عشق نافرجام رضا

1402/06/06

سلام…
الان که دارم این متن رو مینویسم، سی سالمه…
زندگی پر فراز و نشیبی داشتم.
دوره های مختلفی، عاشق پسرای متفاوتی شدم.
الان ازدواج کردم و از زندگیم تا حد زیادی راضی هستم.
یکی از مهیج ترین دوره های زندگی من، مربوط میشه به زمان آشنایی با محمد، همکارم.
من پرستارم و توی بیمارستان تازه مشغول به کار شده بودم.
اون موقع مجرد بودم و همیشه توی رویاهای خودم، دنبال یه پسر مثل خودم بودم تا بتونم باهاش زندگی کنم و همیشه کنار هم باشیم.
همیشه دنبال این فرد ساختگیم بودم و با هر کسی یکم صمیمی میشدم، احساس میکردم، این فرد همون، آدم ساختگی ذهنم هستش و قراره کلی باهاش اتفاقای خوب بسازم.
روزا هی میگذشت و من بزرگتر میشدم و بیشتر ناامید میشدم.
تا اینکه یه روزی که یه بیماری رو برده بودم به یه بخش دیگه تحویل بدم، یه آقایی که دقیقا شبیه اون فردی بود همیشه تصورش رو میکردم، جلوم سبز شد تا بیمار رو از من تحویل بگیره.
اسمس محمد بود.
خیلی با کلاس و خوشتیپ بود، نگاهش خاص بود و آرامش خاصی داشت، واقعا چشماش برق میزد و من مات تماشای اون شده بودم…
فک کنم اونم متوجه نگاهای من شده بود…
حمل بر خودستایی نباشه، منم قیافم خوبه، همیشه تمیز و آراسته میچرخم. و سعی میکنم خود واقعیم رو که گی هستم رو از اطرافیانم مخفی کنم!
اون روز گذشت و من آمار محمد رو در آوردم و متوجه شدم تازه اومده…
کم کم برنامه چیدم تا با بهانه های مختلفی، بیشتر ببینمش…
ولی یه دفعه غیبش زد😔
متوجه شدم که به خاطر خدمت سربازیش، استعفا داده و رفته اصفهان.
خیلی ناراحت شدم و تصمیم گرفتم بهش فک نکنم…
ولی خیلی فکرمو درگیر کرده بود و منو جذب خودش کرده بود.
کم کم فراموشش کردم و روال عادی زندگیم رو پیش گرفتم…
بعد حدودا دو سالی که رفته بودم بخش، به صورت خیلی اتفاقی و جالب دیدمش…
واقعا نمیدونستم باید چی بگم بهش…
باهاش سلام علیک کردم و حال و احوال پرسی و ازش پرسیدم برگشتی؟؟
گفت: آره خدمتم تموم شد و اومدم.
خیلی خیلی خوشحال شده بودم…
واقعا انگار یه حس خاصی توی منو دوباره زنده شد…
به بهانه های مختلف میرفتم از بخششون، وسیله های مختلف میگرفتم، وسیله هایی که شاید اصلا به دردم نمیخورد؛ ولی فقط برای اینکه ببینمش😔.
کم کم بیشتر باهم صمیمی شدیم تا اینکه شماره هامون بین هم رد و بدل شد و توی اینستاگرام، همو فالو کردیم و شروع به پیام دادن به هم کردیم…
خیلی حس خوبی داشتم که دارم بهش بیشتر و بیشتر نزدیک میشم…
خیلی آدم عجیب و مرموزی بود…
یه روز که باهاش توی بخش داشتم صحبت میکردم، بهش گفتم محمد چرا ما همش توی بیمارستان همو میبینیم؟؟
بهتر نیست بریم بیرون بچرخیم؟؟
اولش یکم بهونه اورد، ولی بعدش با اصرار من قبول کرد و ما بالاخره برای اولین بار باهم دوتایی بیرون رفتیم و اون روز کلی هم به ما خوش گذشت…
عالی بود…
اون روز برای اولین بار، وقتی خواستیم با هم خداحافظی کنیم، با من دیده بوسی کرد…
واقعا حس عجیب و غیر قابل وصفی داشتم…
کم کم بیرون رفتنامون بیشتر و بیشتر شد…
شده بودیم رفیق جون جونیای هم…
تا اینکه یه روزی با ترس و لرز، من دلو به دریا زدم و سر صحبت رو باهاش باز کردم…
بهش گفتم: محمد من حقیقتا یه چیزی میخوام بهت بگم ولی خیلی از فیدبک تو میترسم،…
خندید و گفت: چی میخوای بگی؟؟
گفتم: بخاطر گفتنش خیلی استرس دارم…
نمیدونم قراره چه جوابی بهم بدی…
گفت راجبه چیه؟؟
گفتم راجبه خودم و رابطمون…
گفت: خوب همه چی که خوبه و خیلی هم خوش میگذره.
گفتم: آره ولی من میخوام خیلی بیشتر از اینا باشه، خیلی نزدیک بشیم به هم…
از لرزش دستام و حالت صدام همه چیزو گرفت و گفت: من رفیقای گی داشتم ولی عیبی نداره که بخواییم بیشتر بهم نزدیک بشیم…
گفتم مگه تو گی هستی؟؟
در کمال ناباوری گفت: آره خوب منم مثل تو گی ام…
پس فک کردی واسه چی اینقدر بهت نزدیک شدم؟؟
همونجا محکم و بدون خجالت بغلش کردم…
اون شب رو با حرف و صحبت و اتفاقاتی که تا الان برامون افتاده صبح کردیم…
خیلی شب قشنگی بود…
از رابطه هاش گفت…
از دوستش علی که خیلی دوستش داشته و کلی حرفای دیگه…
وقتی بردمش جلو در خونه پیادش کنم، با حس و حال عجیبی از لبم بوس کرد و خداحافظی کرد و رفت…
دل تو دلم نبود دوباره فردا بشه و ببینمش…
فرداش، باهام رفتیم دور دور…
یکم از تهران دور شدیم…
تو یه جای خلوت زد کنار و گفت تو نمیخوای بیای بغلم؟؟
کلی منتظرت بودم…
با تمام ولع و با کلی ذوق پریدم بغلش…
از حس و حالش به من گفت و گفت که از اول میدونسته که من گی ام و با برنامه ریزی کامل اومده سمت من😜
اون شب کلی از لبای هم بوس کردیم و به قول معروف یه سافت خیلی باحال داشتیم…
رابطه ی ما حدودا دو سالی طول کشید، خیلی توی اون دوسال، حس و حال خوبی داشتم…
ولی بعد دوسال بدون هیچ دلیلی دیگه حاضر نشد باهم باشیم و کات کرد…
خواستم بگم بنا به تجربیات شخصی من، همه روابط گی، تاریخ انقضا دارن…به حرف ها و صحبت ها اکتفا نکنید…
مهم اینه که یه پسر بعد سی بار ارضا شدن هم، همون حس و حال سکس اول رو بهت داشته باشه…نه اینکه کم کم سرد بشه و طرف مقابلش رو بدون هیچ گونه آمادگی ول کنه و بره…
هنوزم گاهی اوقات بر حسب امور کاری میبینمش…
هنوزم با دیدنش حالم یه جوری میشه و دوست دارم برگردم عقب…
ولی هیچ عشقی، زوری نیست…

نوشته: رضا


👍 13
👎 3
7601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

944779
2023-08-29 04:34:34 +0330 +0330

بله متاسفانه تاریخ انقضا داره

0 ❤️

944795
2023-08-29 07:48:56 +0330 +0330

سلام رضا
خوبی
امیدوارم باشی
درکت میکنم ، میدونم چه حسیه وقتی با تمام وجودت عاشق یکی باشی و بخوای زندگی تو با اون بسازی ، اما در عوض بعد یه مدت اون شخص این طوری بی‌رحمانه تو رو تنها میذاره و میره بدون یه دلیل ، دلیل واقعی و درست حسابی منظورمه ، وگرنه بهونه آوردن و نخواستن برا این طور آدمایی دلیل نمیخواد . این مشکلات از میل شدید به سکس به وجود میاد ، تو یه رابطه وقتی طرف با برنامه چیدن و سیاست برا سکس میاد جلو همین میشه ، اینا فکر میکنن میتونن دوستت داشته باشن و وقتی میان تو زندگیت بعد یه مدت میبینن عاشقت نیستن که هیچ نمیتونن دوستتم داشته باشن ، بعد با یه کات کردن قلب و احساسات آدمو نادیده میگیرن میرن ، منظورم از میل زیاد به سکس این نیست هر روز دو بار باهات سکس کنه نه ، ما هر چقدر عاشق یه نفر باشیم نمیتونیم پی ببریم توی افکار اون شخص حین ارتباط داشتن و رابطه چیه ، مثلا یکی نیاز به سکس داره ، قبلا یکی رو خیلی میخواسته و بهش نرسیده ،‌ یه گوشه از ناخودآگاهش همش درگیر اونه و نمیتونه کامل یکی دیگه رو بخواد و میبینه یه نفر هست هم کیسشه و خوش تیپه گی ام هست چی از این بهتر وارد رابطه میشه و یه مدت حرفای قشنگ و دور دور و خاطره های قشنگ می‌سازه و خسته که شد ، کات میکنه ، هعببب😞 یادمه یکی بود ، رفتم دیت باهاش ، رفتیم کافه ، طرف هم قد و هیکلش شبیهم بود ، رفتم پول کافه رو حساب کنم حساب کردم و برگشتم ، پا شده بود و داشت قدم میزد ، نمیدونم شاید عمدا اون طوری گفت یا فکر نمی‌کرد کارم زود تموم بشه ، پشت تلفن گفت بذار کارم با این آشغال که باهاش اومدم کافه تموم بشه میام برات تعریف میکنم🙁 من که همه شو شنیدم و اونم قطع کرد برگشت منو که دید هول کرد گفت اع تو این جایی کی برگشتی، میخواستم بیام حساب کنم … منم فقط گفتم خدافظ .گف اع چرا گفتم چون یه آشغالم … زدم بیرون و رفتم ، نمیدونم چرا واقعا آخه چرا
ببخش رضا زیاد حرف زدم 😅 امیدوارم همیشه موفق باشی و شاد
اگه خواستی حرف بزنی بدون میتونی رو من حساب کنی
فعلا 👋

4 ❤️

944824
2023-08-29 13:10:20 +0330 +0330

امان از عشقهای یکطرفه،خدا نصیب کسی نکنه،،خودم ۶ماه با یه مفعول رابطه دارم و شدیدا عاشقش شدم ولی اون فقط سکس منو میخاد،بااینکه قول داده فقط مال من باشه ولی همش نگرانم که کات کنه و بره چون فقط کیرمنو دوست داره نه خود منو

0 ❤️

944835
2023-08-29 14:23:58 +0330 +0330

رضای عزیز
کامل درکت میکنیم یا حداقل من درکت میکنم چون تجربه مشابهش رو داشتم. یک نفر رو از صمیم قلب بخوای و دوستش داشته باشی و بعد دوسال بدون هیچ دلیل منطقی و قانع کننده ای بره.
به نقل از یکی از دوستان پشت هر یهو رفتنی یه سلیطه نشسته یا حداقل برای من که اینطور بود🤷🏻‍♂️
امیدوارم الان حالت خوب باشه و شاد باشی🫂

0 ❤️

944941
2023-08-30 09:15:13 +0330 +0330

عالی بود واقعا متاسفم برای اینکه تنهات گذاشته

0 ❤️

944990
2023-08-30 23:39:07 +0330 +0330

متٱسفانه بعضی حس روباهوس اشتباه میگیرن حس داشتن هیچ وقت کمرنگ نمبشه حتی اگه به سکس ختم بشه یانشه اما هوس برعکس چه به سکس ختم بشه وچه به سکس ختم نشه درهردوحالت کمرنگ میشه وجاش رو بی تفاوتی وبی محلی میگیره اینکه نویسنده میگه گی تاریخ مصرف داره بخاطر اینه که طرف مقابل ازروی هوس اومده جلو نه عشق وحس

0 ❤️

945043
2023-08-31 02:25:35 +0330 +0330

عجبا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها