عشق شیطانی من 😈 (۱)

1401/10/02

این قسمت ادامه داستان قربانی اعتقادات هست.

چندتا نکته
1- فعلا تا قسمت سوم و چهارم داستان زیاد محتوای سکسی نداره
2- فعلا آشنایی با شخصیت فرهاد و حامد هست.
3-دوستان لطفاً اکانت من رو دنبال کنن
چون عنوان هر قسمت فرق داره
4- از رهیال جان تشکر میکنم
بابت کمک در نگارش و ویرایش داستان
علامت + دیالوگ های فرهاد هست

لایک یادتون نره😉😉

+بیشتر مواقع آدم گوشه گیری هستم
اتفاقا دوستای زیادی دارم ولی فقط تو شمارش
همیشه از پاییز بدم میاد بخاطر این که باید بیشتر تنها باشم، بخاطر اون تصادف، بخاطر شرمنده شدن برابر بهترین شخص زندگیم 😔🥺

بعضی از آدما میگن ما مریض هستیم
آخه چطور ی پسر عاشق ی پسر دیگه میشه
خطرناکترین عشق دنیا عشق پسر به پسر هست

دخترها هم دوست داشتنی هستن
ولی این پسر با همه فرق داره …
مثل یک نوزاد ظریف و حساس با اخلاق های خاص بچگانه
الان که دارم ازش براتون می‌نویسم
یاد اون استیل و موهای خرمایی و چشمای عسلی که میفتم خنده روی لب هام میاد
بر عکس من انگار صدسال ایزوگام کار بودم
اون مثل ی دونه برف سفید و شکننده بود.

بلاخره مدرسه ها شنبه شروع میشن
برای اولین بار با یک نفر که دوسش دارم میرم مدرسه
جای که فقط بخاطر فرار از تنهایی میرفتم قبلا

امروز عصر دیدمش دم در ورودی ساختمان
یک شلوار جین با یک تیشرت سرمه ای
این پسر هر چی بپوشه بهش میاد

حامد؛ عصر با هم بریم لباس بخریم ؟؟

  • با هم !!!
    خانم صبوری: بله پسرم منم میام تو هم با مادرت بیا
    چشم خانم صبوری.

حامد :روز مدرسه صبح ها از خواب بیدارت نکنم عصبانی بشی
اخه خودت گفتی کسی از خواب بیدارت میکنه عصبانی میشی!!

  • نه حامد جان نترس
    تو با بقیه فرق داری، حتی میتونی زودتر از ساعت مدرسه رفتن بیدارم کنی.
    اصلا یادم نبود که مادرش کنارش هست
    یک لحظه سرخ شدم و گفتم البته چون دوست هستیم.

باشه فرهاد ، خیالم راحت شد.
.چند روز دیگه مدرسه شروع میشه
داشتم با مامانم حرف میزدم که زنگ خونه رو زدن
فرهاد پسرم ببین کیه
در رو باز کردم
خانم صبوری هست مامان
اومدن با هم بریم لباس بخریم
آخه دیگه وقت مدرسه هست.
بله حتما چرا که نه

ده دقیقه بعد با هم رفتیم پایین تا بریم بازار و لباس بخریم.

  • موقع انتخاب لباس
    حامد فقط لباس رو امتحان میکرد
    اصلا هیچ واکنشی نداشت در مقابل حرفای مادرش.

من برعکس بیشتر رنگ های که مادرم
میگفت خوب نیست رو انتخاب میکردم
حواسم به حامد بود که زیر چشمی منو نگاه میکرد
بهش گفتم حامد داداش دیگه بزرگ شدی خودت انتخاب کن خاله رو اذیت نکن
درست میگم خانم صبوری ؟؟

فرهاد پسرم ، حامد فقط نگاه میکنه

  • چیزی نیست من درستش میکنم
    حامد بیا اینجا
    چند سالته ؟
    ۱۴
    پس دیگه بزرگ شدی
    چ رنگی دوس داری؟؟

آبی
این خوبه ؟؟
آره
خودت یک تیشرت انتخاب کن
این

به به چ انتخابی
دیدی سلیقه خودت از همه بهتره
لبخند رو لباش نشست

یک تیشرت آبی با چندتا
شلوار
وضع اقتصادی اونا از ما بهتر بود.

  • تو راه پشت فرمان
    فرهاد پسرم ی کم یواش عجله داری؟؟
    تو فکر بودم ببخشید

از آیینه نگاش میکنم
موهاش ریخته رو صورت گردش و چشمای عسلی مثل یک خورشید میخواد طلوع کنه

فرهاد
فرهاد
یا خدا

چی شده
چی

جلو چشام تار شد

صدا های عجیب و غریبی میاد
چشمام رو به زور باز میکنم
به هوش اومد
سریع دکتر رو خبر کنید

هنوز گیج هستم
خواستم بلند بشم
پاهام همراهی نمیکنن
بابام: پسرم خوبی؟؟؟
میخوام بلند بشم
فعلا نمیشه
پات شکسته
پرستار:
آقا چکار میکنی
چرا بلند شدی
بخواب رو تخت

لطفا برید بیرون
اینجا چ خبره

  • سرم خیلی درد میکنه
    چشام دوباره سنگین میشن و به خواب میرم
    نمیدونم این دفعه چ اندازه بیهوش بودم

نور به چشام میخوره
وقت بیدار شدن هست
انگار هنوز موقع رفتن نیست
صدای بابام میاد
خدا رو شکر پسرم به هوش اومد.

بابا
بابا پس مامان کجاست
خونه هست میاد پسرم
آقای صبوری هم کنار تخت هست
چرا سیاه پوشیده!!
بابا چرا سیاه پوشیدی؟

هیچی نشده پسرم

چند جور سرم وصل شده به من
ی مدت اوضاع خوب نبود پسرم
الان بهتر شدی

بابا شب شد پس چرا مامان نیومده هنوز ؟
اشکای بابام از رو صورتش پایین میفته
آقای صبوری از اتاق میره بیرون

پسرم فرهاد متاسفانه مادرت حالش خوب نیست

چی!!!

تو رو هم خدا به ما دوباره برگردوند
اشک امانم نمیده
خانم صبوری هم فوت کرده

  • حامد چی شد؟؟
    خونه هست
    چیزیش نشده

  • دو ماه تو بیمارستان بستری بودم
    پنجاه روزش رو تو کما بودم
    بخاطر ضربه ای که به سرم خورده بود
    ماشین شاخ به شاخ زده بودم به یک سایپا پر از تیرآهن.
    بعد از مرخص شدن از بیمارستان
    افسردگی شدیدی گرفته بودم.
    بعد از مرخص شدن از بیمارستان
    بیشتر شبانه روز جز ساعت مدرسه ، حامد خونه ما بود

بعد از اون اتفاق
چند ماه تو خونه فقط تو اتاقم بودم
حامد هم چند بار اومد اما در اتاق رو باز نکردم

از خواب پریدم
ی نگاه ب ساعت انداختم
دیگه زمان از دستم در رفته بود
ساعت 4 عصر
کفری بودم
دنبال نوشابه گشتم
تموم شده بود
باید میرفتم سوپر مارکت سر کوچه

در اتاق رو که باز کردم صدای گریه میومد
صدای حامد بود!!

مامان از وقتی که رفتی یک شب خوب نخوابیدم
حالا با کی درد و دل کنم

از خودم بدم میاد
دوتا خانواده رو بدبخت کردم.

  • از وقتی که درد و دل کردن حامد رو شنیدم
    باعث و بانی تنهایی اون من بودم
    میخواستم براش جبران کنم

گفتم هر موقع خواست میتونه بیاد خونه ما
منم که تنها هستم از وقتی دیگه مدرسه نمیرم

هر دفعه به یک بهانه ای دعوتش میکردم خونه
یک بار به صرف شام
یک بار فیلم دیدن

هنوز بعد از گذشت چند ماه دارو مصرف میکردم
یک روز تازه چشام سنگین شده بود که تو خواب دیدم در اتاق باز شد!!
من همیشه در اتاقم رو قفل میکردم

چیزی معلوم نبود
یک تصویر سیاه لحظه به لحظه نزدیکتر میشد
موهای بدنم سیخ شد تو خواب
حرومزاده تو یک شیطان هستی 😈
نمیزارم آب خوش از گلوت پایین بره
منو کشتی ، حامد منو بدبخت کردی

من … م. ن …
کف از دهانم بیرون زد و تشنج کردم

.
فرهاد
فرهاد
صدای حامد بود که داشت تکونم میداد
.

ان شاالله بهتر میشه چیزی نیست

صدا برام آشنا بود
دوباره بیمارستان

چشامو باز کردم
پدرم و آقای صبوری با حامد پیش دکتر بودن

بابا چی گفت دکتر؟؟
هیچی پسرم گفت بخاطر فکر و خیال هست

مثل همیشه یک کیسه دارو گرفتم و برگشتم خونه
مامانم که بعد از مرخص شدن حالش اصلا خوب نبود.
حامد دیگه رسما اومد خونه ما
هم برای مراقبت از من هم تنها نبودن

تا ظهر که مدرسه بود
وقتی برمیگشت میومد تو اتاق من درسای اون روز رو برای من توضیح میداد
تا حداقل به امتحان های آخر ترم برسم.

بخاطر فشار روحی و روانی تا نصف شب بیدار بودم و روز ها می خوابیدم
حامد هم تا ظهر مدرسه بود
ظهر موقع برگشت ی چیزی میگرفت سر راه

چند ماه بود اصلا از اتاق بیرون نیومده بودم
یک شب صدای بابا میومد
خودمو به پذیرایی رسوندم
بعد از مدت ها بابامو دیدم
بغلم کرد و حسابی گریه کردیم

گفتم چرا دیگه تو اتاق نمیاد ؟
گفت خواستم راحت باشی
سراغ مامان رو گرفتم ازش

سرشو انداخت پایین
گریه ام گرفت
بابا دوباره چیزی شده ؟؟
هیچی پسرم اون خواب های که تو دیدی
مامانت هم چندبار دیده
مجبور شدم ببرمش خونه دایی جمال تو تهران
ی مدت از اینجا دور باشه.

منم که روز ها نیستم فقط حامد هست
اگه کاری باشه زنگ میزنه زود میام
خودت که خبر از کارخانه داری

دیگه من موندم و یک شخصی که مثل خورشید زندگیم بود
حامد صبح ها صبحانه منو هم آماده میکرد و میرفت مدرسه
اشتها که نداشتم ولی مجبور بودم بخورم
حامد ناراحت میشد
عصر هم درس های مدرسه رو باهام مرور میکرد
با هم فیلم نگاه میکردیم.
این پسر یک فرشته است.

تو تختم کنارم بود و برام شکلک در میاورد تا بخندم
ول کن نبود تا صدای خنده بلند نمیشد

سرمو تو بغلش میگرفت و میگفت تو مثل داداشم هستی زودتر خوب شو باید برگردی مدرسه.

اون چشمای عسلی
موهای لخت
بیشتر از همه صداش
از دارو های خواب آور که می‌خوردم سنگین تر بود.
دکتر گفت تا یک ماه دیگه خوب خوب میشم.
البته شبا فقط حامد میرفت خونه خودشون چون پدرم از کارخانه برمیگشت .

همه چی داشت درست میشد
یعنی حامد منو بخشیده بخاطر اون تصادف

دست پختش هم عالی بود
نیمرو درست میکرد ولی واسه من از کباب خوش مزه تر بود
داشتم با پرستاری عشقم روز به روز بهتر میشدم
کنار هم فیلم نگاه میکردیم
از آرزو هامون میگفتیم
یعنی اونم این حس رو داره

فرهاد
فرهاد
صدای حامد بود
در اتاق رو باز کردم
بیا صبحانه رو آماده کردم
کمکم کرد رفتم تو آشپزخونه
خیلی وقته اینجا نیومدم

یک لیوان شیر برام ریخت
بخور داداش
این جوری که حالا حالا ها تو تخت هستی
بخور تا بلند بشی بشینی پشت فرمان منم به کشتن بدی

ی نگاه بهش انداختم
به اندازه کافی شرمنده شدم
حامد میشه تکرارش نکنی

شوخی باهات کردم شیرتو بخور
من دیرم شده برم مدرسه فعلا

یک دم نوش هم درست کردم اونم بخور نیم ساعت دیگه

حامد یعنی واقعا تو این همه چیزی بلدی درست کنی؟؟؟
نه میدم از بیرون میارن

آره
قبلاً تو کار آشپزی به مامانم کمک میکردم
واسه همین لوس و نازپرورده بودم
یادته که بهم میگفتی لوس

فعلا خدافظ

در رو بست و رفت مدرسه

یعنی واقعا این پسر اینا رو بلده یا از بیرون میاره
به من چه
فعلا که خوش مزه هستن
وقت دارو ها هست
دارو رو میخورم و میرم تو تخت
کسی خونه نیست در اتاق رو قفل نمیکنم

چشام داشت سنگین میشد که صدای در اتاق اومد
یکی در میزد
کسی خونه نیست!!!

کی میتونه باشه
امروز و فرداست دیوونه بشم
خواب میبینم بیخیال کسی نیست

دوباره همون صدا😐😐
فرهاد پسرم اجازه هست
چی!!!
صدای خانم صبوری میاد

در باز میشه
دوباره همون جسم سیاه نزدیک میشه به تخت
حرومزاده تو یک شیطان هستی 😈
نمیزارم آب خوش از گلوت پایین بره
کف از دهانم بیرون میزنه دوباره

این کابوس تموم شدنی نیست

وقتی به هوش اومدم
ماسک اکسیژن رو صورتم بود
پدرم داشت دعا میکرد
پسرم خوبی؟؟
کی منو آورد اینجا ؟؟
کسی که خونه نبود!!
بابا: فرهاد پسرم شانس آوردی
ظهر چندبار زنگ زدم حالت رو بپرسم
جواب ندادی ، نگران شدم سریع اومدم خونه
دیدم در باز هست تو وسط خونه افتادی.

  • بابا من تو اتاق خودم بودم
    اشکال نداره پسرم تو راست میگی
    اینا همش بخاطر مصرف اون دارو ها هست

خاک به سرم پسرم پاک دیوونه شده
مادرش هم میگفت خانم صبوری اومده خواسته منو از پنجره پرت کنه بیرون.

دوباره برگشتم خونه
تا شب خبری از حامد نبود برعکس همیشه
شب اومد .
حامد
چشاش قرمز شده بود
گفتم چیزی شده
نه
فقط ی کم گریه کردم
یعنی برا من ناراحت شده
تو این فکرها بودم که خم شد و سرم رو بوسید
فعلا من برم داداشی.

بابام یک قرآن و چندتا دعا گذاشت تو خونه و اتاق من

فردا صبح از خواب بیدار شدم ولی خبری از حامد نبود این بار
گفتم شاید یادش رفته

ی نون و پنیر خوردم و برگشتم اتاقم
دارو ها رو خوردم و خوابیدم
فرهاد
فرهاد
صدای حامد هست
بیدار شدم
صدا از آشپزخانه میومد
رفتم سمت آشپزخونه
حامد داره نهار درست میکنه
حامد کی اومدی؟
چرا چیزی نمیگه

دوباره همون جسم سیاه
حامد نیست
میاد طرفم
نمیزارم آب خوش از گلوت پایین بره
حرومزاده تو یک شیطان 😈 هستی

با صدای گریه به هوش میام
این بار بیمارستان نیستم چقدر خوب
تو اتاقم خوابیدم
با ترس اطراف رو نگاه میکنم نکنه دوباره مادر حامد بیاد سراغم

صدای آقای صبوری و حامد از تو پذیرایی میاد
خوشحال در اتاق رو باز میکنم و میرم اونجا

خونه چرا به هم ریخته
این چیه این وسط آتیش زدن
بابا چرا داره میزنه تو سر خودش

بابا چیزی شده
سرشو بلند میکنه
تا حالا این جوری ندیدمش
از چشاش اتیش میباره
فرهاد
بله
چرا قرآن رو آتیش زدی؟!!
من
من
ب خدا کار من نبوده
حرف حامد رو قبول داری
اره واسه چی؟
حامد پسرم تو بگو چی دیدی

حامد :امروز صبح یادم رفت قبل از رفتن به مدرسه به فرهاد سر بزنم
تو نصف راه برگشتم
وقتی رسیدم دیدم در خونه باز هست
اومدم داخل دیدم فرهاد
قرآن رو دستش گرفته داره میندازه تو آتیش
میگه من یک حرومزاده هستم.

حامد دستمو میگیره میبرم تو اتاق
داداش بیا ناراحت نباش
تو درست میگی کار تو نبوده
پتو رو میندازه روم
سرمو بوس میکنه
و میره بیرون

کاش همش خواب باشه
با گریه خوابم برد

فرهاد
فرهاد
دوباره همون صدا
این بار دیگه خواب هستم
در میزنه
در قفل هست نمیشه بیاد داخل
قفل در باز میشه
فرهاد پسرم
خانم صبوری غلط کردم به خدا اون تصادف عمدی نبود
من و حامد با هم دوست هستیم
حرومزاده تو یک شیطان 😈 هستی
نمیزارم اب خوش از گلوت پایین بره.
دوباره کف از دهانم بیرون میزنه
و تشنج میکنم.

نفسم بالا نمیاد
بدن یکی رو حس میکنم
خدا رو شکر به موقع رسیدم
چیزی نیست
آروم باش فرهاد

  • حامد هست
    قول بده هیچ وقت منو تنها نمیزاری
    بگو تو هم دوستم داری
    یک دفعه صدا قطع شد.
    فرهاد از کی منو دوست داری؟؟
    از همون لحظه که دیدمت

همین جواب کافی بود تا لب هاشو بزاره رو لب هام
اون لب ها که از داروهای خواب آور قویتر بود
کنار گوشم زمزمه میکنه اخرش مال خودم شدی
بگو که دوستم داری

  • د و س ت د ا ر م مممممم
    بعضی آدما یک بوی خاص دارن
    یک رایحه خاص
    انگار بوی بهشت هست
    با تمام وجود داشتم تو آغوش حامد نفس می کشیدم
    لبامو تو دهانش گرفت
    چند بار
    نیازی به همراهی نبود
    من در اختیارش بودم
    بدنم داغ داغ شده بود
    فکر اینکه این عمل گناه کبیره هست
    و لذت اون لحظه
    قدرت تصمیم گیری رو از من گرفته بود

عذاب بعضی گناه ها در برابر لذتش هیچ هست
اشک چشمام شروع میکنن به جوشیدن
حامد دکمه های لباسمو باز میکنه و میره پایین لحظه به لحظه

صحنه تصادف دوباره میاد تو سرم
حق با مادر حامد هست.!!
من حرومزاده یک شیطان 😈 هستم
اول مادرش رو گرفتم
حالا هم به خودش دست درازی میکنم به بهانه دوست داشتن
خیلی عوض شده بودم
من اون فرهاد قبل نبودم.

به خودم اومدم
تمام بدنم خیس بود

تو فقط این جوری سر حال میای!
مقاومت بی فایده بود
حتی صداش هم منو تحریک میکرد
گناه با بعضی از آدما هم یک طعم خاصی داره

حامد نه
خواهش میکنم نه
سرشو بالا میاره و به چشام نگاه میکنه
این چشمای عسلی اخرش منو به بی راهه میکشونه
نفس هام به شماره میفته
از زمین کنده شدم، انگار تو آسمون هستم

دندون زدم ببخشید
دفعه اولم هست
ی کم اذیت میشی
در حال انفجار هست
با دستای ظریفش

نوازشم میکنه
نقطعه ضعف منو یاد گرفته
سرشو لیس میزنه
از بالا تا پایین
انگار آب نبات گذاشته دهانش
پشت سر هم تکرار میکنه
از پایین به بالا
صدای ناله ام تمام اتاق رو گرفته
مگه هم خوابی با پسر چه مشکلی داره؟!؟
اونم پسری به این خوبی
اسلام گفته
1400 سال قبل
نمیدونم حرف دلمو گوش کنم که حامد رو میخواد یا اعتقادات که از بچگی تو سر ما فرو کردن
حسی مثل شرمندگی تمام وجودم رو گرفته
اشک چشام دوباره شروع میشه

قدرت بلند شدن ندارم
بعد از چند دقیقه بدنم به لرزه میفته
خالی میشم تو دهانش
همشو میخوره و پتو رو میکشه رو تنم.

اینبار دیگه خبری از خانم صبوری نیست
از خواب بیدار میشم
بعد از سکس با خورشید زندگیم
میخوام از تخت بیام پایین
یک نفر دستمو میگیره
چی
دوباره همون جسم سیاه
رو تخت چیکار میکنه
کجا میری
حرومزاده تو یک شیطان 😈 هستی
نمیزارم آب خوش از گلوت پایین بره
با مشت و لگد میفتم به جانش

چ خبرته
فرهاد

چشامو باز و بسته میکنم
صدای حامد هست
پس چرا حامد زیر مشت و لگد هست
دماغش خونی شده

فرهاد چ مرگته
خواب بودم
اینم عوض تشکر کردنت هست
ببخش حامد فکر کردم دوباره کابوس می‌بینم

ادامه...

نوشته: تنها ولی تنها


👍 8
👎 6
12401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

907785
2022-12-23 01:31:17 +0330 +0330

ادامه بده که خوب مینویسی

1 ❤️

907793
2022-12-23 02:07:49 +0330 +0330

ی کم علائم نگارشی باز درست نیست
داستان بعدی همه رو غافلگیر میکنم
منتظر باشید 😁😁

0 ❤️

907857
2022-12-23 11:32:34 +0330 +0330

این داستان ها رو دوست دارید

وقتی مادرم را کردم
خواهرم کیرم را گرفت

1 ❤️

907858
2022-12-23 11:34:33 +0330 +0330

اومدی ابروشو درست کنی زدی چشمشم کور کردی :/
اصلا نتونستم اتفاقایی که میوفته رو تو ذهنم تجسم کنم ،نگارش افتضاح ،اولش یه دوتا دو نقطه و مثبت منفی گزاشتی بعدشم که یادت رفت .
چرا بعد هر جمله رفتی سر خط ،چرا از نقطه استفاده نکردی ؟
این داستان سیاهی رفتن چشمو روح دیدنم لوس کردی نمیدونم بالای پنج بار شد؟ایموجیم قاعدتا استفاده نکنی بهتره .منتظرم تا ببینم داستان بعدی چیکار میکنی…

0 ❤️

907864
2022-12-23 13:26:41 +0330 +0330

دوستان این دومین داستان من هست
قبول دارم اشتباه داره ولی خوب من هم زمان دارم روی چندتا داستان کار میکنم
امیدوارم قسمت های بعدی راضی باشید

0 ❤️

907876
2022-12-23 16:05:26 +0330 +0330

اینو باید حذف کنم
دوباره بفرستم
خیلی اشتباه داشت😔😔

0 ❤️

907877
2022-12-23 16:20:18 +0330 +0330

دوستان بابت این قسمت از داستان واقعا معذرت میخوام
یک داستان اماده کردم با این دو قسمت خیلی فرق داره

0 ❤️

907890
2022-12-23 20:03:22 +0330 +0330

داستان یه ریتم سراسیمه و آشفته داره، تکرار بیش از حد جسم سیاه هم تو ذوق میزنه.
ظاهرا حامد و فرهاد همسن هستن چون قرار بود با هم برن مدرسه، حامد گفت 14 سالشه، بعد فرهاد با 14 سال سن نشست پشت فرمون و باعث حادثه شد؟ اینم یه ذره جلب نیست

0 ❤️

907892
2022-12-23 20:11:38 +0330 +0330

خوشحالم که داری داستانتو مینویسی ولی هررررر داستانی با هررر محتوایی در صورتی که علائم نگارشی رو رعایت نکرده باشی،حتی اگر موضوعت جذاب باشه، بازخورد مثبتی نمیگیره. تم داستان گرچه در نهایت سکسی میشه ولی در صورت نبود هیچ صحنه اروتیکی،جذابیت کارت رو تحت الشعاع قرار میده. با رعایت این نکات ادامه بده. لایک زدم!

1 ❤️

907897
2022-12-23 21:21:52 +0330 +0330

حق با دوستان هست
قسمت بعدی یک توضیح مختصر راجب اتفاقات قسمت های قبل دادم

منتظر عشق شیطانی من 😈 2
باشید

یک داستان دیگه هم فرستادم به اسم
یک گم شده
کاملا با این داستان متفاوت هست

0 ❤️

910389
2023-01-12 18:20:55 +0330 +0330

چژان. جنایی گی نو شتی عالی ادامه بده

0 ❤️

910390
2023-01-12 18:23:18 +0330 +0330

ژانر جنایی گی نوشتی خیلی خوب بود ادامه بده

1 ❤️