عشق و درد (۱)

1402/03/23

اولین بار تو 12 سالگی قفل کون گرد و قشنگم توسط بچه های محل تو یه شهرستان که محل کار پدرم بود باز شد . درد داشت ولی لذتش بیشتر بود . من خوشم اومده بود و شده بودم کونی بچه های محل . از اون شهر به شهر دیگه ای رفتیم . شغل پدرم طوری بود که هر چند سال یک بار باید شهر محل سکونتمون عوض میشد . من تا 16 سالگی این حس رو درون خودم کشتم . ولی درون من یه حس زنونه قوی بود که نمیتونستم انکارش کنم . حس لذت از اینکه یکی با من و با وجود من ارضا بشه . سال آخر دبیرستان بودم که با فرزاد آشنا شدم . یه پسر قد بلند که به شدت مواظب من بود . پدر و مادرم با بقیه بچه ها رفته بودن مسافرت و من دم کنکور تنها مونده بودم تا درس بخونم . این فرصتی بود که خیلی وقت بود منتظرش بودم . فرزاد رو مرد ایده آلم میدونستم . خیلی بزرگ تر از سنش بود و مسئولیت خانواده رو دوشش بود . پدرش مرغداری داشت و 2 تا هم زن داشت . بیشتر وقتش رو به عیاشی میگذروند . از خودم نمیگم چون پایین عکس رو میزارم تا ببینید . فرزاد تو مدرسه با من روی یه نیمکت میشست . با هم خیلی صمیمی بودیم . خیلی هم شوخی میکردیم .
-فرزاد !
-جانم ؟
-شب بیا یه کاری بکنیم ؟
-چی ؟
-بیا یه نمایشنامه بازی کنیم
-چه نمایشنامه ای ؟ کجا ؟
-خونه ما … من تنهام … بیا نمایش زن و شوهر بازی کنیم … من زنت میشم . با هم یه روز زندگی زن و شوهری رو تجربه میکنیم
-همه اش رو ؟(با خنده جواب داد )
-حالا … (خجالت کشیده بودم )
من اندام کوچیکی دارم . شاید یکی از معدود پسرایی باششم که سایز پام 39 هست . بدنم بی مو بوده همیشه . رفتم خونه . از هیجان داشتم میمردم . فکر آغوش مردانه فرزاد و تصور بوسه لب هاش ضربان قلبم رو بالا میبرد . یه شلوارک پوشیدم و یه سوتین قرمز با شورت قرمز. یکی از صندل ها مامانم رو پام کردم . شورت و سوتین رو آنلاین خریده بودم . یه جوراب شلواری مدل زنبوری هم خریده بودم از قبل .
ساعت نزدیکای 7 بود که فرزاد زنگ زد :
-چطوری خانمم ؟
-خوبم عزیزم ( دهنم خشک شده بود از هیجان و لذت شنیدن این عبارت )
-من دارم میام … چیزی نمیخوای سر راه بگیرم ؟
-نه عزیزم … همه چی داریم ؟
-موز میگیرم ولی … لازم میشه (خندید)
-باشه (خجالت کشیدم)
حدود 20 دقیقه بعدش زنگ خونه رو زد .
یه رژ غلیظ زده بودم . وارد خونه که شد جفتمون خشکمون زد . اون از تعجب این تیپ من و من از اینکه بالاخره مردم رو داشتم به دست می آوردم .
-به به … چه خانمی
گونه های همو بوسیدیم . کیسه موز رو از دستش گرفتم بردم تو آشپز خونه
-برای آقایی چی بیارم که خستگیش در ره ؟
-فقط یه لیوان آب و خودت … خودت پیشم باشی خستگی ام در میره
لیوان آب رو گذاشتم روی یه زیر دستی و آوردم کنارش نشستم . آب رو سر کشید . دستش رو انداخت دور گردنم .
-یه سوال بپرسم ؟
-آره
-این خانم خوشگلم باید اسم داشته باشه مگه نه ؟
-تو دوست داری چی صدام کنی ؟
-چون خیلی نازی دوست دارم نازی صدات کنم
-باشه
صحبتی رد و بدل نمیشد . جفتمون میدونستیم که یه اتفاقی باید بیفته ولی نمیدونستیم چجوری .
-نازی ؟
-جانم ؟
-همه چی مال امشبه ؟
-یعنی چی ؟
-یعنی همین نمایشی که صحبتش رو کردیم ؟
-نمیدونم … تو چیه نظرت ؟
-من همیشه دوستت داشتم . … میدونی که …
اینا رو که میگفت دستش روی رونم بود . منم داشتم دیوونه میشدم .
-منم دوستت دارم.
-میشه این نمایش برای امشب نباشه فقط ؟
-یعنی چی ؟
-برای همیشه خانومم بشی ؟
دیگه نتونستم . به سمت لبش حمله ور شدم. برای من به عنوان یه خانم زشت بود که پیش قدم بشم . لبامون به هم گره خورده بود . داشتیم مثل یه زن و شوهر واقعی لبای همو میمکیدیم . دستش رو برده بود لای پاهام . منم داشتم از روی شلوار با کیرش بازی میکردم . تاپم رو در آورد و شروع کرد به خوردن سینه هام . داشتم دیوونه میشدم. مثل یه بره رام تو بغلش بودم . کارش رو هم خوب بلد بود .
-عشقمی تو
-مرد منی تو
داشتم کمربندش رو باز میکردم . شلوارش رو که کشیدم پایین یه کیر دراز و خوش تراش بود جلوی صورتم . با ولع داشتم میخوردم کیرشو .
-چی کار میکنی خانمی ؟ داره آبم میاد
-بزار بیاد تو دهنم . آب آقامون رو دوست دارم بخورم تا ته .
سفت شدن رگ های کیر خوش تراشش رو میتونستم حس کنم . با یه صدای ناله بلند تمام آبش رو خالی کرد تو دهنم .
-واااااااااااااای … عاشقتم نازی … تو کی هستی ؟
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که خودم رو به توالت برسونم و دهنمو بشورم . وقتی برگشتم روی همون کاناپه دراز کشیده بود . لخت . رفتم شورت بپوشم کشید منو سمت خودش . افتادم روش . در مقایسه با اندام مردونه اون من مثل یه پیشی بودم تو بغلش . افتادم روش . شروع کرد به لب گرفتن و نوازش کردنم . منم هنوز حشری بودم . داشتم پشمای سینه اش رو میبوسیدم . به آرزوم رسیده بودم . یه مرد واقعی منو تو بغلش گرفته بود و بعد از اینکه ارضا شده بود هنوز داشت قربون صدقه ام میرفت و نوازشم میکرد . رفتم سمت کیرش باز . نیمه راست بود . انگار نه انگار همین چند دقیقه پیش کمرش رو خالی کرده بود . باز شروع کردم به لیس زدن کیرش . پنج دقیقه دارکوبی براش ساک زدم . راست راست شده بود . منو کشید بالا و شروع کرد لب گرفتن ازم . روی همون کاناپام منو اورد جلوی خودش از پشت داشت گردنمو میخورد . من دیگه داشتم میمردم . مثل یه بره کاملا رام این گرگ حشری شده بودم .
-میخوام بکنمت خانومی … اجازه میدی ؟
-اوهومممممممم
داشتم له له میزدم برای حس کردن کیرش تو سوراخ تنگم که خیلی وقت بود دست نخورده بود . وقتی زیرش خوابونده بود منو کیرش رو لای دو طرف کونم گذاشته بود و داشت بالا پایین میکرد و گردنم رو میخورد . من داشتم دیوونه میشدم .
-فرزاد
-جونم عشقم
-بکن توم
هنوز کلمه توم رو نگفته بودم که چشمام سیاهی رفت . خشک خشک فرو کرد توم .
-واااااااااااااااااااااای
-الان عشقم … یه لحظه صبر کن
کشید بیرون یه تف ریخت دم سوراخم و دوباره کرد . دفعه قبل سرش رفت فقط ولی این دفعه کامل فرو کرد توم . صبر کرد تا بدنم عادت کنه و بعدش شروع کرد به تلمبه زدن .
-نازی جونم … خانم خوشگلم… درد نداری که ؟
-دردم داشته باشم لذت زیر آقایی بودن به دردش می ارزه
-دیگه فقط مال منی ؟
-آره عشقم… فقط
کشید بیرون و منو برگردوند سمت خودش . پاهام رو داد بالا و کوسن مبل رو گذاشت زیر کمرم . من تو آسمونا بودم . چشم تو چشم مردم … عشقم … زندگیم …
صدای آه بلندش معلوم میکرد که داره میاد آبش . شروع کرد به مالیدن دودول کوچولوی من . واااااااااااااااااااااااااااااااای همزمان آبمون اومد . آب من پاشید بالا و آب اون تو من خالی شد . … رو ابرا بودم …


یک سال از این عاشقانه قشنگ میگذشت . این حس متعلق به کسی بودن و دوست داشته شدن ، بین من و فرزاد روز به روز شدید تز میشد . مادر فرزاد میدونست رابطه ما رو و کاری به کارمون نداشت . من رو هم خیلی دوست داشت و باهام مشکلی نداشت . تو یه شهر کوچیک خیلی این چیزا زود میپیچه . من دانشگاه قبول نشدم و خانواده ام تصمیم گرفتن که منو بفرستن به یه کشور خارجی . این هم خوب بود هم بد . بد از این جهت که من رو از عشقم دور میکرد . و خوب از این جهت که میتونستم تو یه کشور آزاد تجربه زن بودن رو زندگی کنم . بدون ترس از قانون و بدون ترس از قضاوت شدن . من و فرزاد جدایی دردناکی داشتیم . تو این مدت که درسم رو شروع کردم خیلی عوض شدم . تونستم تمام چیزایی که میخوام رو امتحان کنم . البته با کسی سکس نداشتم . خودم رو به فرزاد متعهد میدونستم .
تابستون بود . اولین باری که داشتم میومدم ایران برای تعطیلات . بعد از 2 سال . تو تمام این مدت با فرزاد در تماس بودیم . وقت این رسیده بود که تلافی این دو سال رو در بیاریم سر هم . ما تو این مدت به خاطر شغل پدرم از اون شهر منتقل شده بودیم به یه شهر دیگه . اینم مشکلی بود برای خودش . من باید میرفتم به شهر فرزاد برای سفر . بهترین لباسایی که تو این مدت خریده بودم رو تو چمدونم گذاشتم و رفتم …
.
.
.
.

-این کونی مادر جنده رو میندازی از این خونه بیرون یا خودتو هم بندازم بیرون ؟
هنوز خواب بودم که با این صدای فریاد بابای فرزاد از جام پریدم . 2 روز بود که خونه فرزاد اینا بودم و تو این شهر کوچیک ، خیلی جلب توجه میکردم . پدرش هم بو برده بود و اومده بود .
-زشته بابا … مهمونه
-کس مادرش ! مهمون چی ؟ آبرومون تو در و همسایه رفت .
اصلا یادم نبود که لختم . با دست و پای لاک زده و آرایشی که ردش هنوز از شب قبل مونده بود . از در که اومدم بیرون و با پدرش چشم تو چشم شدم تازه یادم افتاد فقط یه شورت پامه . اون خشکش زد از دیدن من . منم انگار یهو برق گرفته باشه . تو چشم هم خیره شدیم یه لحظه . تازه فهمیدم تو چه وضعی هستم . بدون اینکه کلامی رد و بدل بشه برگشتم رفتم تو اتاق و در رو بستم . بابای فرزاد هم بدون اینکه چیزی بگه رفت . صدا بسته شدن درب اضطراب منو بیشتر کرد . نمیدونستم واکنش فرزاد به این موضوع چیه . رو تخت نشسته بودم و زانوم تو بغلم بود . در اتاق باز شد . روی نگاه کردن تو چشای فرزاد رو نداشتم . کنارم نشست . روی تخت .
-منو ببین
روم رو برگردوندم سمتش
حمله کرد به لبام . شروع کرد با خوردن لبام . وحشیانه داشت میخورد .
-عشقمی هر کاری بکنی … فکر کردی دعوات میکنم ؟ نه … میگامت … وحشیانه میکنمت
-جوووووووووووون … من ماااااااااااااااال تو ام فقط
-میخوام حامله ات کنم
-عاششششششششقتم …
تلمبه های شدید فرزاد تو من و صدای ناله های من زیرش… . تو این چند روز به اندازه تمام این دو سال منو کرده بود . صدای غرش فرزاد و آبی که تا ته خالی شد توم .
-بیاید یه چیزی بخورید … چه خبره سر صبحی ؟
من تو بغلش بودم که صدای مادرش رو شنیدیم .
-عشقم برم یه دوش بگیرم ؟
-اره خانمم … مهم نیست بابام چی میگه ولی ظاهرا مامانم تو رو به عنوان عروسش پذیرفته دیگه
دلم ضعف رفت از حرفی که زد .
از حموم که اومدم تخت و اتاق مرتب شده بود . فرزاد و مادرش داشتن سر میز صبحونه صحبت میکردن . بدون اینکه حرفی بزنم کنار فرزاد نشستم . داشتم چایی میخوردم .
-خدا قوت بده بهتون
مادرش با خنده میگفت . منم خجالت کشیدم . فرزاد با ابرو به مادرش داشت میفهموند نگو .
-والله به خدا … خدا شانس بده … تو چیکار کردی که پسر ما اینجوری پا گیرت شده ؟
-خودش محبت داره …
-ما دو ساله هر کیو معرفی میکنیم زیر بار نمیره … اصلا فکر نمیکردم اینجوری شده باشه …
هم خجالت کشیدم هم افتخار کردم به خودم .
فرزاد دستمو زیر میز سفت گرفته بود .
-من و مامان باید یه سر بریم جایی . خرید داره … چیزی نمیخوای از بیرون ؟
-نه … ممنون .
یه ساعت بعدش من تنها تو خونه داشتم لاکم رو پاک میکردم . با داداش فرزاد که تازه رفته بود تو 7 سال تنها بودم تو خونه . صدای زنگ خونه ای که توش رفت و آمدی نبود تو این چند روز منو از جام پروند .
-بابااااااااااااااااااااااا
صدای داداش فرزاد بود و ذوق دیدن پدرش .
-ببین کونی ! ساعت 7 میای مرغداری … نیای ننه ات گاییده ست . بیا ببینم چه مرگته
-درست صحبت کنید …
-با توی کونده با همین زبان باید حرف بزنم … یا 7 میای یا بلایی سرت میارم که زنده در نری . کسی هم چیزی نفهمه ! خر فهم شد ؟
بی اختیار داشتم گریه میکردم . فرزاد التماسم میکرد که چی شده ولی جرات نداشتم چیزی بهش بگم . اشکم بند نمیومد . تو زندگیم انقدر نترسیده بودم .
نباید میگفتم چیزی …
ساعت 5 بود … مرغداری از شهر نیم ساعت فاصله داشت . واقعا گیر کرده بودم .
-فرزاد !
-جونم عشقم ؟
-یه خواهشی بکنم ؟
-تو جون بخواه عزیزم
-میشه من برم ؟
-کجا ؟
-همین الان میخوام برم پیش بابا و مامانم
-الان ؟
-اره
تو فکر رفت …
-هرجور راحتی
وسایلم رو جمع کرده بودم . تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که منو تو میدون اصلی شهر پیاده کنه و من اسنپ بگیرم برم مرغداری و بعدش برم شهر خودمون . اینجوری هم از تهدید بابای فرزاد در امان میموندم هم بعدش بی سر و صدا میرفتم دنبال کارم . به خودم که اومدم ساعت شش و نیم بود و من تو اسنپ تو راه مرغداری . با ترس از ماشین پیاده شدم . دم در مرغداری به کارگر افغانی گفتم با آقا ناصر کار دارم . منو برد تو دفتر ناصر نشوند . خودش سالن بود . در باز شد . روبروم ناصر بود ولی انگار یه آدم دیگه . داشتم از ترس قالب تهی میکردم . اومد سمتم. بلند شدم .
-بشین راحت باش … خوبی ؟ قبلا اینجا اومده بودی ؟
اصلا تو لحنش اثری از اون آدم خشن که اومده بود و تهدید کرده بود نبود .
-بله … چند بار با فرزاد اومده بودیم .
-این پسر خارکصده من هم خوب گوشتی به تور زده هم تپه ای نذاشته که اونجا نگاییده باشه
خجالت … ترس … دهنی که خشک بود و نفسی که بند اومده بود .
-اینجا هم کردتت ؟
-نه به خدا …
-ولی من میکنمت
بهت زده بودم . دوباره اون لحن خشن تو صداش پیدا شده بود .
-ببین بچه جون … میری اتاق کنار اینجا که اتاق خواب منه … لخت میشی … ارایش میکنی … همون کسی میشی که فرزاد میکنه …میس میندازی من میام . غیر از این باشه اصلا زنده بیرون نمیری از اینجا … اگه کارایی که گفتم رو بکنی به جفتمون خوش میگذره . بخوای کار دیگه ای بکنی سخت میشه…
-میشه بیخیال شید ؟
-نه دیگه… اومدی و نسازی …
دستمو گرفته بود و منو داشت با خودش میبرد تو اون اتاق …
-میس بندازی اومدم .
شوکه بودم . یه اتاق 15 متری که ظاهرا برای عیاشی و استراحت طراحی شده بود . نمیدونستم چیکار باید بکنم . بی اختیار شروع به کندن لباسام کردم . از تو ساکم یه لباس خواب دراوردم . کلاه گیس گذاشتم و شروع کردم به آرایش . تو اون موقع تنها کاری که میتونستم بکنم اطاعت بود . از این آدم هر کاری بر میومد .
روی تخت نشسته بودم . دستم داشت می لرزید . تمام بدنم داشت میلرزید . شماره اش رو گرفتم . انگار پشت در بود . فوری اومد تو .
-جووووووووووووووون … کوفتش بشه جاکش چه گوشتی میزنه بر بدن .
روم نمیشد تو روش نگاه کنم . سعی میکردم خودمو بدزدم ازش .
بی مقدمه کیرش رو دراورد و گرفت جلوی دهنم … از کیر فرزاد خیلی کلفت تر بود .
-نمیخوری ؟
دستم رو گرفتم دور کیرش و سرش رو کردم تو دهنم . اصلا جا نمیشد تا ته . صدای ناله هاش اتاق رو پر کرده بود . منو داگی خوابوند . خودم رو تمیز کرده بودم قبلش . نمیتونستم ببینم چه خبره ولی متوجه شدم که با کرم داشت سوراخم رو چرب میکرد . سر کیرش رو که مالید به سوراخم حس ترس و شهوت به طور همزمان او من بوجود اومد … ترس از این کیر کلفتی که پاره ام میکنه و شهوت از تجربه ای که توش بودم . این چند روز انقدر با فرزاد سکس داشتم که گشاد بودم . ولی باز وقتی سر کیرش رفت توم دردم گرفت . یه جیغ آروم کشیدم . و تا ته کرد توم .
-چه گوشتی هستی تو لعنتی … جوووووووووووووون … کوفتش بشه …دیگه کونی منم هستی … هم من هم پسرم
نمیدونست که داستان دیگه ای در پیشه … معمولا سکس با فرزاد 10 دقیقه طول میکشید ولی این نیم ساعت بود که داشت تلمبه میزد و نمیومد آبش.
-بیا بشین روش
نشستم و شروع کردم به بالا و پایین رفتن . داشت سینه هامو چنگ میزد و صدای نفس هاش بلند تر میشد . منو کشوند رو خودش و گردنم رو به دندون گرفت و خالی شد توم . قفل شده بودم . بعد از 45 دقیقه آبش تا قطره آخر توم خالی شد . نمیذاشت پاشم و ازش جدا شم .
-واااااااااااااااای … خیلی خوبی تو … کون هیچ جنده ای اینطوری بهم حال نداده بود . از زنا هم بهتری …
-میشه برم حالا ؟
-کجا؟؟؟؟؟؟ فعلا کارت دارم … امشب رو مهمون مایی
-شما ؟؟؟؟؟؟؟؟
-اره بابا … بچه ها میان شب یه جوجی بزنیم . من تازه پیدات کردم … امشب رو هستی …


نوشته: هستی زنپوش

ادامه دارد


👍 9
👎 6
10901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

932792
2023-06-13 00:32:16 +0330 +0330

اونجا که شاعر میگفت درد عشقی کشیدم که نپرس من فکر میکردم شق درد کشیده نکنه شاعر مثه تو درد کون کشیده 😐😐😐

0 ❤️

932821
2023-06-13 02:32:22 +0330 +0330

چه فایده تا جوون بودی به من ندادی که تا ابد دیگه حسرت کیر نداشته باشی

0 ❤️

932958
2023-06-14 02:02:03 +0330 +0330

چجوری میتونم اکانت کسی که این داستان رو نوشته پیدا کنم؟

0 ❤️

933048
2023-06-14 17:01:28 +0330 +0330

توهم کامل

1 ❤️

940363
2023-08-01 23:20:23 +0330 +0330

ننویس ، پیرسگ جنده ننویس ، حالم ازت بهم میخوره عوضی تو گی نیستی تو هیچ نسبتی با LGBT نداری ، تمام این درد و رنجی که ماها میکشیم از دست شما پیرسگای حوس چرونه

0 ❤️