فرار نرگس

1402/06/11

فرار نرگس
سیلی که پدرم بیخ گوشم خوابوند اینقدر محکم بود که تا مدتی صدای سوت توی گوشم بود.
از جلوی چشمم گم شو کثافت!
به گوشش رسیده بود دوباره لباسای زیر خواهرمو پوشیدم. دفعهء قبل که این کار رو کردم بردنم روان پزشک. از نگاه دکتر معلوم بود که میدونه همچین “مرضی” درمونی نداره ولی واسه دلخوش کنک یه نسخه نوشت که نه جلوی کارای منو گرفت و نه جلوی اون سیلی که نوش جان کردم.
حقم نبود اینجوری توهین و تحقیر بشم، من که نظری نسبت به خواهرم نداشتم، فقط دوست داشتم لباس دخترونه بپوشم. اگه روم میشد خودم میخریدم ولی کدوم پسری روش میشه بره لباس فروشی زنونه بگه خانم شورت و سوتین اندازه من چی دارین؟ واسه همین لباسای خواهرمو دزدکی میپوشیدم. خب چه کنم، توی جسمم یه زنه که توقعات زنونه داره. اگه میتونستم، بهش جواب نمیدادم ولی حداقل ترنسها میدونن که این اصلا شدنی نیست.
به کسی بی احترامی نکرده بودم ولی همه مقابل من وایساده بودن. انگار با یه زناکار منحرف طرف باشن. حالا تو هی بگو این ترنسه، دست خودش نیست! از نظر اونا ترنس یه اسم خارجیه واسه آدم منحرف جنسی. تازه این هم خودش یه لقب مودبانه تره واسهء بچه کونیا!
طوری به هم ریخته بودم که تصیم گرفتم از اون خونه برم ولی دست خالی کجا؟ تموم شب فکر کردم و نقشه کشیدم.
صبح همه میرفتن سر کار یا مدرسه، من هم با کیف مدرسه زدم بیرون ولی برگشتم. پول لازم داشتم، و حس انتقام خونم رو به جوش آورده بود. میدونستم چیزای قیمتی رو کجا میذارن.
میتونستم هرچی طلا و قیمتی بود غارت کنم ولی فقط چهارتا سکه برداشتم که راحت میشد پولش کرد. حدود دو ملیون هم پول نقد گیرم اومد. زدم به چاک، با یه ساک وسایل شخصی و غنائم جنگی و یه دست لباس کامل خواهرم که تنم کرده بودم. اولین بار بود اینجوری میرفتم بیرون و هیجان داشتم.
به خودم گفتم حالا کجا میخوای بری؟ تنها جایی که به عقلم رسید پاتوق ترنسا بود. خیلی ها واسهء دوست پیدا کردن یا مشتری پولی میومدن اونجا. بینشون رفیق داشتم. یکی همسن خودم بود که دوست داشت مریم صداش کنیم. من اسم نرگس رو واسه خودم انتخاب کرده بودم، گلی که به عکس خودش تو آب طوری نگاه میکنه که انگار جاش اونجا ست، دنیای پریای دریایی، نه این خراب شدهء لعنتی.
مریم مونس خوبی بود، سر حوصله به درد و دل آدم گوش میکرد. دوستش داشتم. ولی اون روز مریم نبود. یکی دیگه بود که فقط دورادور سلام و علیکی دشتیم. افسرده کنارش نشستم، با موی بلند و لباس کاملا دخترونه. اونم زنونه پوش بود ولی شلوار بلند پاش بود.
با خودم کلنجار میرفتم که روز رو چطور شب کنم. و شب کجا بخوابم که یه موتور گشت انتظامی مثل اجل معلق سر رسید.
اینجا چه غلطی میکنین ، زود گم شین تا نفرستادمتون هُلفدونی. آهای عوضی، توی اون کوله پشتی چیه؟ بیا جلو ببینم!
برق از کونم پرید. اونا دنبال مواد و اینجور چیزا بودن ولی اگه سکه ها و پولا رو میدیدن ممکن بود گیر بدن.
بفرمایین سرکار، غیر از و سایل شخصی چیزی نیست.
تک تک و سایلم رو وارسی کردن. داشتم از ترس میمردم. خوشبختانه چیزی پیدا نکردن. نه اینکه خرشانس باشم. فقط ریسک نکرده بودم کل داراییم رو بذارم تو ساک دستی که خوراک قاپ زن و خفت گیره. جوراب ساق بلند ترنسی با نقش رنگین کمون همچین جایی به درد میخوره.
وقتی مامورها رفتن، دنبال دوستم گشتم ولی خبری ازش نبود. باز من موندم و این که شب کجا بخوابم. دوباره برگشتم پاتوق. مشغول جویدن ناخن بودم که یه هم مسلک دیگه پیداش شد. هیکلش نسبتا درشت بود و حسابی خانم تر از من. کنارم نشست و با الحنی خودمونی گفت: چطوری خواهر؟
از اینکه خواهر صدام کرده بود خوشم اومد. گفتم: تعریفی نداره.
چیه، بی پول موندی یا بی مشتری؟
از خونه فرار کردم، نمیدونم کجا برم.
غصه نخور، واسه خیلییا پیش میاد. ولی خوب جایی اومدی، اینجا همه هوای هم رو دارن. بی تعارف امشب میتونی مهمون ما باشی. ما تا نیم ساعت دیگه میریم خونه، البته اگه مشتری بهمون نخوره.
مشتری؟
خب آره، کرایه خونه و خرج زندگی که از هوا نمیاد!
منظور از مشتری مردایی بودن که زن کیردار دوست دارن. بعد از مدتی که واسم خیلی کند گذشت یه ماشین از راه رسید. یه مرد حدود چهل ساله که ادکلن خفنی هم زده بود اومد جلو: سلام فرشته جون، امشب وقت داری؟
دارم ولی تنها نیستم، دوستمم هست.
چه بهتر! اسمت چیه عزیزم؟
نرگس.
آی قربون اون چشمای خمارت.
فرشته با خنده: هنوز نیومده رو دست ما بلند شدی!
نمیدونستم چی پیش میاد ولی مطمئن بودم سکس جزوش هست، به صورت مفعول یا فاعل. وقتی این پا اون پا کردم فرشته دستمو گرفت: نترس من هواتو دارم.
من هواتو دارم رسید به یه شب نشینی که با یه کم مشروب توی محیطی کم نور شروع شد. بعد بازی شیشه نوشابه که تو یه سینی میچرخوندن. سمت هرکدوم از چهار نفری وامیستاد که دورش نشسته بودیم میشد نفر اول. نفر دوم میشد جفتش و تکلیف اون دوتای دیگه هم همینطوری معلوم میشد. با خودم گفتم: وقتی با لباس دخترونه از خونه فرار کردی باید فکر اینجاش رو هم میکردی! خدا خدا میکردم حداقل من و فرشته بیفتیم به هم که اینطور نشد گرچه اگر هم میشد فایده ای نداشت آخرش ما در اختیار مشتری بودیم واسه هر کاری که دوست داشت. همون اودکلنیه دستمو گرفت: قربون شمبولت برم. بریم که انگار امشب روی شانسم.
روی تخت درازکشم کرد، زیر گلوم رو بوسید و بعد دامنم رو بالا زد. دست کرد توی شورتم و کیرمو آزاد کرد. سرش رو زبون زد و شروع کرد به مکیدنش با مهارتی که فقط از یه گی حرفه ای برمیاد. همون یه کم مشروبی که خورده بودم منو برده بود تو عالم هپروت. با سینه هام ور میرفت که مثل مال دخترا بزرگ نبودن ولی خوش دست بودن. مالش سینه هام حس خوبی داشت، زنونه ترین قسمت بدنم بود. دست دیگه ش با کپلم بازی میکرد تا اینکه انگشتش رفت لای باسن و سمت سوراخم. یه کم که باهاش بازی کرد گُر گرفتم. بی اراده پاهام رفت هوا. بدنم براش دعوتنامه فرستاد! انگشتشو کرد داخل سوراخم.
عجب تنگه!
فرشته از اون اتاق صداشو شنید. گفت: صفرکیلومتره، هواشواشته باش.
مرد ادکلنی یه تیوب ژل بهم داد: خوب درش بمال.
خودش سرگرم ور رفتن با کیرش شد که نیمه سفتش هم از مال من بزرگتر بود، و چه خوش تراش! بدم نمیومد بخورمش. سرشو می مالید به سوراخم که زودتر سفت شه.
بی اراده گفتم: بذار یه کم بخورمش.
سورپریزم کردی!
گذاشتش دهنم. غریزی می مکیدمش، کاری که هیچوقت نکرده بودم و نمیدونستم چه حالی داره. خیلی زود سفت شد. آروم از بین لبام کشید بیرون در حالی که هنوز میخواستمش. با سوراخم میزونش کرد. کم کم فشار رو بیشتر کرد تا یهو رفت توش. یه لحظه نفسم حبس شد و بی حرکت موندم ولی بعدش حس خوبی داشتم. قبلا با سوسیس امتحان کرده بودم. حال نمیداد. معلوم شد کیر یه چیز دیگه است، با اینکه کلفت تره و اولش درد داره بعدش حال میده. میدونی چرا؟ چون یه تیکه از بدن یه آدم دیگه ست که محکم بغلت کرده و قربون صدقه ات میره. سه بار پوزیشن عوض کردیم، سگی، یه وری و 69. این از همش بهتر بود. اینقدر خوش گذشت که مال منم نیمه سفت شد.
نیم ساعتی به استراحت و خوردن گذشت. فرشته که رُس طرفش رو کشیده بود جاشو با من عوض کرد. حالا باید زیر ادکلنی میخوابید و منم باید پارتنر وارفتهء اونو سر حال میاوردم. رو سینه ش نشستم و با پررویی که فقط از یه مشروب خور آماتور بر میاد گفتم: بخورش که دیگه گیرت نمیاد.
خوشش اومد. با لبخند خورد تا سفت سفت شد. وقتش بود که بکنمش، نه به خاطر میل جنسی، کردن یه مرد بزرگتر از خودت که حال نمیده، به خاطر انجام وظیفه ای که بابتش کلی پول میگرفتیم. سگی کردمش. کونی حرفه ای نبود واسهء همین طولی نکشید که گفت: میسوزه، درش بیار.
درد سرتون ندم. تا نزدیکای صبح که عین جنازه افتادیم همه جور دادیم و کردیم، دونفره، سه نفره و حتا چهارنفره. نزدیکای ظهر از خونه شون بیرون اومدیم. نیم ساعت بعد با کون دردناک و بی حال توی رختخواب پت و پهن فرشته ولو شدیم.
فرشته دوتا همخونهء دیگه داشت که مثل خودش شیمیل بودن و خونگرم. فرشته بهم گفته بود که میتونم دونگی باهاشون بمونم. پیشنهاد خوبی بود، ولی بیشتر که فکر کردم، به جواب مثبت نرسیدم. نه شیمیل بودم و نه حرفه ای. کونم هنوز درد داشت و جواب اونم به این مدل زندگی نه بود! با خداحافظی گرم از هم جدا شدیم و یکراست رفتم سمت پاتوق به امید دیدن مریم. وقتی دیدمش طوری ذوق زده بغلش کردم انگار دوتا دوست جون جونی بعد سالها به هم رسیدن. همینطور که گریه میکردم ماجرای شبی که گذشته بود رو براش تعریف کردم.
این چیزا عادیه، شانس آوردی گیر نامردایی نیفتادی که ترتیب آدمو میدن، بعدش میزننت، دار و ندارت رو هم میبرن.
گفتم: من زیر بار این مدل زندگی نمیرم. اگه نتونم اونجوری که میخوام زندگی کنم اصلا چرا زندگی کنم؟
مریم گفت: آتشی نشو، یه کم دندون رو جگر بذاری رو به راه میشی.
خودش خورهء کامپیوتر بود. تعمیر، نصب برنامه و ارتقاء سیستم… اینجوری خرجشو در میاورد. دوستش داشتم ولی نمیخواستم سربار کسی باشم. دلم میخواست رو پای خودم باشم. گفت میتونی یه زیر پله اجاره کنی اونجا خدمات اینترنتی بدی. من راهت میندازم. خیلی از مردم واسه پرداخت قبض و ثبت نام و اینجور کارا مشتری کافی نت هستن.
دو ماه طول کشید تا کارم راه افتاد. خیلی خوشحال بودم.
زندگی مشترکی رو با مریم شروع کردیم. حالا توی آشپزی و خونه داری با هم رقابت داریم. خونه همیشه مثل دسته گل و پر از عطر غذاهای خوشمزه ست.
شبا درد دل میکنیم، میخندیم، گریه میکنیم، موسیقی گوش میدیم. تو یه رختخواب میخوابیم، با لباس خواب زنونه. توی بغل هم خوابیدن، بالاخره یه حسی میاره که نمیشه گفت میل جنسی قاطیش نیست. ولی ور رفتن ما با هم شبیه کار لزبینا از آب در میاد. تهش یه جور خماری و افسردگی هست. میل ارضا شدن ولی ارضا نشدن و نیاز به یه پارتنر واقعی. آدم کلافه میشه، گر میگیره. اینجور وقتا زنگ میزنیم به فرشته تا واسه مون مشتری بفرسته. اگه بتونه خودش میاد. به خاطر آشنایی همه مون راحت تریم. پولی هم ردوبدل نمیشه.
یه شب تا صبح سواری دادن کرممون رو میخوابونه. تا چندوقتی راحتیم و زندگی عادی داریم. بعدش دوباره همون بساط. این زندگی ماست. من که راضی هستم. وقتی بدونی خیلی از ترنس ها قبل از سی سالگی به علت طرد شدن توسط خانواده ونداشتن پناه خودکشی میکنن یا به دست افراد تبهکار نفله میشن می فهمی چرا از وضع خودم راضی هستم. ما خیلی آسیب پذیریم. من هنوز بعضی شب ها کابوس می بینم که خانواده و پلیس دنبالم کردن و دارم از دستشون فرار میکنم. غیر این، مشکلی ندارم. راحتم و مستقل، با حس آزادی که از همه چی مهم تره.

نوشته: مدوزا


👍 51
👎 5
24801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

945358
2023-09-02 12:31:48 +0330 +0330

دمت گرم خیلی خیلی خوشم اومد

1 ❤️

945362
2023-09-02 12:57:42 +0330 +0330

مجبوری ترحم براشون بخری با این اراجیف

0 ❤️

945378
2023-09-02 16:17:25 +0330 +0330

داستانت قشنگ بود ولی با واقعیت خیلی فرق داره
اونی که برا سکس پول خرج میکنه بو گند میده نه ادکلن
ما ترنسا و گی ها اونقدرا هم که تو تعریف کردی هوای هم حسای خودمون رو نداریم، تنها قسمت واقعی و دردناک ماجرا اونجاست که میگی:
از نظر اونا ترنس یه اسم خارجیه واسه آدم منحرف جنسی. تازه این هم خودش یه لقب مودبانه تره واسهء بچه کونیا!

6 ❤️

945416
2023-09-02 22:38:51 +0330 +0330

ادمها کسایی که با خودشون فرق دارن رو درک نمیکنن و بهشون تهمت منحرف بودن میزنن رندگی برای کسایی که فکرشون با بقیه فرق داره خیلی سخت خواهد بود

2 ❤️

945432
2023-09-03 00:28:06 +0330 +0330

داستانی زیبا از نویسنده ای قوی 🙏

1 ❤️

945481
2023-09-03 03:38:22 +0330 +0330

BrightsNights… عزیز کاملن حق مطلب رو ادا کرد ، دوستان بعضی وقتا ما بخیال خودمون فقط داریم یه داستان ساده رو به اشتراک میذاریم،بی‌خبر از اینکه چه بسا همین داستان ساده ما آخرین دلیل یه نوجوون خام و معصوم شه که مرتکب بررگترین اشتباه زندگیش بشه ، من نمیگم ننویسید اما خواهشن تو اینجور موارد نویسنده چند خطی درآخر داستان راجع به حقیقت جاری با مخاطب صحبت کنه

1 ❤️

945518
2023-09-03 10:53:58 +0330 +0330

ممنون از دوستانی که نظر دادن.
همون طور که بعضی گفتن ترنس یه واقعیت هست که باید به رسمیت شناخته بشه. خودم یه دوست بسیار صمیمی ترنس دارم. به اندازهء یه شاهنامه مکاتبه داریم، دربارهء همه چیز از موسیقی بگیر تا فلسفه و البته موضوع سکس. هیچ رابطهء جنسی بین ما نیست ولی مکاتبات ما خیلی صمیمانه است البته اختلاف نظر هم داریم. بارها از خودکشی حرف زده و من که اسمم رو گذاشته “مدی”، مخفف مدوزا، مانع شدم.
ما میدونیم که ترنس بودن یه مسلهء ژنتیکی هست. وقتی جنین هنوز به اندازهء یه دونهء برنج هم نشده یه اتفاق خاصی توی سیستم عصبی میفته که سرنوشت ساز هست و ژن زنونه رو فعال میکنه و این اساس رفتار فرد رو در بقیهء زندگیش تعیین میکنه وتغیرش هم نمیشه داد هرچند با هورمون تراپی میشه تا اندازه ای کنترلش کرد.
زندگی ترنس ها خیلی سخت هست. به رغم حساسیت و هوش و استعداد بالا جامعهء عقب مونده بهشون نگاه منفی داره. با خانواده مشکل دارن، کار براشون پیدا نمیشه و زندگی در انزوا بهشون تحمیل میشه. از جامعه که نمیشه انتظاری داشت ولی از شما خواهش میکنم هواشون رو داشته باشین. ممنون.
مدوزا

2 ❤️

945539
2023-09-03 14:38:35 +0330 +0330

مطمئنم که طبیعت بخاطر خلق این انسانهای بی‌تقصیر در فیزیولوژی و سرنوشتشون، هیچوقت خودشو نمیبخشه،
من واقعا برای ترنسکشوال‌ها احترام قائلم‌، انسانیت اونها رو تو هیچ بنی بشری نمیشه دید، دیدم که میگم.

1 ❤️

945550
2023-09-03 17:49:14 +0330 +0330

داستانت قشنگ بود و حس واقعی داشت،تمیدوارم هرجا که هستی، شاد و سلامت باشی و زندگیت رو اونجوری که دوست داری، ادامه بدی

1 ❤️

945661
2023-09-04 07:02:26 +0330 +0330

کیف داشت خوندنش
ممنون

1 ❤️

945734
2023-09-04 20:48:19 +0330 +0330

امیدوارم اینجور افراد موفق باشن و گیرآدمای ناجور نیفتن همین

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها