سلام داداشم ۲۳ سالش بود که ازدواج کرد من ۶ سال ازش کوچکتر بودم ۱۷ سالم بود وقتی پیش یکی از دوستام گفتم داداشم داره ازدواج میکنه اون گفت خیلی ها هستن که به زن داداششون نظر دارن این حرف تو ذهن من مانده بود اما از ترس داداشم کاری نمیکردم چند سالی گذشت تا متاسفانه داداشم تو سن ۴۵ سالگی فوت کرد اونوقت من ۳۹ سالم بود بعداز فوت داداشم همه اش به این فکر میکردم که چطور زن داداشمو بکنم خیلی فکر کردم تا یه فکری به ذهنم رسید یه روز که باهم تنها بودیم بهش گفتم یه دوستی دارم که لباس زیر زنانه فروشی داشت الان میخواد مغازه شو چمع کنه لباس زیر ارزان میده میخوای بگیرم بیارم با زن های فامیل تقسیم کنین زن داداش گفت اگه ارزان میده بگیر چند روزی گذشت پیش خودم فکر کردم نقشه خوبی نبود و بیخیال شده بودم که یروز بهم گفن لباس زیر هایی که گفته بودی چی شد گفتم هنوز نرفتم پیشش اما فردا میرم میارم . فردای اونروز رفتم بازار و چند تا سوتین و شرت زنانه خریدم یادم نیست فک کنم ۵ یا شش تا از هر کدوم بود چند روز بعد که حانه ما مهمان بودن و من اخر شب بردم برسانمشان وقتی بچه هاش پیاده شدن دو تا بچه داره یواشکی سوتین و شرتها رو دادم بهش و گفتم همه رو نگه دار برای خودت این روزها زیاد میرفتم خانه شان یه روز که تازه از خانه شان د امده بودم سر کوچه شان بهش پیام دادم و گفتم دلم برات تنگ شده البته با شعر اونم گفت تو که الان منو دیدی گفنم یه چیزی میخوام بگم میترسم ناراحت بشی اون گفت که ناراحت نمیشم قول میدم بگو گفتم بیا با هم محرم بشیم گفت مامانت اجازه نمیدهگفتگ صیغه بشیم و به کسی نگیم اولش یکم ناز کرد ولی بالاخره قبول کرد و رفتیم محضر صیغه موقت یک ماهه خواندیم پسرش که ۱۱ سالش بود شب خانه نبود و من منتظر شدم که دخترش که ۴ سالش بود بخوابه شب ساعت ۱۰ رفتم خانه شان وای خدای من چی میدیدم زن داداش که الان دیگه زن خودم بود یه سوتین ابی پوشیده بود و منتظر من بود رفتیم اتاق و بغلش کردم شروع کردملبش خوردن کیرم داشت منفجر میشد شلوارشو کشیدم پایین یه شورت قرمز پاش بودکیرم گرفت دستش برام جغ میزد و میگفتعجب چیزی داری بعداز کلی ور رفتن با سینه و لبش خم شد گفت بذارتو کسم از عقب گذاشتم چه حالی میداد زن گوشتی و هیکل زیرم بود و من داشتم تلمبه میزدم تا صبح بغل هم خوابیدیم و صبح زود زدم بیرون از اون روز به بعد کاما شده بود این که هر وقت خانه خالی میشد بریم تو کار هم از ش یه روز خواستن برام ساک بزنه اولش چندشش میشد ولی وقتی شهوتش زد بالا خودش گفت میخوام کیرت بخورم ولی تو حمام با حم رفتیم حمام و اولین بار کیرمو توحمام خورد بعد از ان هر وقت فرصتگیر میاد یا من میرم خانه شان یا اون میاد حسابی حال میکنیم ولی یه چند وقتیه که کمتر میاد بهم بده مبگه بچه ها بزرگ شدن اگه بفهمن خیلی بد میشه ولی اخرین باز یک هفته پیش کردمش امیدوارم خوشتان امده باشه این داستان واقعی بودلطفا داستانهای الکی نذارید

نوشته: موسی