لیتل دوست داشتنی

1401/12/23

نشست پایین پام و سرش رو گذاشت روی پام. نگاهش کردم که چطور گوله شده بود و صورتش رو روی پام گذاشته بود. دلم میخواست بلندش کنم و بغلش کنم. خم شدم و با دستام مثل یه بچه از زیر بغلش گرفتم و بلندش کردم. سرش رو مثل بچه ها نگه داشت و بهم نگاه کرد‌. چشماش توی چشمام خیره بود و لب های خوشگلش آماده بوسیدن بودن. حالت قرار گرفتن لباش روی هم خیلی خاص بود، لب پایینش یکم عقب تر بود و لب بالاش روی لب پایینش قرار داشت. دوست داشتنی و خوشکل بود. سرم رو جلو بردم و لباش رو بوسیدم. خودش رو بهم چسبوند و بغلم کرد‌. اجازه دادم تو بغلم گوله شه و سفت چسبیدمش. بدن قشنگش رو به خودم فشردم و چند دقیقه ای رو توی ارامش گذروندیم.
بعد نگاهش کردم و گفتم: امشب نوبت شماست خانوم‌‌.
مشتاق و با یکم اضطراب نگاهم کرد، دستم رو سمت لای پاش بردم و گفتم: من یه کاری میکنم تو اصلا نفهمی چطوری ارضا شدی!
سرش رو با حالت خاص خودش تکون داد و از بغلم جدا شد‌. لحظه ی آخر یه تار از موهای فرفریم رو یواش بوسید و دلبری کرد. دستم رو پشتش کشیدم و با لبخند نگاهش کردم‌. بعد بهش گفتم روی میز دراز بکشه و پاهاش رو توی شکمش جمع کنه‌. مثل همیشه توی عرض کوچیک میز دراز کشید و در حالی که نصف کونش بیرون از میز بود پاهاشو توی شکمش جمع کرد. کص قلمبه و دلبرش در دسترسم بود. رنگ کصش، بوش، حالتش، پوستش، همه‌ش رو دوست داشتم… دستم رو گذاشتم روش و چوچولش رو نوازش کردم. بعد به سمت ویبراتور رفتم و در حالی که چوچولش رو میمالیدم ویبراتورو روشن کردم و داخلش کردم. لرزید و تکون خورد. یکی از دستام رو به سمت سینش بردم و نوکش رو محکم کشیدم. جیغ بلندی کشید و بعد سینش رو توی دستم گرفتم و تند تند مالیدم. ویبراتور توی کصش تلمبه میزد و سینش توی دست من با فشار مالیده میشد. یکی دیگه از ویبراتور ها رو روی چوچولش گذاشتم و اجازه دادم تا از همخ طرف غرق لذت بشه. تو حال خودش نبود و به ناکجا اباد نگاه میکرد. ویبراتورها رو روی کصش فیکس کردم و بعد با دوتا دستام سینه هاشو محکم مالیدم. نوک سینه راستش رو محکم کشیدم و همزمان اب دهنم رو توی دهنش که از لذت باز شده بود ریختم. آهه بلندی کشید و ارضا شد. اب دهنم رو همراه اب دهنش قورت داد و بعد به سمت کصش رفتم که هنوز انقباض داشت. وسیله ها رو از داخلش درآوردم.

روی صندلی نشستم جلوش و کصش رو بوسیدم. بعد آروم آروم مک زدم و خیسی لبریز از هیجان کصش رو نوشیدم. آروم بود و با خجالت به سقف خیره شده بود. انگشتم رو کشیدم روی چوچولش: دفعه بعدی که سرپیچی کنی این خانوم کوچولو گیره میخوره ها!
آب دهنش رو قورت داد و گفت: بله خانوم.
دستم رو به سمت واژنش بردم: این جا هم حسابی گاییده میشه!
لبش رو گاز گرفت و گفت: سرپیچی نمیکنم خانوم.
-پس آماده ای دستور بعدی رو بهت بدم؟
نفس بلندی کشید و گفت: بله خانوم.
-بلند شو و چهار دست و پا شو.
تا انجامش بده سراغ یخچال کوچیک گوشه‌ی اتاق رفتم و از توی فریزر سطل یخ رو آوردم بیرون.
بهش گفتم:  یکی از یخ ها رو بردار.
با کنجکاوی نگاهم کرد و با دست راستش یکی از یخ ها رو برداشت. حالت ناپایداری داشت، چهار دست و پا بود و زانوهاش تقریبا لبه ی میز بودن. چون یخ توی دستش بود نمیتونست دست راستش رو خوب روی میز بذاره و یه جورایی بیشتر وزنش روی دست چپش بود. گونش رو بوسیدم و گفتم: دختر خوب.
با لبخند نگاهم کرد.
توی گوشش نجوا کردم: حالا با یخ خودت رو ارضا کن.
جا خورد و با دهن باز نگاهم کرد. منتظر شدم تا یک کلمه اعتراض کنه! نگاهم رو که دید سریع گفت: چشم خانوم. بعد یخ رو به سمت کصش برد و روی کصش گذاشت. از سردی یخ لرزید. ناپایدار بود و خودش رو به سختی روی دست چپش نگه داشته بود. یخ سرد رو به کصش میمالید و صورتش نارضایتیش رو نشون میداد. همین طوریش هم بعد یک بار ارضا شدن سختش بود بلافاصله ارضا بشه، چه برسه به این که بخواد با یخ ارضا شه. رفتم پشت سرش و به کونش سیلی زدم: افرین دختر خوب. تندتر. میخوام تا پنج دقیقه دیگه ارضا شی.
-بله خانوم.
لبخندی زدم و با رضایت به تقلا کردنش نگاه کردم. یه جوری با یخ خودش رو میمالوند که انگار ده ساله ارضا نشده و میخواد ارضا بشه. ولی خب… بی فایده بود. به سمتش رفتم و گفتم: دهنت رو باز کن. دهنش رو باز کرد و یه دونه یخ توی دهنش گذاشتم. چشمکی زدم و گفتم: ادامه بده.
ساعت جلوش نبود و نمیدونست چقدر دیگه وقت داره. اعلام کردم: فقط سه دقیقه وقت داری.
تکونی خورد و حالا با دست خالی از یخش کصش رو مالید. یخ آب شده بود و دخترکم فکر کرده بود خیلی زرنگی کرده، حالا میتونه بدون یخ خودشو ارضا کنه! جلو رفتم و یه یخ دیگه توی دستش قرار دادم. بعد انگشتم رو روی سوراخ کونش فشار دادم و گفتم: دختر خوب گفتم با یخ ارضا میشی!
با ناامیدی و سرعت کمتر یخ رو روی کصش کشید.
-دو دقیقه.
یخ رو روی کصش میمالید و وول میخورد.
-یک دقیقه.
یه دونه یخ دیگه روی سوراخ کونش گذاشتم و کار رو براش سخت تر کردم. تکونی خورد و سعی کرد پریشونیش رو کنترل کنه. خسته شده بود. یخ رو از روی سوراخ کونش برداشتم و یخ توی دستش رو هم ازش گرفتم.
-میتونی یخ توی دهنتو تف کنی عزیزم.
دستم رو روی کصش گذاشتم و سعی کردم با گرمای دستم کم کم گرمش کنم. خودش رو بهم چسبوند و نفس نفس زد.
یکم کصش رو مالیدم و گفتم: حالا برگرد به حالت قبلیت.
-تو عرض میز بخوابم خانوم؟
وشگونی از کونش گرفتم و گفتم: بله عزیزم.
در حالی که نفسای صدادار میکشید توی عرض میز خوابید، به شدت خسته شده بود، در حالی که یکی از گیره ها رو برمیداشتم گفتم: وقتی بستمت میتونی استراحت کنی.
سوالی و کنجکاو نگاهم کرد.
گیره رو به چوچولش زدم. چون از سرما بی حس بود خیلی چیزی احساس نکرد. بعد ویبراتور رو توی کصش گذاشتم و روی گاییدن خودکار قرار دادم. به سمت در اتاق رفتم و گفتم: خوب بخوابی کوچولو.
از اتاق خارج شدم.
پنج دقیقه بعد با یه شیرینی گنده وارد اتاق شدم. سرش رو بی حال بلند کرد و با دیدن شیرینی لبخند زد. به سمتش رفتم و در حالی که ویبراتور رو ازش خارج میکردم گفتم: خسته نباشی.
-مرسی.
خم شدم و روی کصش بوسه زدم. بعد به سمت سرش رفتم و یه تیکه از شیرینی رو کندم. دهنش رو باز کرد و در حالی که من شیرینی رو توی دهنش می ذاشتم با چشماش لبخند زد. دست کشیدم روی پیشونیش و از خوردن دخترم لذت بردم. ستاره ی من… یه تیکه دیگه از شیرینی رو توی دهنش گذاشتم و بعد پیشونیش رو بوسیدم. خودش رو بهم چسبوند. بلندش کردم و گفتم: بیا بریم اتاق.
در حالی که حمایتش میکردم و دستش رو دورم انداخته بودم به سمت اتاق بغلی هدایتش کردم. اتاق یه تخت صورتی رنگ داشت با نرم ترین تشک و پتوی دنیا‌. نشوندمش روی تخت و خودمم کنارش نشستم. خودش رو توی بغلم انداخت و سرش رو به سمت سینم برد. پیراهنم رو بالا زدم و سینم رو از توی سوتین آوردم بیرون. بهش لبخند زدم و بعد سینم رو توی دهنش گذاشتم. میک زد و چشماش رو بست. آروم آروم موهاش رو نوازش کردم: دختر زیبا… دختر زیبا… نازنین جانم نازنین جانم…
خوابش که برد درازش کردم روی تخت و خودم هم کنارش دراز کشیدم. دستش رو بوسیدم و نگاهش کردم. اون زیباترین چیزی بود که خدا خلق کرده… میتونستم ساعت ها نگاهش کنم و براش بنویسم…

نوشته: Fati


👍 10
👎 1
30101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید


نظرات جدید داستان‌ها