عمه ناهید

1401/07/09

سلام دوستان این داستان که میخوام برات تعریف کنم مربوط به ۳ماه پیش میشه اول از خودم بگم اسمم سپهر است قدم ۱۸۵وزن ۸۰از نظر هیکل چهارشونه و هیکل هستن من ی عمه دارم به اسم ناهید این عمه ما ۳۲سالشه داخله سن ۲۵سالکی نامزد کرد و بخاطر گرفتن مچ شوهرش نامزدی بهم زد. ما داخل شهر زندگی میکنیم و عمه داخله خونه بابا بزرگم روستا هستن فاصله ما تا روستا ۱ساعت است بریم سره اصل داستان داستان از اونجا شروع شد که من برای کاشتن زمین کشاورزی بابام هروز میرقتم روستا و میومدم صبح میرفتم ظهر میرم ناهار خونه بابا بزرگم میخورد و بعد میرفتم سره زمین تا قبل تاریکی هوا برمیگشتم شهرمون هفته ۴روز برنامه من این بود و تا اون موق اصلا نظری روی عمم نداشتم خونه بابا بزرگم عممم با پدر بزرگ و مادر بزرگم زندگی میکرد برای در اورد خرجی خودش خیاطی میکرد از عمم بگم ی زن سفید با قد تقریبا ۱۶۰وزرنشم حدودا ۷۰تپل بود یروز ظهر که رفته بودم برای غدا بابا بزرگم گفت امشب بمون اینجا ما با مادر بزرگت میخواهی فردا بریم دکتر شیراز و ۲.۳روز نیستیم تا جواب ازمایشامون بیاد با عموم میخواستن برن منم گفتم باشه ما شب خوابیدیم بابا بزرگم صبح زود حرکت کردن رفتن منم طبق معمول رفتم سره زمین ظهر هم اومدم ناهار خوردم رفتم عصر بود برگشتم دیدم عمم داره خیاطی میکنه منم سرم تو گوشی بود که دیدیم اومد نشست گفت کار چطور بود و صحبت شد راجب این که خسته شده از خیاطی گردن درد شده منم گفتم ول کن چرا کار میکنی مشکل مالی که نداری بابا بزرگ وضع مالش خوبه از این حرفا تا شب شد شام خوردیم نشستیم پای تلوزیون که عمم اومد جا بندازه بخوابیم جایی دوتامون انداخت تو حال تقریبا جفت هم دراز کشیدیم برقا خاموش کردیم سرمون تو گوشی بود که گفت الان ۲.۳روز اینجاایی دوست دخترات دلشون تنگ نشه و خندید منم گفت ای بابا عمه چه دوست دختری گفت یعنی چی واقاا نداری گفتم الان ۴.۵ماه میشه که تمام کرد و دوست دختری ندارم گفت من فکر میکردم همیشه ۲.۳تا دوست دختر داشته باشی گفتم اینقدر مشغول این زمین هستم اصلا وقت نمیکنم که بخوام برم دنبال این کاراا گفت یکی پیدا کن مشغول باشی گفتم بخدا بغیر از اعصاب خوردی و جنگ دعوا دوست دختر هیچی برات نداره گفت چرا چیز هایی دیگه هم هست یدفعه ساکت شدم بعد چند ثانیه گفتم مثلا چی گفت اینقدر خنگ نبودی خودتو نزن به اون راه منم روم باز شد گفتی اقا اصلا پولی هم هست راحت هروقت خواستی میری میایی گفت اونا کثیفن هزارتا مریضی دارن و اون حسی که با دوست دختر داری بهت نمیدن نری سمت اینا هاا گفتم نبابا شوخی کردم بعد سکوت بینمون اینجا شد بعد چند دقیقه گفتم عمه نمیخواهی ازدواج کنی همون طوری که فکرت بازه (باخنده داشتم میگفتم) و اینا میدونی چرا خودت ازدواج نمیکنی و لذت نمیبری گفت ازدواج خوب نیست دارم زندگیم میکنم اگر قرار باشه با ازدواج به این لذت برسم میخوام هیچ وقت نرسم و دوتا مون خندیدیم بعد گفتم راستی شما هم تو روستا هستی تا بخواهین بایکی دوست بشین همه میفهمن و ابروتون میره اونم گفت اره نمیشه کاری کردن بعد یک دفعه گفتم پس بگو عمهه ماهم نیاز داره اب نمیبینه و گرنه شنا گر خوبه دیدم شارژر گوشیش که پیشش بود پرتاب کرد خندید گفت کثافت پرو گفتم ولا مگه دروغ میگم ماشاالله به این نازی و خوشکلی هستی ارزو هرکسیه باهات باشه گفت نه عمه سنم دیگه زیاد شده یک دفعه حرفشو قطع کردم گفتم مگه به سنه تو مثل دختر ۲۰ ساله ای هنوز (واقااا خیلی خوب مونده بود بهش نمیخور ۳۲سالش بشه ) یعنی اگر عممم نبودی تو خیابون میدیدمت تا شمارم بهت نمیدادم ولت نمیکردم که دوتامون زدیم زیره خنده گفت خب اینم شمار هم میدادی بعدش چی گفتم بعدش باهات قرار میزاشتمم اینقدر این لپ سفیدتت بوس میکردمم تا خسته میشدم گفت خب الان که پیشتم اگر ارزو بوس کردن لپم دارییی بیا بکن تا ناکام از دنیا نری بعد خندیدیم گفت جدی میگم گفتم واقاا گفت اره رفتم روی دوشکش کنار داراز کشیدم دوتا بوس کردم لپشو گفت همین گفتم اخه روم نمیشه خجالت میکشم گفت راحت باش و خندیدم منم کیرم بلند شده بود وصورتم بردم نزدیک لپش دیدم داره نفس نفس میزنه شروع کردم به بوس کردن لپش و گوشه لبشو بوس کردم و شروع کردیم به لب گرفتم با یدست سینه هاشو میمالوندم بعد لباسشو در اوردم با سوتینش شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم هی ناله میکرد با دستم روی ساپورت کسشو میمالوندم لباسای خودم دراوردم فقط شرت پام بود ساپورت و شورت عمم در اوردم دیدم خیس خیس شروع کردم به خوردن کسش بودی خوبی میداد ی کس گوشتی سفید بدون مو هی ناله میکرد میگفت بکنن بکنن دیگه دارم میمیرم شورتم در اوردم اروم کردم تو کسش (بدم میاد از این که کسی برام ساک بزنه )صدای ناله عمم همه خونه برداشته بود بلندش کردم گفتم حالت داگی شو از پشت کردم تو کسش و یک دست سینه هاشو میمالوندم دیدم داره میلرزه فهمیدم ارضا شد منم داشتم ارضا میشم که کیرم از تو کسش در اوردم کنارش دراز کشیدم لباشو میخورم و با کسش بازی کردم یکم که سر حال شد دوباره به پهلو خابوندمش از پشت کیرم مالوندم به سوراخ کونش یک دفعه گفت نهههه از پشت نه گفتم اروم اگر دردت اومد درش میارم بلاخره راضی شد یکم سوراخ کونشو توف زدم و اروم سره کیرم کردم توش (کیرم بلنده ولی زیاد کلفت نیست)دیدیم نفس بند اومد هی میگفت در بیار دارم میمیرم منم هنوز نصف کیرم توش بود گردنشو بوس کردم گفتم یکم تحمل کن و اروم کل کیرم کردم تو کونش و اروم اروم تلمبه میزدم تا صدای اه اه بلند شد سرعتشو بیشتر کردم داشت ابم میومد که تا ته فشار دادم ابم خالی کردم تو کونش و کنارش دراز کشیدم بی حال تو بغل هم بودیم گفت واقاا نیازز داشتم به سکس اون سه شب سکس داشتیم تا بابا بزرگم اومد بعد اون روز به بهونه های مختلف مثل خرید لباس و لوازم ارایش عمم میوردم شهر میردم خونه خودمون یا خونه دوستام که خالی بود سکس میکردم و هنوز ادامه داره اگر خوشتون اومد سکس های قبلیم هم بنویسم

نوشته: شبگرد۳۵


👍 17
👎 5
78601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

897551
2022-10-01 00:14:49 +0330 +0330

یه بارم من اول بشم

0 ❤️

897566
2022-10-01 01:04:49 +0330 +0330

عمه ت پرده نداشت…

1 ❤️

897595
2022-10-01 04:48:37 +0330 +0330

عمت رو گاییدم قرومساق… راستشو بگو آخرین بار کِی با فکر کردن عمت جق زدی جارکش؟

1 ❤️

897726
2022-10-02 15:30:31 +0330 +0330

تا کتف رفتی تو کسش لیس میزدی بعد اگه برات ساک بزنن بدت میاد اونی که شنیدی یارو میکه از کس لیسی بدم میاد

1 ❤️

902967
2022-11-15 20:06:36 +0330 +0330

کاری با واقعیت یا دروغ بودن داستان ندارم
ولی همچی داشت با جزییات و خوب پیش می‌رفت تا قسمت شروع معاشقه
خیلی سریع و بدون جزییات نوشتی یکم بیشتر به قسمت سکس پر و بال بدید

0 ❤️