نیمه شب جاده (۱)

1401/10/22

آنروز هیچی مشتری نداشتم .البته زمستان‌ها بعضی وقتا اینجوری بود چون مغازه من با جاده اصلی فاصله داشت اما بودند مسافرهای که ماشين‌ها شون با مشکل برمی‌خورد. وتوی اون بیابون فقط مغازه میکانیکی من بود .یه تراکتورم دارم که فصلی کار میکنه تابستون توی کشاورزی زمستون جلوی مغازه به عنوان ید کش .غروب شده بود واز صبح آروم آروم برف میومد .چون خسته نبودم با خودم گفتم امشب دیگه کسی نمیاد .
بالای مکانیکی یه طبق ساختمان هست که اکثر روزهایی که سرما شدید هست اونجا میمونه .نشسته چایی میخوردم واز پنجره به باریدن برف نگاه میکردم خیلی زیبا بود .
در فکر وخیال خودم بودم که با صدای یه خانم به خودم اومدم .
خ:آقا تو رو خدا کمکم کنید …کسی هست
با عجله در حال پوشیدن بادگیر جواب دادم .
م:دارم میام چی شده خانم .
خ:ماشینم از جاده منحرف شده .
تراکتور را روشن کردم .که دیدم خانمه هم داره میاد بالا توی کابین تراکتور
م:کجا خانم‌…
خ:بیام ماشین را نشونتون بدم …
م:نمیخواد فقط بگید کدوم طرفه .شما داخل مغازه باشید من میرم ماشینتون را میارم
برف شدیدتر شده بود . ماشین را بکسل کردم با کمک جرثقیل تا روی گود مکانیکی آوردم.
خ:آقا درست میشه .
م:درست میشه اما کار امشب نیست تا فردا بعد از ظهر تحویلتون میدم‌
خ:مسافر خونه این نزدیکی‌ها سراغ دارید
م:هست اما …شبهای اینجوری جاده را میبندن .
خ.پس شما چه جوری میرید خونه
م:شبهای که برف شدید میباره میمونم مغازه
تا حالا به این مورد برنخورده بودم .یه خانم تنها با این هوا .خانمه با حیرت منو نگاه می‌کرد که گفتم .
شاگردم مریض هست .اگه کمکم کنید واچار دم دستم بیاری شاید تا ساعت یک ودو شب تموم کنم ماشینتون را که شما هم معطل نشید .
خ:اما با این وضع جاده کجا برم
م:تا اون موقع راهداری جاده را باز میکنه
مشغول درست کردن جلوبندی ماشین شدم .لوازم یدکی واجبی که بتونه ماشین‌ها را شهر برسونه دارم .چون اون نزدیکی ها پرنده پر نمیزنه .
مشغول درست کردن جلوبندی ماشین شدم .من داخل چاله سرویس بودم واون خانمه که اسمش مرجان بود از روی تابلو آچار به من میداد .
کرکره مغازه را داده بودم پایین اما بیرون کاملا روشن بود واز یه درب کوچیک کنار کرکره میشد بیرون را دید .بخاری نفتی کنار میز کار بود صدای قل قل کتری بود که فقط شنیده می‌شد. مرجان روی طندلی کنار بخاری نشسته بود به سمت جلو خم شده بود ومهر تماشای برف شده بود .خانم جوان خوبی به نظرم آمد. شروع به صحبت کردیم واز هر دری حرف زدیم مرجان یک کارآفرین بود گه کارگاه خیاطی داشت با چندین کارگر واز کارهایی که انجام داده گفت وگفت ومنم هر از گاهی با سوالی یا تاییدیه حرفهاش همراهیش میکردم .حالا دیگه منو مرجان همدیگر را به اسم صدا میزدیم .
خ:اوس کمال من واقعا خسته ام وخواب میاد اگه راهداري هم بیاد جاده را باز کنه من نمیتونم رانندگی کنم .
راست می‌گفت ساعت دو نیمه شب بود .
مرجان خانم شما برید بالا هر جا راحتید بخوابید .منم توی حال میخوابم .
مرجان رفت بالا ومنم با یک ربع تاخیر رفتم طبقه بالا.بخاری طبقه پایین (مکانیکی)جوریه که دود کشش آبگرمکن طبقه بالا را هم گرم کنه …
لباسهام را درآوردم ودوش را باز کردم .از وقتی با مرجان هم کلام شده بودم ضربان قلبم تندتر میزد ومن یه حس خوبی داشتم .وقتی زیر دوش بودم یهو شهوت وجودم را گرفت .دستم بردم سمت کیرم…شق شده بود وحس میکردم بزرگتر ازهمیشه شده .که ناگهان صدای مرجان تمام افکارم را پاره کرد.
اس کمال ببخشید من تازه متوجه شدم اینجا حمام داره .میشه اجازه بدید منم حمام کنم .
خدایا مگه این خواب نبود .وهمین جمله را گفتم .
نه بدنم کثیف هست خوابم نمی‌بره.
خلاصه که دیگه وقت نشد سالا را بشوریم .سریع یه شامپو ویه دوش واومدم بیرون .مرجان رفته بود تا از توی ماشین ساک دستی را بیاره .
مرجان سریع برگشت بالا.ساک دستی را توی اتاقی که خوابیده بود گذاشت وچندتایی لباس برداشت ورفت حمام .
صدای آب دوباره مرا داغ کرد .با خودم که فکر میکردم مرجان در چند قدمی من لخت زیر آب است چنان ضربان قلبم را تند کرده بود که به وضوح شنیده می‌شد. بی اختیار داخل اتاق مرجان رفتم .داخل ساک دستی یه تاپ سفید با قلبهایی نارنجی بود وکنار تاپ یه شورت وسوتین سفید وسیاه گوره خری .چنان شهوت وجودم را گرفته بود که بی اختیار هر دو را برداشتم وشروع کردم به بو کردن .نمی‌دانم شاید شهوت عقل از سرم برده بود .
صدای مرجان دوباره سکوت را شکست .اس کمال من میخوام بیام بیرون لطفا برید آشپزخونه تا من برم تو اتاق .
شورت وسوتین توی دستم وبود ونمیدونم چه کنم وچه بگویم .که یه لحضه با صدای جیغ مرجان به خودم اومدم .
شورت وسوتین مرجان دستم بود ومرجان با یه حوله کوتاه روی موهاش وکاپشن بلندش که تا روی زانوهاش بود بدون شلوار جلوی من ایستاده بود .
م:قضیه اونجوری نیست که فکر می‌کنید.
با نگاه مرجان دوباره شهوت وجودم را گرفت .
م:من بهت علاقه مند شدم مرجان خانم
دروغ میگفتم ومرجان هم قفل بود .با یک ببخشید وگذاشتم لباسها از اتاق بیرون آمدم.
هزار بار خودم را لعنت کردم .نمی‌دانم چقدر زمان گذشت اما دوباره با صدای مرجان به خودم آمدم.
خ:کمال یک لحظه میایی توی اتاق .لطفا
نگاهم به زمین دوخته شده بود .وبا لحنی آرام.
بله مرجان خانم .
خ:ببین قشنگه تو تنم
باور کردنی نبود .مرجان با اون موهای خیس جذاب واون تیشرت سفید وقلبهاش وپاهای کشیده ونازش بدون شلوار مثل دبه ای از بنزین تمام وجودم دوباره به آتش کشید .
خ:کمال حالا که گذاشتی من برم حموم منو تو بغلت گرم میکنی خیلی سردمه.وخنده ای دلبرانه کرد رفت زیر لحاف …
اگه راضی بودید قسمت دوم به زودی برای همسفران شبهای شهوانی

نوشته: سیاه قلم


👍 7
👎 7
19701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

910311
2023-01-12 02:11:31 +0330 +0330

دمت گرم.وسایل جلوبندی همه ماشینها رو هم که داری اونم جایی که اونقدر خلوته؟؟توی خیلی از شهرها باید کلی مغازه بگردی تا قطعاتی که لازم داری گیرت بیاد!!!
یک کاری بکن.ماشین که روشن شد بزار قشنگ اگزوزش داغ بشه بعد بکن تو کونت، شاید اینجوری فکر نکنی همه مثل خودت احمق هستن!!!

4 ❤️

910312
2023-01-12 02:14:42 +0330 +0330

تا این حد کسشعر و توهمی
خودتم نفهمیدی چ خضعبلاتی گفتی

2 ❤️

910384
2023-01-12 17:08:08 +0330 +0330

فکر کنم فقط لوازم جلوبندی خانمها و دارن

1 ❤️

910525
2023-01-13 16:19:17 +0330 +0330

ماشین درست کردنت مثل داستان نباشه😂😂😂

0 ❤️

910598
2023-01-14 03:44:57 +0330 +0330

تو شاگرد مکانیکم‌نیستی چه برسه به اوسا بودن .چرا؟چون با موادی که تو کشیدی به جزدر هپورت ورویا بودن هیچ پخی نمیشی.لااقل کم میزی داستانت اینقد ر کس شعر نمی شد.تو تنهایی با تراکتور یه ماشین منحرف شده تو برف با جلو بندی داغون رو بکسل کردی اوردی سرچاله؟کیرکوچکترین عضو سایت تو دماغت و کیر بزرگترین تو گوشات شافت عقب تراکتور تو کونت لااقل می نوشتی راهداری کار می کنم و اون روز تنها بودم ماشین یدک کش امداد داشتیم .دیوث عالم جایی که چنان برفی میاد دیگه بیابان نیست که تو کونت سنگای بیابان

0 ❤️