مسکن مهر حشری (۱)

1401/09/01

ادامه داستان《مردمیانسال در شهر غریب》را به دلیل کامنت و آیدی های ابلهانه ننوشتم و به پیشنهاد زهرا خواهر بزرگتر مریم《سایت شهوانی》را سرچ کردم تا یه چیزایی حالیم شه
و اما داستان جدید:
با فروش ماشین و وام تونستم یک آپارتمان مسکن مهری کوچیک بخرم، اوایل همسایه ها بدلیل مجرد بودنم برخورد خوبی باهام نداشتن، پس از مدتی که رفتارهای منو دیدن نظرشون عوض شد و برخوردهاشون صمیمانه شد، هروقت خانومها میخاستن سوار آسانسور شن من از پله ها میرفتم و هیچوقت موقع احوالپرسی تو صورتشون نگاه نمیکردم و حتی قیافه هاشونو نمیشناختم تا اینکه یک خانوم چادری اومد مغازه و با اسم خودم صمیمانه سلام کرد که تعجب کردم چون اکثر مشتریها با فامیلم منو میشناختن، خانوم چادری هندزفری و کاور گوشی میخاست گفت منو نشناختین؟ نگاش کردم :شرمنده خانوم بجا نیاوردم،
؛همسر جواد هستم دو طبقه پایین شما
:ببخشید واقعا عذر میخام من هیچکدوم از خانومای مجتمع را نمیشناسم
؛بله حدس میزدم ، باخانومای مجتمع همیشه بحث نجابت شماس
:ممنونم لطف دارین
کاور و هندزفری را بهش دادم و خیلی اصرار کردم حساب نکنه، موقع خدا حافظی دستشو دراز کرد،منم بهش دست دادم یه کم طول داد و گفتم سلام آقاجوادو برسونید با عشوه گفت؛ چشم و رفت. انگار دستمو برق گرفته باشه بیحس شد تموم تنم مورمور شد ، یک زن محجبه با یک مرد غریبه تو اولین برخورد دست بده کاملا غیر عادی بود، ذهنم بدجور درگیر شد، زنه قدبلند چشمای قهوه ای گیرا و لبهای قلوه ای داشت، که واقعا خواستنی بود برای یک لحظه هم قیافه ش از جلو چشم گم نمیشد
ظهر که خونه رفتم عمدا از پله ها بالا رفتم جلو در آپارتمان کفاشای جواد و زنش جفت بود، بادیدن کفشای زنه یه جوری حشری شدم که هیچ وقت تجربه ش نکرده بودم،این که یک جفت کفش میتونست حالمو خراب کنه واقعا عجیب بود، دو روز همش از پله ها میرفتم که بتونم ببینمش بعضی وقتا هیچ کفشی نبود بعضی وقتا هم فقط کفش زنه بود، جواد با ماشین خودش تو شرکت پتروشیمی پیمانی کار میکرد و اکثرا سرویس کارمندان جهت خارج استان میرفت
بعد از دوروز اتفاقی زن جواد را توپارکینگ دیدم احوالپرسی صمیمانه و تشکر بابت کیفیت خوب خریدش
؛ واقعا هندزفری عالی بود میخاستم زودتر تشکر کنم شمارتو نداشتم
:خواهش میکنم قابل شمارو نداشت
؛بازم ممنون شماره تونم لطف کنید اگه چیزی خواستم سفارش بدم
:این کارت مغازه س شماره، کانال تلگرام و پیج اینستا هم هست
موقع خدافظی بازم بهم دست داد جرات کردم دستشو یه کم بافشارمالیدم، با یه لبخند ملایم دوتا چشاشو بست و سرشو به نشانه خداحافظی دوبار بالا پایین کرد و جدا شدیم
فک کنم صورتم قرمز شده بود گُر گرفته بودم و قلبم با شدت میزد ، با تموم وجود میخاستمش واقعا قاطی کرده بودم این دوتا برخورد پر از نشانه های سکسی بود کاش زنگ بزنه،کاش من شمارشو میگرفتم هزارتا کاش تو مغزم بود ، هی منتظر بودم زنگ بزنه اما خبری نشد، از طرفی میگفتم چرا زنگ بزنه، تشکر کرد و خلاص، اما خودمو توجیه میکردم که تشکر و شماره لازم نبود خودش میخاد ارتباط بگیره، کلافه بودم ماهها سکس نداشتم حتی تو مجازی هم ارتباطی نداشتم، تنهای تنها بودم و واقعا نیاز به حضور کسی داشتم، اما این زن متاهل و همسایه بود ، شاید همه تصوراتم غلط بوده!!!
شب توخونه خواستم چنتا از کارهای جدیدو استوری کنم که متوجه شدم یه فالور جدید اومده همه پستهارو لایک کرده و یه کامنت زیر هندزفری گذاشته
فهمیدم خودشه ذوقزده پروفایلشو که عکس گل بود چک کردم خصوصی بود، بیوش نوشته بود؛ معلم-متاهل- متعهد اسم کاربریش هم معصوم زده بود
سریع جواب کامنتشو با ایموجی گل دادم
بعد نیم ساعت کامنتمو لایک کرد، منتطر پیام بودم اما خبری نبود،چن بار خواستم دایرکت بدم پشیمون شدم، اما حدود ۱۶ نفر فالوکردن که همشون زن بودن همشونو چک کردم خصوصی بودن و فالور هم بودن ، که یهو پیام اومد ؛ بیست تا فالور برات جور کردم همشون مشترین، باید یه جایزه بهم بدی
: بله حتما ولی شما؟
؛ معصومه همسایه پایین
معصوم تو دو برخورد کاملا صمیمی برخورد کرد و منم مثل خودش جواب دادم
: ممنون از لطفتون شما جایزه تو انتخاب کن
؛ باشه حتما بزار خرید کنن من خودم یه چیز گرون برمیدارم
: قابل نداره شما انتخاب کن
؛ عجله ندارم 😊
: به هر حال در خدمتیم
؛ 😘😘😘
با این ایموجیهای که فرستاد واقعا جوابی نداشتم و فقط لایکش کردم
شق کرده بودم و واقعا به چت کردنش نیاز داشتم اما از اینستا خارج شد و حالم خراب نمیدونستم چیکار کنم لباس پوشیدم که برم پایین ببینم تنهاس اما دوتا کفش جلو در بود
زمین مجتمع به صورت مثلثی و نیم طبقه ساخته شده بود، دوتا واحد تو ضلع بزرگ کنار هم و نیم طبقه بالاتر یک واحد کوچک در زاویه مثلث ، واحد من رو واحد معصوم قرار میگرفت و بین ما دو طبقه روبرویی بود، فکر ینکه الان معصوم و جواد دقیقا زیر پای من چکار میکنند مثل خوره تو مغزم افتاده بود یه پیک ویسکی خوردم که آروم شم اما اثری نداشت هیکل معصوم جلو چشم بود ،دوس داشتم هیلکلشو که زیر چادر بود تصور کنم، دوپیک دیگه زدم خوابم گرفت، صبح باسردرد بیدارشدم سریع پیرهن پوشیدم و سرک کشیدم دیدم جواد هم نرفته و خونه س، تا ۹ معطل کردم ولی نرفت، کاش قبلا آمار ساعتای رفت وبرگشت معصوم رو در میاوردم،
شب که برگشتم بازم از راه پله رفتم دیدم کفشای جواد تکون نخورده،ضدحال خوردم، یه چای دم کردم و حموم کردم گوشیمو نگاه کردم پیام داشتم، خودش بود سریع دایرکتو باز کردم
؛ وقت بخیر خوبی
: سلام خوبم خودت چطوری؟
چهار دقیقه چهارروز گذشت تا جواب داد
؛ شکر میگذره
موندم چی بگم که یهویی نوشتم
: تنهایی؟
؛ 😳 چطور مگه
: هیچی همینطور گفتم
؛ نکنه میخای بیای خونه مون
: نه نه اصلا منظوری نداشتم
؛ آره تنهام جواد الان رفت😉
: خوبه پس میتونیم چت کنیم
حدود دوساعت از هردری حرف زدیم از اوضاع جامعه،کسب و کار،سختی معلمی، ازینکه چرا زن نمیگیرم و چیزای دیگه
خیلی شیطون و هات به نظر میومد قرار گزاشتیم که فردا صبح تلفنی حرف بزنیم.
صبح حدودای ۹زنگ زد با شنیدن صداش تپش قلبم بالا رفت و شق کردم، واقعا شیطون بود،تیکه هایی مینداخت که کُپ کرده بودم، یهو پرسید
؛خودت بلدی غذا درست کنی؟
: آرهه دستپختم عالیه
: الکی نگو مردها آشپزی بلد نیستن که
دلو زدم به دریا و بی محابا گفتم
: باید بخوری تا بفهمی چه طعمی داره
؛ جوووون میخوریم
بلند زد زیر خنده
: جدی میگم دستپختم عالیه حتما دعوتت میکنم
؛ باشه حتما میام
دیگه نمیدونستم چی بگم، واقعا ادامشو نمیتونستم بدم یه سکوت چن ثانیه ای حاکم شد و گفت؛ چی شد؟ ترسیدی بیام؟
: نه اصلا فقط نمیدونم چی باید بگم
؛ نترس خسیس نمیام ولی من تورو دعوت میکنم بیای دستپختمو بخوری
: اوکی ممنون حتما میام
؛ من امروز تعطیلم جایی هم نمیرم جواد هم تهرانه تا دوروز دیگه نمیاد میخام امشب بیای وببینی مال کدوممون خوردنی تره! البته دستپختمو میگم
قرار و مدار گذاشته شد و قرار شد شب خودش پیام بده
باور نمیکردم به این زودی جور بشه، همش فک میکردم سرکارم گذاشته و مسخره م میکنه آخه ۳۵ سال بیشتر نداشت و ۱۶ سال ازمن کوچکتر بود
تمام روز تا شب با دلهره و شوق گذشت
یه دوش گرفتم و یه شیو اساسی کردم ، ادکلن زده و شیک و پیک منتظر تماس موندم یک ساعت و خورده ای به سختی گذشت که زنگ زد؛ خونه ای؟
: اره یه ساعتی میشه
؛ عه چرا زودتر نگفتی، خیلی آروم و بیصدا بیا پایین درو باز میزارم
: اوکی الان میان
؛ دقت کن که کسی متوجه نشه
آروم درو باز کردم هیچ صدایی نبود تصمیم گرفتم کفش نپوشم که صدا نکنه پامو که بیرون گذاشتم چراغ اتومات راهرو روشن شد،عهههه فکر اینو نکرده بودم ، آروم طبقه پایین رو رفتم چراغ روشن نشد واحد معصوم هم روشن نشد!
لای در باز بود رفتم تو خودش پشت در بود با اشاره گفت که حرف نزنم وای چی میدیدم یه شلوار زاپ با تیشرت مشکی یقه باز ترقوه های برجسته گردن بلند و سینه هایی اندازه پرتقال دست دادیم و مستقیما به اشپزخانه رفتیم رو صندلی اوپن نشستم بوی عطر غذا پیچیده بود
؛ خیلی خوش اومدی، کسی که ندیدت؟
: ممنون نه کسی نبود ولی روشنایی اتوماتیک شما و طبقه بالایی روشن نشد
چشمکی زد و گفت؛ خودم شلشون کردم
فهمیدم شب توپی در پیش روه
موهای پرکلاغی بلند که انتهاش فر بود تا کمرش میرسید، میخواست ظرف برداره کمرش مشخص میشد با یه تتوی سیم خاردار که حالمو خراب کرد ، محو تماشاش بودم همینطور که غذارو میکشید بازم چشمکی زد؛ چیه؟ چی شده؟ چرا مبهوتی؟
: خیلی خوشگلی زن، چرا تاحالا ندیدمت؟
؛ حالا کجاشو دیدی
خورشت به درست کرده بود که من تاحالا نخورده بودم واقعا عالی بود
؛ نظرت؟دست پخت من عالیه یا تو؟
: واقعا عالیه بی هیچ اغراقی خوشمزه ترین غذاییه که تا بحال خوردم
شام که تموم شد اومدیم تو هال تو مبل روبروییم نشست شبکه جم بود با سریال ترکی بازم سوال کرد؛ خُب نظرت؟
: گفتم که واقعا عالی بود
؛ نه اونو نگفتم
: آها خونه شما یه مقدار بزرگتر از واحد منه و البته خیلیم شیک
با خنده بلند شد و اومد بغل دستم و گفت خودتو به خنگی نزن درسته ادم محترم و باشخصیتی هستی اما خودت میدونی چرا اینجایی، دستشو رو شونه م گذاشت و فیس تو فیس شدیم واقعا جذاب بود آدرنالین خونم بالا رفته بود قلبم تند میزد آروم لبامو رو لبای قلوه ایش گذاشتم و یه بوسه ریز کردم
سرشو رو پام گذاشت کیرمو که شق بود حس کرد و بازم زد زیر خنده، ایندفعه طولانیتر بوسیدمش،زبونشو تو دهنم میکرد آروم ممه هاشو گرفتم چشاشو بست یکم که حال کردیم سرشو از روپام بلند کرد و گزاشت رو شونه م آروم گفت؛ خیلی ازت دلخورم!
: چرا عزیزم چیکار کردم که دلخوری؟
؛ ده ماهه اینجایی آمار ساعت رفت و امدتو داشتم میومدم سر راهت اما نگاهم نمیکردی و سرپایین جواب سلام میدادی
: ببین واقعا من اینطوریم اصلا زنهای همسایه که هیچ زنای دوستامم نمیشناسم
؛ میدونم بخاطر همین ازت خوشم اومده که هیز نیستی و قابل اطمینانی
اگه خوشتون اومد لایک بارون و کامنت زیبا که بقیه شو بنویسم

نوشته: بهرام


👍 115
👎 9
197001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

903694
2022-11-22 01:51:04 +0330 +0330

مشابهه این رابطه توی اکثر مجتمع ها هست…من توی مجتمع های مسکونی زندگی کردم…دقیقا تمامشون از این موارد داشتن و دارن داخلشون…فقط کافیه اعتماد بوجود بیاد بین طرفین…یکسری از خانمها هم هستن که از ابتدا اعتماد واسشون معما نداره.با چت و یه دوستی ساده میشه باهاشون رابطه برقرار کرد.در کل خواستم بگم که اینگونه موارد دور از انتظار و نشدنی نیست.

7 ❤️

903714
2022-11-22 07:42:23 +0330 +0330

داستانت تا اینجا خوب پیش رفته. منتظر خواندن ادامه ماجرا هستم.

0 ❤️

903715
2022-11-22 07:47:02 +0330 +0330

فقط من موندم این زن نرم تنه یا گردنش خیلی درازه که وقتی سرش روی پات با هم لب تو لب هم بودین . یاده موجودات فضائی توی فیلمهای تخیلی افتادم 😂 😂

6 ❤️

903724
2022-11-22 08:55:58 +0330 +0330

چرا ادامه‌ی داستان مردمیانسال در شهر غریب رو ننوشتی؟ بخاطر چندتا کامنت؟؟ عجیبه.
اتفاقا خیلی داستان خوب و متفاوتی بود. من خیلی منتظر ادامش بودم…

2 ❤️

903726
2022-11-22 09:38:11 +0330 +0330

از این دست داستان ها توی مجتمع ها به فراوانی هستش . نسر دوستان رو تایید میکنم فقط باید هول نباشی و مبادا ابدا هیز بازی در بیاری مدتی سر به زیر باشی و قابل اعتماد نشون بدی راحت واست جور میشه

0 ❤️

903727
2022-11-22 09:48:08 +0330 +0330

ولی بنظر من اصل موضوع اینه ک زنای چادری رو خراب نشون بدین،من خودم ۷ ۸ ساله شهوانی داستان میخونم، مغزم طوری شده بود ک هر کیو میدیدم فکر میکردم میخواد بمن بده، در حالی ک این طور نیست،البته ربطی ب چادر و بی چادر نداره ولی خب هیچ زنی نمیاد اولش اینطوری شروع کنه


903738
2022-11-22 12:37:24 +0330 +0330

ادامه بده خوب بود

0 ❤️

903744
2022-11-22 15:29:25 +0330 +0330

عالی نوشتی حرف تداشت ممنون

0 ❤️

903784
2022-11-23 01:01:12 +0330 +0330

همین احمقایی مثل تو باعث میشن حجاب اجباری باشه تو خارجه زنه با شورت میاد بیرون کسی خیالش نیست تو کشور ما زن چادری و معلم با اق دست داده جناب هم با ۵۰سال سن زده سیم اخر انگار رفته جنده خونه همون ابله خودتی چه داستانت راست باشه چه دروغ

3 ❤️

903793
2022-11-23 01:24:43 +0330 +0330

اول داستان گفتی چون مجردم همسایه ها باهام مشکل داشتن فکرکردم 30 سالته
کی با آدم 51 ساله مشکل داره و اون سنی ک تو نوشتی فکرنمیکنم جذابیتی برای ی زن 35ساله داشته باشه مگر اینک جرج کلونی یا برت پیتی چیزی باشی
بعدشم هیچ زنی توی برخورد اول همچین ریسکی نمیکنه ک اینجوری تابلو نخ بده یکم واقعی تر بنویس

1 ❤️

903822
2022-11-23 06:37:40 +0330 +0330

خوبه. فقط خیلی زن محور و مرد شل و وا رفته اس‌. مرد باید جور کن باشه

1 ❤️

903890
2022-11-23 20:41:16 +0330 +0330

عالی. تو مجتمع ها منم دیدم

0 ❤️

903995
2022-11-24 11:51:10 +0330 +0330

نیمه کاره رها کردن داستانت (میانسالی در شهر غریب) یه نوع بی احترامی به چند نفری است که لایک کردن و منتظر بودن مثل خودم
باقی اش رو منتشر کن

1 ❤️

904013
2022-11-24 14:24:21 +0330 +0330

واقعی یا غیر واقعیشو کاری ندارم.
اما نظرمو جلب کرد و دلم میخواد ادامشو بخونم.
دوستانی که میگن دروغ میگه و نظر منفی میدن ول کن.
طرف میخواد مورو از ماست بکشه بیرون که ثابت کنه دروغ گفتی
اینها هیچ وقت هیچ رابطه ای نداشتن و جسارتشم ندارن برای همین فکر‌ میکنن برای داشتن رابطه حتما باید از هفت خان رستم بگذری ولی در واقعیت بسیار پیش اومده که خیلی ساده رابطه شکل گرفته

2 ❤️

904090
2022-11-25 07:10:23 +0330 +0330

دقیقا تو مجتمع ما هم همین مورد بارها اتفاق افتاده ؛ خانمم جوان است ۲۹سالشه بارها شده گاهی با دامن کوتاه پاهاش لخته بدون روسری دم در میاد هم طبقه ای ما پسره میاد سریع دم در نگاش میکنه.

1 ❤️

904144
2022-11-25 19:42:55 +0330 +0330

از این معلمها داشتی منم میخوام

0 ❤️

904307
2022-11-26 20:49:35 +0330 +0330

تخوندم نگاییدم
کیرم تو این نجابتتت کص کش

1 ❤️

904311
2022-11-26 21:15:55 +0330 +0330

۵۰ سالته اوندی کسشعر تفت میدی
ب مولا جنده هم اینجوری پا نمیده

تصوراتت مثل پسر ۱۳ ۱۴ سالس

3 ❤️

904483
2022-11-28 01:35:59 +0330 +0330

خدا خیرت بده که هیز نیستی 🥴

3 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها