مادر و برده

1397/12/01

داستان توی سبک فتیش ومیسترس و این جورچیزاست نمی دونی چیه خب نخون بدت میاد نخون که فوش ندی تو کامنتا فقط اگه بدت اوم دفوش ناموس نده بنویسی بد بود خودم میفهمم طولانی میدونم چون بخوام جدا بنویسم ۶قسمت میشه

داستان واقعیه باورکن

اسمم علی اسم دوستم رضاست اون این داستانو برای من تعریف کرده کاملا ومنو با این حس آشنا کرده که الان یه مستر شدم رضا داستانش رو به من گفت بدون جا انداختن واوی ومنم می خوام بزارمش اینجا کامل اولین وآخرین داستان من خواهد بود

اسمش رضا ازبچه گی یه حسی داشت توی خودش بردگی،تحقیرشدن،پالیسی،ولی نه برای همه نه همه ی زنا فقط مادرش.
مادرش ۴۲ساله خانه دار اسمشم زهراست پدرش کارمند یه اداره وضع مالی شونم متوسط روبه بالا گفته خاطره مال دوسال پیشه یعنی تابستون سه ماه مونده به کنکورش رویا بردگی دیوونه اش کرده بود چه طوری می تونست به مادرش بفهمونه.
بیست و هشت خرداد بود و دو سه روزی بود امتحانات تموم شده بود از خونه زده بود بیرون و رفته بود گیم نت.
مادرش مهمون داشت نوشین صمیمی ترین دوست زهرا مهمونش بود درحال چایی خوردن بودن که نوشین پرسید تلوزیون تون فلش رو پخش میکنه که زهرا گفت نه پرسید: کامپیتور رضاچی زهراکه نمی دونست گفت بزار برم اتاقش امتحان کنم دیدجای فلش داره وصل کرد و کامپیوترم روشن کرد چی!!! بردگی فرزند برای مادر،پرستیدن پاهای مادر،کلیپ هایی که فرزند ها برده و درحال باد زدن بودن صدای نوشین زهرا رو به خودش آورد گفت پخش میکنه؟ زهرا جواب داد نه نه نه اصلا فورا فلش رو کشید و پس نوشین داد وکامپیوترم خاموش کرد.
بعداز این که نوشین رفت زهرا به سراغ کامپیوتر رفت روشن کرد به دیدن بعضی از کلیپ ها مشغول شد زهرا متعجب بود نمی دونست چیکار باید بکنه می خواست به سراغ لب تابش بره ولی رمزو نمی دونست وقتی رضا اومد به روی خودشم نیاورد فقط بعد ازشام سعی کرد بفهمه رمز تبلتش چیه وموفق هم شد.

فرداش ساعت ۱۱صبح رضا گفت داره میره سینما بعدشم ناهارو بیرون میخوره بادوستش.
زهرا به سرعت رفت توی تبلت روگشت ولی هیچ چیزی پیدا نکرد خیالش راحت بود و اومد تبلت رو خاموش کنه توی فایلهای شخصی یه لیست علاقه مندی داخلش رفت وسه تاpdfپیدا کرد محبت مادرانه،مادرانه،کامران برده مادر،اسم های داستان های داخلpdf بودن شروع به خوندن کرد ولی وسط محبت مادرانه خنده اش گرفت چی فرزند کلفت بشه و کارهای خونه ارو انجام بده خنده داره این کفششم من جفت میکنم ولی نگران بود.
رضا که اومد گفت بشین کارت دارم براش چایی ریخت و نشست کنارش گفت من کمرم دردمیکنه میشه لطفا اتاقت رو تمیز کنی رضا:خسته ام ولش کن نیاز نداره تمیزه زهرا بلندشد وگفت:پسر تو علایقتم معلوم نیست حاضر نیستی اتاقت رو تمیز کنی می خوای برده ی منم بشی رضا جاخورد ودهنش بازموند سریع توی اتاقش رفت و درو بست بعد اومد بیرون گفت به تبلت من دست زدین واقعا براتون متاسفم زهرا: بله تازه کامپیوترتم چک کردم همه جا نوشتی آرزومه برده ی مادرم باشم داستان هاش،فیلماش رضا زانو زد جلوی مادرش گفت میزار برده ات باشم اتاق که هیچ هرکاری برات میکنم مادرش گفت معلومه که لابد بعدشم میخوا
ی جاغذا پاهامو بخوری خجالت بکش دیگه ام نبینم این جورجاهابری رضا گفت لطفا آرزومه بیا یه لحظه این پیجو ببین درباره یه روان شناس بودکه در این رابطه توضیح داده بود رضا باصدای بلند دادزدوگفت دست خودم نیست بعد اشک هاش سرازیر شد زهرا که پسرش رو توی اون حال دید گفت ok فردا میبرمت دکتر. فرداش مادرش۸صبح صداش کردوگفت بایدبریم مطب دکتررضا گفت یه لحظه بشین ببین من نمی خوام برده کسی باشم فقط و فقط تو لطفا.زهرا فکر کرد گفت آخه تو بی عرضه ای رضا سریع گفت من به عنوان پسرخونه بی عرضه ام ویلا یه برده حاضر هرکاری کنه من۴۸ساعت موقت برده ات میشم بد بود ادامه ندیم زهرا فکر ک
رد و گفت باشه. رضا گفت باید بایک سری قوانین آشنا بشی این داستان هاروبخون زهرا گفت کامل خوندن رضا:پس کاملا واردی و میدونی برده هیچ حق نداره چی صدات کنم وچی صدام میکنی زهرا خندید وگفت به من میگی خانوم ومنم تورو رضا صدامیکنم رضاگفت:نه دیگه بهم بگو برده زهرا:باشه جریان کنسله رضا:باشه باشه گوه خوردم رضا لطفا غلط کردم زهرا گفت قراره من راحت باشم نه تو فعلا یه پارچه خیس و خشک بیار گردگیری کن تابهت بگم خودشم تلویزون رو روشن کرد زد جم.

INTER TWO MISSION

یک ربع بعد
خانوم همه جا رو گردگری کردم
خانوم:عالیه پس جارو هم بزن
رضا:چشم خانوم
زهرا بعدش خندید وشروع به ادامه سریال دیدن کرد
یه ربع بعد
خانوم تموم شد
خانوم:رضا خب غذا درست کن بدو
رضا آشپزیش بدبود ویه کتلت بلد بود گفت خانوم جسارته براتون سفارش بدم زهرا خندید بازم گفت وای چه قدر داره خوش میگذره فعلا بیا دو،سه ساعت دیگه برام ازتوی فیریزر سیب زمینی وفیله بردار الان بیا می خوام مثل تو فیلمه بادم بزنی برو یه بادبزن بیار تا من سریالو ببینم نشسته بود روی مبل وپاهاش رودراز کرده بود ورضا هم مشغول باد زدنش بود یک ساعت که گذشت ساعت ۱۰بود. رضا خانوم براتون آب میوه بیارم چیزی میل دارین زهرا نه دیوونه بادت رو بزن چشم خانوم آخرین حرف رضا بود تلفن زنگ خورد گفت بدو بده من به باد زدنت هم ادامه بده نوشین بود شروع کردن گپ زدن رضا توی سرش یه دونه ب
ه سرش کوبید که لعنت بهش الان سه ساعت می خواد فک بزنه میترسم ۴۸ساعتم تموم شه به پاهاش و هیچکدوم از کارهایی که دلم می خواد نرسم نگرانی رضا درست بود یک ساعت تموم نوشین فک زد وبعد قطع ‌کرد رضا هم باد زدن رو گفت خانوم خسته شد دستم پاهاتون روماساژ بدم خانوم:یعنی بدرد بردگی هم نمی خوری واقعا که دست پاچلفتی رضاگفت:خانوم خوبه ها خانوم:لازم نکرده نیم ساعت استراحت رضا رفت گفت خانوم یه لحظه میشه تشریف بیارین خانوم:اوووف فقط دردسری بازخوبه خونه ارو تمیز کردی چندساعت جلوم انداختی بریم ببینم چی میگی رضا:چهار پاشدوگفت سوارمن شید تا اتاق زهرا:لازم نیست و از کنارش رد شد رفت توی اتاق گفت بیادیگه رضا سرش روفرش بود و به صندل وپاهای خانوم که از بغلش ردشدن فکر می کرد رفت وگفت خانوم این کلیپ روببینین ماساژ پا آب یا شیر خیلی خوبه خاصیت داره قلب دوم و این جور چیزا زهرا گفت باشه بیا نشست روی مبل وگفت برو یه تشت رضا پرید توحرفش خانوم خودم واردم اومد بایه تشت شیر و حوله زهرا خندید وگفت فعلا وقت استراحتت راحت باش رضا:نه خانوم صندل واز پای مادرش ببخشید خانوم درآورد وآروم داخل تشت گذاشت واون یکی روهم وشروع به ماساژ دادن کرد خانوم:رضاخیلی بدشانسی پنج روزه حموم نرفتما رضا گفت عالیه پارو آوردبالا و بوسش کرد خانوم:عصبانی شد گفت ف
قط ماساژ بدو ماساژش که تموم شد زهرا چشماشوبسته بود بود وداشت حال میکرد و گفت:حیف نمیشه ویلا هر روز بردگی می کردی وپاموماساژمیدادی
رضاهم گفت کاش هر روز برده ات بودم و پاهاتو ماساژمیدادم که زنگ در آیفون خورد نوشین بود.
زهرا وای اصلا حواسم نبود گفت میاد اینجا رضا:ای تو اون روحش سگ پدر خانوم:دهنتو ببند برو توی اتاقت برده
چشم خانوم.
نوشین اومد خوشگل وخوب مثل همیشه ۴سال ازمادرکوچیک تربود وتوی خونه قبلی همسایه اشون بود.
نوشین اومد وحال واحوال واینا بعداز چند دقیقه که گذشت زهرا:رضا بدو چایی بیار رضا:خیلی از این جنده خانوم خوشم میاد باید چایی هم بدم کوفت کنه
اومد ورفت چایی ریخت و سلام کرد وسینی رو گذاشت رومیز اومد بره توی اتاقش که خانوم گفت بدو میوه ام بیار نوشین:wow ندیده بود رضا اصلا کار بکنه زهرا:تازه کجاشو دیدی خونه اروهم امروز تمیز کرد میوه ارو گذاشت و گفت برم توی اتاق خانوم: بالبخند زیرکانه پاهاشو بالاگرفت وگفت چهارپایه شو هم رضا جاخورد هم نوشین
رضا اطاعت کرد نشست وخانوم پاهاشونو گذاشت روی کمر رضا نوشین کاملا جا خورده بود که یه نیم ساعتی طول کشید تاماجرا روتعریف کنه رضا اصلا خوش حال نبود اون کل داستان های بردگی برای مادروحفظ بود ولی یادش رفت بگه کسی نفهمه انقدر هیجان داشت وقت ناهارو بود خانوم بادست به باسن رضا زد وگفت برو بیارو رضا رفت غذا رو آورد و خوردن نوشین گفت یه خواهش فردا رضا بیاد خونه ی مارو تمیز کنه زهرا گفت اره حتما وقتی رفت رضا گفت براچی به این قل دادی اه
خانوم:بیجاکردی خواستی برده ی من باشی اصلا نمی خواد فردام نرو گم شو تو اتاقت رضا گفت غلط کردم ببخشید مال گشنگی به نوکرتون غذا نمیدین خانوم:دیگه تکرارنشه یه فیله ام برای خودت داغ کن نه خانوم منظورم هیسسسسسس ادامه نده من خسته ام می خوابم غذاتو خوردی میای تا بلند نشدم بادم میزنی.

ساعت ۵بود که خانوم بلند شدن وگفتن چه قدر پول داری پس انداز برو سه ظرف قیمه بخر باپولت بیا اومد زهرا ریخت تو قابلمه طوری که شوهرش فکر کنه خودش درست کرده.
رضا:پس به بابادیگه لطفا نگین لطفا
خانوم:Ok
فردا خانوم اومدن ورضا روصدا کردن وگفتن برو خونه نوشین خانوم هرکاری گفتن انجام بده
رضا رسید زنگو زد نوشین گفت کیه رضا:خدمت کارتون
بیا بالا
نوشین خانوم بفرمایین نوشین خانوم چیه ارباب نوشین بدو خونه ارو تمیز کن شروع کرد انجام دادن کارهای خونه گفت:ارباب نوشین تموم شد که یهو شوهرنوشین اومد گفت آفرین خوب انجام دادی لخت شو گفت چی:یکی زد توگوشش وگفت به مادر میگم بدو گفت ارباب نوشین گفت زشته ارباب خشایار بدوبدو
لخت شد و رضا کیر بزرگشو درآورد ومالید به صورتش محکم میزد به چپ وراست صورت بعد کرد توی دهنش کله اشو محکم گرفت و عقب جلو میکرد بعداز چند دقیقه نوشین لاپاشو وباز کرد وگفت بیا رضا چهار دست و رفت دهنش خسته شد بود وگفت میشه یکم آب بدین نوشین کله رضا رو محکم بین لای پاهاش قراردادو گفت فقط بلیس شروع به انجام دادن کرد خشایارم کمربندشو داد به زنش و گفت بزن روی کمرش خودشم کیرشو با کون رضا میزون کرد وبعد دوتا چک سکسی فرو کرد تو رضا گریه اش گرفته بود گفت لطفا نکن نزن کونیم نکنین نوشین سروشو فشاردادو گفت توی یه برده ای بدبخت خشایار تند ترش کرد وباسرعت کیرشو عقب جلو م
ی کردکه یهو دهن رضا پرشد از مایع لزج بعد نوشین کوسش روجداکرد وبقیه آبو ریخت روی صورتش خشایار ولی گفت نه من هزارنفرو کردم به این زودی ها ارضا نمیشم چرخوند رودر رو شروع کرد به کرد و رضا فقط ناله میکرد خشایار جون صفرت دیگه یک شده نوشین بی حال افتاده بودومیگفت نترسونش تنها دل خوشیش این بود که دیگه کمربند نمی خوره که خشایارگلوش روسفت گرفت و باسرعت بیش تری کرد تا آبش اومد بعد گفت الان زنگ میزنم نه نه اش انداختش توی توآلت برقم خاموش کردن درم قفل کردن زهرا اومد گفت چه طور بود نوشین :خشایاربیارش زهرا:اِ آقاخشایارم خونه هستن خوش اومدین رضارو پرت کردن جلو مادر
ش رضا هق هق کنان گفت اینامنو کردن زهرا:چی آشغال کثافت خفه شو ببند دهنت رونوشین بابچه ی من چیکارکردین نوشین بردش توی اتاقو گفت یه دقیقه آروم باش بعد هرکاری خواستی بکن ببین من بعداز دیشب کلی تحقیق کردم الان نکنیش بد تر میشه بیا باید دیلدو بکنش گفت خفه شو بلند شد نوشین:ببین من ازتمام دادن های پسرت فیلم گرفتم توی جای جای خونه دوربین بود دوتا راه داری یک میری بیرون خشایار تو رو هم میکنه فیلمای پسرت پخش میکنیم دوباره اونم میکنیم دو فیلم هارو تحویلت میدم.
زهرا اومد بیرونوگفت ببخشید دیلدو رو بست رضا گفت مامان تو نه زهرا مجبورم بچرخ رضاگریه کنان چرخید زهرادیلدورو توش گذاشت آخ رضا بلندشد زهرا گریه اش گرفت ولی مجبوربود شروع به عقب جلوکردن کرد بعد ازنیم ساعت زدن بیرون.
زهرا که حال گرفته ی پسرشو رو دید توی خونه گفت فکر کنم حال دیگه وقتشه پاهارو گرفت جلوی صورتش و گفت هرکاری دوست داری بکن رضاهم پرید و فورا انگار تمام خاطرات امروز یادش رفته باشه شروع به خوردن و لیسیدن کرد.
فرداش مادرش ۸صبح بیدارش کردوگفت ۴۸ساعت تمومه چیکارکنیم ادامه بدیم یانه رضا:نه من به آرزوم رسیدم فقط دیگه اون نوشین جنده ارو نبینم.

بعدش این خاطره ارو برام تعریف کرد والبته بماند باهم حال خشایارم گرفتیمو شیشه های ماشینش روچند باری دادیم روهوا هنوز تو شوکه که از کجا خورده.

پایان

نوشته: مستر علی


👍 10
👎 18
153546 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

749516
2019-02-20 21:37:16 +0330 +0330

مستر علی
دستور دادی فحش ندیم
وجدانا یک بار خودت این اراجیف رو خوندی؟
چرت و پرت بود .ننویس
راست و دروغش هم گردنت

1 ❤️

749530
2019-02-20 21:59:07 +0330 +0330

بعضی از دوستان مرزهای خیال پردازی و توهم رو فرسنگ ها جابجا کردند

1 ❤️

749533
2019-02-20 22:18:45 +0330 +0330

اقا هرکی ترجمش خوبه لطفا ی زیر نویس از این کسشرا بگه (dash)

0 ❤️

749563
2019-02-21 00:06:21 +0330 +0330

کاش مارد منم جنده بود

0 ❤️

749617
2019-02-21 06:14:22 +0330 +0330

انقدی که تو ایران توی این داستان های مثلا واقعی دیلدوی کمری هست، تو شرکت های دیلدو سازی تولید نشده! حالا اینکه تو ایران ممنوعه و جایی نمیفروشن رو هم در نظر بگیرین!!!

1 ❤️

749654
2019-02-21 09:52:08 +0330 +0330

یه کلام…کیرم تو کسشری که نوشتی :)

0 ❤️

749696
2019-02-21 17:21:19 +0330 +0330

خاکتوسرت بااین کس بندیت ازقدیم گفتن به گنجشک میگن مناربه کونت میگه یه چیزبگو بگنجه آخه کس مغزاون فلشی روکه میگی گذاشت تو کامپیوتربعدش که برداشت دادبه نوشین نوشین رفت زهرا چطوردوباره اومدکامپیوتروروشن کردفیلم وکلیپهارودیداونموقع که دیگه فلشی بعدرفتن نوشین نانازدرکارنبودههههههه

0 ❤️

749840
2019-02-22 05:55:52 +0330 +0330

خاک بر سرت ?

0 ❤️

749993
2019-02-22 22:13:05 +0330 +0330

چرت ترین داستان فتیشی بود که تا حالا خوندم اصن عنم گرفت ریدی به ارمانهایه امام شاشیدم پس کلت اونی هم که فتیش داره با بردست با خوندن این جفنگیات حالش بهم خورد کیری تو مستری تو کیر منم نیستی بزغاله مجلوق

0 ❤️

750109
2019-02-23 14:17:37 +0330 +0330

به فکر ما نیسی حداقل بفکر روح عمام باش یه سکته زد با خاطره و فانتزی کیری نویسنده ،دیس لایک مستر کیری

0 ❤️