عشقم جناب سروان

1397/06/25

دوستان عزیز سلام.
این یه خاطره هستش. خاطره یه سرباز که عاشق فرمانده ش شده بود. تمام افراد و اتفاقات داخل متن واقعی هستش. اما اسامی داخل متن حقیقی نیستند. اینم بگم از نظر قیافه عالی هستم خداییش. کم مو خوشکل و ناز.
سرباز بودم سال ۹۵
دقیقا برج ۲ بود. خوب یادمه
پادگان …، ۹ ماه خدمت بودم . یه جانشین فرمانده گروهان داشتیم به اسم جناب سروان ویسی، زیبا ،خوش سیما، خوش اخلاق، خوشکل، ورزشکار و به معنای واقعی کلمه یک تکاور به تمام معنا بود.
پوست سبزه با لباس مرتب ارتشی با یه ته ریش کم و نامرتب و یه عینک آفتابی، آدم کیف میکرد نگاش کنه. سه سال از خودم بزرگتر بود، من چون دیر رفتم خدمت ۲۰ سالم بود و اون ۲۳ سال.
سربازهارو خیلی اذیت میکرد به همه چیزای ریز گیر میداد. البته حق هم داشت چون تازه وارد بود به ارتش و هنوز موتورش داغ خخخخ.
حرف زدنش خوشکل بود، راه رفتنش خوشکل بود، نشستنش خوشکل بود، نگاه کردنش خوشکل بود خیلی کامل بود عاشقش بودم.
صبح ها میرفتیم ورزش یه پیرهن ورزشی با شلوار نظامی میپوشید دلم براش ضعف میرفت.
کمی بد دهن بود البته نه اینکه توهین کنه ها نه. مثلا زود عصبی میشد و چهارتا الاغ و گوسفند هم به سربازا میگفت.
وای چه عالی بود دلم میخواد همش درموردش بنویسم ولی فکر کنم کافیه الان برم سر اصل مطلب درضمن ایشون کُرد کرمانشاه بود.
با هم رابطه مون خوب بود همیشه که با سربازا برخورد انضباطی میکرد من میشدم مدافع سربازا و فقط من بودم که دفاع میکردم از خودمون واسه همین بهم اهمیت ویژه میداد و همیشه کاری چیزی داشت به من میسپرد.
میدونست موبایل دارم شماره م رو هم داشت کاری داشت بهم زنگ میزد توی وقتهای غیر اداری.
هر شب باهاش اس بازی میکردم خودشم فکر کنم میدونست بهش نظر دارم و به اس هام با دقت جواب میداد.
رفته بود سویت خودش(داخل پادگان افسرهای مجرد داخل سویت زندگی میکردن تقریبا یه خونه مجردی بود)
واسه استراحت بعداز ظهر که باهام تماس گرفت و بعدش پی داد که "اور کتش"رو توی پادگان جاگذاشته ببرم براش.
خانه افسرها اونور میدان صبحگاه بود ددخل خانه های سازمانی و آسایشگاه ما داخل پادگان و اینور میدان صبحگاه.
هرشب یک ساعت میومد میدان صبحگاه و ورزش میکرد دقیقا ساعت ۹.
اور رو بردم براش عصر و کمی حرف زدیم گفت شب بیا میدان صبحگاه کمی ورزش کنیم، گفتم منکه اهل ورزش نیستم جناب سروان، خندید و گفت این دستور بود درخواست نبود منم گفتم چشم جناب سروان میام.
شب ساعت ۹ رفتم اونجا داشت میدویید دور میدان ،یه میدان بزرگ که چون تاریک بود این سر و اونسرش معلوم نبود
نشستم یه گوشه و فقط نگاش میکردم وای باز با همون تیپ ورزشی شیک.
یه بدن آماده و عضلانی داشت البته کاملا طبیعی ازین بادکنکی هانه که الان مد شده.
اومد پیشم رو چمن دراز کشید گفت من امشب فرمانده نیستم راحت باش باهام.
منم گفتم خدارو شکر منم دراز کشیدم. خیلی حرف زدیم تا ۱۲ حرف زدیم در مورد خودم و زندگیم . بهم پیشنهاد کرد برم استخدامی ارتش شرکت کنم شاید قبول بشم گفت خودشم کمکم میکنه ولی من خر میگفتم از نظام خوشم نمیاد نمیخوام.
گفت میخوای زن بگیری؟!گفتم نه والا کی زن میده به من سرباز خخخخ
گفت تاحالا لب گرفتی خنده م گرفت گفت بگو خب
گفتم نه والا
گفت منم لب نگرفتم
گفتم میگیریم ایشالا
خنده ای کرد دندونای خوشکلش معلوم شد
گفت یه چی بگم قول میدی بین خودمون بمونه؟!
گفتم اره والا چشم قول میدم بین خودمون بمونه
گفت در مورد توه اگه بدت اومد لطفا همین امشب حرفم رو از ذهنت پاک کن
گفتم چشم جناب سروان بگو.
گفت میخوای باهم لب بگیریم تا تجربه کنیم.
واااای یهو دلم ریخت من از خدا خواسته
گفتم من و شما؟؟
گفت آره گفتم نمیشه که جناب سروان
گفت اگه بخوای میشه
گفتم بداری جدی میگی
گفت آره به خدا
بعد کمی ناز کردن گفتم باشه
گفت اینجا نه پاشو افسر نگهبانی کسی میاد میبینه مارو بدبخت میشیم
وای دلم اومده بود تو دهنم
فقط دنبالش رفتم زیر یه درخت تاریک
یهو لبمو گرفت وای مست شدم فورا دستم رو بردم تو موهاش با تمام قدرت لبشو میخوردم دستش رو میبرد سمت کونم وایییی
الان دارم بهش فکر میکنم یه جوری میشم، ناخوداگاه دستم رو از رو شلوار نظامی گذاشتم رو کیرش
سفت بود مال من بود
گفت میکنمت نیما
حرفش مثل آتیش سوزوند منو شل شدم واسش
هر بلایی خواست سرم اورد
نمیخوام سکسمون رو شرح بدم فقط اینو بگم عاشق بازوش بودم ،گردنش و سینه ش.
یه سینه مردونه با پوست سبزه و کمی مو.
تا جا داشت سینشو خوردم
لباشو خوردم
ته ریششو میکشیدم رو صورتم
بازوشو واییی
یه کیر تقریبا مناسب و خوش فرمی داشت اینو خوب یادمه یادم رفت بخورم خخخ
از بس بازو و سینه گاز زدم و اونم زود زدش تو کونم کثیف شد نشد بخورم ولی دفعات بعدی از خجالت اونم در اومدم.
این شروع رابطه جنسی من با ایشون بود.
من عاشقش بودم واقعا یه ادم بی نقص بود خوش هیکل و زیبا
الانم باهاش ارتباط تلفنی دارم ولی بعد خدمتم هنوز نتونستم ببینمش.
اون بچه کرمانشاه بود ولی من بچه یه شر دیگه هستم و نمیتونم بگم.
امیدوارم راضی باشید از خوندن این خاطره.
اگه خواستید یکی دو ماجرای جذاب دیگه دارم باهاش بگید تا تعریف کنم براتون
ممنون از همگی

نوشته: نیما


👍 15
👎 7
31111 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

717703
2018-09-16 21:03:37 +0430 +0430

خیلی خوب نوشتی منم تو خدمت با یه استواری سکس داشتم دوسش داشتم واقعا ولی هیچ وقت بهش نگفتم لب مرز بودیم یادش بخیر بچه زاهدان بود دوستت داشتم عرفان راس گفتی دلم تنگ میشه برات:-)

1 ❤️

717729
2018-09-16 23:15:22 +0430 +0430

بچه یه شر دیگه؟؟؟ واقعا کیرم تو معلم ابتدایی ات که به تو املا یاد داد
پی نویس:ولی داستان خوب بود من خوشم اومد

1 ❤️

717768
2018-09-17 07:09:56 +0430 +0430

اسم فرمانده رو عوض نکردی. به واقعیت نزدیک بود.

مع الأسف ازکونیها بدم میاد.
مرد باید فقط بکن باشه نباید بده باشه خاک تو سر

1 ❤️

717769
2018-09-17 07:12:02 +0430 +0430

راستی یادم رفت بگم کردها بکن خوبی هستند،
رودست ندارند.

1 ❤️

717814
2018-09-17 12:33:46 +0430 +0430

منم از نظامي ها خوشم مياد ولي اونا از مفعول هاي مردونه نه?

0 ❤️

717856
2018-09-17 20:43:12 +0430 +0430

در هیچ صورتی یه پسر ۲۳ساله نمیتونه سروان باشه کونی

0 ❤️

717937
2018-09-18 00:28:04 +0430 +0430

اگه خواستیم یکی دوتا ماجرایه جذابه دیگه بگی؟؟؟الان این خیلی جذاب بود؟؟داستان سکسی مینویسی حداقل باید یکم از سکستونم تعریف کنی دیگه دوسته من.

1 ❤️

718582
2018-09-21 10:02:53 +0430 +0430

بسیار سکسی
کاشکی بیشتر از بدن جناب سروان و جوری که سکس کردید می گفتی.

0 ❤️

745925
2019-02-04 23:09:59 +0330 +0330
NA

من هنوز سربازی نرفتم ولی 9 خاموشیه و بعد خونه داشت چرا بیرون سکس کردین داستان بدی نبود ولی بنظرم واقعی نبود اصلا

0 ❤️

787049
2021-01-18 07:38:39 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️