عشق سوگولی (۳)

1399/09/18

...قسمت قبل

ارسلان حرفی نمیزد و این بدجور رو اعصاب من بود میخواستم کاری کنم که یه حرفی بزنه ولی دقیقا نمیدونستم چی بگم
یکهو گفتم چه هوا سرده و بعد سریع شیشه ماشین رو دادم پایین!!
اولن که حرکتم اشتباه بود دوما که زمستون بود !!ای خدا بازم جلوی این پسر سوتی دادم بیشتر اعصابم خورد شد و تو دلم بخودم لعنت فرستادم باید میگفتم هوا چه گرم شد !!داشتم زیر لب غر غر میکردم که صدای خندش بگوشم رسید!!
باخوشحالی برگشتم بهش نگاه کردم،نیم رخش چقدر برام جذاب بود اصلا همه چیز این مرد برام جذاب بود،تو زندگیم مردهای زیادی اومدن و رفتن ولی کسی تا حالا به دلم ننشسته بود و حالا این لعنتی انقدر منو درگیر خودش کرده بود
برگشت به طرفم هول کردم سرمو به حالت اولیه برگشت دادم و گفتم:
چی عجب یک صدایی ازت شنیدم!
+سوگلی اینو لازمه بدونی از این به بعد هروقت اعصابم خورد بود اصلا باهام حرف نزن بزار آروم شم خودم باهات حرف میزنم باشه؟
پوزخندی زدم و گفتم افتخار نمیدم باهات حرف بزنم چه اروم باشی چه عصبی به تخ…
+این چه طرزه حرف زدنه؟یه خانوم اینجوری حرف نمیزنه!باید تو طرز رفتارت و حرکاتت و پوششت و حتی نوع حرف زدنت تغییر ایجاد بشه و این تغییر رو خودم برات انجام میدم
حس کردم به شخصیتم توهین شد بهش گفتم :همینی که هستم اگه خانوم متشخص میخواستی دختر خوب و متشخص زیاده مجبور نیستی یه هرزه دوزاری رو با خودت همراه کنی!
باعصبانیت به طرفم برگشت
+ببین سوگلی اره دختر متشخص زیاده اما من تو رو میخوام من میخوام تو همراهم باشی برام گذشتت ابدا مهم نیست ولی آیندت و از الان به بعدت خیلی مهمه و بدون اگه کوچکترین خیانتی اشتباهی ازت ببینم ازت جدا نمیشما میزارم کنارم بمونی اما کاری میکنم که هر روز آرزوی مرگ کنی پس حواست به خودت باشه خوشبختیت و بدبختیت دست خودته فهمیدی چی گفتم؟؟
جمله آخرشو با داد بلندی گفت و باعث شد خفه بشم و آروم سرمو به نشانه فهمیدن تکون دادم!!
بالاخره به مقصد رسیدیم تو یکی از مناطق بالای شهر
در اتومات به طرفین باز شد و ارسلان وارد حیاط که نمیشد گفت وارد باغ بزرگی شد!!
و در انتهای این باغ بزرگ و زیبا یه عمارت خیلی شیک بود !!
باتعجب به همه جا نگاه میکردم دهنم از شدت تعجب باز مونده بود
پولدار ترین مشتری من یه پیرمرد بود که یه باغ صدمتری تو جنوب شهر داشت که من فکر میکردم چقدر اونجا خوشگله ولی الان فهمیدم اشتباه میکردم
یه چرخشی زدم و باصدای بلند و متعجب و لرزونی گفتم وای خدا اینجا رو و یه جیغ آروم کشید و از ذوق مرگی زیاد بالا پایین میپریدم
صدای یک تک سفره شنیدم برگشتم دیدم یه خانوم مسن و خیلی باکلاس جلومه !!خنده از لبم رفت و مات موندم ارسلان اومد جلو و گفت سلام مامانم
ملکه ی من!!
به مرز سکته رسیدم من جلوی مامان ارسلان بودم؟!اونهم بااینهمه جلف بازی ؟؟
دوباره ضایع شدم؟؟باز خودمو لعنت کردم و بایک خنده ساختگی رفتم سمتشون و سلام کردم!!
+مامان ایشون سوگلی جان هستن همون خانومی که راجبش باهاتون صحبت کردم دوست دخترم و احتمالا عروس آینده ی شماا!!
برگشت به طرفم نگاه کرد و گفت البته تغییر جایگاهش از دوست دختر به خانوم من شدن فقط به خودش بستگی داره!!یه چشمک بهم زد
مامان ارسلان بهم نگاه کرد و گفت ارسلان چشماش!!
و تو چشماش اشک جمع شد!!ارسلان دست مامانشو گرفت و محکم فشار داد و گفت آره چشماش!!
یعنی چی!؟چشمام چی؟!چشمام چیکار بود یا خدا اینا چی میگن دیگه!!
چشمامو کلاج کردم و بهشون نگاه کردم و گفتم چشام چکاره مشکلی داره؟!
خندیدن مامانش دست منو ارسلان رو گرفت وارد خونه که چه عرض کنم کاخ شدیم!!
ارسلان منو راهنمایی کرد داخل اتاقم و خودش بی هیچ حرفی رفت!! وارد شدم و باز از دکور این اتاق ماتم برد، اتاقش اندازه خونه ما بود و حموم و دستشوییش اندازه اتاق خونمون!!
همینطور به همه جا سرک میکشیدم و به این اختلاف طبقاتی بین ما و ادمای پولدار لعنت میفرستادم وآخر سر شاکی نشستم رو تختم یه تخت بزرگه حجله دار صورتی!!
وسایل اتاق کم بود اما خیلی شیک و باترکیب رنگ صورتی و سفید چیده شده بود
در اتاقم زده شد و خانمی وارد شد یه لباس رو تخت گذاشت و گفت تشریف ببرید حمام و این لباس رو بپوشید!!اوکی دادم و رفتم داخل حمام مثه این ندید بدید ها رفتم وان رو پر از آب کردم و هر چی بطری شوینده اونجا بود رو تو وان خالی کردم و به خودم میخندیدم دراز کشیدم و فکر کردم به اینکه هیچوقت فکرش رو نمیکردم که وارد همچین جایی بشم و تا حالا نشده بود مردی که همراهش میشم منو به کسی معرفی کنه همیشه همه چیز پنهانی و یواشکی بوده!!
از داخل حمام به سختی دل کندم حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون
ارسلان رو تخت نشسته بود
موهای فرم رو به یه طرف انداختم و باعشوه به سمتش رفتم کنارش نشستم و پاهای لختمو رو هم انداختم خودمو یکم عقب بردم تا چاک سینه هامو ببینه ،بدون هیچ حرفی بهم نزدیک شد سرشو تو گردنم فرو برد و بو کشید هلم داد رو تخت چشمام فقط سینه هامو که کمی از حولم بیرون اومده بود میدید منتظر حرکت بعدی ارسلان بودم نفسای داغش رو بین پاهام نزدیک کسم حس کردم ،زبونش رو گذاشت رو کسم و لیس محکمی زد چشمامو بستم دستمو گذاشتم رو سرش و سرش رو به سمت کسم بیشتر هل دادم و اونم با صدا میخورد سینه هام تکون میخوردن و من از دیدن این صحنه حشرم زیاد شد سرشو گرفتم کشیدمش روم ،لبامو رو لباش گذاشتم و شروع کردم خوردن لباش !!بیشتر من فاعل بودم تا اون بهم نگاه کرد نگاهش روی چشمام خیره موند منتظر نگاهش میکردم تغییر رنگ سفیدی چشماش به قرمز رو دیدم رگه های خون تو چشماش پدیدار و اشکی از داخل چشمش افتاد پایین …جیگرم آتیش گرفت تا حالا ندیده بودم مردی گریه کنه اونم انقدر با بغض و توی سکوت!!خواست بره که بلند شدم و دستشو گرفتم گفتم:
کارتو تموم کن ارسلان !!
با غیض به سمتم برگشت گفت :دوست داری تمومش کنم؟؟گفتم:آره
به سمتم اومد جلوی روم ایستاد کمربندشو باز کرد و کیرشو از لای زیپ شلوارش درآورد موهام رو گرفت و کیرشو محکم فرو کرد توی دهنم و سرمو عقب جلو میکرد چند باری عق زدم اما کم نیاوردم این اولین سکس با عشقم بود نمیخواستم خرابش کنم!!دو دقیقه بعد منو انداخت روتخت دقیقا کسم لبه ی تخت بود کیرشو کرد تو کسم و بافشار زیادی وارد کرد و محکم تلنبه میزد با هر ضربه تخت تکون میخورد پرده های حریر حجله با ضربات ارسلان به حرکت در اومده بودن !!
همه چیز برام عجیب و لذت بخش بود صدام در اومده بود توی مدت جندگیم انقدر شهوتناک ناله میکردم که حتی نیاز به سکس نداشتم میتونستم تو حالت معمولی آه پر شهوت و مست کننده بکشم …ارسلان انگاری از صدای من خوشش اومده بود کم کم حالت چهره اش تغییر کرد صورتش درهم شد و با صدای بلندی خودشو توی من خالی کرد!!کنارم رو تخت ولو شد
ادامه دارد…

نوشته: Sogoli


👍 9
👎 1
11401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

780791
2020-12-09 00:22:11 +0330 +0330

عالی بود فووووووووول لاااااااااااااایک 👍 👍 👍

0 ❤️

780852
2020-12-09 05:00:23 +0330 +0330

بسیار عالی منتظر بعدی هستیم 😁

0 ❤️

780874
2020-12-09 09:05:28 +0330 +0330

اغراق!
اغراقِ خیلی خیلی زیاد!!!
این حجم از اغراق دلُ میزنه، کاش یکم بیشتر به واقعیت نزدیکش میکردی.
یه پسر پولدار عاشق یه جنده میشه، میره تو جنده‌خونه مندازتش رو کولش، میبره تو خونش پیش مامانش.
قطعا قراره تو قسمت بعدی چشماشو به دلیل این قضایا ربط بدی، ولی به هررر دلیلی اینقدر اغراق داستانُ مسخره میکنه.

0 ❤️

793834
2021-02-26 05:32:13 +0330 +0330

آخرش جنده پسر مردمو بدبخت کردی تو به کوس دادن عادت کردی بچه مردمو بدبخت نکن بازم جنده میشی

0 ❤️

793835
2021-02-26 05:35:55 +0330 +0330

فکر میکنی باور کردیم آرزوی هر جنده ای هست زن آدم پولدار بشه خوب پول میده وکارشو میکنه نیازی به ازدواج نداره ترک عادت موجب مرض هست آخرش هم میگی رفتیم دفترخونه خخخخخخ هیچ هم باور نکردم

0 ❤️