خاله معصومه ی من (۲)

1402/03/30

...قسمت قبل

علی جان یه لحظه میای کارت دارم!
تا اینو شنیدم یه حس ترس و خوشحالی بهم دست داد،قلبم تند میزد نمیدونستم چی در انتظارمه با چیزایی که بالا اتفاق افتاد. برگشتم رفتم سمتش چند قدمیش وایستادم. گفتم جانم خاله معصومه؟؟
از نگاهش هیچ چیزی متوجه نمیشدم. ولی خیلی آروم بود خیالم راحت بود که ناراحت نیستش،منتظر بودم ببینم الان که صدام کرده چیکارم داره. شروع کرد حرف زدن و کلا داشت راجب یک موضوع دیگه حرف میزد، انگار نه انگار که بالا اتفاقی افتاده. گفتش علی جان ،رضا چند روز دیگه امتحان ریاضی داره و زیاد بلد نیست دفعه پیش هم قبول نشد، میشه بیای پیشش و یخوردع کمکش کنی هر موقع که وقت داشتی؟؟ (رضا، پسره خاله معصومه هستش و یه ۳ ۴ سالی ازم کوچیک تره تقریبا سال های اخره مدرسش بود) از خاله پرسیدم که کی‌ امتحان داره؟؟ گفت دو روز دیگه، گفت اگه میشه زودتر شروع کن بهش یاد بده. گفتم باشه خاله معصومه الان میرم بالا صبحانه میخورم یخورده بعدش حتما میام. خاله هم که خوشحال شده بود از اینکه قبول کردم ازم تشکر کرد گفت ممنون علی جان و سریع اومد جلو لپمو بوسید! یخورده تعجب‌ کردم بخاطر این که بوسم کرد چون در حالت عادی حتی اگه کاری هم میکردم واسش با یه تشکر تموم میشد دفعه ی اول بود که بخاطر یه کاری اومد جلو و بوسم کرد. بعد تشکر گفت پس‌ من میرم به رضا میگم که تو داری میای و زود رفت. منم رفتم بالا یه خورده بعد این که صبحانه خوردم رفتم خونشون،رفتم تو اتاق رضا باهاش احوال پرسی کردم گفتم کتابتو بیار، خاله هم اشپزخونه مشغول ناهار درست کردن بود. بعد یک ساعت درس خوندن به رضا گفتم یخورده استراحت کنیم اونم قبول کرد. باهاش راحت بودم راجب همه چی صحبت میکردیم شروع کردیم حرف زدن راجب‌ دخترا و علاقه به سکس اینجور حرفا. همینطوری داشتیم صحبت میکردیم یهو یه چیزی به ذهنم اومد… بهش گفتم رضا چند وقت پیش رفته بودم خونه ی یکی از دوستام بعد رفتم آشپزخونه که آب بخورم دیدم مادرشم اونجاست خم شده بود دقیقا جلوی من داشت دنبال یه چیزی میگشت از تو کابینت، وقتی گفتم مادرش جلوی من خم شده بود خیلی با اشتیاق گفت خوب و کل حواسش به حرف من بود اون لحظه، ولی خبر نداشت که دارم راجب مادره خودش صحبت میکنم.
گفتم رفتم جلو تر الکی بهونه ی اب خوردن اوردم برای رضا قضیه قندونو نگفتم. گفتم میخواستم لیوان بردارم ولی نمیتونستم چون مادرش دقیقا جلوی من بود، منم رفتم نزدیک ترو از پشت چسبیدم بهش به بهونه ی این که میخوام لیوان بردارم و اب بخورم، رضا داشت با دقت گوش میداد. ادامه دادم گفتم از پشت چسبیدم به کونش و کیرم قشنگ داشت نرم بودن کون مادره دوستمو حس‌میکرد و سریع داشت بزرگ تر میشد حس‌ خیلی خوبی بود. گفت خوبببب؟؟ گفتم چند ثانیه ای همین طوری موندیم قشنگ کیرمو بهش‌مالوندم ولی مادره دوستم هیچ عکس العملی نشون نمیداد! تا اینکه یه لحظه رفت جلو و برگشت عقب کیرم به شدت به کونش خوردو سریع بلند شد ولی چیزی نگفت. نمیدونستم متوجه نشده یا این که متوجه شده و ولی خوشش اومده کاری نکرده. رضا گفتش علی وقتی تو کامل چسبیدی بهش و کیرت داشت بزرگ تر میشد چند ثانیه هم گذشت چیزی نگفت حتما متوجه شده و خوشش اومده بخاطر همین چیزی‌نگفته. گفتم نمیدونم…
گفت علی به نظره من که خوشش اومده تو هم دنبال یه موقعیت باش که اگه تونستی و تنها گیرش اوردی باهاش حرف بزنی و راضیش کنی و حتما بُکنیییش نزار از دستت بپره. وقتی دیدم داره راجب‌ کسی صحبت میکنه که مادرشه و میگفت حتمااا بکنش کیرم همون لحظه داشت شق میشد بزور خودمو نگه داشتم. بعد شروع کرد گفت بیشتر توضیح بده دقیقا چه حسی داشتی؟؟
گفتم چند ثانیه بیشتر نبود ولی خب کیرم قشنگ لای‌ کون نرم مادره دوستم بود یه چند باری خیلی اروم عقب جلو کردم و واقعا حس خوبی داشت،رضا هم هی تأکید میکرد که تو باید حتما بکنیش این موقعیتو از دست نده، یه خورده راجب‌ اندام مادره دوستم سوال پرسیدو منم دقیقا اندام مادرشو گفتمو رضا هم هی تعریف میکرد میگفتت عالیه من جات بودم شرایطش پیش میومد میکردمش.
اون روز تموم شد و چند روز گذشت… داشتم از خونه میزدم بیرون که دیدم خاله معصومه دم در خونه اش وایساده داره با تلفن صحبت میکنه و عصبانیه در خونه هم بستس داخل هم نمیره.
اروم راه افتادم رفتم سمتش تاببینم قضیه چیه؟ رسیدم کنارش شروع کردم سلام علیک کردن و پرسیدم خاله معصومه چرا عصبانی؟؟ چی شده؟! گفتش علی جان، رضا و شوهرم رفتن بیرون به منم خبر ندادن منم کلیدمو خونه جا گذاشتم دره حیاطم الان قفله نمیدونم چیکار کنم تا غروب هم فکر نکنم برگردن. خونه ی خاله معصومشون ویلایی بود با یه حیاط تقریبا بزرگ،اول بهش پیشنهاد دادم که بیاد خونه ی ما ولی گفت خونه کار دارم اگه میتونی از بالای در برو تو حیاط، پنجره ی اشپزخونه قفل نیست از پنجره میتونی بری داخل،کلیدم تو خونست بیاری دره حیاطو باز کنی تا من برم خونه.
منم گفتم باشه خاله معصومه الان میرم. از بالای در رفتم تو حیاط رفتم سمت آشپزخونه،تونستم از پنجره ی اشپزخونه برم داخل کلیدو پیدا کنم وقتی داشتم برمیگشتم تو حیاط چشمم خورد به لباسایی که رو بنده. داشتم میومدم چون میخواستم برم دنبال کلید اصلا حواسم به این لباسا نبود.
روی طناب یه شورت زنونه قرمز توری خوشگل پهن بود با یه سوتین قرمز تقریبا سایز بزرگ.
حقیقتا بعد دیدنشون یه خورده کنجکاو شدم که برم داخل و برم سر کمدش بقیه لباساشم ببینم ولی خب چند دقیقه ای بود خاله بیرون منتظر من بود همون لحظه گفتم بزار یه کاری بکنم، رفتم سمت درو از پشت در گفتم خاله معصومه من تونستم برم داخل فقط کلیدو من پیدا نکردم دوباره بگو کجاست؟؟ خاله هم دوباره ادرس کلیدو داد و گفتم باشه دوباره میرم داخل میگردم به همین بهونه تونستم یه خورده وقت بخرمو رفتم داخل. سریع رفتم تو اتاقشو و رفتم سمت کشوی لباساش کشوی اول فقط پیرهن و شلواراش بود کشوی دومو که باز کردم انواع شرت و سوتین با رنگ های مختلف تو کشو بودن یه خورده نگاه کردمشون تا چشمم خورد به شرت و سوتین مشکی که روی همدیگه بودن و تقریبا با بقیه ی اونا فرق داشتن. یه شرت مشکی با بندای نازک و یه سوتین مشکی که روش طرح دار بود وقتی برداشتمشون دیدم یه چیزایی زیرشه دقت کردم دیدم خاله معصومه دو سه تا کاندوم با دستگاه تست بارداری اون زیر قایم کرده بود. کنجکاو شدم یخورده دیگه تو اون کشو رو گشتم ولی دیگه چیزی پیدا نکردم. یخورده با شرت و سوتیناش ور رفتمو دوباره همه شرت و سوتیناشو همونجوری که بود گذاشتم سره جاش. داشتم میرفتم سمت دره حیاط که باز کنم یه فکری به سرم زد، رفتم سمت اون شرت قرمزش که حیاط رو بند بودو انداختمش رو زمین گفتم بزار یه نقشه بکشم ببینم عکس العملش چیه. رفتم سم در و کلید انداختم درو براش باز کردم…

نوشته: علی

ادامه...


👍 57
👎 15
159001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

933933
2023-06-20 02:51:07 +0330 +0330

کیری چرا کم مینویسی ؟
حداقل زود به زود بده

5 ❤️

933935
2023-06-20 02:54:30 +0330 +0330

مثل ادم داستان رو بنويس ، كوسكش بازيا چيه مگه سريال گات دارى پهش ميكنى قطه چكونى كيرى جلو
ديوث

2 ❤️

933936
2023-06-20 02:57:58 +0330 +0330

چه وضعه ۲۰ خط میزاری همش ، مگه معطل توان مردم ، سعی کن بلندتر بزاری

0 ❤️

933938
2023-06-20 03:02:21 +0330 +0330

کاش لفطش ندی دیگه بسه

0 ❤️

933942
2023-06-20 03:16:57 +0330 +0330

اسم داستانتو بزار معصومه خاله پاکدامن من
این فصلشم بزار دروغ بزرگ

1 ❤️

933943
2023-06-20 03:20:27 +0330 +0330

اگرمیخوای داستانت دیده وخونده بشه واستقبال بشه به حرف مخاطبینت گوش کن.همه شون یک انتقاد کردن اینکه کوتاه نوشتی واقعاهم خیلی کوتاه بود.دلیلی نداره بخوای بااینطورنوشتن چندقسمتیش کنی.حداقل یجوری قسمت بندی کن هربار یه موضوعی روشروع کنی وبه انتهابرسونی ووقتی موضوع جدیدشروع شد بزاری قسمت بعد اینطورکه توتقسیم بندی کردی خیلی بده اعصاب خوردکن میشه تااینکه مخاطب لحظه شماری ادامه اش روبکنه.گرفتی چی میگم

3 ❤️

933967
2023-06-20 06:23:36 +0330 +0330

اخه یه ادم جقی بنظرتون چقدر میتونه فانتزی جق زدنشو بنویسه همینم حالا میخواد ۵تا قسمت کصتان تحویل بده

1 ❤️

933971
2023-06-20 07:58:52 +0330 +0330

جقی هر موقعه کردییش بنویس حوصلمون سر رفت

2 ❤️

933984
2023-06-20 10:09:24 +0330 +0330

اگه پسرش می فهمیدداری درباره ی مادرش صحبت می واسه کونت یه حفره عمیق ایجادمی کردکصخول این چه داستان هاییِ که می فرستی

0 ❤️

933987
2023-06-20 10:43:39 +0330 +0330

خیلی کوتاه مینوبسی

0 ❤️

934000
2023-06-20 12:26:28 +0330 +0330

ننویس

0 ❤️

934020
2023-06-20 15:20:47 +0330 +0330

کسکش مگه سریال ترکیه ای تعریف میکنی

0 ❤️

934044
2023-06-20 16:53:55 +0330 +0330

فعلاً که خوبه

1 ❤️

934046
2023-06-20 17:09:59 +0330 +0330

ادامه بده عالیه

1 ❤️

934051
2023-06-20 18:16:01 +0330 +0330

یک باگ بزرگ داشت ،خیلی جالبه که از بالای دیوار میری توی حیاط و میری دنبال کلید که با کلید در رو باز کنی ، در که قفل نبود از توی حیاط در رو باز میکردی خب خیالپرداز

0 ❤️

934057
2023-06-20 19:40:30 +0330 +0330

چرا اینقدر کش میدید
قسمت بعدی حتما تا شورت رو از پات در بیاری تمام میشه

0 ❤️

934140
2023-06-21 09:31:49 +0330 +0330

داستانت خیلی خوبه فقط بیشتر بنویس
کلا این 2 قسمت نصف قسمت هم نیست
تو قسمت1 نوشتی طولانی ولی یه پاراگراف نوشتی
تا میایی فاز بگیری نوشته ادامه دارد
زیبا مینویسی متن هارو بیشتر کن
دمت گرم

1 ❤️

934142
2023-06-21 10:00:05 +0330 +0330

عالی ادامه بده قبلم اومد دهنم

1 ❤️

934143
2023-06-21 10:02:28 +0330 +0330

ببخشید همون قلبم

0 ❤️

934185
2023-06-21 17:21:53 +0330 +0330

فکر کنم زود ارضا باشی چیه دست میکنیم تو شرت تموم میشه

0 ❤️

934188
2023-06-21 18:22:57 +0330 +0330

اگه فکر کردی چند قسمتش کنی که ویو و لایک زیاد بگیری اشتباه کردی ، داستان قبلیت هم همه گفتن کم ننویس بازم همون روندو ادامه دادی پس انتظار نداشته باش از داستانت استقبال بشه ، وقتی چندین نفر تو کامنتا دارن انتقاد منطقی میکنن ازت شک نکن که حرفشون درسته

0 ❤️

934215
2023-06-21 23:03:57 +0330 +0330

کصکش سربع بنویس برو بعدی انقدرم کوتاه ننویس ولی داستانت خوبه

0 ❤️