من با تو آرومم (۳)

1402/10/06

...قسمت قبل

صبح که از خونه زدم بیرون یه راست به شرکت رفتم و از منشی لیست مدارکی که اداره دارایی ازم خواسته بود رو دادم و پس از آماده شدن به سمت اداره راه افتادم
به طبقه دوم اداره که رسیدم دوباره همون مرد مهربون رو دیدم و مودبانه ازش پرسیدم:
_روزتون بخیر آقا،خانم زمانی تشریف آوردن؟
+سلام قربان ، بله تشریف ببرید انتهای سالن
خوب یادمه اون روز مثل همیشه تیپ رسمی زده بودم و یه عطر خنک که برا تابستونا محشر بود .
سالن رو آروم به انتها رسوندم …یه میز فلزی که پشتش یه خانمی با قد حدود ۱۷۰ با مانتوی فرم سرمه ای و البته پشت به من و رو به سمت کمدی که انگار داشت پرونده جابجا میکرد…
_سلام خانم خسته نباشید
خانم بدون اینکه برگرده توی همون حال با گفتن ببخشید چند لحظه کارش رو به انتها رسوند و یهو برگشت…
شاید هیچوقت باور نمیکردم…امکان نداشت …یه دختر فوق العاده زیبا و دلربا با پوست گندمی …چشم و ابرو و موهای قهوه ای روشن…
انگار هزار سال بود میشناختمش
همینجور که محو زیبایی خانم زمانی شده بودم یهو با صدای قشنگش به خودم اومدم:
_آقا با شما هستم …
+دست و پامو گم کرده بودم…با دستپاچگی جوری که دیگران و همکارانش رو متوجه نکنم گفتم : معذرت میخوام خانم بله
قشنگ از کارای احمقانه من خندش گرفته بود
وای خدای من با خندیدنش تازه فهمیدم چال گونه هم داره، به زحمت دوباره خودمو جمع وجور کردم و مدارک حاضر شده رو به طرفش گرفتم :
خدمت شما سرکار خانم ،جهت گرفتن مفاصا حساب
با ادامه همون لبخند ملیح مدارک رو از دستم گرفت و گفت : بله حتما، فقط باید مدارکها رو بررسی کنم ضمن اینکه الان تیرماه و شلوغ ترین ماه اداره(خرداد و تیر زمان اخذ اظهارنامه دارایی اشخاص حقیقی و حقوقی هستش) و بعید بدونم تا آخر تیر بتونم مفاصا براتون صادر کنم.
+خانم زمانی میشه خواهش کنم این یه مورد رو یه کاریش کنید واقعا برا تمدید مدارک بازرگانی شدیدا مورد نیازه
_تمام سعیمو میکنم ضمن اینکه سرممیز هم باید امضا کنه، راستی شما مدیر شرکت هستین یا وکیل؟
وقتی دیدم یه کم گرم گرفته و خوش برخورده با اعتماد بنفس بالا خودمو به عنوان مدیر شرکت معرفی کردم و دوباره با اصرار خواستم تا دو سه روز آینده مفاصا رو صادر کنه
دوباره با چشمای قشنگش که زیباییش رو دوچندان می کرد نگاهم کرد و گفت همه سعیمو میکنم شما با من در تماس باشید
+خیلی ازتون ممنونم و بدونید کارم گیره این مفاصا حسابه و لازم باشه به پای آقای سر ممیزم میفتم.
یکم اخماشو درهم کرد و گفت این چه حرفیه ما کارمون همینه
-خوب جسارتا میشه شمارتونو بهم بدین تا تماس بگیرم باهاتون
+شما شمارتونو بزارین به محض اینکه آماده شد با شما تماس میگیرم.
فورا شماره ۹۱۲ خودمو نوشتم و گرفتم سمتش و خانم زمانی هم ازم گرفت. تشکر کردم و ازش جدا شدم ، توی ماشین که نشستم حتی یه لحظه تصویر چهرش و اون چشای شیطونش از ذهنم بیرون نمی رفت …انگاری خدا سر فرصت نشسته بود و نقاشیش کرده بود…دینگ…صدای زنگ پیام گوشی بود بازش کردم و شماره ۹۱۲ با کد ۶ و ناشناس…
سلام آقای دولتخواه وقتتون بخیر
زمانی هستم…فردا تشریف بیارین مفاصا رو بگیرین
وای خدای من چقدر خوشحال بودم، نه برای اینکه اینقدر زود مفاصا حساب شرکتمون رو گرفتم بلکه برا این که با شماره شخصیش پیام داده و این یعنی دوست داره شمارشو داشته باشم …
اون لحظه به هیچی جز زمانی فک نمیکردم و حتی یه لحظه تصویر آوا رو هم تو ذهنم ندیدم بنابراین فوری جواب دادم…
_سلام خانم زمانی بینهایت سپاسگزارم ، حتی فکرشم نمیکردم اینقدر زود کارم انجام بشه امیدوارم بتونم جبران کنم.
و از طریق پیام دوباره جواب و …
+احتیاجی به جبران نیست کار ما راه انداختن کار ارباب رجوعه، امیدوارم دیگه نبینم بخواین به پای کسی بیفتین
+بیشتر حرفم جنبه تبلیغاتی داشت(😁)
-حتی برا شوخی و تبلیغات جناب دولتخواه (😡)
فهمیدم از اون حرفم ناراحت شده و خوشش نیومده برا همین برا اینکه بحث عوض بشه و یه جوری ببینم چقدر بهش نزدیک شدم، پیام دادم.
+چشم خانم زمانی …راستی میگن دخترایی که چال گونه دارن سه هیچ از بقیه جلو هستن
یکم طول کشید تا جواب بده و حدسم درست بود استیکر لبخند و خجالت …
ازش باز تشکر و خداحافظی کردم و با سرعت و خوشحالی به سمت شرکت راه افتادم
اونشب به خونه که رسیدم با سرعت شام رو خوردم و به اتاقم پناه بردم ، یه چشمم به گوشی بود که ببینم پیام میده…ای بابا اون شمارشو به بهونه ای به من رسونده بود و اولین گام رو برداشته بود و درستش این بود من پیشگام بشم…
رو تختم دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم و اولین پیام رو دادم، همونطور که حدس میزدم انگار اونم منتظر پیام من بود چون خیلی زود و بدون کلاس گذاشتن جوابمو داد…
و چقدر لحظات خوش و شیرینی بود …مینا زمانی …۲۶ سالش بود و فارغ التحصیل مرتبط با کارش …اونشب تا حوالی دو بعد از نیمه شب از همه دری حرف زدیم، از روز تولدمون تا مسائل خصوصی قابل بازگو کردن
اونم از من و خصوصیاتم پرسید …معلوم بود دوس داره ادامه بده ، ساعت رو که دیدم ازش عذرخواهی کردم و گفتم بخاطر اینکه فردا باید بره سرکار دیگه بره بخوابه…
ازم پرسید تگرام داری یا وایبر؟
با تائید اینکه هر دو رو دارم شب بخیر زد .
تو فکر روزی که گذشت بودم و وقتی مسواکمو زدم و دوباره به اتاق برگشتم و دوباره گوشی رو به دستم گرفتم تا پیام رسانها رو چک کنم و بخوابم…
اوه …خدای من سمت وایبر و تلگرام آوا چقدر پیام داده بود و من چقدر بی رحمانه اصلا به یادش هم نبودم…
پیامهاشو سین کردم و جواب دادم ، خیلی نگران و ناراحت بود و با کلی زحمت آرومش کردم و خوابیدم.
صبح دیرتر از هر روز از خواب بیدار شدم و یک راست به سمت موبایلم رفتم هیچ پیامی نیومده بود …ولی مینا رو تلگرام پیام داده بود.
تو راه شرکت باهاش تماس گرفتم و دیدم رسمی ازم خواست جهت دریافت مفاصا برم اداره
چقدر خوب بود دیدن دوباره مینا …
مفاصا رو گرفتم و پس از کلی تشکر ازش جدا شدم و دوباره به محض سوار شدن به ماشینم صدای دینگ پیام …
_خوشحال شدم دیدمت، راستی من ساعت پنج کارم تمومه اگه مایل بودی بیا ببینمت. خوشحال از اینکه قراره بیرون از محیط کار ببینمش جواب مثبت دادم،
عصر با کلی وسواس و سر و تیپ خوب با ماشین تا دم خونه رسوندمش، کلا حرف که میزد من تو ابرا بودم و موقعی که خواست ازم جدا بشه و بره خونه دستشو به سمتم دراز کرد و برای اولین بار گرمی دستای قشنگش رو لمس کردم و قبل از اینکه دستاشو جدا کنه و بره دستشو بوسیدم…
یهو به سمت در جمع شد ، فک کردم ناراحت شده و ازش عذرخواهی کردم ولی مینا با روی باز بهم لبخند زد و با گفتن نه مشکلی نیست ازم جدا شد .
تو راه برگشت به خونه دوباره باهام تماس گرفت و بابت اینکه به خونه رسوندمش کلی ازم تشکر کرد.
بعد اون دو بار دیگه بیرون همدیگرو دیدیم و یه شب موقع برگشت به خونه یه جای تاریک ماشین رو نگه داشتم و دل زدم به دریا و ازش خواستم اجازه بده ببوسمش ، ساکت شده بود و این یعنی راضی بود، کمربند ایمنی رو باز کردم و به سمتش رفتمو با کمک دستام پشت گردنشو لمس کردم و مینا رو که بوی عطرش دیوانه کننده بود رو به سمت خودم کشیدم و برای اولین بار گونش رو بوسیدم و یکم مکث کردم…بهش خیره شدم ، چشاشو بسته بود و همین کارش جرات منو بیشتر کرد و بوسه دوم رو از لبای خوش فرم که انگار خدادادی ژل تزریق شده بود بهشون و رنگ کالباسی رژ زیبائیش رو دوچندان میکرد گرفتم…دیگه دست خودم نبود و یهو مشغول خوردن لباش شدم…انگار خوشمزه ترین چیزی بود که تا اون لحظه مزه میکردم…دست خودم نبود و ناخودآگاه دست چپم که آزاد بود از بالای مانتو به سمت سینه هاش رفت و از زیر سوتین سینه هاشو لمس کردم…وای خدای من سینه های سفت و کاملا اندازه مشت خودم…دیگه داشت ناله میکرد و البته لابلای ناله های ریز با گفتن جمله دیگه ولم کن منو به سمت خودم ول کرد…
ازش جدا شدم ولی دوباره یه چیزی منو به سمت لباش کشوند و مینا دوباره منو با خوردن لبا همراهی کرد و یکم بعد باز منو به سمت صندلی خودم هل داد و دوباره همون جمله با شهوت و ناله …مهدی ولم کن …
دیگه ولش کردم و ماشین رو روشن کردمو تا فاصله رسیدن به خونشون که از محله های خلوت تهران بود حتی یک کلمه هم بینمون رد و بدل نشد…موقع جدا شدن دستمو گرفت و بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شد و رفت.
توی مسیر برگشت به خونه طبق روال همیشه هیچ تماسی نگرفت و من وحشت زده و ناراحت از رفتار عجولانه اونشب که چرا اینقدر زود بوسیدمش به خونه رسیدم و بدون خوردن شام و بی حوصله به اتاق خودم پناه بردم.
دیگه توی همین مدت کوتاه قشنگ سرد شدن رابطمو با آوا رو می دیدم و از طرفی بر عکس اون که خودش رو به آب و آتیش میزد تا بفهمه چم شده من هیچ تلاشی نمی کردم جوری که مهناز و خونه رو هم به بهونه خستگی میپیچوندم.
با گوشیم ور میرفتم و داشتم جواب آوا رو میدادم و یه جورایی آرومش میکردم اما فکر مینا و اینکه نکنه ناراحت شده و کات کنه یه لحظه آرومم نمیزاشت…
یهو صدای پیام رسان تلگرام و چقدر عالی…مینا بود:
-سلام مهدی رسیدی خونه عزیزم؟
+سلام عزیزم آره
-نباید حالمو بپرسی اونم تو اون حال خرابی که برام درست کردی😏
+واقعا متاسفم دست خودم نبود نمیدونم چرا تا اونجا پیش رفت
-یعنی ناراحتی از انجامش ؟
+نه منظورم این نبود ، فقط نفهمیدم چجوری تا اونجا پیش رفت
-حالا خوشمزه بود 😁
با گفتن این حرفا از زبونش انگار جراتم بیشتر شد و مینا هم همینو میخواست و دوباره اون شب کلی حرف اما اینبار حرفا پیرامون اتفاق توی ماشین بود و کم کم به سمت سکس کشیده شد. مینا بهم گفت اگه یکم دیگه ادامه میدادم قطعا دست اون هم به سمت پایین تنه من رفته بود و قطعا دیگه نمیتونست جلو خودشو بگیره…نترس شده بودم و ازش خواستم اسم اون چیزی که پایین تنه بود رو بیاره…
استیکر خجالت فرستاد و من دوباره فشار آوردم که بگو چی میخواستی ؟
و دوباره اصرار من و سرانجام یهو پیام داد…
مهدی اون لحظه دلم میخواست بهت بدم …اون لحظه من کیرت رو میخواستم میفهمی کیرت رو
تمام بدنم داغ شده بود و دلم میخواست الان پیشم بود و کار ناتموم امشب رو تموم میکردم.
دیگه ترسی بینمون نبود برا همین بهش پیشنهاد دادم قرار بعدیمون سوم مرداد یه جای دنج قبوله؟؟؟
-باش عزیزم هر چی تو بخوای ولی اونروز که روز تولدته و من براش برنامه داشتم
+آره میدونم و میخوام خاص ترین تولد همه عمرم رو اون روز با تو داشته باشم
بعد کلی حرف زدن خوشحال تر از همیشه شب بخیر زدیم و خوابیدیم.
صبح روز بعد با دوستم حمید تماس گرفتم و ازش برا سوم مرداد کلید باغ ویلاشون توی حوالی شهریار رو درخواست کردم.
حمید از دوستای بسیار خوبم بود و بلافاصله قبول کرد.کلید رو که گرفتم دیگه فقط به سوم فک میکردم که نزدیک بود و خوب یادمه اواخر ماه رمضون بود که داشت تبدیل میشد به یکی از خاطره انگیزترین روزهای خاص زندگیم …
ادامه دارد…

نوشته: مهدی

ادامه...


👍 12
👎 6
14701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

964082
2023-12-28 00:28:07 +0330 +0330

ای بی وژدان پوفیوز.گوه خوردی توکه عاشق نبودی رفتی توی رابطه.حالاکه رفتی عاشقی ازکجات دراومد؟قربونت برم هوس وشهوت گذرا رو به حساب عاشقی نزار.نمیدونم چرا تاهرکی رو یکی بهتر راست کنه میگن وای من عاشقش شدم.
میدونم اینجا سایت داستان هستوممکنه خیلی ازنوشته ها صرفاداستان باشن.ونیازبه قضاوت ندارن.ولی چه بسا همین مطالبی که باعنوان داستان منتشرمیشن محتوای مناسبی داشته باشن وترویج خیانت وخلاف وبی ناموسی نباشه که بخوان عادی سازی کنن.شایدخیلیاتاثیرنگیرن ازداستان هااماهمون اندازه هستن نوجوانان وجوانانی که درپس زمینه ذهنشون میمونه مطالب وذهنشون الوده میشه.پس نویسندگان محترم درتولیدمحتوی کمی حوصله وفکربه خرج بدین وفقط سیاه نویسی نکنید.

2 ❤️

964178
2023-12-28 23:31:56 +0330 +0330

یه چیزی هست به عنوان تعهد و شرافت و وجدان ، بعضی از افراد انسان و انسانیت رو با داشتن لباس و خرید اشتباه میگیرن ، در هر مغازه که میرسن میگن وای چقدر قشنگ ، عاشقشم ؟؟!!!
ای کیر تو وجود بی وجودت ، تو زندگی مرد باش ، در جایی دیگه وقتی یه همچین سوژه ای پیش میاد و دختره همین کار می‌کنه بعد اون آقا میاد زمین و زمان یکی می‌کنه و به دنیا بد و بیرا میگه و میشه …آخر دنیا .
تف تو ذاتت .

0 ❤️

964326
2023-12-30 00:13:33 +0330 +0330

حالا دیگه همه شدن عیسی بن مریم و قدیس،
اولا این نوشته فقط جهت عبرت گرفتنه و باید تا انتها خوند و بعد نظر داد.
فحاشی کار آسونیه دوست عزیز اینو یادت باشه
(هر چه در فهم تو آید ، آن بود مفهوم تو)

0 ❤️