نفرتی که تبدیل به عشق شد... (۱)

1401/11/27

سلام.
الان که دارم این داستان و مینویسم ٣١ سالمه.این ماجرا برمیگرده به اواخر سال ٩٣ یعنی چند ماه بعد از ازدواجم .اسامی مستعاره چون تقریبا هر کی که منو می‌شناسی این موضوع رو می‌دونه بریم سراغ داستان:
خوب اول از خودم بگم من کاوه هستم اون موقعه بخاطر شغلم تو بازار درآمد خوبی داشتم برای همینم زود ازدواج کردم،قیافم خوبه،سر زبون دارم،اجتماعی ،بسیارررر احساستی و اصل ماجرا ، خیلی حشری.
تقریبا هفت ماه از ازدواج ما گذشته بود که به اسرار خانومم که اسمشو میزارم مرجان رفتیم یه دور همی با دوستای دوران دانشگاهش، من خیلی مخالفت کردم چون اصلا دوست ندارم بجز خانواده کسی پاشو تو خونم بزاره.خلاصه شب که اومدم از سرکار رفتیم خونه یکی از دوستاش که اونم ازدواج کرده بودن و قرار بود بقیه بیان اونجا،ما آخرین نفر رسیدیم وقتی وارد شدم همه روسری داشتن بخاطر صاحب خونه که مذهبی بود، ولی به جز همون خانواده بقیه بی حجاب بودن، فقط به احترام اون بنده خدا ححابشونو رعایت کردن.بعد از سلام و احوال پرسی نشستیم و شروع کردن به معرفی،فهمیدم که همه اینا باهم رفت آمد دارن فقط مرجان باهاشون رابطه نداشته.تو همین حین که داشتن معرفی میکردن یه دختر دوسال از من کوچیکتر از اتاق اومدم بیرون(اینم بگم من از مرجان چهار سال کوچیکترم و همینطور نسبت به دوستاش) و بعد از معرفی فهمیدم خواهر دوتا از اون دوستای مرجانه،به قدری ازش حس منفی گرفتم که اصن نمی‌خواستم نگاش کنم.سرتونو درد نیارم،همون شب یکی از پسرا که شوهر خواهر همون دختره(که اسمش و میزاریم صبا) بود یه گروه زد تو وایبرو همه رو اد کرد که برنامه های قرار هفتگیو توش بزاریم و باهم درارتباط باشیم،اتفاقا همون شبم برنامه هفته بعد و گذاشتن که بریم توچال،خلاصه هفته بعد اومدو ما تو خیابون ٢۶ ولنجک جلو ساختمونی که پدرم می‌ساخت پارک کردیم(محل قرار اونجا بود جون جمعه ها اصن توچال جاپارک نیست سپرده بودم نگهبان برامون جاپارک بگیره از شب قبل) و منتظر بقیه شدیم ،اقا چشمتون روز بد نبینه همین که صبا از ماشین پیاده شد و من دیدمش انگار یه جرقه تو دلم خورد، حس کردم برگشتم به تنظیمات قبل ازدواجم😂😂 و باید مخ این بشر رو بزنم.خلاصه من کلا از حالت تنفر هفته قبل شیفت کرده بودم به یه آدم هول😂😂 و همش باهاش لاس میزدم و نمک میریختم و کلی با موبایلمون عکسهای دسته جمعی و سه نفره و اینا می‌گرفتیم.خلاصه من بدجور رفتم تو کف این دختر و دیگه مغزم جاشو داده بود به کیرم.شب که رسیدیم خونه تو گروه همه باهم حرف می‌زدیم و عکسارو ارسال میکردیم تو گروه.نمیدونم اون لحظه چه فعلو انفعالی تو مغزم رخ داد که عکس صبارو کراپ کردم و براش فرستادم تو پی وی، بعد که عکس سین کرد خیلی تشکر کرد و گفت میفرستم برای دوستم ،منم گفتم کدوم دوستت اونم گفت بماند، منم سریع گفتم حتما برا دوست پسرت که یه استیکر ☺️ فرستادو گفت بله و این شد شروع چت های ما،تقریبا بعد از یه هفته من یه سفر رفتم که سه روز به نت دسترسی نداشتم وقتی بعد از سه روز آنلاین شدم تو گروه سلام فرستادم و اولین نفری که خیلی گرم باهام احوال پرسی کرد صبا بود،خلاصه وقتی رسیدم تهران بعد یه دوره همی و بازی کردن (که من همش با دیوس بازی خودمو و اونو تو یه گروه مینداختم😂😂) خیلی باهم عیاق شدیم و نمی‌دونم باز چی تو سرم گذشت که شبش رفتم پی وی و بهش درخواست دوستی دادم و طبق انتظارم بهم جواب رد داد.میدونستم که به کسی چیزی نمیگه ولی ناراحت بودم که رفتارش دیگه مثه قبل نمیتونه باشه،یه ماهی گذشت که یکی از بچها پیشنهاد شمال و داد و همه موافقت کردیم.وقتی بعد یه ماه دیدمش خیلی گرمتر از قبل بود و من دور از چشم بقیه باهاش دست دادم، خیلی ذوق کردم خاکبرسم🤣🤣، اون سه روز برای من خیلی خوب بود و کلی عکس ازش داشتم.سرتونو درد نیارم که این دوره همیا هفته ای یه بار باید اجرا میشد به اسرار من که من صبا خانومو دید بزنم وچت کردنامون دوباره شروع شده بود و خیلی باهم درد و دل میکردیم.اواخر خرداد ٩۴ بود که دیدم یه صبا داره بهم زنگ میزنم خیلی تعجب کردم چون تا حالا باهم تماس تلفنی نداشتیم گوشی و برداشتم و گفت میخواد بیاد بخاطر رشتش کارآموزی مغازه من، منم بسیار خرکیف آدرس و تلفن و دادم و قرار شد بعد از ظهر برگشو بیاره من مهر کنم،ولی بعد یه ساعت زنگ زد داشت گریه میکرد گفتم چی شده ؟؟کفت چون دو ترم مشروطی داشته اخراجش کردن و نمیتونه واحد برداره،منم دیوس دوعالم موقعیت و غنیمت شمردم و گفتم کجایی بیام پیشت و این شد اولین قرار ما. رفتیم باهم پارک اندیشه نشستیم دلداریش دادم وقتی آروم شد دستشو گرفتم گفتم بیا یه مدت باهم دوست بشیم مثه الان که همو دیدیم و کسی نفهمید.با کلی اسرار قبول کرد،خلاصه یه روز درمیون هم دیگرو می‌دیدیم ،یه بار شب موقع خواب بهش گفتم مرجان فردا می‌ره خونه مامانش میتونیم از صبح باهم باشیم ،اونم گفت اووووه از صبح خیلی زیاد میشه گفتم خوب میتونیم بیایم خونه ما که تو اوج ناباوری گفت باشه، منو میگی شاخام رفت تو کیرم و یهو شد نیم متر که چجوری این قبول کرد؟😐😳😳 خلاصه من تو کونم عروسی صبح ساعت ٩ رفتم دنبالش و اومدیم خونه. گفتم راحت باش میدونستم همیشه زیر مانتوش لباس لختی یا اصن هیچی نمی‌پوشه،گفت نه لباس ندارم زیر مانتو، گفتم خوب عیب نداره من که نمیخورمت با شوخی و قلقلک قبل از اینکه مانتوش دراد دیدم لبامون تو هم قفل شده ،لعنتی خیلی طعم لباش خوب بود،اینهمه دوست دختر داف داشتم هیچکدوم اینجوری لب نمی‌دادن،مانتوش و کندم و افتادم به جون بدنش ،اصلا مقاومت نمی‌کرد و من تو چند ثانیه لخت لختش کردم،چه بدنی داشت چه سینه ای چه کونی واقعاااااااا معرکه بود،منم افتادم به جون کصش و شروع کردم به خوردن (اینو بگم زبونم مثه ویبراتوره کص هر کیو خوردم امکان نداشته نصف پارچ ازش آب نپاشه بیرون) اینقدررررر خوردم و مالیدمش که یهو تمام دهنم شد پر از آب. خیلی آب داشت ،من تا حالا این حجم از آب و ندیدم تا به امروز،بعد چند ثانیه که بغلش کردم چشاش و باز کرد و گفت:خیلی خوب بود کاوه تا حالا همچین حسی نداشتم بعد برگشت گفت تو چرا هنوز لباس تنته😂😂،گفتم کص دیدم جو گیر شدم، منو برد رو مبل ولباسمو درآورد و شروع کرد به مالوندن بدنم،خیلی حرفه ای بود،گوشم و لیس میزد گردنم و میک میزد رسید به کیرم شروع کرد با تمام وجود ساک زدن ،واقعا دهنش معجزه بود،مثه وکیوم کیرم میک میزد،رو ابرا بودم ،داشت ابم میومد بهش گفتم دارم میام بکش بیرون یه نگاه کرد بهم و با تموم وجود شروع کرد مکیدن کیرم حس کردم الان تخمام کنده میشه یهو ابم با تموم وجود تو دهنش خالی شد و همرو قورت داد
پایان قسمت اول…

نوشته: کاوه اهنگر


👍 3
👎 7
10201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

915445
2023-02-16 01:51:34 +0330 +0330

انقدر داستانت کسشر و ابکی بود که خودتم یادت رفت متاهل بودی و زنتم اون وسط مثل خودت گوسفند بوده حواسش به تو و گوه خوریات نبوده یا اینکه اونم زیر یکی دیگه مشغول بوده و بعدا میخای داستان دادن اونو بنویسی 😂 😂 کسشر تمام بود و همینجا تموم کنی بهتره اقای ویبراتور چون باید لقبت رو بذارن کاوه گلنار دست چون لرزش زبونت بخاطر استفاده زیاد از تف برای خیس کردن گلنار بوده 😂 😂 برو کمتر کوس بنویس عبدل کس مشنگ 😂 😂

1 ❤️

915456
2023-02-16 02:11:27 +0330 +0330

کیری داستان نوشتی پیامک ک نمیدی هی ایموجی میذاری نمیگفتی هولی خودمون ازین کستانی ک نوشتی میفهمیدیم یه هول حقی بیش نیستی

0 ❤️

915462
2023-02-16 02:40:25 +0330 +0330

نووش جونت

0 ❤️

915706
2023-02-17 21:38:08 +0330 +0330

کسشر خالص و ناب

0 ❤️