عشق رفته از دست (۳ و پایانی)

1401/04/05

...قسمت قبل

با شنیدن صدای بسته شدن در شروع به گریه کردم و میگفتم ای خدا این حس و حال م تاکی؟؟ خیلی خسته شدم ، چرا اینقدر دارم اذیت میشم؟😭😭 اگه قراره به هر چیزی ک بخوام نرسم پس برای چی منو به دنیا آوردی؟؟ از این دنیا چیزی جز رنج و مشقتی حاصلم نشد…

رفتم صورتمو شستم و چشامو پاک کردم ک بابام با دیدنم دچار شک نشه ، رفته بوده به عمه م یه سری بزنه و جویای احوال امین باشه. ، ساعت ۱ونیم شب بود رفتم شمارشو سیو کردم و پیامش دادم آنلاین بود،

من : سلام سیاوش خوبی من پویا م انگار منتظرم بود زود سین کرد

سیاوش : سلام عزیزدلم خوبی قشنگم ، واقعا خیلی خوشحالم کردی میدونی
من از دیروز تا حالا چند بار گوشیمو چک کردم فقط به این امید ک یه خبری ازت بشنوم .

من : بدنیستم عزیزم فقط میخواستم یه چیزی بهت بگم

سیاوش : هر چی دلت میخواد بگو

من : سیاوش من از اولین نگاهم ازت خوشم اومده بود نتونستم چشم تو چشم اینو بهت بگم ، فقط خدا هم میدونه ک چقد دلم میخواد منو تو باهم زیر یه سقف زندگی کنیم و مال همدیگه باشیم ، فقط تنها مشکلم خونواده ی منه ک نمیتونم ازشون دور باشم .

سیاوش: الهی من قربونت برم پویا جونم ، حالا عجله ای نیس عزیزم این چیز بین خونواده ها خیلی طبیعیه بنظرم اونا هم کنار میان با این قضیه!!

من : بعید میدونم خونوادم کنار بیان ، اخه چجوری میخوان این مسئله رو بپذیرن ک پسرشون با یک پسر دیگه ای میخواد ازدواج کنه ، بخصوص اونم خونوادم ک خیلی پایبند به توصیه های اسلامی و اصول و عقاید هستن ، ک این چیزو شدیداً انکار میکنن ،
سیاوش: من تصمیم خودم رو گرفتم و میخوام خودم شخصاً باهاشون صحبت کنم .

من: نه نه سیاوش تورو خدا اینجوری بهشون نگو ، اخه خودت میدونی ک چقدر سخته براشون ؛ یک پسر و با هزارتا امید و آرزو بزرگ میکنن بعدشم کسی میخواد بیاد بهشون بگه ک پسرتون میخواد با مرد دیگه ای باشه، من طول این سالها تموم حسم و مخفیانه نگه داشتم ک مبادا اونا از احوالم بویی ببرن ، چون مطمئن بودم با شنیدن این خبر چیزیشون میشه و کار دستم میدن و یا بدتر از اینا هم ممکنه پیش بیاد.

سیاوش: پویا آخه من بدونت زندگیم پوچ میشه هیچ چیز دیگه ای هم نمیتونه جاتو برام پر کنه ، بعد از رفتنت به سمت اعتیاد و مواد مخدر میرم و خودمو نابود میکنم.

من : سیاوش به خداوندی خدا قسم می خورم ک هیچ کاری از دستم ساخته نیست یعنی فکر میکنی من از این وضع خیلی راحتم ! الآن چقد دلم میخواد تو این لحظه بمیرم او ازین همه ی دل گرفتگی و حسرت همیشگی خلاص بشم ولی متاسفانه هنوزم ک هنوز باید بیشتر عذاب بکشم و زنده بمونم اگه واقعا عاشقمی نباید به خودتت ضرری برسونی، من تجربه ی خیلی تلخی تو زندگیم داشتم و هنوزم دارم، اما حرف راستو باید گفت ما نمیتونیم برای همدیگه باشیم نمیتونم سختیش و برات تعریف کنم ولی اگه دوستم داری برو و برای خودت زندگی جدیدی رو شروع کن با کسی باش ک خونوادش آزاد فکری داشته باشن و با گرایش فرزندشون مشکلی ندارن و بتونه هر جایی ک رفتی باهات همسفر شه و مثله من خونواده و مذهب و تعصب براش مهم نباشه ،

چقدر حیف شد خیلی رویا میساختم بعدانم همشون نقش بر آب میشدن به هر چیزی ک میخواستم نرسیدم خیلی شکست عشقی خوردم اون شب اینقدر گریه کردم ک چشام پف کردن و دیگه نمیتونستم راه مو ببینم ولی عادت کردم اینقد آسیب روحی و عاطفی و احساسی دیدم ک دیگه عاشق شدن برام قدغن شده بود به تنهایی عادت کردم و تصمیم گرفتم تا ابد عاشق هیچ کس دیگه ای نشم ؛ تا روزی ک مرگم برسه و این حسرت و با خودم به گور ببرم .

نوشته: پویا


👍 1
👎 2
4101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید