فرار از خاطرات

1392/05/10

سلام
30 ساله بودم تازه مهندس شده بودم ( تازه هم رفته بودم سر کار بعد کلی علافی و بی پولی )
خیلی بده جیب آدم خالی باشه واقعا فقر مالی باعث انواع انحرافات در جامعه میشه . ولی خقوقم از کارگرای افغانی کمتر بود و منم باز دنبال کار بهتر بودم .و تو هر آزمونی شرکت میکردم
جمعه ساعت 11 بود آزمون استخدامی بانک تموم شد و به طرف درب خروجی میرفتم که فاطمه رو دیدم !!! فاطمه همکلاسیم بود و خیلی محجبه و خشک و مذهبی بود رفتم جلو احوال پرسی کردم کلی با هم حرف زدیم
از بیکاری ودانشگاه رفتنی که به هیچ دردمون نخورد . از بچه های کلاسمون … صحبت به درزا کشید و قرار شد برسونمش خونه ی خواهرش . اخه پدر مادرش کرمان نبودن . رسوندمش ( راستی بگم تو دانشگاه با هم رابطه درسی داشتیم ) یه مدت گذشت به من پیام داد که اگر ازمون استخدامی بود همدیگرو خبر کنیم و منم قبول کردم
اینجا شد شروع داستان .
پیام دادنها و تماس های گاه بی گاه و دیدار های دیر به دیر واسه ازمون ها دیگه نه فاطمه اون دختر خشک مذهبی بود برام نه من واسه اون موقع صحبت با هاش سرمو پایین میگرفتم .رابطه نزدیک و نزدیک تر میشد تا جایی با هم بیرون شام می خوردیم و پیام های عاشقانه میفرستادیم و میگذشت …

دوباره ازمون و دوباره جمعه . ولی این بار 2 تا ازمون که از هر دوتا مردود شدم

بعد ازمون مثل همیشه با ماشین بابام رفتم که برسونمش و به بهونه رسوندن با هم تو خیابون های خلوت کرمون تو روز جمعه یه چرخی بزنیم
حرفو به اونجا کشوندم که بریم یه جا بشینیم صحبت کنیم یه جا که سقف داشته باشه و منم حواسم به اون باشه به جای رانندگی که اونم قبول کرد و گفت که تنهاست و خواهرش رفته شهرستان ؛ اینو که گفت اسرار کردم بریم خونه خواهرش ؛ اول قبول نکرد ولی بعد به کم صحبت کردن قبول کرد
رفتیم تو یه آپارتمان وسط شهر و نشستیم روی مبل ، تلویزیونو روشن کرد و شروع به حرف زدن کردیم اون فقط چادرشو در آورد و با فاصله از هم بودیم من از مبل خوشم نمیاد گفتم واسه همین نشستم روی زمین و فاطمه رو اورم کنار خودم نشوندم البته با کلی ناز و… هوا گرم بود ار دوتامون گرم بازی بودیم مثل بچه ها نون بیار کباب ببر ، اینقدر پشت دستاش زده بودم که دستاش سرخ شده بود با صدای لرزون گفت آقای … دستام داره میسوزه دیگه بسه و منم قبول کردم دیگه یادم نیست نهار چیکار کردیم ولی گرمی هوا به اوج رسیده بود اسرار کردم مقنعه رو در بیاره تا موهاشو ببینم ولی قبول نکرد، خودمو بهش چسبوندم و مقنعشو در اوردم یه کم مقاوت داشت نه به خاطر شرم حیا ، بیشتر ناز کردن بود ، موهای مشکی و نرمشو دیدم بوسیدمش ، صدای منم این بار مثل فاطمه میلرزید ، از سکس گفتم و … نمیدونم چی شد که فاطمه رو روبروم ایستاده دیدم بوسیدمش و مانتوشو در اوردم ، لباسهاش نو نبود ولی تمیز ( وضع مالی خوبی نداشتن ) با تک پوش و شلوار نشوندمش کنار خودم از سکس میترسید و قصد انجامشو نداشت و من برعکس اون هدفم شده بود سکس باهاش گفت که تا حالا سکس نکرده به کم با هم صحبت کردیم فهمیدم خیلی دوست داره بامن سکس کنه ولی میترسه ، میترسه حامله بشه و… اصلا به مسائل سکسی آگاهی نداشت منم از همین موضوع سوء استفاده کردم شروع کردم به لمس کردن بدنش شاید باور نکنین بدنش با شاکیرا خواننده مشهور هیچ فرقی نداشت وزنش 50 کیلو هم نبود دستمو از روی شلوارش رسوندم به کسش و یه کم با دست تحریکش کردم دیگه فاطمه رفت منم رفتم ، بدنش به سرعت اروم شده دیگه حرف نمیزد . اروم لباسشو در اوردم وای چه بدنی داشت . خوابوندمش روی زمین و پیرهن خودمو هم در اوردم شروع کردم به لیس زدن بدنش تا رسیدم به کسش ، خوب صورتشو نمیدیدم و لی چشماشو بسته بودو اروم اه ناله میکرد یه کم که گذشت حس کردم که ارضا شد ازش پرسیدم ولی نمیفهمید چی دارم میگم (((( وای خدای من من تو بغل دختری بودم که تا اون سن حتی ارضا نشده بود یه گلوله اتشی از احساس و شهوت )))) براش توضیح دادم ارضا شدن یعنی چی ( واسه من و شما دختر 28 ساله به نظر غیر ممکنه که نه تنها سکس نکرده باشه بلکه ندونه سکس چیه ولی واقعا بود و من داشتم با اون سکس میکردم ) بهش گفتم حالا نوبت من گفتم باید منو ارضا کنی گفت چه جوری ؟ پردمو پاره نکنی. گفتم نه از عقب و اونم سریع قبول کرد چرخوندمش دو سه بار انگشت کردم وای چه تنگ و داغ بود طاقت نداشتم و کیرمو یه دفعه کردم تو کونش دادش در اومد ولی تکون نخورد منم از شدت شهوت فقط ضربه میزدم و اون اه ناله میکرد داشتم ارضا میشدم واقعا بد جور بهش ضربه میزدم که این دفعه اون تحمل نکرد و رفت جلو منم همون موقع ارضا شدم ابم ریختم روی پهلوش و کمرش ، بعد سکس کنارش خوابیدم کلی باهاش حرف زدم تو بغلم گریه کرد مهرش رفت تودلم
اون زمان بود که فهمیدم واقعا این کاره نبود و من احمق هم فکر میکردم قله اورستو فتح کرم و خوشحال راضی …
یه مدت بعد اومد کرمون سر کار و برنامه ماهم شده بود سکس با اون هر بار که باهم بودیم 3 – 4 بار ارضا میشدیم و جالبه اون بعضی وتها پیشنهاد سکس میداد - هرشب میگفت تلفنی برام از سکس بگو روزگار میگذشت و…
منم بهش پول میدادم و کمکش میکردم اخه واقعا بی پول بود – پول دادم صورتشو لیزر کرد ، واقعا به هم وابسته بودیم
داشتم راضی میشدم که با اون ازدواج کنم که یه دفعه یه موضوع خیلی مهم رو ازش در اوردم " دائیش وقتی راهنمایی بوده بهش تجاوز میکرده اونم از جلو" برام عجیب بود اخه من خودم که باهاس سکس داشتم و مطمئن بودم که دختره بردمش پزشک زنان معاینش کرد و دکتر بهش گفه بود چون بچه بودی تکرار نشده زیاد پرد دوباره جوش خورده و…

با این حال به هم وابسته بودیم یه شب مامانم رو با هاش روبرو کردم بی تردید و بدون گذشت بهم گفت نه ( دهاتیه ـ زشته – دوست دخترت هم هست ) مخالفتش شدید بود .
منم به شدت از مامانم حساب میبردم و سعی کردم از فاطمه جدا شدم ولی اون حاضر بود به هر قیمتی با من کنار بیاد و رابطه ما مجهول شده شده بود میدونستیم اخر داستان جدایی هست ولی باز با هم بودیم .
همیشه خونه خواهرش بودیم اخه اونجا خالی بود ، واشه جدا شدن ازش به هر دری میزدم و نمیشد ، اونم واسه با من بودن به هر دری میزد ، حتی زن دوستمو واسطه میکرد ، …
سخت بود برا هر دوتامون . بعضی وقتا از فشاری که به من وارد میکرد گریه میکردم ولی راهی نبود . یه بن بست
ناراحت اون بودم . گناه بزرگی مرتکب شده بودم . از من ضربه خورده بود خیلی بیپناه بود - خیلی بی ازار بود – یه دختر هرجایی نبود- بار اولش بود که رابطه عاطفی برقرار میکرد–
تو خونه هم زیر فشار بودم که ازدواج کنم اخه از موضوع بو برده بودن و هر روز یکی رو به من معرفی میکردن
من به سطحی رسیده بودم تو اون سن که هیچ احساسی نداشتم
رابطه های قبلیم و رابطه اخرم با فاطمه احساسات منو خوب سوزونده بود دیگه احساسی فکر نمیکردم
دنبال یکی میگشتم که زندگی کنم با هاش ،‌پیداش کرده بودم یه دختر شهرستانی و لی خوب و تحصیل کرده ،‌با هم خیلی صحبت کردیم و کلاس و مشاوره و…
رفتیم خونشون به بهونه ی اشنایی خیلی ساده و سطح پایین بودن ولی بی فرهنگ نبودن (‌ به نسبت خونواده خودم خیلی پایین بودن ) این دفعه جلوی همه ایستادم – عمه خاله مامان بابا همه گفتن نه ولی من به اون دختر ایمان داشتم بعد یک سال باباش تونست جهیزیه دخترشو جور کنه با هم ازدواج کردیم – الان با هم زندگی میکنیم و خیلی راضی هستیم
ولی یه مشکل دارم و اون فکر فاطمه که همش منو آزار میده
به غیر فاطمه هم سکس داشتم با چند نفری ولی فکر فاطمه منو ول نمیکنه و شب روز با منه
تنها که میشم به فکر اون روزها میرم
نمیخوام زندگیم خراب شه اخه زنم به من دل بسته و من دوستش دارم – کاش اون روز ندیده بودمش
کاش میشد گذشته رو خذف کرد .و هزار تا ای کاش دیگه
تونستم بعد چند سال مشروب خوردن و دود دم همه رو کنار بگذارم( 3 ساله پسر خوبیم ) ولی این فکرای لعنتی رو نمیتونم از خودم دور کنم
حالا داره زندگیم واسه خودم مجهول میشه
داره ذهن منو فاسد میکنه فکر سکس - حریص شدم به سکس با غریبه
این داستانو نوشتم با جزئیات به امید اینکه از ذهنم بره بیرون و من و رها کنه .
ازتون خواهش میکنم هر کاری که انجام میدین با فکر باشه
سکس خوبه با هر کی که اهلش باشه خاله و زن عمو ،خواهر زن نداره به شرطی که دو طرف کشش فکری و عاطفی رو داشته باشن و مثل من به هم نریزن و داغون نشن
دعا کنید فکرم ازاد شه
ممنون که داستانمو خوندین .

نوشته: امان


👍 0
👎 0
53343 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

394668
2013-08-01 13:05:47 +0430 +0430
NA

ziyad bod nakhondam
bad miyam fohsh midam

0 ❤️

394669
2013-08-01 13:41:36 +0430 +0430

مجهول بود، ننویس . . . . . . . . .
اولاً که کون شکیرا به تنهایی 50 کیلو میشه و این فاطی خانم کل وزنش 50 کیلو بوده که تشبیه شما خیلی تخمی بود. دوماً اینکه از کلمه “مجهول” استفاده مجهولی کردی که بر ما مجهول ماند که منظورت از “مجهول” همان “مبهم” است یا چیزی دیگر. سوماً کله کیری شما که برای ازدواج با همسر فعلی خودت، رو در روی خانواده ایستادی پس چرا به خاطر فاطی این کار رو نکردی؟ معلومه خیلی دیوث هستی و کیف خودتو با فاطی کردی و هوس یک کُس دیگه داشتی. الان هم که داری اعتراف میکنی که باز هم دلت کُس جدید میخواد. کیر اسب آبی به همراه دنبلانش تو حلقت. کله کیری دیگه ننویس.

بگاییدی تو تا ته کونِ وِی را
گمان کردی که او بودش شکیرا
کنون او را رها کردی به تخمت
همین آید سرت، ایراد نگیرا!

0 ❤️

394670
2013-08-01 14:03:40 +0430 +0430
NA

تکاور جان از جواب دندان شکنت ممنون

0 ❤️

394671
2013-08-01 14:52:32 +0430 +0430
NA

khob va bavarkardani bod

0 ❤️

394673
2013-08-01 16:55:45 +0430 +0430
NA

به معنای واقعی کلمه مبهم و مزخرف و تا حدِّ قابل قبولی دروغ بود!
لطفا دیگه ننویس! :|

0 ❤️

394674
2013-08-01 17:20:50 +0430 +0430
NA

فكرش ازاد شو اگه دلت ميخواد

0 ❤️

394675
2013-08-01 18:20:29 +0430 +0430
NA

ساده بود

0 ❤️

394676
2013-08-01 18:36:21 +0430 +0430

خبر مرگ بعضيا كه زرتى كس ميكنن. يادش بخير يه زمانى ما هم دست به گايشمون خوب بود.الان ديگه كمرمون خشك شد!

0 ❤️

394677
2013-08-01 19:50:57 +0430 +0430
NA

جواب کافی رو تکاور بهت داد
فقط باید این نکته رو هم اضافه کنم که موشه تو سوراخ نمی رفت ، جارو به دمبش می بست. مرتیکه تو که کار و شغل نداشتی زن می خواستی چی کار؟؟؟؟؟
دوما ،با این سوادت که یه متن بی غلط نتونستی بنویسی احتمالا جمع و تفریقتم تعریفی نداره و عجیب هم نبوده که استخدامی ها رو رد می شدی مرتیکه دیوث نا مرد.

0 ❤️

394680
2013-08-02 20:07:50 +0430 +0430
NA

عجب ادم کثیف و نامردی هستی خودت باید قبول داشته باشی … X( X( X( X( X( X( X(
میتونستی واسه فاطی هم جلو خانواده مقاومت کنی ولی خیلی شل خشت هستی [( [( [( [( [( [( >:P >:P >:P >:P

0 ❤️

394681
2013-08-03 04:50:28 +0430 +0430

من فقط نظرات جناب تكاور رو ميخونم كه كفايت ميكنه من چيزي واسه گفتن ندارم

0 ❤️

394682
2013-08-03 20:59:15 +0430 +0430
NA

پيام اول داستانت قشنگ بود معلومه سر فقر كوني شدي هاها …

0 ❤️

394683
2013-08-04 10:11:31 +0430 +0430
NA

اسرار کردم بریم خونه خواهرش!!!
التماس می کنم! فقط این یه کلمه را غلط ننویسید! عاجزانه تمنا می کنم! اصرار! اصرار!

0 ❤️