فقـــط یک تماس تا آب بیغــیرتی...!!

1402/09/05

درست چهـار روز تا تولـــد 19 سالگی ام
⚡من سیـاوش با قدی حدود 180 سانت،و وزنی حدود 85 کیلو
پوستی نسبتا سفید و بدنی توپُر…
چهره ای معمولی با چشمانی سیاه…

ساعت نزدیکای 4 بعد از ظهر سه شنبه طبق روال همیشه به سفره خانه ای در نزدیکیه پارک محل زندگیمان رفتم
اکثر اوقات با کشیدن قلیان و بازیه تخته با افراد و دوستانم عصر را به شب میرساندم.
من که در حال ور رفتن با گوشیه خودم بودم و منتظر بودم قلیونم و بیارن،ناگهان یکی از مشتریهای همیشگیه سفره خونه به اسم رضا وارد شد و با صدایی رسا از سامان که مسئول سفارشات بود خاست که قلیون 2سیبی برایش آماده کند…

⚡رضا: پسری نزدیک به 30 سال سن،لاغر و اندامی با 185 سانت قد…

از قبل سلام علیکی باهم داشتیم و به خاطر خلوتیه سفره خانه،از من خواست که باهاش تخته بازی کنم…به سر میز آمد و روبروی همدیگه نشستیم
شروع به چیدن مهره ها کردیم و سفارش من آمد،از رضا خواستم که چاقش کند و بازی با انداختن تاس از سمت من شروع شد…
بعد از این که سه دست ازش بردم و کلی کل کل کرده
بودیم،
یخــمان وا رفت و باهم راحت تر بحث میکردیم و جَوِّ میانمان از سنگینیه لحظات اول درآمد…
من که بعد از بردن سه راند خوشحال و سرزنده بودم،با پیشنهاد شرطی بازی کردن از سمت رضا مواجه شدم و ازم خواست که شرط قلیون یک راند پنج دسته بازی کنیم…!!
درست بعد از بردن سه راند دیگر به صورت پیاپی شروع به تعریف از من و شیوه حلقه دادنم کرد و گفت:
ای جااان…لباتا که غنچه میکنی حالم دگرگون میشه…!
من که فقط خواستم جو بینمون و خراب نکنم،با خنده و ادامه دادن به بازی جواب دادم و اصلا فکر خاصی از ذهنم عبور نکرد…
انتهای راند چهارم بود و من با یک تاس جفت راند چهارم را با چاشنیه شانس بردم و با صدای بلندتر کری خواندم…
رضا که انگاری تفاوتی بین برد و باخت برایش مهم نبود…گفت؛
بیا شرطا عوض کنیم…
من میرم مشروب و از ماشین میارم،با هر راندی که من باختم سه تا پیک به هر اندازه ای که خواستی برایم بریز و محکوم به خوردنم…
و همینطور اگه تو باختی،همین روال و طی میکنیم…؟!
من که در مجموع 7 راند پیاپی و برده بودم و اعتماد به نفسی دوچندان داشتم،از پیشنهادش استقبال کردم و قبول کردم…

☝سفره خانه در حال شلوغتر شدن بود و من برای این که راحت مشروبمون و بخوریم و تو سرو کله هم بزنیم،در زمانی که رضا رفت مشروب بیاره وسایل و تخته رو جمع کردم و به آلاچیق هایی که در محوطه بیرونی سفره خانه بود رفتم.

رضا با بطری مشروبش به الاچیق آمد و گفت،پس بریم برای ادامه بازی…!
بعد از این که دو سه تا پیک در حین بازی کردن ریخت و خوردیم…
دست اولی بود که رضا من و شکست داد…
رضــــــــا: طبق شرطی که گذاشتیم؟! بریزمـــ؟!
مـــــن: پــایم بــریز(نیکی و پاسخ) 🤗
رضا هم نامردی نکرد و سه تا پیکی که تا نصفه های لیوان را پر میکرد و ریخت و من نوش جااان کردم…
وسطای راند بعدی بودیم که بازم پیک ها را پر کرد،من کم کم چشمانم داغ شده بود و تمرکزم در حال متلاشی بودن،
به رضا گفتم که بیا دیگه ادامه ندیم و از مشروبمون لذت ببریم دیگ مغزم برای بازی کردن فرمان نمیده…
رضا: اوکی ولی به شرطی که باخت و قبول کنی و سه تا پیک دیگ برات بریزم(با خنده) 😂
منم که دیگ آب از سرم گذشته بود و حال خودم و چندان جالب نمیدیم ممانعت نکردم و گفتم باشه،فقط توام باید بزاری سه تا پیک من برات بریزم.
خلاصه بعد از این که دست از بازی کشیدیم و پیک های همدیگه رو پر کردیم و شروع به سلامتی گفتنهای پیک هفتم،هشتم به بعد شدیم🤗
تَـــهِ مشروبمون در اومد،
ساعت نزدیکای 8 بود و دیگ به گذر زمان اهمیتی نمی دادیم،رضا از من خواست که بریم با ماشین دوری تو شهر بزنیم و تفاوت ایجاد کنیم که شاید بدن و ذهنمون از این سِرّ بودن دربیاد و سرحال بشیم…
وقتی سوار ماشین شدیم من دیگ چشمام سیاهی میرفت و رضا با پلی کردن موزیکی باعث شد من کاملا غرق در حال خودم بشم…

در همین حین خواهرم زنگ زد و تصویرش روی موبایلم افتاد،من که چشمامو به زور باز نگه میداشتم،از رضا خاستم ببینه که کی در حال تماس باهام…
رضا که دنبال گوشیه من میگشت و میخواست کمکم کنه زد بغل و گفت،گوشیت کجاست پس چرا پیداش نمیکنم؟!
منم با صدای خواب الود گفتم داخل جیب راستم باید باشه…
رضا دستشو برای بیرون آوردن گوشیم داخل جیب من برد و تا انتهای جیبم رفت،طوری که قشنگ اطراف پاهام و با دستاش لمس کرد و گوشی و درآورد،اما خب در همون لحظه ای که گوشی از جیبم بیرون اورد تماس قطع شد و فقط شنیدم که رضا میگه جوون این دوست دخترته؟!
منم که یه ذره بهم برخورد،اومدم واکنش نشون بدم و خودم و جمع و جور کنم.
که ناگهان دوباره تلفنم زنگ خورد،
به رضا گفتم که گوشی و بهم بده که جواب بدم…
دیدم که رضا نه جوابی میده و نه عکس العملی و…دیگه سعی کردم چشمام و باز کنم و ببینم که رضا داره چیکار میکنه
وقتی چشمامو باز کردم دیدم که رضا داره با دیدن عکس خواهرم روی گوشیه من کیرش و میماله و نگاهش به افتاد.
منم که با دیدن این صحنه بهم برخورده بود اومدم گوشی و از دست رضا بقاپم و ازش بگیرم،
اما جون نداشتم و رضا دستم و گرفت و گفت اگه نگی این کیه گوشی و نمیدم…
منم گفتم خواهرمه…دیوث گوشی و بده جواب بدم…
رضا که کم کم حالت چشماش عوض شده بود،وقتی گوشی قطع شد،گفـــت؟!
گوشی و نمیدم،اگه گوشی و میخایی یه عکس لختی از خواهرت باید نشونم بدی…!!
من به شدت عصبی شدم،هم انتظار این حد وقاحت و نداشتم هم انتظار این نوع رفتار و
(اما خب ناگفته نماند،از یه سری از بچه ها شنیده بودم که رضا همچین آدم جالب و قابل اعتمادی نیست).
اونجا بود که میخواستم گوشی و از جیب رضا دربیارم و به سمتش خودم و پرتاب کردم،
اونم دستام و محکم گرفته بود هرچی خواستم دستام و آزاد کنم نتونستم و گفتم ولم کن میخوام پیاده شم…
رضا هم گفت چشماتو واکن و نگام کن،یعنی حتی نمیتونی چشماتو باز نگه داری؟!
من سعی کردم کاری که میگه رو انجام بدم و وقتی چشمامو باز نگه داشتم دیدم، رضا راست کرده و داره کیرشو از توی شلوارش درمیاره…
بهش گفتم کثافت این چه کاریه تو با عکس ناموس من راست کردی آخه…!!!
گوشیم و بده،،،،،
رضا:گوشیت و میدم نترس ولی قبلش کیرم و بزار سرجای قبلش!!
منم که شوکه شده بودم گفتم یعنی چی این حرفت؟!
گفت میخوای بمالش،میخوای بخورش؟!میخوای بشین روش یا هرچی که آرومش میکنه رو انجام بده تا گوشی و بهت بدم…!!
یه راه دیگم داری؟! اونم عکس لختیست،
من که دیگه رد داده بودم خواستم از ماشین پیاده شم،نگام افتاد به سر کیر رضا که از داخل شلوارش افتاده بود بیرون…
تلو تلو پیاده شدم و دیدم تقریبا داخل بیابونای اطراف شهریم…
به سختی خودمو سرپا نگه داشته بودم و حتی به درستی چشمام و نمیتونستم باز نگر دارم…
افتادم روی زمین و به حالت سجده شدم،هی اوق میزدم که در همین حالت رضا از ماشین پیاده شده بود و من از پشت بغل کرد و گفت الان سینتو فشار میدم که بالا بیاری و بهتر بشی،
فقط بلند شو بتونم این کار و بکنم…
با کمک رضا به حالت ایستاده در اومدم اونم من و از پشت بغل کرد و هر دو دستش و بین سینه هام قفل کرد و با یــک فشار من و از زمین بلند کرد و دستاش و به قفسه سینم فشار داد…
بعد که ولم کرد منم کنترلمو از دست دادم و به زمین افتادم،اما واقعا بالا آوردم و تگری زدم…
رضا دوباره اومد و بلندم کرد،
این دفعه از پشت آروم تر دستاشو روی سینه هام فشار میداد…
صدای تلفن خودم که از جیب رضا میومد کمی توجهم و سرجاش آورد و تا اومدم به رضا بگم گوشیم و بده
کلفتیه کیرشو روی کونم و پشتم حس کردم،همینطور دستاش که دیگه قشنگ داشت با نوک سینه هام ور میرفت
من و کاملا از پشت بغل کرده بود و من لمس لمس لمس بودم…
ازش خواستم گوشی و بده،
که رضا لباش و اورد در گوشم و گفت،ببین از امشب و عیش و نوشمون و اتفاقاش کسی متوجه نمیشه ولی…
من میتونم با شماره خواهرت برات دردسر و داستان درست کنم…
من که اومدم تقلا کنم و از بغلش خودمو آزاد کنم
رضا دستاشو محکم تر کرد و قفلم کرد و با دستاش کیر و تخمامو محکم فشار داد و بازم در گـوشم گفت…
نترس امشب فقط برای من و توئه با خواهرت یا کس دیگه کاری ندارم…من تورو میخوام پسر دوس دارم…
در همین حالت صحبت کردنش من که با دستام سعی داشتم دستاش و از روی کیرم و خایم باز کنم… و هنوز موفق نشده بودم…
دیدم که داره دکمه های شلوارم و باز میکنه، دوباره در گوشم گفت فقط برات میمالمش اگه راست نکردی ادامه نمیدم
من کم کم تحت تاثیر لمسایی که میشدم و تحریک هایی که از طریق صحبتاش میشدم قرار گرفته بودم…
دستام و از روی دستاش برداشتم و درگوشم گفت همینه…
اونم همینطوری که کیرم و از روی شرتم میمالید در گوشمم حرف میزد،کیرشم از پشت بهم چسبوند و گفت حسش میکنی،میدونم که حسش میکنی…بگیرش! با دستات برام بمالش!
من در همین حالت صورتم به عقب برگردوندم و گفتم،رضا بیا بیخیال شیم،من تا حالا با پسر نبودم،میترسم،استرس دارم،!!
اونم که شهوت برش غالب شده بود و انگاری حرفای من بیشتر شهوتیش میکرد،یکباره لبامو با لباش لمس کرد و منی که مات و مبهوت خشکم زده بود،
ناگهان دستم و گرفت و روی کیرش گذاشت،
اینجا دیگه با آه کوچیکی ک بعد از لمس کیرش کشید…
به جنون شهوت نزدیکتر شد و دیگه شلوارم و با نهایت قدرت و سرعت به پایین کشید و گفت،نترس:
اگه خواستی توی سوراخت نمیکنم فقط میندازم لای پاهات…
خودشم شلوارشو پایین کشید و اینجا اولین باری بود که من یه کیری به غیر از مال خودم و از نزدیک میدیدم که برای خودمم راست کرده و هم شهوت ازش میریزه و هم ترسناک به نظر میاد،
همینطور با دستام ور میرفتم…
دو دستم و گرفت و اورد روی سینه هام و کیرش و از پشت انداخت لای پاهام…
منم پاهام و براش بهم چسبوندم و رضا با لبخندی شیطانی گفت… دیدی حالا ترس نداره،همینه پایه باش خوش میگذره…
با رفت و آمد کیرش بین پاهام،تحریک میشدم و با بوسه هایی که به گردنم میزد دیگه چیزی برای ممانعت واسم باقی نذاشته بود…
در همین حین با دستاش کیرم گرفت و خودشو محکم از پشت به چسبوند…
به صورتی که کیرش قشنگ از زیر تخمام رد شده بود،نگهش داشت و تکون نداد
در گوشم گفت…میدونی کل کیرت به اندازه سر کیر منه…
منم ناخودآگاه پاین و نگاه انداختم و دیدم تخمام و کیرم همگی سوار بر فقط سر کیر رضا هستند و حق با اونه…
اینجا دیگه واقعا به اوج رسیدم انگاری میدونست من چی میخوام بشنوم و همین حرفش کیر من و به حالت راست راست درآورد…
بعد از این که دیگه راضی شده بودم و در اختیارش بودم و حتی دیگه دستامم مزاحمتی براش نداشت…
رضا باز در گوشم ازم پرسید:
واقعا تا حالا با پسر نبودی؟! منم گفتم نه نبودم!
گفت میخایی با دهنت ارضام کنی،؟!
منم که دیگه حالی برای ممانعت نداشتم گفتم فک نکنم بتونم راضیت کنم…
رضا: جـــووووون پس میخایی راضیم کنی؟! آره…!!
اینجا رضا کیرش و از بین پاهام به بالا کشید و قشنگ به چاک کونم رسید…
منم هیچ عکس العملی نداشتم و مطیع کیری بودم که سایزی نزدیک به 17 سانت داشت…
نمیدونم که میخواستمش یا نه؟! فقط میدونم که مطیع و وابسته بودم…
رضا هم که قشنگ متوجه اوضاع من بود،سرکیرش و تف زد و مماس با سوراخم قرارش داد.
من استرس اومد سراغم و خودم به جلو پرتاب کردم…
رضا من و با دستاش گرفت و گفت نترس،دیدی که تا اینجا بیشتر لذت مال تو بوده، پس بدون از این جا به بعدشم مال خودت…
فقط چشماتو ببند و یک دقیقه تحمل کن…
من برگشتم و دوباره ازم لب گرفت،
کیرش و با دستام مالیدم و خودم به سمت کونم آوردمش،
قبل این که پلمپم و باز کنه،ازش پرسیدم:
اگــــــــــه بزاره تو آبش میاد یا نه؟!
اونم گفت دلش میخاد توکونم ارضا بشه و منم باهاش تقریبا همزمان ارضا بشم…
اینجا دوباره هوسی متفاوت تر از هرچه که تجربه کرده بودم بهم دست داد و گفتم باشه قبوله…
رضا انگشتاش و به سمت دهنم اورد و گفت خیسشون کنم…
بعد کیرشو روی سوراخم قرارداد و همزمان با انگشتایی که با دهن خودم خیس خورده بودن شروع به لمس کیرم کرد…
اینجا بود که اولین فشار و با کیرش به سوراخم اورد،تقریبا مقداری از آبم ناخودآگاه روی انگشتای رضا ریخت و اونم گفت…
جووون دیدی من میدونستم خوشــــت میاد!!!
ابم و به کیر خودش مالید و گفت حالا بزار بزارمش برات ببین از کس خوشگلت چجوری آب میچکه…
در این لحظه برای اولین بار در اون شب ازش خواستم که من و بگاد و گفتم: مال تو فقط ارومم کن…
وقتی سر کیرش و کرد تو درد عجیبی در تمام اعصاب بدنم پیچید… اه کشیدم و اومدم که برم جلوتر رضا محکم بهم چسبید و گفت…
اروم باش اروووووم… و تا آخر کیرشو تو وجودم حس کردم…
دیگ چیزی جز نیاز به کیرش درونم حس نمیکردم…
کم کم و اروم تلمبه میزد،گفت اگه محکم بزنه نمیتونه خودش و کنترل کنه و آبش میاد…
منم که دیگ هول کیرش شده بودم نمی خواستم به این زودیا ارضا شه…
دلم میخواست باهم به اوج برسیم…
فقط ازش خواستم درش نیاره هرجوری خاست رفتار کنه…
دیگه در نزدیک های ارضا شدنش بود که کشید بیرون،
من انگاری خلا عجیبی و حس کردم وقتی کیرش و کشید بیرون و پرسیدم؛
ارضا شدی؟! گفت نه؟! ولی میخوام بشم!!
بریم براش که هم تو و هم من با هم ارضا شیم…؟؟؟
گفتم باشه فقط برش گردون تووو!!!
دوباره کیرشو انداخت لای پاهام و اومد در گوشم و گفت…
یادته اولش میترسیدی؟؟
حالا داری التماس میکنی؟!
منم که با تمام وجود کیرشو بین پاهام به تخمام و دودولم میکشیدم گفتم…
آره التماس میکنم راضی شدی؟!
رضا گوشیه من و درآورد و بهم داد،بهم گفت اگه میخوای بزارمش تو و باهم به اوج برسیم،بازش کن و برو سراغ عکسی که بهت گفتم…
من دیگه مانعی نمیدیدم و کیرش و با یه دستم میمالیدم،رفتم سراغ گوشیم و رمزش و زدم و وارد گالری شدم…
به رضا گفتم،بیا هرچی لازمه ببینی اینجا هست فقط بزارش تو میخوام ارضا شم…
رضا که دیگه چشماش خط شده بود…
با یه جووووووون بلند…یه بوس گذاشت رو گردنم و فشارش داد تو…
همینطوری که تلمبه های اروم میزد،رسید به عکس خواهرم و گفت این همونیه که میخوای!!!
بگیر گوشی و نگهش دار… منم گرفتم.
رضا گفت چشم از عکس برندار،اومد در گوشم و گفت،میخوام از تخمات آب بیغیرتی بکشم…
نگاش کن این خواهرت،فک کن دارم جلوش برات تلمبه میزنم…
مثل الان داری نگاش میکنی و… ناگهان…
رضا شروع به لرزیدن کرد و کیرش و تا ته و محکم فشار داد توی سوراخم…منم که عین یه دختر بچه تازه به بلوغ رسیده از سر دودولم آب میچکید و دیگه راه بازگشتی نداشتم…
کم کم رضا به خودش اومد و کیرشو بیرون کشیــد و گفت:
این عسلی که از بین پاهات سرازیره نشونه بیغیرتیه… جای تو بودم میخوردمش
گوشیمو گرفت با دوربین از ابی که داشت از سر دولم میچکید عکس گرفت…
گفت اینم یادگاریه امشبت…

نوشته: A.a


👍 56
👎 14
79501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

959683
2023-11-27 00:22:22 +0330 +0330

خوووب بود

2 ❤️

959690
2023-11-27 00:47:09 +0330 +0330

کاکولدم
ت لگ Ase43213 بیاید

1 ❤️

959711
2023-11-27 04:20:29 +0330 +0330

خوب بودبا اینکه از بی‌غیرتی خوشم نمیاد

0 ❤️

959714
2023-11-27 04:52:57 +0330 +0330

چجورى ميشه باكسى كه حالت تهوع داره و بوى استفراغش ميادو دهن و صورت كثيفه سكس كرد؟
اينايى كه ميگن خوب بود فازشون چيه؟

7 ❤️

959715
2023-11-27 05:19:41 +0330 +0330

گونی های کس کش میخواید کون بدید بدین چرا دیگه پای خواهر مادرتون وسط میکشین خیلی تخمی بود وقطعان دروغ

3 ❤️

959723
2023-11-27 06:42:42 +0330 +0330

واقعا مزخرف و اغراق آمیز و بسیار تهوع آور بود.بخصوص با املای چرت با “ه” های آخر هر واژه که نشون از بی سوادی نویسنده داره: بازیه…گوشیه…لباتا…شرطا… .
چه جوری میتونین به اینهمه گند کاری توی بیابون و بالا آوردن و توی کون کثافت نَشُسته فرو کردن و لب گرفتن بگین داستان خوب؟ این چرندیات از نظر شما داستان خوبی بوده؟ عه عه عه

4 ❤️

959727
2023-11-27 07:09:35 +0330 +0330

از مستی چشمات باز نمیشد بعد میخواستی گوشی را از دستش قاپ بزنی تازه این همه کسشعری که بافتی را همه را توی مستی یادته اوسکل بدبخت . کمتر بزن مخت رد داده

1 ❤️

959744
2023-11-27 09:41:31 +0330 +0330

کس گفتی تو بالا اوردی اون لب گرفته پسر‌کونی جقی ننویس

2 ❤️

959752
2023-11-27 10:32:56 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

959779
2023-11-27 15:56:29 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

959802
2023-11-27 18:55:59 +0330 +0330

همیشه دوس داشتم ی همجین شخصیتی با همجین طرز فکر و حرفایی منو تصاحب کنهو بشم توله ی همیشگیش

2 ❤️

959808
2023-11-27 20:08:46 +0330 +0330

کاش پیام بدیA.a

0 ❤️

959820
2023-11-27 23:15:43 +0330 +0330

منم اینحوری ارضا شدم. دوستم فشار مبداد تو‌کونم و همزمان تو گوشیم عکسای زنم و دخترمو نکاه میکرد میکفت کوس زنتو بخورم کبرم لای کوس کوچیک‌ دخترت. منم ارضا شدم

2 ❤️

959861
2023-11-28 04:16:09 +0330 +0330

پس بالاخره داستان ات را اینجا نوشتی البته با تغییر اسم خودت
حالا خوب شد ازت مدرک دارم و هم شماره خواهرت را
چند وقتی هست نمی آیی ببینمت
با خارش کونت چیکار می کنی
بهم خبر بده کجایی

2 ❤️

959873
2023-11-28 08:19:07 +0330 +0330

نفر سوم زوجها هستم رازدار باشخصیت قابل اعتماد

0 ❤️

959881
2023-11-28 10:43:11 +0330 +0330

محشر بود

0 ❤️

959909
2023-11-28 17:40:11 +0330 +0330

تفاوت ایجاد کنین؟ خارکصه مگه مارادونایی

2 ❤️

959952
2023-11-29 01:35:15 +0330 +0330

ریدم دهن هرچی ادم بیغیرت لاشیه
و هرکی که دنبال پیدا کردن اینجور ادما برا سکس بیغیرتیه
حال بهم زنا
اگه تو گی بودی که با عکس خواهرش کون نمیکردی و نمیدادی
داستان چرت کسشعر

1 ❤️

959954
2023-11-29 01:40:07 +0330 +0330

گی واقعی اینجا وجود نداره
یک عده کونی سن بالا پشمکی
یه عده کون کن سن بالا که دنبال کس لاشی و پیرزن و هر حیوونی هستن که سوراخ داشته باشه
خب اینجا هم اگر کون مفتی گیر بیاد اونم میکنن
اکثرشون هم دلال های دم بنگاه هان
جالبه داستان نویس هم شدن
بیغیرتی رو هم دوس دارن
چون خودشون بیغیرتن

2 ❤️

960090
2023-11-30 05:01:21 +0330 +0330

یخــمان وا رفت و باهم راحت تر بحث میکردیم و جَوِّ میانمان از سنگینیه لحظات اول درآمد… ادبیات تو حلقم ابولقاطر کیردوسی تا اسکلای مث شما هست دیگه سردار گوزها میخوایم چیکار

1 ❤️

960611
2023-12-03 18:23:03 +0330 +0330

کلا چیزی که رنگ و بوی زور و اجبار داشته باشه احمقانه اس
طرف همه رقمه تحقیرت کرده و ریده بهت ، بعد تو لذت بردی !!!؟

1 ❤️

961275
2023-12-08 16:32:06 +0330 +0330

یعنی همه دودول ۷, ۸ سانتی ها کونی بی‌غیرت هستن ؟! مگه غیرت به سایز کیر یا به وجود طرف ؟ تو اگه کیر رستم هم داشته باشی ولی غیرتی در وجود نداری که واسه یه کون دادن حاضری تمام خانواده رو بفروشی ،
درضمن کونی باغیرت هم زیاد دیده شده و کون نده بی‌غیرت ، حالا تو دیگه اخرشی .

0 ❤️

961611
2023-12-10 22:02:34 +0330 +0330

مثل اینکه مدشده هرکی میخواد داستان اولین کون دادنشو بنویسه باید حتما خواهر یا مادرش رو یجای داستان قربانی کنه!

0 ❤️