منی که سوخت :)

1399/12/12

هیچوقت تصورشم نمیکردم داستانم روزی به اینجا برسه که اینجا با دیگران به اشتراک بزارمش، این سایتو برای داستاناش خیلی وقته میشناسم ولی خب فکرشو نمیکردم خودم نویسنده یکی از داستاناش باشم!
بخاطر حفظ حریم شخصی بعضی جزئیات رو نمیگم ولی اشخاص و مشخصات واقعین. من یه پسر بایسکشوالم که تازه 18 سالم شده، با یه چهره کاملا معمولی که هنوز مردونه نشده و احتمالا هم نشه بخاطر ژنم. مهر سال 97 تو یکی از مناطق کرج، داستان من شروع شد.
مدرسه جدید و آدمای جدید، منم تنها و یکم گارد گرفته از شلوغی حیاط با موهای بلند که خیلی وقته اصلاح نشده و با اینکه باید آرایشگاه میرفتم ولی تنبلیم اومد! خواستم ببینم اگر بهم گیر محکم ندن نگهشون دارم. رفتیم سر کلاس!
من تنها نشستم میز آخر و روزای اول بغل دستیم یکی بود که هیچ اینتراکشنی جز سلام علیک نداشتیم. چنبارم. وسایل یا کتاب بهم دادیم!
کم کم طول کشید با بچه های کلاس آشنا شم، ولی صمیمیتی با هیچکدوم ایجاد نشد. تا اینکه عرفان زندگی من رسید… آبان ماه بود که اومد تو کلاسمون. ته کلاس اونطرف جا خالی بود، خیلی معذب نشست…
من حقیقتش روز اول در حد یه آدم جدید بهش توجه کردم نه بیشتر، ولی مثل اینکه آدم هول زیاد بودو من خبر نداشتم چون همه با نگاه راست میکردن روش. شاید میشه گفت تموم فاکتورایی که بتونه شمارو زیبا کنه رو عرفان باهم داشت. قد نسبتا بلند، لاغر، خوش پوش با یه صدای نسبتا بم. موهای روشن لخت و البته یه دماغ گنده :/ شاید تنها نکته منفیش دماغش بود اون روزا…
مشخص بود با همه گرم میگیره از این ازخود راضیا نبود. روزای بعد بامنم رفیق شد با بغل دستیمم شد. من بهش نگاه از روی شهوت نداشتم ولی تو دلم کم کم تحسینش کردم که چقدر زیباس، هم ظاهرا هم باطنا. اینستاشو بم دادو رفتم دیدم بچه پولدارم هست، ما تو یه منطقه مرفه کرجیم ولی خودمون سرمایه دارو پول پارو کن نیستیم، ولی عرفان مشخص بود که هست.
فالوش کردم با اینکه تعداد فالوراش 100 برابر فالویینگاش بود بک دادو دایرکت داد به به اقا پارسا…!!
منم نه خواستم سرد باشم نه خواستم پررو شم، معتدل رفتار کردم.
دوران مدرسه خوبی داشتیم اون سال، تابستون 98 اومدو ما یه اکیپ شده بودیم. عرفان خیلی نسبت به پارسال تغییر کرده بود، قدش خیلی بلند شده بود بنظرم اون دماغشم دیگه مثل قبل گنده بنظر نمیومد نمیدونم شاید برامن یکنواخت شده بود. من پوششم همونیه که اکثرا دارن ولی عرفان تیپش گنگ و لش لباسای مارک بود که براش یا از خارج آوردن یا خودش سفارش داده بود.
تا اینکه پدر مادرش مسافرت رفتن و اون موند خونه خواهر برادرم نداره. زنگ زد بم گف میتونی بیای بمونی چند ساعت؟ من ازش خوشم میومد ولی هنوز نگاهی از شهوت بهش نداشتم، گفتم باشه و رفتم. دوسه نفر دیگرم زنگ زده بود، همگی جمع شدیمو خوش گذشت، شبش من موندم با یه حالت شوخی گفت نمیخوای پاشی بری خونتون؟ منم میدونستم شوخی میکنه با کص خنده جوابشو دادم ولی باید میرفتم چون همه رفته بودن اون دو سه نفر یکیشون فقط رفیق مشترکمون بود بقیه رفقای خودش بودن استایلشونم مث خودش بود. منم دیگه کم کم میخواستم برم گفت بمون حالا قسمتته بمونی اینام (پدرمادرش) چن روزی نیستن. من موندم ولی پدرم پدرمو درآورد انقد اس داد. اخر عرفان زنگ زد رضایت گرف ولی اون قلبا من میدونستم راضی نمیشه.
موندیم خوش گذشت :) شبش تا دیروقت بیدار موندیم درد و دل کردیم از گذشته هامون گفتیم فرداش وقت ناهار دیدیم یخچال همش فست فوده من گفتم کباب تابه ای بلدم اگه بخوای اونم از خدا خواسته گفت باشه ولی گوشت چرخ شده نداریم همش خورشتیو ایناس! رفتیم باز چک کردیم دیدیم اره، ماهی مرغ گوشت خرد شده بود ولی چرخ شده هیچی نبود! گفتم بیا چرخ کنیم گفت اسکلی بریم آماده بگیریم که باهم رفتیم خرید البته نیتمون خرید تنقلات بود چون از دیروز هیچی بجا نمونده بود. چیپسو ماست موسیرو تنقلات گرفتیم از فروشگاه چرخ کرده آماده هم خریدیم.
من تو خونه چنبار کباب از روی دست مادرم دیدم یاد گرفتم تنها بودم پختم ب خوبی اون نشد ولی کارمو راه انداخت ( کباب شامی غذای مورد علاقمه) ولی اونروز هرکاری کردم موقع پختن حالت یه دست نگرفت یجورایی پفکی شد! گوشتو پیازو سیب زمینیو اردو ادویه ها! فک کردم دیدم درسته ولی این واقعا چیز کصشری از اب دراومد. حقیقتش گوشتش با اینکه تاریخش روز بود ولی شبیه گوشتای خونگی نبود و من حسم گف اینو بریزم دور بیخیالش شیم که عرفان گف بزار باشه خیلی وقته نخوردم، من گفتم نمیخورم گف یا برو چیزایی که تو يخچاله بخور یا اینو. منم یجوری شدم اصلا گفتم بیا همون چیپسو بزنیم ولی این گفت نه من میخورم! اون زمان باخودم گفتم ادم به این پولداری دیگه نوبره انقد خسیس باشه ولی بعد ها فهمیدم چون من زحمت کشیدم میخواست بخوره.
اقا خوردو یکم نشستیم ک بابای من باز غربتی بازیو شروع کرد، انگار من رفتم تو دیسکو رو چنتا داف خوابیدم عرق میخورم! حالا عرفان یچیزای اونجوری داشتا ولی نخوردیم!!! بگذریم من گفتم میرم عرفان اگه گذاشت باز میام دیدم هم ناراحت شد هم درک کرد البته اون کم رفیق نداشت ولی نمیدونم معجزه شب قبلش بوده احتمالا که تا دیروقت باهم با خوشی حرف زدیم حتی کنار هم خوابیدیم. من اومدم خونه بابام رو هوا شکارم کرد با فاز نصیحت و هشدار، گوشیو سایلنت کردم اجبارا رفتم نشستم، ادم دعواکنی نیستم معمولا تو خونه سرمو میندازم پایین…
دو ساعت شاید یه دیالوگ یکطرفه داشتیم ک خلاصش میشد از رفیق ادم در نمیادو شب جایی نمون!
رفتم اتاق یکم خوابیدم ب عرفانم یادم رف بگم نمیتونم بیام
ساعت 10-11 اینجوریا بود دیدم عرفان زنگ زد، بابامم خواب، ریجکت کردم دایرکت بش گفتم اینجا بگو نمیتونم ج بدم. زنگ زد باز! ریجکت کردم پیام دادم میگم اینجا بگو. دیدم ویس داد که جون مادرت جواب بده با یه صدای داغون. یه لحظه ترس کل وجودمو گرفت جواب دادم گفتم چیشده گفت حالم خیلی بده مسموم شدم شدید. من اصلا حالم عوض شد، از خونه ما تا عرفان پیاده نیم ساعت راهه من پاشدم برم بابامم خواب خواب اصلا نفهمید مامانم بش گفتم داستانو اصلا گیر نداد گف برو ولی مواظب باش دیروقته
رفتم دیدم عرفان وضعش خیلییییی خرابه، دل پیچه و تهوع و سرگیجه
گفتم بیا بریم دکتر دیدم نمیتونه منم رانندگی بلد نبودم با اینکه ماشین بود
گف دکتر نمیخواد بیا کمکم کن دسشویی برم، دیدم میخواد تنها بره تو گفتم منم میام گف ن وضم خرابه گفتم میام کاریت نباشه
انگار قبل اومدنم بالا آورده بود چون گلاب ب روتون هرچی تلاش کرد خبری نبود!
کمکش کردم رو مبل خوابوندمش رفتم براش چای نبات درست کردم تا دیروقت کنارش نشستم یکم حالش درست شد چنتا لیوان چای خورد دسشویی رفت تبو لرزش کم شد. تو اون حالش داشت به رفیقاش فحشای خیلی چیزدار میداد گوشیشو نشون داد گف ببین مادرفلانارو ب چنتاشون زنگ زدم یا جواب ندادن یا پیچوندن یا گفتن نمیتونیم اون‌وقت من برا اینا چکارا نکردم تهشم تو اومدی کیرت دهنشون :/
ارومش کردم فرداش مامانم انگار کارشو کرده بود چون بابام زنگی نزد ولی من میدونستم زنگ نزد چون ناامید شد ازم ک با اون همه نصیحت باز کار خودمو کردم.
فردا رفتم داروخونه یچیزایی گرفتم براش. اومدم ب خونه زنگ زدم داستانو گفتم مادرم گف بمون عیبی نداره ازشم درست کردن سوپو پرسیدم خلاصه کارم اونروز و فرداش شد پیش عرفان موندن. برام جالب بود ن پدرومادرش یبار زنگ زدن ببینن بچشون زندس یانه ن این یبار زنگ زد ک دلش براشون تنگ شه.
من حقیقتش بدون مادرم یروزم نمیتونم تحمل کنم!
هوا گرم بود،ولی کولرو دماشو رو دمای اتاق گذاشتم چون عرفان تبو لرز داشت. فقطم تنش یه شلوارک بود روشم یه پتوی سبک انداختم ک داغ نکنه. پاشو با پارچه خنک میمالیدم تو تمام اون مدت فکرم فقط این بود حالش خوب شه. گوشیش فرداش زنگ خورد چنبار ولی عرفان هیچ کدومو جواب نداد از قصد. روز سوم عصر دیگه حالش درست شد تقریبا، گفتم چت شد گفت اون کبابه بود هرچی بوده! من دیگه چیزی نگفتم ک ناراحت نشه…
نشسته بودیم رو مبل که یهو سرشو رو پام گذاشت پتوشو کشید گف کیرم دهن هرچی رفیقه تو نمیدونی من چقد هوای اونو یا اونو داشتم یبار کارم گیر شد همشون مشغول شدن بخدا من دیگه سمت هیچکدومشون نمیرم
منم نمیدونستم چیکار کنم ناخودآگاه دستمو انداختم تو موهاش نوازش دادم دلداریش دادم انتظار داشتم شاید بگه دستتو بردار ولی هیچی نگف چشاشو بست دیدم خوابش گرف اخه مسکن داده بودم بش… دیگه بعد اون داستان باهم نزدیک شدیم، زیاد بم زنگ میزد هرزگاهی عکس تو اینستا میداد میگف همین الان یهویی از حالای مختلفش عکس میگرف. سال جدید مدرسه که شد عرفان پیش من نشست رشتمون یکی بود یه کلاس بودیم،
رابطمون تا حدی شد ک اون خونمون اومد، با اینکه همه خونه بودن میرفتیم اتاق. اتاق من ب امکانات اون نبود ولی اون اصن هیچی نمیگف خیلیم شاد بودیم. خونه اونا یبار دیگه خالی شدو من رفتم ولی این دفه اونجوری چن روزه نبود. عرفان طبق معمول سرشو رو پای من گذاشته بود داشت با گوشیش تو اینستا میچرخید یهو دستشو برد تو شورتش زیر کیرشو بخارونه، میدونستم هدفی نداره فقط بام راحته اونم فک نکرد من حواسم جمعه! اونجا بود ک دیدم خواب کیرش چقد گندس! یه کیر گوشتی سفید کلفت که شیو شدس. من ب روم نیاوردم ولی خب تو این مدت ناخوداگاهم یکم به سمت شهوت رفته بود. بش ب شوخی گفتم گندسا گف نه دراز نیس انچنان ولی کلفته بشدت. من جواب ندادم. دو مین دیگه گف مال تو چجوریه؟ گفتم کیری! گفت بگو دیگه عن نکن خودتو، گفتم ولش کن کیره دیگه. دیدم قهر کرد گفتم خب یکم نازک تر ولی درازتر گف مثلا چقد من گفتم انقد یهو پاشد نشست گف کیرررررم دهنت ( با غلظت میگفت)… گفتم با خنده بیا بیین خو…
البته نمیدونم چرا انقد تعجب کرد چون ما تو این مدت جلو هم شلوار درآوردیم و نزدیک بودیم بالاخره از رو شورت یه حدسایی میشد زد. گف درار منم کیرم نیمه شق بود یکمم قلبم تند میزد دراوردم گف درست کامل منم دیگ کشیدم کلا پایین همرو اینم گف پشمام فکر نمیکردم انقد باشه درازیش… ولی خب در عوض نصف کلفتی اونم نبود تازه با اینکه پوستم روشنه ولی اونجام یه درجه تیرس ولی برا عرفان سفید سفید سفید!
عرفان گفت سوپر بزارم ببینیم گفتم بیا خودم دارم گف نه سوپرای حاجیتو میگم ب خنده گف من گفتم مگه داری که دیدم لپ تاپو اوردو گف تو همین ببینیم بعد فک کرد بمن برخورده ک اعتماد نداره بریزه گوشیم گفت داداش ببین تهش بریز همرو گوشیت بت اعتماد دارم من گفتم نمیخواد که دیگه دیدم حرفشو زدو منم چیزی نگفتم
باورم نمیشد این سکس کرده باشه ب اون تعدادی ک میگف، البته تو لپ تاپ کلا 5-6 تا فیلم بود ولی کیفیتشون و تایمشون بالا بود چهره هاشونم معلوم بود.
نشستیم دیدیم منو اون شق کردیم دیدم کیرش زیاد بلند نیس ولی خیلی کلفته و تمیز
اون بنظرم اومد تو فاز گی نبوده تاحالا فیلماشم همه با دختر بود، ولی بامن راحت لخت شدو نشستیم کنارهم. من حقیقتش اونجا دیگه وا دادم بعنوان اولین تجربم که قلبمم خیلی تند میزد نوک انگشتای پامم یخ بود
بش گفتم میخوای حال کنیم؟ یه آره ای گفت ک نمیشد ازش رضایت قلبی برداشت کرد ولی خب جواب مثبت بود
گف من بده نیستما گفتم منم نیستم دیدم خنده رو لبش اومد. گفتم منظورم دهنی بود گف حله. کیرش یه بویی میداد ک بد نبود شبیه بوی تنش بود ولی تندتر، لبمو گذاشتم رو سرشو تلاشمو کردم ولی نصفشم حتی نتونستم بخورم. دستشو گذاشت پشتمو نوازش کرد منم کارمو ادامه دادم، تو اون لحظه تو دلم شاد بودم ک اولین تجربم با عرفانه، خیلی راحت بودیم کنار هم انگار سال هاست سکس میکردیم. دیدم ابش زود نمیاد قطع کردم خسته شدم گفت بیا نوبت منه، قشنگ معلوم بود بار اولشه، کاملا ناشیانه می‌خورد ولی بم لذت میداد. حس ساک زده شدن کیرت توسط کسی ک دوسش داری خیلی حس نابیه، با همون ناشی بودنش چن دیقه خورد اب من دیگ میخواست بیاد ک گفتم وایسا. دوباره رفتم سراغ کیرش این دفعه کامل لخت شد دراز کشید، ی دستمو ته کیرش حلقه کردم بعد شروع کردم با بالا پایین رفتن دهنم دستمم بالا پایین میکردم. این دفعه طولانی خوردم، اخراش دیدم داره اروم آه میکشه و گف داره میاد ک ینی دهنتو بر دار، من نمیدونم شاید از فرط شهوت توجهی نکردم بش، محکم تر خوردم ابشم ریخت دهنم. فکر میکردم تجربه شیرینی باشه ولی تا ریخت دهنم بعد چن ثانیه تف کردم با حالت بد. اصلا شبیه چیزی ک تو پورنا میبینین نبود! با یه حالت پرسشگری گف پ چرا در نیاوردیش از دهنت من جوابی ندادم… خودمم نشستم دیدم خستش لباس پوشیدم گفتم اب من بیا نیس با اینکه نزدیک انزال بودم و اگ دو دیقه دیگ می‌خورد اومده بود.
فیلمارو ولی ریخت برام، تو خونه چنباری دیدم ولی حسابی حواسم بشون بود چون اعتماد پشتشون بود.
بعد اون داستان ارتباطمون خوب بود تا کرونا و یکم از هم دور شدیم
عید اومدو رفت کم کم نمیدونم چرا ارتباطمون کم شد تا اینکه عرفان یروز بی مقدمه پیام داد گف فیلمارو اگه داری پاک کن. گفتم چرا؟ هیچی نگف فقط حرفشو تکرار کرد.
من واقعا نفهمیدم این قسمت چیشد، ما تا امتحانا خوب بودیم، دوبار دیگه باهم ساک زدیم که چیز تعریفی نداشت فقط ساک بودو بس، امتحانا هم خوب بود ولی بعدش که کم کم کرونا اومد سرد شدیم. تو مجازیم کم اومد
عید خیلی واسادم ببینمش یکی دوبارم گفتم ولی گف فعلا نمیشه وضع اینجوریه.
بعد عیدم اونجوری حرف زد، من فیلمارو پاک کردم ولی رو لپ تاپمم بود.
تا اینکه تابستون همو دیدیم ینی یروز گف بیا هوا تاریک شد قدم بزنیم منم خوشحال که همه چی درست شده بهترین تیپمو زدم خوشحال خوشحال رفتم سرقرار ولی… تا دیدمش ی حالت سردی داشت! رفتاری خیلی عوض شده بود، یکم حالت مردونه تر ولی با همون استایل همیشگی. گف باید صحبت کنیم منم گفتم باشه شب بود رفتیم قدم زدیم خواستم گله کنم ک این مدت چت بود ک شروع کرد گف تو خودتو بمن ثابت کردی ولی من سر جوگیری خط قرمزامو شکوندم منظورش ساکا بود اون شب بدترین شب زندگیم بود چون همش حرف زد تهش تیر خلاصو زد گف با همه اینا دیگه نمیتونم بات صمیمی شم ممنون ک بودی ما رفیق معمولی هستیم ولی دیگه نه مثل قبل. اون لحظه یاد دوران خوشمون و شوخیامون افتادم، یاد اینکه چقد بمن همینجوری بی مناسبت کادو داد، از لباسو کفش بگیر تا چیزای دیگ میخواس منو ظاهری شبیه خودش کنه. یه کت لی داشت مال خودش بوی خودشو گرفته بود یه گل قرمز رو سینش داشت اونوبم داد گف اینو خیلی دوس دارم ولی ن از تو بیشتر حواسم بود دوسش داری… خلاصه یاد اینا افتادم. ولی میدونستم مخالفتم فقط جو بینمونو از حالت مسالمت‌آمیز به جدال در میاره. حرفای دلمو با بغضم قورت دادم و گفتم باشه.
یه خدافظی سرد داشتیم شبش فهمیدم اینستا انفالوم کرده، رفتم دایرکتامونو دیدم، همه عکسو فیلمایی که داده بودو من سیو کردم
همه عکسای دونفرمون، یه عالمه یادگاری و لباسو چیزای دیگه، یه ادکلن گرون قیمتم بود توشون ک عطر اصلیش بود
همرو یجا جمع کردم تو یه کشو، قفل زدم کلیدشو گذاشتم یجا ک دستم هرروز نرسه. همه فایلارم تو لپ تاپ یه فولدر زدم جدا کردم ریختم توش. گفتم ک فیلمای سکسشو پاک کردم از گوشیم ولی لپ تاپ نه، چون اون شب بود ک دیدم تو لپ تاپم ریختم. دلم نیومد پاک کنم، ن از شهوت، نمیدونم از چی اصلا!
من مجموعا ادم پکری بودم بجز عرفان کسیو نداشتم، بعد اون شب دیگه وارد افسردگی شدم. انفالوش کردم با به یه پیج فیک فالوش کردم. لایواشو با رفیقای جدیدش با بعضی قدیمیا میدیدم خنده هاش شادیاش انگار منی اصلا نبوده تو زندگیش… گریه هامو کردم خودمو تا میتونستم خراب کردم. هیچ کسی نبود که بتونم باهاش اینارو در میون بزارم، من دوسش داشتم، بعنوان کسی ک هر کاری براش کنم ولی کنارم باشه! ولی اون خیلی راحت از من گذشت. حتی رفیقای مشترکمونو هرزگاهی می‌فرستادم ازش بپرسن ازمن چه خبر که اونم میگفته نمیدونم خبری ندارم. همین!
تنها جایی که ب فکرم زد بتونم بدون دیده شدن حرفامو بزنم اینجا بود.
سعی کنین تو زندگیتون اگر من شدین، اون نشین.
چون من تهش با این حجم از یادگاریاش میگذرونم کم کم زخمش کهنه میشه و میره ولی یکی مثل اون همیشه زخم میزنه. تنها عذاب وجدانی ک راجبش داشتم فیلماش بودن چون ازم خواسته بود پاک کنم ک این اخرا اونم انجام دادم تا دیگه دینی به گردنم نباشه.
نمیدونم قرار بود این داستان چی باشه ولی از فرط ناراحتی حال اینو نداشتم کارای سکسی مونو با جزئیات بگم ولی کلا 3 بار سافت دهنی بوده و قبل اونم دوتا رفیق صمیمی ک باهم راحتن!
خوش باشین :)

نوشته: prcwa


👍 20
👎 1
10501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

794585
2021-03-02 01:20:40 +0330 +0330

این داستان بود یا شاهنامه!؟ عجب حوصله ای داشتی این همه نوشتی,!

0 ❤️

794593
2021-03-02 01:31:47 +0330 +0330

عالی بود خاطرت
چقدر حس واقعی داشت
و من چقدر با تو همدردم😔😔😔

0 ❤️

794611
2021-03-02 02:07:30 +0330 +0330

هنوزم دیر نشده
میتونی بهش نزدیک بشی
حتی اگه شده بزور

1 ❤️

794646
2021-03-02 07:44:20 +0330 +0330

درسته کم محلی خیلی بده مخصوصا این که باهات تا یه جایی رو بیاد و بعدش بره😞😞😞😞

0 ❤️

794662
2021-03-02 09:00:58 +0330 +0330

اقا حرفامون حق به جانبه باید حرفای طرف مقابل رو هم شنید اونم از سر شهوت یه گهی خورد و بعد پشیمون شد اون که گی نبوده حال کنه

0 ❤️

794668
2021-03-02 10:13:39 +0330 +0330

برای من که الان چهل سالم است از بچگی هم حس شهوت به هم جنس خودت مبهم و منزجرکننده بود مگه ما دوست نداشتیم و نداریم دوستی دارم از زمان دبیرستان تا الان بیست وپنج ساله از خاطرات مختلف …کوس های که بلند کردیم میگیم ومیخندیم…(وقتی کسی پیشمان نیست) ولی این چرت پرت ها توش نیست البته من تا آخر داستان نخواندم و نمیدانم ته اش چی شد؟؟؟!!!
تا فهمیدم بله حرف حرف کون هم گذاشتن است دیگه ادامه ندادم …اینا مریضند وگرنه تا زن به این زیبایی و ظرافت و لطیفی هست که بهش عشق بورزی ودر کنارش آرام بگیری …چرا …فقط
اینا مریضند آنهم از نوع جنسی و…

0 ❤️

794677
2021-03-02 12:08:43 +0330 +0330

کلام هر چی کوتاه تر موثر تر
مثل دامنه دخترا

0 ❤️

794734
2021-03-02 19:49:35 +0330 +0330

شیوید

0 ❤️

794741
2021-03-02 20:42:23 +0330 +0330

از خاطراتت خوشم اومد❤
پسره هم شاید دلیل های خودش رو داشته و تو باید سعی کنی فراموشش کنی. ادم ها رو زود فراموش کنید. هرچقدرم که سخت باشه. این که هنوز داری فالوش میکنی بده. چون دیگه با هم دیگه نیستید و با این کار فقط خودتو ناراحت تر میکنی.

0 ❤️

794783
2021-03-03 00:52:12 +0330 +0330

دهه هشتادی هستی درکت کردم. خیلی احساسی هستی. برای اولین بار حس میکنم ی دهه هشتادی رو دارم درک میکنم. بمیرم واست 😭

0 ❤️

794966
2021-03-03 19:45:22 +0330 +0330

من واقعا احساست را درک میکنم. چون خودم چند بار تجربه شکست عشقی را دارم. هر چقدر که سنت کمتر باشه این احساس قوی تر، ولی در عوض اگه یه آدم دیگه پیدا کنی کیس قبلی را راحت تر فراموش میکنی.
به نظر من هر چیزی که بهت هدیه داده یا ازش با اون خاطره داری، بده بره. چون مادامی که توی زندگیت هست باعث میشه که زجر بکشی. دورشون ننداز. بده به یه نفر دیگه که بدونی دور هم ننداختی.

من الان خودم خارج از ایران هستم و این روابط بین دو مرد کاملا قانونی و برای خیلی از مردم هم جا افتاده.

همون طور که بعضی کامنتها را میخونی، میبینی چقدر افراد هموفبیا توی این جامعه هستند و جرات این را دارند که به بقیه توهین کنند.

اگه واقعا فکر میکنی که گی هستی، به نظرم ایران نمون و گرنه مجبور میشی تا آخر عمر با این وضعیت ادامه بدی یا اینکه به اجبار خانواده یا جامعه تن به ازدواج بدی که صد برابر از وضعیت الانت آزرده میشی.

مهاجرت هم همیشه دردسرهای خودش را داره، ولی به عنوان یک “همجنس گرا”، مسلما ارزشش را داره.

الان ناراحتی و غصه میخوری. این خیلی طبیعی هست. به نظرم یه کاغذ بردار، همه اهداف و آرزوهات را روی اون کاغد بنویس و سعی کن که آدم موفقی باشی. مثلا دانشگاه رشته مورد علاقت قبول بشی. اونجا توی فضای دانشگاه با افراد تحصیل کرده که روبرو بشی دیدت کلا به زندگی عوض میشه و کمتر مسایل احساسی روت تاثر میگذاره. ما آدمها، وقتی تنها میشیم و مشغله ذهنی کمتر پیدا میکنیم معمولا آسیب پذیرتر هم میشیم. چون انسان ها، ذاتا موجودات اجتماعی هستند. پس سعی کن یک مشغله ذهنی سالم، مثل هدف برای آینده مشخص کنی که من تحصیل در دانشگاه را توصیه میکنم. بعدا میتونی، برای ادامه تحصیل بری خارج از کشور و با افراد دیگه ای آشنا بشی که تو را کاملا درک کنند و حتی پارتنر هم پیدا کنی.

1 ❤️

795118
2021-03-04 13:11:34 +0330 +0330

داداش گلم من کل اش رو نخوندم ولی خب حله
همو دیر نیست

0 ❤️

795157
2021-03-04 16:11:59 +0330 +0330

متأسفانه واسه من هم پیش اومده و هیچ جوابی نگرفتم. اینکه چرا یکی میاد تو زندگیت، وابسته‌اش میشی، همه دنیات میشه، آخرش خیلی راحت میذاره میره. شاید هیچ وقت هم دلیلش رو متوجه نشی.
بدترین دوران رو سپری میکنی اما، فکر میکنم ارزشش رو نداره. وقتی واسه دیگران مهم نیستی، چرا زندگیت رو خراب میکنی؟ دلم نمیخواد وقتی به سن و سال من رسیدی، متوجه بشی. برو زندگی کن دوست عزیز. آدمی با احساسات و فهم شما، لیاقت بهترینها رو داره. موفق باشی

0 ❤️

795393
2021-03-05 17:41:15 +0330 +0330

🌹

0 ❤️