هفت ماه پر رزق

1401/02/09

تعطیلات نوروز شروع شده بود و منم مشغول جمع کردن وسایلم بودم برا حرکت به سمت شمال
26 اسفند بود
قرار شد منو مرجان دختر داییم ومامانش و سجاد و سارا دوستای خانوادگیمون 27اسفند صبح حرکت کنیم
شب 26 خبر دادن که فامیلی از فامیلای دور مامانم مرده از سمتی هم بابام تا 28 شیفت بود
خلاصه زنداییم هم کنسل شد و فرداش منو مرجان با ماشین ما و سجاد و سارا با ماشین خودشون راه افتادیم
سارا تازه قهر کرده بود و قصد طلاق گرفتن از شوهرش داشت، سجاد داداشش رابطه صمیمی با من داشت، من متولد 76بودم مرجان و سجاد 71وسارا 69 بود
،
با هم هماهنگ شدیم و ناهار رو چالوس خوردیم، موقع حرکت مرجان رفت توی ماشین سجاد و من تا نوشهر تنها شدم،
شب رفتیم خونه و تا نزدیکای صبح مشروب خوردیم و قلیون کشیدیم و بعد خوابیدیم، سارا و مرجان توی یکی از اتاق خوابا و منو سجاد توی هال خوابیدیم،
فردا عصر رو با ماشین من زدیم بیرون و تا دیر وقت بیرون موندیم و شب خسته رسیدیم خونه، جلوی در خونه سجاد گفت ماشین رو نبر داخل من میخوام برم ساحل، من هاج و واج از انرژی سجاد گفتم باشه و رفتم داخل و سریع رفتم دوش بگیرم،
از حمام که بیرون اومدم توی اتاق لباس عوض کردم و رفتم توی هال، سارا با خوشروئی عافیت گفت و پشت سر من رفت حمام، نیم ساعتی طول کشید تا با لباس راحتی و حوله دور سرش اومد بیرون،
+سارا جان میگم مرجان کجاست؟
_با سجاد رفت ساحل
خنده کنان گفتم پس بگو این پچ‌پچ هاشون برا چی بود
سارا لبخندی زد و گفت فک نکنم خبری باشه
گفتم آره و جفتمون زدیم زیر خنده
ده دقیقه بعد سارا با دوتا چایی اومد کنارم نشست و بعد صرف چای سفره دلش باز شد و از رابطه مرجان و سجاد به رابطه خودش و شوهرش رسید میگفت بهتره آدما قبل ازدواج همو بشناسن
مجید شوهر سارا توی روابط اجتماعی بسیار آدم سردی بود و اهل مهمونی نبود، بعد از شنیدن صحبت های سارا سعی کردم آرومش کنم
+ببین سارا اول اینکه شک ندارم که مجید لیاقت تو رو نداره ولی میدونم که حاضره بخاطرت بمیره و هرچی بخوای بهت نه نمیگه، ولی تو با طلاق گرفتن هم زندگی خودت و هم زندگی مجید رو خراب میکنی بخاطر همین اگه از من بپرسی میگم برو سر خونه زندگیت و از این به بعد بدون مجید مهمونی برو بدون اون مهمونی بگیر یا سفر کن، خلاصه اینقدر بهش گیر نده

حامد جان مرسی از راهنماییت خیلی دلگرمم کردی
+خواهش میکنم، کاری نکردم،
_ولی خوب شد اونا رفتن، منو تو هم خلوت کردیم، با این حرفهات دلگرم شدم،
،
،
پنجم عید بود که سارا و سجاد برگشتن، دهم عید با خبر شدیم که سارا برگشته سر خونه زندگیش،
ما هم چهاردهم شب رسیدیم تهران،
فردا ظهرش سارا پیام میداد که بعد احوال پرسی گفت دیدی بلاخره کار خودتو کردی؟
+چکار؟!
_همین که منو برگردونی پیش مجید
+مگه بده؟
_نه بد نیست ولی این آدم بشو نیست، منم میخوام به قول خودت برای خودم زندگی کنم، برا همین میخوام امشب از تو شروع کنم و دعوتت کنم برا شام
+باشه منم سر راه عاشق و معشوق رو میارم
_نه نمیخوام اونا بیان یا اصلاً نمیخوام بفهمم
+باشه پس من ی سری کار دارم ساعت هشت الی نه میرسم خدمتت
_باشه پس شب میبینمت
،
دور و بر ساعت 9 بود رسیدم جلوی آپارتمانشون، سارا در پارکینگ رو با ریموت زد و رفتم داخل و جلوی در واحدشون که رسیدم در باز بود با یااله وارد شدم، صدای سارا از توی آشپزخونه میومد که میگفت بفرما حامد جان، وقتی چشمم به سارا افتاد توی آشپزخونه احساس کردم زود اومدم و فرصت لباس پوشیدن بهش ندادم، آخه ی تاپ نیم تنه زرد رنگ و ی شلوار راحتی تنش بود،
چشامو پایین انداختم و یادم رفته بود باید بشینم، سارا از آشپزخونه اومد سمتم و برخلاف همیشه دستش رو دراز کرد و سلامم کرد، بدون اینکه خودمو گم کنم بهش دست دادم و برای اینکه عادی جلوه بدم پرسیدم پس آقا مجیدمون کجاست؟
با لبخندش تعارفم کرد تا بشینم و گفت پیش ننش، برگشت سمت آشپزخونه و ادامه داد به قول خودت از این به بعد تنهایی مهمونی میدم و تنهایی مهمونی میرم و تنهایی خوش میگذرونم
حالا می‌فهمیدم که این ی مهمونی عادی نیست و برای همین هم نمی‌خواست سجاد و مرجان باشن، ولی قرار بود این مهمونی ما رو به کجا ببره؟!
+راستی چطور شد برگشتی سر خونه زندگیت؟
_بیا سر میز ناهارخوری تا برات بگم
بلند شدم رفتم سمت میز و نشستم، تقریبا نیمی از غذاهارو چیده بود و بوی خورشت سبزی کل خونه رو گرفته بود
در حین آوردن بقیه وسایل گفت باهاش شرطو شروطمو کردم اونم قبول کرد منم برگشتم،
سفره کامل شد و خودش اومد روبروم نشست و شروع کرد به کشیدن برنج و برام گذاشت و بعد خورشت و همینجوری داشت مهمون نوازی می‌کرد که گفتم زحمت نکش
که گفت امشب تمام اجزای این خونه‌ مال توئه پس تعارف نکن
+مرسی
_نوش جانت،
مشغول خوردن شدم ولی خط سوتین و حجم سینه هاش و سفیدی بازوهاش و مخصوصاً ادبیاتش اشتهام رو کور کرده بود
شروع کرد به ادامه ماجرا
_بهش گفتم حالا تو توی آداب معاشرت سردی اگه بخوام برگردم باید حق طلاق رو بهم بدی و آزادم بزاری برای رفت و آمد ام و اگر غیر از این باشه طلاق میگیرم،
+خوب؟!
_اونم برای ثابت کردن حسن نیتش این کارا رو کرد و قراره تا چند روز دیگه برام ماشین بخره
+واقعاً؟!
با لبخندش گفت معلومه
من که دیگه سیر شده بودم به اسرار سارا ی کاسه از سالادش رو هم خوردم و منتظر موندم چیزی بگه
خوردنش که تمام شد گفت وای حامد ببخشید یادم رفت،
بلند شد و رفت سمت اتاق خواب و ی دونه اسلش آورد داد دستم گفت بگیر بپوش که راحت باشی، هر چقدر مقاومت کردم نشد نپوشم، رفتم سمت اتاق خواب و عوض کردم و اومدم
هر کسی وارد این خونه میشد به کاری که نکردم شک می‌کرد ولی سارا مطمئنن فکر همه جاش رو کرده بود و منم از نیتش تقریباً با خبر بودم
بعد از عوض کردن لباس اومدم روی کاناپه جلوی تلویزیون نشستم
سارا تند تند داشت ظرفا رو می‌شست،
خیلی زود با میوه و آجیل اومد کنارم نشست، حالا میشد بوی تنش رو هم حس کرد،
_بفرما حامد جان از خودت پذیرایی کن
+مرسی سارا خانم الان میخورم
_تعارف نکن اصلا خودم برات پوست میگیرم، فقط بگو کدومشو بدم
+نه مرسی اشتها ندارم، تازه شام خوردم
_باشه پس هر وقت خواستی بگو مشروب رو هم بیارم
+نه مرسی مشروب نمیخورم
_وا مگه دست خودته امشب میخوام تا صبح خوش بگذرونیم
نگاش کردم و با تعجب گفتم تا صبح؟!
_حامد به ما که رسیدی نه مشروب میخوری نه وقت داری اگه بدت ازمون میاد بگو؟
+نه بابا این چه حرفیه، میگم نکنه آقا مجید راضی نباشه
_میخوای بهش زنگ بزنم اجازه بگیرم؟
+خخخ نه بابا احتیاج نیست
_بخدا مجید هر کاری بکنه برات هنوز جبران نکرده، آخه زندگیشو نجات دادی، تازه هم اون راضیه هم من، پس نگو نه
+باشه چشم ولی مگه مجید میدونه من اینجام؟
_نه ولی اگه بگم هم ناراحت نمیشه.،
همه چیز باب میل من بود الا اختلاف سنی که زیبایی هر چه تمام ترش اون اختلاف رو نشون نمی‌داد، نمیتونستم طاقت بیارم زیر فشارش و میدونستم با اولین اشاره نمیتونم نه بگم و وارد سکس میشم، تصمیم گرفتم هر چه زودتر شروع کنم به خوردن مشروب تا حداقل دیر ارضا بشم
+سارا مشروب کجاست برم بیارم؟
_بشین خودم میارم عزیزم
ی شیشه بلک اند وایت آورد و دوتا لیوان شراب خوری، مشغول خوردن شدیم و هر پیک ی نفر ی سلامتی میگفت و رسید به پیک ششم که جفتمون گرم شده بودیم رو بردیم بالا که سارا گفت سلامتی آغوشت که ما رو مهمونش نمیکنی،
آمپرم چسبید و بغلم رو باز کردم و گفتم امشب همه اجزای روح و تنم مال ساراست (اشاره به تعارف سر سفرش)
خودشو انداخت بغلم و شل شد توی بغلم و آهسته گفت مرسی،
دستمو دور گردنش انداختم و روی بازوش گذاشتم و سرش رو بوسیدم، ی تیکه موز برداشتم سمت دهنش بردم و گذاشتم دهنش، ی تیکه موز برداشت و خودشو کشوند بالا و تو چشمام نگاه کرد و گذاشت دهنم، نگاهم به خط سینه هاش افتاد، گرمم شده بود، پرسیدم سارا گرمت نیست، گفت کولر رو سرویس نکردیم اگه میخوای تیشرتت رو در بیار، خوشحال شدم اینو می‌شنیدم گفتم باشه،

از بغلم جدا شد تیشرتمو در آوردم دوباره بغلم کرد حس صورتش و نرمی دستش روی پهلوم منو عجول کرده بود، من این تن تپل رو هر چی زودتر میخواستم،
دستمو به پهلوش کشیدم و گفتم عزیزم میخوای بریم توی اتاق ی کم دراز بکشیم؟
گفت باشه بریم، از بغلم جدا شد و رفت سمت اتاق پشت سرش رفتم و وقتی داخل شدم روی تخت دراز کشیده بود،
در رو پشت سرم قفل کردم، اتاق با نور هال نیمه روشن بود، خودمو انداختم روی تختخواب و در حالی که طاقباز بود به پهلو شدم و نگاهش کردم و گفتم نمیخوای بغلم کنی، با لبخندش نگاهم کرد گفت معلومه که میخوام و لبامون به هم چسبید، ی خورده از بدنمو روش انداختم و وحشیانه لبای همو می‌خوردیم، با ی دستم شروع کردم به نوازش شکمش، بو و مزه الکل توی دهنامون رد و بدل میشد،

دستم خواه ناخواه به زیر تاپش رفت و داشتم به بالا میرسوندمش،
داشتم از خوردن لبهای بزرگش لذت می‌بردم، صدای نفس‌هامون اوج گرفته بود، تجربه خوابیدن با یک زن اونم توی خونه و اتاق شوهرش جنون آور بود، دستم رو به زیر سوتینش رسوندم و حجم بزرگ سینش رو توی دستم گرفتم، چند ثانیه بعد دلم بیشتر خواست، خودمو بلند کردم و دستام رو دور کش شلوارش گذاشتم و با همراهی خودش در بلند کردن باسنش و بعد پاهاش، شلوار و شورتش رو درآوردم بین پاهاش خم شدم و شروع به خوردن کُسش کردم، اگه مست نبودم نمیتونستم این کُس خیس و عرق کرده رو بخورم، کمتر از یک دقیقه دوام آوردم و شلوار و شورتمو درآوردم و کیر کوچیک و شرم آورمو به کُسش رسوندم، از شدت لیزی کُسش خیلی راحت داخل رفت و با یکی دو تا عقب جلو تا ته داخل رفت و صدای آه سارا از درد یا لذت بالا گرفت، سارا داشت هذیون میگفت و خیلی زود لرزید و منو بین پاهاش له کرد، شدت تلمبه زدنم رو کم کردم تا به خودش بیاد و خم شدم روی بدنش، خیلی آروم داشتم تلمبه میزدم، تاپش رو با سوتین بالا زدم و همه جای سینه هاشو لیس زدم، سرمو بالا آوردم که چشماشو باز کرده بود،
+چطوری خانمی
_به لطف تو توی آسمون
+نوش جانت
_نوش جان تو هم بشه عزیزم
لبام رو خواست، نفهمیدم کی و کجا به ی ارگاسم نامطلوب رسیدم و بدون اینکه بگم توی کُسش خالی کردم، سارا متوجه خالی شدنم شد،
+ببخشید نتونستم تحمل کنم
_فدای سرت عشقم
+عشقم خخخخخ
_آره عشقم
روی بدنش آروم گرفتم و فقط لبام رو روی سینهاش تکون میدادم
از کنار تخت دستمالا رو بهم داد و هر کدوم مشغول تمیز کردن خودمون بودیم، در حمام توی اتاق بود، سارا بلند شد و رفت حمام برگشت، منم همین کار رو کردم و با حوله ای که توی حمام بود خودمو خشک کردم و اومدم بیرون، در اتاق رو باز کرده بود و رفته بود بیرون،
دنبال شورتم میگشتم، سارا تمام لخت وارد اتاق شد، چراغ اتاق روشن بود و لذت لخت دیدنش یادم برد داشتم دنبال چی میگشتم، اومد داخل و در اتاق رو بست، گفت دنبال چی میگردی؟ گفتم شورتم، با خنده گفت به کارت نمیاد با تیشرت و لباسای خودم انداختم توی ماشین و تا فردا ظهر خشک نمیشن،
مات و مبهوت بودم از کارش
_اگه نگران مجیدی خیالت راحت تا بهش نگم نمیاد، پس فعلا به لباس احتیاج نداریم عشقم،
هنوز جفتمون لخت بودیم و سر پا بودیم اومد بغلم کرد گفت حالا نمیخوای بیای توی تختخواب مون،
رفتیم و در حالی که داشت با پاهاش و دستش بدنمو لمس می‌کرد شروع کرد به محکم کردن رابطمون،
_ببین حامد جان این پیشنهاد تو بود که منو به این خونه برگردوند پس کمکم کن تا بتونم باشم
+منظورت چیه؟
_منظورم اینه تا موقعی که باشی منم هستم اگه نباشی نمیتونم مجید رو تحمل کنم
خندم گرفته بود از صحبت هاش، باورم نمیشد تخمی که اون شب با صحبت هام کاشته بودم همچین محصولی داده بود،
فک می‌کرد به دلیل اختلاف سنیمون پیشنهادش رو رد میکنم یا شاید فک می‌کرد از رابطه با زن شوهر دار میترسم،
ولی صورتمو سمتش بردم و لبش رو بوسیدم گفتم تا هر وقت بخوای باهاتم و همو بغل کردیم و چندتا حرف عاشقانه میونمون رد و بدل شد و چشمامون از شدت مستی و خستگی بسته شد و هیچ کدوممون نای خاموش کردن چراغ رو نداشتیم،
فردا عصر بعد از ناهار و سکس و حمام زدم بیرون
با پیام بازی در ارتباط بودیم تا پس فردا شب که برای شیرینی ماشینش دعوتم کرد و بعد از شام سه تا کلید بهم هدیه داد، یکی کلید ورودی ساختمان دوم کلید واحد و سوم کلید کشو کمد دیواری که چندتا تیشرت و شورت و لوازم جانبی سکس توش بود،
بهتر از این نمیشد و مطمئن بودم من نکنم یکی دیگه میکنه

نمیدونم چطور برای مجید جا انداخته بود ولی مجید چند باری ما رو با لباس غیر مناسب کنار هم دید ولی عکس العملی انجام نداد و گاهی سراغش رو از من می‌گرفت تا اینکه از مجید حامله شد و سه سال میشه که چیزی بینمون نیست

نوشته: حامد


👍 13
👎 11
33901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871215
2022-04-29 04:38:52 +0430 +0430

گفت تا وقتی باشی هست الان 3سال اتفاقی بینتون نیفتاده کمتر جلق بزن بهتر کسشعر بنویسی کوس کش خان

3 ❤️

871221
2022-04-29 05:21:21 +0430 +0430

اخه گوژپشت دراز پا خر خودتی و اون تخمی که بابات اون شب کاشت.مجید براش عادی شده بود و رفته بود خونه ننش تا فردا ظهر ؟تو که دروغ نمیگی ولی ای تف ب ک.س ننه دروغگو

2 ❤️

871279
2022-04-29 15:14:10 +0430 +0430

اخه کونی برو کون بده ابت بیاد همزمان اوبی

0 ❤️

871317
2022-04-29 23:34:03 +0430 +0430

خدایا خودت مریض ها رو شفابده

0 ❤️

871445
2022-04-30 11:32:36 +0430 +0430

کدوم خری به تو گفته که مشروب بخوری، دیر ارضا میشی؟

1 ❤️

871490
2022-04-30 23:28:53 +0430 +0430

کسشعر

0 ❤️