عاشق دوستم شده بودم نمیدونستم (۱)

1401/08/23

سلام من اسمم محمده و این داستانی که میخوام بگم برای حدودا پنج سال پیشه اون موقع من حدودا ۱۷ سال داشتم یه پسر تقریبا خوش قیافه که جدیدا یکم چاق شده بودم و خیلی به زیبایی چهره م اضافه کرده بود.
من تقریبا بچه شری بودم و هرجا تو محل دعوا میشد اسم اولین کسی که دیده میشد اسم من بود کلا آدمای محل از دست من آرامش نداشتن، جدیدا توی محلمون یه پسری اومده بود اسمش ماهان بود که خیلی خوشگل بود با موهای خرمایی و چشم رنگی و سفید مثل برف اولین بار که دیده بودمش یکی از بچه محلامون داشت دست سفیدشو با دستاش میمالید و به من اشاره میکرد که ببین عجب چیزیه ماهان هم از خجالت و یکم هم از ترس، با خنده الکی رد میکرد…
خلاصه زمان گذشت و من سر یه موضوعی به ماهان گیر دادم و یه کشیده زدم صورتش اما خیلی زود پشیمون شدم و چند روز بعد جایی دیدمش و ازش معذرت خواهی کردم،کم کم وقتی همو میدیدم میموندیم و با هم سلام علیک میکردیم و کم کم چون توی محل کسی جرات حرف زدن به منو نداشت به من نزدیک شد و میومد پیشم گیر میکرد تا من ازش مراقبت کنم.
زمان گذشت و دوستی ما روز به روز بیشتر شد تا حدی که وقتی از مدرسه تعطیل میشدیم اولین نفر سراغ همو میگرفتیم راستی یادم رفت بگم ماهان ۲ سال از من کوچیکتر بود توی این مدت چون ماهان خوشگل بود و هرچی میپوشید بهش میومد منم چون نمیخواستم جلوش کم بیارم تمام پولامو لباس میخریدم و به خودم میرسیدم، تا حدی که تمام نگاه بچه محلا به من عوض شده بود و رفیقای صمیمیم به شوخی به بدنم و کونم دست میزدن ماهان بامن خیلی حرف میزد میگفت که بهتره یکم آرومتر باشی و زیاد دنبال شرارت نباشی کلا خیلی سیاست داشت میدونست باید چطوری با آدما دوست بشه وقتی میخواستیم از هم جدا بشیم بریم خونه منو بغل میکرد و میبوسید راستش من خیلی لذت میبردم نمیدونم شاید بخاطر اینکه تا حالا با دختری نبودم و از ابراز علاقه و بوسیدن زیاد سر در نمیاوردم.
توی محلمون دخترای زیادی بودن که میتونستم راحت باهاشون دوست بشم اما هیچوقت اینکارو نمیکردم کلا عقیدم این بود نباید با دختر بچه محل دوست شد و شایدم حسی بهشون نداشتم…
خلاصه من و ماهان هرروز به هم وابسته تر میشدیم و همه جا باهم بودیم و البته دید بچه های محل هم به ما یه دید دیگه ای شده بود چون بچه پایین شهر بودیم بعل کردن و بوسیدن دو تا دوست یکم غیر عادی بود برای همه، با اینکه من خجالت میکشیدم اما دوست نداشتم ماهان ناراحت بشه و به اون اعتراضی نمیکردم که این کار رو توی جمع نکن، حالا دیگه من از بس به خودم رسیده بودم از ماهان هم خوشگل تر شده بودم و حالا همه سر هر موردی مثلا به شوخی دستم میزدن یکبار یکی از دوستام شلوارمو توی جمع به شوخی کشید پایین و من که بدنم حتی یه مو هم نداشت همه رو تعجب زده کرده بود حتی ماهان هم به شوخی گفت جووون عجب چیزی هستی من از این حرفش خیلی جا خوردم اما به روی خودم نیاوردم.
یه مدت بعد من با خونوادم به مشکل خوردم و خیلی ناراحت زدم بیرون و رفتم مسافرت و حدودا یک هفته نرفتم خونه و گوشیم رو هم خاموش کردم و هیچکی خبری از من نداشت بعد یک هفته برگشتم راستش از همه بیشتر دلم برای ماهان تنگ شده بود، اینم بگم با اینکه ما دوتا خیلی همو دوست داشتیم اما به روی همدیگه نمیاوردیم و این خیلی عجیب بود، خلاصه من از مسافرت برگشتم و نزدیکای خونه ماهان که پارک بود نشستم رو صندلی و خیلی زود دوستام دورم جمع شدن و همه خوشحال از دیدنم من فقط منتظر بودم ماهانو ببینم که بعد حدودا نیم ساعت ماهان هم اومد تو جمع ما از دیدن من جا خورده بود یه حس نفرت و دلتنگی تو چشماش بود اومد بعلم کرد و همو بوسیدیم و در مورد این یک هفته که نبودم از من سوال جواب کرد.
از جمع معذرت خواهی کرد و از من خواست که همراهش برم منم رفتم دنبالش رفتیم داخل پارکینگ آپارتمانشون باهام حرف میزد که چی شده کجا بودی و میگفت دلم برات تنگ شده بود و منم جوابشو میدادم بعد چند لحظه که حرفامون تموم شد به هم خیره شدیم سی ثانیه گذشت بی اراده لبامون روی لب همدیگه رفت البته من فکر میکنم ماهان از عمد منو کشونده بود اونجا که راحت بغلم کنه و ببوستم، تقریبا بیست ثانیه از هم لب گرفتیم من روی زمین نبودم یدفه در همین حین چشمام رفت رو چشمش لبام رو از لباش جدا کردم و سرمر انداختم پایین، اون با لبخند به من گفت چی شد خجالت کشیدی؟ چیزی نیست عادیه منم دلم میخواست ، گفتم میشه بریم بیرون گفت باشه بریم وقتی دوباره برگشتیم توی جمع من همش به فکر کاری بود که کردیم بودم ماهان هم با لبخند به من نگاه میکرد لذت این کار خیلی برام عجیب بود من تا اون لحظه به فکر رابطه با ماهان نبودم، اما این حرکتش باعث شد کم کم کرمش بیفته به جونم…
یک هفته از این ماجرا گذشت غروب بود من و ماهان با ماشین دوستم اومدیم بچرخیم که دوستم رسید به مغازه پسر عموش گفت بمونید برم داخل ی سلام علیکی کنم بیام زودی من جلو نشسته بودم تو هوای خودم بودم که ماهان از من پرسید منو دوست داری؟ جا خوردم گفتم آره دوستمی گفت نه غیر از دوستی معمولی؟ گفتم متوجه نمیشم، گفت با کار اون روزم هنوز متوجه نشدی؟ (اینجا فهمیدم که حدسم درست بود و اون روز کلا برنامه ریزی شده بود) مثل آدمای آلزایمری پرسیدم کدوم کارو میگی؟ که یکدفه سرمو چرخوند سمتش و لب پایینیمو رو با انگشت شصت و اشارش کشید به سمت پایین و داخل لبمو بوسید گفت این کار،توی گوشم دوباره شروع کرد به زنگ زدن ، بدنم گر گرفته بود، بازم لال شده بودم و سرمو انداختم پایین حرفی نزدم که دوباره سرمو چرخوند طرفش دوباره همون کارو تکرار کرد و در ادامش همون لبی که دستش بود رو شروع کرد به مکیدن منم که شل شده بودم با لبم رو کمی تکون دادم ماهان وقتی دید منم بی میل نیستم زبونشو کرد داخل دهنم و رسوند به زبونم منم زبونم رو با زبونش هماهنگ کردم و لباشو میمکیدم که یاد دوستم افتادم که ممکنه بیاد و مارو در این حالت ببینه سریع کشیدم عقب خودمو،ماهان یه نفس عمیق کشید گفت من که خیلی دوستت دارم.
وای ک چه روزهای شیرینی بود من عاشقش شده بودم و این حس دو طرفه بود اما ما دوتا پسر بودیم و نمیتونستیم زیاد علنی کنیم این موضوع رو…
دو روز بعد این جریان ماهان به گوشیم زنگ زد گفت میخواد ی سریال ببینه از من خواست برم پیشش تا باهم ببینیم، منم چون قبلا رفته بودم خونشون برام عادی بود گفتم باشه و رفتم خونشون…
درو باز کرد رفتم داخل اتاقش و فیلم رو داخل کامپیوترش گذاشت ببینیم یه سی دی طنز بود یک ربعی از فیلم گذشته بود و ما بغل هم نشسته بودیم دستش رو گذاشت رو دستم گفت خلاصه نگفتی منو دوست داری یا نه من اینبار خیلی زود گفتم آره خیلی زیادم دوستت دارم بدون اینکه چیزی بگه برگشت سمتم و شروع کرد لب گرفتن گفت حالا دیگه کسی نیست مزاحممون بشه و منم دلو زدم به دریا و بدون خجالتی شروع کردم همراهی کردن باهاش مثل قحطی زده ها لب همو میخوردیم شاید ده دقیقه این کار طول کشید.
بلند شد و با خنده رفت سمت آشپزخونه و دوتا شربت آلبالو درست کرد آورد و دوباره فیلمو پلی کرد تا ببینیم.
دستش گذاشت دور گردنم و با انگشتای دستش گردنمو خیلی ریز ماساژ میداد برگشت سمتم گفت چقد نرمه بدنت تو کثافت بعد لباشو نزدیک گردنم کرد و بوسید قلبم داشت هزار بار در ثانیه میزد تیشرتمو کشید بالا و شکممو لیسید و رسید نوک سینه هام انداختش دهنش و شروع کرد خوردن و گاهی با دندوناش نوکشو گاز میگرفت من کلا در آسمونا سیر میکرد باورم نمیشد من و ماهان …
دید ساکتم گفت دوست داری؟ با کله و با خجالت تایید کردم بلافاصله تیشرتمو از تنم بیرون آورد و شروع کرد مکیدن گردن و گوشم روی همون مبل دراز کشید روم و پیراهن خودشم در آورد گفت بدنشو چسبوند به بدنم گفت ببین چه لذتی داره…
دستمو گرفت برد روی شلوارش من نمیدونستم میخواد چکار کنه گفت با دستات بمالش من خیلی خجالت میکشیدم خودش دستامو گرفت و فشار داد روی کیرش چند بار که برام عادی بشه بعد خودم گرفتمش تو دستم من اول فکر کردم ماهان مفعوله اما بعد که این حرکتو دیدم فهمیدم که برعکسه…
هر دوتامون خوشگل بودیم اما من بیشتر شبیه فاعلا بودم من پوستم برنزه بود و اون سفید برفی …
کم کم شلوارشو کشید پایین و همچنان از من میخواست کیرشو بمالم کم کم کیرش داشت جون میگرفت تو دستام حالا اون خوابیده بود و من روش به حالت دراز کشیده افتاده بودم یدفه دیدم داره از رو شلوار کونمو میماله گفتم ماهان من خجالت میکشم میشه نکنیم گفت کاری نمیکنیم نگران نباش …
اما من خیلی حشری شده بودم کم کم دستاشو میدیم که داره به زور میکنه تو شلوارم وقتی دید سخته دگمه شلوارمو وا کرد و حالا راحت میتونست کونمو بماله کونم زیاد بزرگ نبود اما خیلی نرم و بدون حتی یه دونه مو بود چشمام بسته میشد و به زور بازش میکردم به خودم اومدم دیدم دستم داخل شرتشه و کیرش که حالا بلند شده بود حسابی تو دستامه ماهان هم انگشت بزرگشو به سوراخم رسونده بود حالا دیگه من مفعول بود و اون فاعل …
کی فکرشو میکرد ماهانی که اولین روز از ترس بچه های محل به من پناه آورده یک روزی بخواد منو …
اما من به این چیزا فکر نمیکرد از بس شهوتم بالا بود که فقط میخواستم آرومم کنه شلوار و شرتشو در آورده بود و یه بدنه سفید با مو خیلی کم که زیاد به چشم نمیومد و منی که حالا لخت بودم هم با بدنی بدون حتی یک مو که رنگ پوستم برنزه روشن بود بغل هم بودیم من برگردوند و با دستاش دو طرف کونمو گرفت و در حالی که قربون صدقه کونم میرفت شروع کرد به خوردن و گاز گرفتن کونم من در حد انفجار داغ بودم بعد ده دقیقه دیدم کیرشو آورده جلو دهنم دیگه خجالتی نداشتم و بدون پرسش انداختمش دهنم و حسابی میخوردم انگار بارها این کارو کرده بودم اون هم از همون بالا با کونم ور میرفت و آمادش میکرد برای مراحل بعد…
با دستاش گردنمو میگرفت و کیرشو تا حلق وارد دهنم میکرد کیرشو در آورد و ازم لب گرفت و رفت پشتم یکم کمرمو لیس زد و دو طرف کونمو چند بار بوسید و گاز گرفت و حالا کیرشو با یه کرمی که آورده بود چرب کرد و روی سوراخم بالا پایین کرد گفت یکم درد داره مشکلی نداره؟ سرمو به نشانه نه تکون دادم اول چند بار لای پاهام انداخت و کلشو فرو میکرد در میاورد کم کم بیشتر فرو کرد و حالا کل کیرش تو کونم بود اولش خیلی درد داشت اما از شهوت زیاد تبدیل به لذت شده بود خیلی آروم تا ته داخل کونم میکرد و دوباره تا کله کیرش از کونم خارج میکرد حدودا ده دقیقه این حالتو تکرار کرد کم کم سرعتو گاییدنم رو بیشتر کرد و حالا به شکل رگباری شروع کرده بود به گاییدنم…
گفت میشه به حالت داگی واستی؟ منم بدون هیچ حرفی واستادم گفت سرتو بزار زمین دستاتو بده من منم انجام دادم و بازم با سرعت خیلی زیاد میکرد منو خسته شده بود بازم خواست دراز بکشم منم دراز کشیدم و شروع کرد گاییدن اندفه خیلی آروم نفساش تند تند شده بود و قربون صدقه کونم میرفت یکباره افتاد روم و محکم بغلم کرد و تو گوشم چند بار گفت جووون جوووون جووون و همه آبشو تو کونم خالی کرد …
اگه دوست داشتید ادامشو مینویسم براتون…

نوشته: محمد


👍 20
👎 1
8701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

902843
2022-11-14 21:35:06 +0330 +0330

بالایی حق گفت

0 ❤️

902985
2022-11-15 23:25:40 +0330 +0330

خوب نوشته بودی خودم انتظار داشتم تو لامپ ماهان رو روشن کنی خیلی خوشحال شدم که ماهان فاعل شد بعضی ها میتونن چرا

0 ❤️