سلام
داستان واقعیه و برای خودم اتفاق افتاده .
اسم من علی و بدن سفید و پری دارم خیلی حشری ام .
یه هم دوره خدمت داشتیم به نام امید .
خب سرتون رو درد نیارم . من تو دوران سربازی پاسبخش بودم .
یه شب تو گشت بودم یکی از سرباز ها خفت شد . سر پست خواب بود .
دیدم و به روی خودم نیاوردم اومدم پاسدار خونه تایم خواب شد امید که ترسیده بود من گزارش بدم و براش بد بشه
اومد گفت سرکار میخوای ماساژت بدم ؟
اینم بگم من عاشق ماساژم خیلی دوست دارم خیلی .
گفتم آره بیا
رو تخت خوابیدم رو شکم و اومد شروع کرد
از شونه هام میمالید
کمرم
رونام و رسید به پاهام
خیلی خوب ماساژ میداد
بهش اشاره کردم پاهام . اونم خیلی سفت و محکم و خوب پاهام رو ماساژ میداد ساق پامو اونقدر ماساژ داد که اصلا دیگه حس نمیکردم ساق. پا دارم . رفت پایین تر مچ پام . کف پام . انگشتام . خیلی خوب بود . پاهامو تازه از پوتین در آورده بودم و شسته بودم اونم خوب میمالید . عالی خیلی خوب بود .
گفتم بیا بالا . اومد دوباره شونه هامو ماساژ میداد
آروم دستمو بردم سمت کیرش که فهمید منظورم اینه کیرمو بمال
اونقدر کیرمو مالید تا آبم اومد .
داغون بودم خسته و خمار داشتم بیهوش میشدم
دوباره رفت سراغ پاهام
اونقدر پاهامو ماساژ داد تا خوابم برد
نفهمیدم کی خوابم برد و کی پاهامو بیخیال شد .
ولی خیلی حس خوبی بود .
نوشته: علی
خب خارکصه حقی این الان کجاش داستان سکسی بود؟؟ فحش میخوای ی جمله بنویس بهم فحش بدین.
دیدی چه کصشری گفت؟