 2ساعتي طول كشد. امدم خانه شام خوردم و امدم مغازه كه شيشه هاي خانمه راحاضركنم كه گوشيم زنگ خورد كه ديدم خانمه بودوگفت منتظرت هستم فراموش نكني گفتم مغازه هستم شيشه هاي شمارااماده ميكنم وگفت عاليه زودتر بيا خلاصه تاشيشه راحاضركردم ديدم ساعت 11شب شده وسريع شيشيه ها راباركردم وحركت كردم وقتي رسيدم در منزل خانمه بهش زنگ زدم وامد درراباز كرد
شيشه ها رابردم داخل وقتي وارد شدم ديدم پيرزنه داخل حال خواب است و پتو روشه وگفتم چيكارته گفت مادرم هست و از پنجره هاي حال شروع كردم به كندن شيشه هاي شکسته و تميز كردن ونصب . خانمه كه اسمش پرسيدم زهرا بود داخل اشپزخانه بود و اشپزي ميكرد و منم ازداخل حال خلاص شدم ورفتم داخل اشپزخانه كه ديدم زهراچادر سرش نيست وبايك دامن سياه تنگ وچسبان و تيشرت تنگ قرمز هست و بدن باريك وكشيده اي داشت با قد متوسط واشپزخانه كوچيك و با وسايلي كه داخلش بود دو نفر به زور از كنار هم ردميشد. و منم به زهراگفتم ميخوام شيشه هاي پنجره وكابينت ها رابذارم اگه اجازه بديدو اون گفت بيا بذارمن اشپزي ميكنم ومنم يواش از كنارش ردشدم كه باهاش خيلي تماس نداشته باشم ولي چون پشتش طرف من بودكونش باكيرم ماليده شد وكيرم بلند شد وشيطون رفت توجلدم كه بكنمش ودرحين كارچندبارديگه بهش مالوندم امااون به روي خودش نياوردومنم حشريتر شدم و نصب شيشه تمام شد وباخودم گفتم هرطورشده بايدبكنمش وامدم پشتش چسبيدم بهش و بادستام جفت سينه هاش محكم گرفتم وزهراگفت اگه ولم نكني جيغ ميكشم منم گفتم باداباد بايدترتيبشو بدم و يك دستمو بزوربردم داخل دامنش وبه شورتش رسوندم وكسشو ميماليدم وانقدرماليدم تاشهو تش بالا زد وخودشوشل كردومنم سريع لختش كردم واون ميگفت فقط سرصدانكن مادرم بيدارنشه ومن شروع كردم به لب گرفتن وخوردن لباش واو نم همراهي ميكرد وبعدامدم پايين سراغ گردنش و سوتين سفيدرنگشو بازكردم وسراغ سينه ناز وسفيدش رفتم وخيلي خوردمشون واونم لذت ميبردويكم باكسش بازي كردم تاخيس خيس شدوروميزنهارخوري به پشت خوابوندمش و پاهاشوانداختم روي شانهام وكيرمو كردم توكسش وكسش خيلي گرمو وتنگ بودوشروع كردم به تلنبه زدن وبعداز5و6دقيقه ابم اود وخالي كردم روشكمش واون بلند شد رفت يه چايي درست كردوباهم خورديم وبعدش دوباره بردمش اشپزيك دست ديگه كردم چون مادرش توحال خواب بود و از اون شب به بعد هرچند روز ميرفتم ميكردمش و بعد از يكسال ازشهرما واسه هميشه رفتند . منتظر داستانهاي بعدي من باشيد.
نوشته: رضا
(روميزنهارخوري به پشت خوابوندمش و پاهاشوانداختم روي شانهام وكيرمو كردم توكسش وكسش خيلي گرمو وتنگ بود)
مگه میخواستی تو کون سگ بکنی؟کسش خیلی گرم وتنگ بود!!!
من نمیدونم شماها چقده به این راحتی کس میکنین
ینی اونجا که گفتی زنه گفته آخر شب بیا شیشه بنداز شوهرمم زندانه معلوم شد چییکاره ای
آخه لاشی مگه فکر میکنی ملت خرن مثل خودت؟
چرا به شعور ملت توهین میکنی لاشی صفت؟
سگ برینه تو هیکل مجلوقت با این کسشرات کووووووووووووووووووونی
اهرام ثلاثه تو کونت
فیل برینه تو گلوت ننویس
ننویس دیووووووووووووووووووووووووووووووووووووث
نميتونم چيزي بگم ولي اين ميدانم كه من چندتا از اين قصه ها بلدم
بچه من حلاک این انتقاداتتون هستم دمتون گرم مشتی هستید مرسی تا شما نباشید این اساتید کلی کس و شعر بلغور میکنند
To in site dastan mifresty cheghadr mikeshe ta up she ??? ziad tol mikeshe ke onaiy ke ghesmat daran nemian baghiasho benevisan na ??? yaro bikhial mishe mire in konia mian minevisan :||||| asabam daghon shod :||||||| pffff…
بابا خسته نشدی از این همه کار.آخه اون زنیکه نصف شب واسه چه خری آشپزی میکرد.کلا کس وشعری بیش نبود اولش را خوندم و بیخیالش شدم ننویس مجلوق رویا پرداز
کسشعر بود و تخمی
خیلی جدیدا شهوانی کیری شده ، اصلا داستان های باحال نمیزاره ماهی 1.2 تا متوسط شاید پیدا شه
بعله جایزه ی بهترین کسشر جهان (کیر طلایی) داده میشه به توی کونی با این داستان تخمیت
تخم سگ کس شعر ننویس تو جق بزن کونی داشتم با خودم میگفتم کیرم تو داستانت یهو دیدم نوشته منتظر ادامه داستان های من باشید تو کون بده جا نوشتن
کیرم تو داستانت ، 90 در صدر داستانت در مورد شیشه نصب کردن بود ، من نمیدونم داستان نوشتی یا کس شر ، کیرررررررررررم با شیشه ها تو کون آدم جلقوزی مثل تو و زهرا رو هم
ازون شعرا بود که وقتی میخونیش یاد فیلم مالنا و توهمات پسره میوفتی…
یه سوال ازت دارم ساعت 11 شب از مغازه دراومدی تا 11.5 رسیدی و اون داشت آشپزی
میکرد؟ آشپزس کوسننشو ساعت 11.5 میکرد اخه کونی جان عزیز دیگر جغ زدن بس است کمی به فکر سلامتی خود باش همه آشپز خونه ها هم نیم متریشده همشونم کیرشون مالیده میشه
و در حديث ديگرى آمده است: “معشر المسلمين اياكم و الزنا ففيه ست خصال…”. اى مسلمانان از زنا بپرهيزيد همانا در آن شش خصلت است، سه خصلت آن در دنيا و سه خصلت در آخرت، اما آنچه در دنيا است:
1- آبرو را مى ريزد.
2- فقر مى آورد. “موجب تهيدستى مى شود”
3- عمر را كوتاه مى كند.
و اما آنچه در آخرت است:
1- موجب خشم و غضب الهى است.
2- باعث سختگيرى در حساب روز قيامت است.
3- عذاب آتش ابدى را در پى دارد.
در تحف العقول نيز حديثى را مى خوانيم كه در بيان بيست و چهار خصلت آمده كه در آن براى هر خصلت چندين ويژگى و علامت ذكر شده است. در احاديث بسيار ديگرى اينگونه تقسيمهاى عددى آمده است كسانى كه طالب آنها مى باشند به كتاب ‘الخصال’ تاليف شيخ صدوق رحمه الله و ‘المواعظ العدديه’ مراجعه كنند. لازم به ذكر است آنچه از اين قبيل تقسيمها در نهج البلاغه آمده داراى سند معتبر و متواتر است، بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.
گفت ول نکنی جیغ میزنم تو دستتو کردی تو دامن و بعد تو شرت کسشو مالوندی اونم برو بر نگات کرد ؟؟؟؟ فقط برو گمشو جغی حیف گنار که باحاش جغ میزنی دریوز کونی
کیرم تو دهنت کونی بی ناموس چرا هرکی یه داستان مینویس وی بدی میگیری کونی کون گشاد
ملت پیش خودشون چی فکر میکنن…
اونجور که من شنیدم زن های خراب هم ماه رمضون کار نمیکنن
توی یه شهر کوچیک هم که اکثرا همه همدیگرو میشناسن چطوری طرف قبول کرد…؟
نکته آشپزی نصفه شب و آشپزخونه که جای خودش…
اینارو نوشتی چی رو ثابت کنی؟؟
بابا جان داستان بنویسید
نه کس و شر
تحریرت تو حلقم
خلاص شدی؟
گو به من امشب چه فیلمی تو تماشا کرده ای
گویمت من ریده ای! اما تو حاشا کرده ای
ریدی استاد شیشه بری
شاید تو شیشه بکشی اما نوچ تو شیشه بر نیستی
والا با این نوناشون
هه ه ه ه ه ه ه ه ههههههه هه هه ه . جات خالی با ننت شستیم کلی به داستانت خندیدیم از بس کسسسسسسسسس شر بودددددد
دقت کنید چقد <و> تو داستانشه…و دستم وکردم و توی وسینهاش واو ن و خوشش اومد و کیر وهمه وبچهای وشهوانی وتوی کس و ننت با داستانت و
وباخودم گفتم هرطورشده بايدبكنمش وامدم پشتش چسبيدم بهش و بادستام جفت سينه هاش محكم گرفتم وزهراگفت اگه ولم نكني جيغ ميكشم منم گفتم باداباد بايدترتيبشو بدم و يك دستمو بزوربردم داخل دامنش وبه شورتش رسوندم وكسشو ميماليدم وانقدرماليدم تاشهو تش بالا زد وخودشوشل كردومنم سريع لختش كردم واون ميگفت فقط سرصدانكن مادرم بيدارنشه ومن شروع كردم به لب گرفتن وخوردن لباش واو نم همراهي ميكرد وبعدامدم پايين سراغ گردنش و سوتين سفيدرنگشو بازكردم وسراغ سينه ناز وسفيدش رفتم وخيلي خوردمشون واونم لذت ميبردويكم باكسش بازي كردم تاخيس خيس شدوروميزنهارخوري به پشت خوابوندمش و پاهاشوانداختم روي شانهام وكيرمو كردم توكسش وكسش خيلي گرمو وتنگ بودوشروع كردم به تلنبه زدن وبعداز5و6دقيقه ابم اود وخالي كردم روشكمش واون بلند شد رفت يه چايي درست كردوباهم خورديم وبعدش دوباره بردمش اشپزيك دست ديگه كردم چون مادرش توحال خواب بود و از اون شب به بعد هرچند روز ميرفتم ميكردمش و بعد از يكسال ازشهرما واسه هميشه رفتند . منتظر داستانهاي بعدي من باشيد.
اقایون محترمی که بابت خوندن هر داستانی فش میکشن خوب نخونید فدای چشاتون
نمیدونم چرا بعضیا میخوان حتما داستان بنویسن؟…بد بود,یه تخمی-تخیلی اونم از نوع شیشه ایش! nea
الماس هرچی شیشه بور تو کونت باشه حرومییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی (dash)
چقد کس شعر بود . بهتره اینو ببریم تو زمینه هنر ( شعر و شاعری) شاید که رتبه بیاره