من و میلف هلندی توریست

1402/04/16

سلام اسم من مهدی 30سالمه وداستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به پنج سال قبل یعنی قبل کرونا وکاملا واقعی من اهل اصفهانم ولی اصالتا مال یکی از روستاهای اطراف دزفول هستیم وتحصیلاتم توحوزه گردشگری هست وزبان انگلیسی رو به طور کامل وزبانی آلمانی رو کمی بلدم بعد از چندسال کار با ماشین وترجمه از طریق یکی از فامیل ها تونستم توی یکی از بهترین موسسه های توریستی اصفهان به عنوان تورلیدر توریست های خارجی استخدام بشم چندماهی از شروع به کارم میگذشت که واقعا داشتم لذت میبردم واکثر خارجی هایی که سمت اصفهان میومدن سن بالاهای اروپایی بودن تارسید به مرداد ماه سال نودو هفت که یه گروه شصت نفره هلندی قرار بود سه روزه بیان سمت اصفهان ومن شدم مسئول نشون دادن آثار تاریخی وجاهای دیدنی شهر به اونا همه چی عادی بود تااینکه چشمم به یک خانم تقریبا سی وپنج ساله با قدبلند وکون وسینه های گنده که مثل تمام اروپایی ها بدنی سفید با موهای بور داشت از صبح تا ظهر کلا چشمم روش بود تا رسید به وقت ناهار رفتم سرمیزشون به بهونه همون سوال های معمولی که تورلیدر ها میپرسن که متوجه شدم شدم همراه با مادر وخاله پیرش که کنارش نشسته بودن به ایران سفر کرده بود و چون فقط خودش انگلیسی رو خوب صحبت میکرد تمام مدت فقط اون بامن هم کلام میشد اون روز گذشت ومن تمام شب وبه بدن لخت وسفیدش داشتم فکر میکردم وراست خوابیدم وراست بلند شدم فردا صبح که رفته بودیم عالی قاپو دیدم تنهاشده وداره عکس میگیره به بهونه الکی نزدیکش شدم وشروع کردم به صحبت کردن وفهمیدم سی وشیش سالشه وتوی شهر روتردام تو قسمت امور مالی یه شرکت بزرگ کار میکنه وچون بعد پنج سال با دوست پسرش کات کرده بود وحال روحی خوبی نداشت به پیشنهاد مادرش به این سفر اومده بود دیگه مهلت نشد واز همدیگه جدا شدیم موقع برگشتن سمت هتل منو کشید کنار گفت تو ایران مشروبات الکلی ممنوع اگه میتونی برام شراب شیراز بیار چون تعریفشو شنیدم به همین خاطر شمارمو بهش دادم که چند ساعت بعد باهام تماس بگیره سریع اومدم محل زنگ زدم به یکی از رفیقام ویه شراب خوب اوکی کردم وتو خونه منتظر تا زنگ بزنه اینم بگم من بچه آخر خانواده هستم وبرادر وخواهر بزرگترم جفتشون ازدواج کرده بودن وچون پدرم بازنشسته بود وشغل نداشت بیشتر روزهای تابستون توی روستامون سمت دزفول بودن وخونه ما خالی برگردم به داستان نزدیکای ساعت نه از اتاق هتلش باهام تمام گرفت ومنم بهش گفتم برات شراب وگرفتم وراه افتادم سمت هتل وبطری شراب وقشنگ بسته بندی کردم وقتی رسیدم هتل دیدم توی لابی نشسته بایک لباس سفید خیلی راحت که کل کون وسینه هاش ومیشد سایزش ودر آورد بسته رو تحویلش دادم که گفت شام خوردی منم گفتم نه ومنو دعوت کردم بریم رستوران هتل موقع شام از شرایط زندگیم پرسید منم براش تعریف کردم که لیسانس تو حوزه گردشگری دارم وچندتا زبون بلدم ویه چسی هم اومدم که قراره مهاجرت کنم کانادا 😂واونم از زندگیش گفت که یه ازدواج ناموفق توی سن کم داشته که ثمرش یه دختر چهارده ساله هستش وعکسشو نشونم داد که گفت نوبتی من وپدرش ازش نگهداری میکنم وچندتا رابطه که آخریش بعد پنج سال تموم شده بود حرف سکسی زده نشد ازش خدافظی کردم ورفتم خونه ساعت دوازده دیدم از همون شماره گوشیم داره زنگ میخوره تپش قلب گرفتم وبرداشتم که دیدم داره میگه من از این جور گردشگری که باید با اتوبوس ویه مشت پیرمرد پیرزن برم بیرون بدم میاد کسی رو سراغ نداری بتونه فردا کل شهرتون وبه من نشون بده که سریع گفتم خودم هستم وقبول کرد صبح زود به رئیسم پیام دادم که حالت تهوع شدید دارم ونمیتونم امروز سرکار بیام اولش یکم غر زد ولی گفت استراحت کن خوب شو بیا وبعدش زنگ زدم لانا وبهش گفتم ساعت نه میام دنبالت بدن وشیوو تمیز کردم به خودم رسیدم وبا ماشین رفتم دنبالش که دیدم چقدر سکسی شده یه شلوار جین جذب با پیراهن نخی بلند ونازک و شالی که حتی بلد نبود چطوری سرش کنه سوار ماشین شد رفتیم یه سفره خونه خوب تو شهر ویه املت درباری بهش دادم وخیلی خوشش اومده بود بعدش چندجایی که توی اینترنت سرچ کرده بودو نشونم داد وبردمش وشروع کرد به عکاسی تا رسید به ساعت سه و وقت ناهار بهش گفتم دوست داری غذای اصلی اصفهان وبخوری واونم اوکی داد بردمش بریونی عمو اکبر موقع صرف ناهار کلن چشمم روی کون وسینه هاش بود از خودم بگم که قدم 184وچون از دوران دبیرستان به طور مداوم دارم میرم بدنسازی بدن خوبی دارم وقیافه سفید گون که اصلا بهم نمیخوره اصالتا جنوبی باشم بگذریم ازش پرسیدم شراب وخوردی گفتش نه گفتم چرا خوشت نیومد؟؟گفتش تنهایی لذت نمیده بعد ناهار واقعا کلافه شده بودیم وهوا هم خیلی گرم بود که بهش پیشنهاد دادم میتونه بیاد خونم واز اون شرابه بخوریم چون برای خودم هم گرفته بودم بدون مقاومت قبول کرد چشم هام یهو چهارتا شد سریع گازشو گرفتم سمت خونه
از خونمون بگم یه خونه ویلایی بزرگ که جدیدا بازسازی شده بود وشیک بود با ماشینم اومدم تو حیاط که دیدم از لحظه پیاده شدن تا ورود به خانه مات ومبهوت مونده بود و گفت اصلا بهت نمیخوره چنین خونه ای داشته باشی توی اروپا جوونای همسن تو توی خونه سی چهل متری زندگی میکنن هیچی پیراهن وجوراب وشالشو درآورد وبا یه رکابی وشلوار لی جلوم نشست اول براش چایی با گزو پولکی آوردم که خیلی خوشش اومد که یدفعه گفت نمی‌خوای شراب کشورتون رو به مابدی منم نمیدونستم اینا کنار شراب چی میخورن برای همین دوتا موزو خورد کردم همراه با پسته وکاکائو ودوتا گیلاس آوردم وشروع کردیم به خوردن گیلاس سوم یکم اثر گذاشت البته اینم بگم من کمی فتیش پا دارم نه در حد خوردن واین کثافت کاری ها ولی دیدنش تو سکس بهم لذت میده شروع کرد به دردو دل کردن که به خودم اومدم دیدم سرش روی شونه هامه ومن چشمام به سینه ها وانگشتای پای خیلی سفیدش دست انداختم داخل موهاش وپیشونیش وماچ کرد که دیدم داره لباش ومیاره نزدیک به خودم اومدم دیدم بیست دقیقه دارم ازش لب میگیرم تو همون حالت بلندش کردم وبردمش اتاق ننه بابام چون اونا تخت دونفره داشتن وتمام عکسارو برداشته بودم تا دروغم رونفهمه اول تاپ وسوتینش ودرآوردم وشروع کردم به خوردن گردن وسینه هاش اصلا دیوونه شده بودم باورم نمیشد کسی رو قراره بکنم که بدنش شبیه کسایی که من یه عمر با فیلماشون جق میزدم دیوونه شدم وشلوارشو درآوردم ونگاهم به کس سفید وبدون موش افتاد مثل دیوونه ها لای پاهاشو وا کردم وشروع کردم به خوردن ولیس زدن کسش زیاد میزون نبودم ولی از فشار دادن پاهاش به سمت سرم فهمیدم یکبار ارضا شد وشروع کردم دوباره از سینه هاشو بوس کردن تا انگشتای پاش چشماش دیگه داشت سیاهی میرفت که من که فقط یه شورت توی پام مونده بودو در آورد وشروع کرد به ساک زدن ولی چون تاخیری قوی خورده بودم با یه نصفه ترا مطمئن بودم حالا حالاها نمیاد چند دقیقه ای با ولع داشت برام ساک میزد که لنگاشو داد بالا که شروع کنم به کردن دوتا پاشو گذاشتم روی سینه هام وشروع کردم به تلمبه زدن چند پوزیشن وامتحان کردم ولی جوری بودم که فهمیدم نمیاد ، داگ استایل رو شروع کردم وشروع کردم سرعتی تلمبه زدن بعد جوری آبم خالی شد که انگار نصف جونم رفت جفتمون تو اوج حشریت ارضا شدیم حال نداشتم حتی تکون بخورم فقط دستمال وبرداشتم ودور کسش وکیرم ویکم تمیز کردم یک ربعی تو بقل همدیگه بودیم که بلند شد دوش بگیره که منم باهاش رفتم دیگه سکس نکردیم ولی تو حموم وخوب مالوندمش ساعت نزدیکای هشت بود که گفت منو برسون رفتیم سمت هتل وتو ماشین دوباره یه لب ازش گرفتم وشماره هلندش وبه من داد بعد رفتنش به هلند تا چند ماه از طریق اسکایپ باهم تصویری صحبت کردیم ولی کم کم فراموش شد وبا اومدن وکرونا منم بیکار شدم والان چند سالیه مغازه زدم قبل و بعد اون قضیه سکس زیاد داشتم مخصوصا دوسال اخیر که خونه مجردی گرفتم ولی هنوز سکس با لانا قشنگترین ولذت بخش ترین سکس زندگیم

نوشته: mehdivahidifar7@gmail.com


👍 10
👎 10
33801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

936595
2023-07-08 00:07:19 +0330 +0330

دمت گرم

1 ❤️

936598
2023-07-08 00:29:05 +0330 +0330

اصل داستان:
سی چهل تا جوون هلندی میان برای دیدن ایران، قهرمان داستان هم به عنوان تو لیدر، می‌بردشون بگردونه.
یه جا، برخلاف برنامه، عمل می‌کنه و نمی‌بردشون، اون جوونا هم شب می‌برنش هتل و تا صبح گشادش می‌کنن.
آخرین نفر هم عمو اکبر میاد و قطر گشادی‌ش رو بیشتر می‌کنه!
تمام میز و صندلی‌های تمام غذاخوری‌های ایران و هلند حواله‌ت بادا ابله گشاد الدنگ متوهّم!

3 ❤️

936637
2023-07-08 03:11:35 +0330 +0330

چطور ميشه كه شما تور ليدر بامهرتى باشى و سرپرست گروه گردشگرى تورهاى خارجى بعد واسه ديدن مكان هاى گردشگرى مثل يه ادم معمولى و نابلد تازه سرچ كنى؟

2 ❤️

936698
2023-07-08 14:03:37 +0330 +0330

عجب

0 ❤️

936711
2023-07-08 16:18:00 +0330 +0330

خوندن اسم داستان کافی بود تا بگم جق بزن اما کم بزن

0 ❤️

936741
2023-07-08 21:04:10 +0330 +0330

داستان نبود خاطره بود چون برای من تا سکس اتفاق نیافتاده اما هنوز هم گاهی حالی از هم میپرسیم
بخاطر مسئولیتش اجازه نداد تورلیدرشون که ببرمش بیرون و خارج از جمع همسفرهاش
اما مدت سه ماه دیوونه وار باهم در ارتباط بودیم
اسمش ایزابل و آلمانی بود
یادم نمیره روز اخری که میخواست بره خیلی گریه کرد و من تو حسرت سکس باهاش ولی خب کم کم اتیش اون خوابید و من میدونستم دست نیافتنیه برام از سرم پرید

0 ❤️

937034
2023-07-10 22:08:15 +0330 +0330

عاقا یه پیشنهاد میدم به دوستان نویسنده
واسه این که فحش نخورین همون اول داستان بگین این یه مشت دروغه منم جقی هستم شاید بکشن بیرون
بابا دنبال زیر بغل مار میگردین خوده سکس که داستان نداره آدما مجبورن واسه جذاب شدنش یکم کسشعر هم قاطیش کنن وگرنه باید بگن تورش کردم کشید پایین گردم.
حالا یه مشت جقی و کونده که از کامنتای که میزارن آدم میفهمه همه داستانارو با ولع میخونن بعد هم که جاشون رو زدن میشن فراستی

0 ❤️