پدر و پسر روی من (۱)

1401/03/05

سیزده ساله بودم که به اجبار شرایط مالی و نداشتن خونواده درست درمون دادنم به یه مرد چهل ساله به اسم مجتبی، که زنشو دو سال قبل از دست داده بود، و یه پسر ۱۵ ساله به اسم حامد داشت.هر چند تو فامیل ما این اتفاق چیز عجیبی نبود و یه جورایی رسم‌بود این دختربچه فروشی تو قالب عقد و حتی صیغه به مردایی که دستشون به دهنشون میرسه…ولی ،ازون چه که شنیده بودم راجب درد خنجر شب اول و… وحشت سرتاپامو گرفته بود… مجتبی با چند دست لباس. و یه انگشتر و النگوی طلا که دست من کرد و ۱۴ تا سکه ای که بعنوان مهریه نقدن به پدرم پرداخت کرد بعد از خونده شدن عقد توسط یه آخوند توی خونمون ، منو به خونه ی خودش برد،وقتی با ماشین وارد خونش شدیم تعجب کردم، نسبت به کلبه خرابه های ما واقعا قصر به حساب میومد، یه خونه ی سفید ۳۰۰ متری با یه حیاط قشنگ…ساده دلانه با خودم گفتم آخدجون قراره این بشه خونه ی من! بگذریم ک مجتبی خودش خیلی تعریفی نداشت، یه مرد ترکه ای با پوست تیره و قد و هیکل متوسط که خیلی پیرتر از سنش بنظر میرسید، اون موقع اینو گذاشته بودم به پای این که مکانیکه و کارش‌سخته و …بعد ها فهمیدم برای اینکه من خیلی رم نکنم سنشو بهم ده سال کوچیکتر گفتن… خلاصه وقتی رسیدیم توی حیاط نذاشت من پیاده شم، اومد در ماشینو باز کرد چشمکی زد و گفت خوش اومدی عروس خانوم و منو مثل یه تیکه فرش رو شونش گذاشتو با یه حس پیروزی از حیاط بسمت خونه براه افتاد، وقتی رسیدیم بدون هیچ حرف و حدیثی راهشو‌ به سمت یه اتاق بزرگ با تخت دونفره کج کرد و منو تالاپی انداخت روی تخت، در حالی که در باز بود وحشیانه افتاد به جون لباسام؛ عروسک خوشگلم، کوچولو موچولو زن منی الان میخام درت بذارم… و همینطور با حرص آخرین تیکه ی لباسم که شرتم باشه رم کشید پایین، بلندم‌کرد ازم خواست ک دکمه های لباسشو براش باز کنم، عاها خیلی خوب حالا نوبت اینه،اشاره به شلوارش باهم درشون بیار! شرت و شلوارشو ک‌به گفته ی خودش باهم کشیدم پایین یهو چشمم افتاد به کیر راست شدش که مثل فنر جلوی صورتم بالا پایین میشه، تعجبمو ک دید خندید و گفت چیو کس کوچولوی‌من کیر ندیدی بخودت تاحالا؟ ندیدی لابد تو این سن، اصن برا همینم گرفتمت، هر چی سن دختر کمتر احتمال جنده بودنش کمتره! میدونی زن‌قبلیم جنده بود، برا همینه ک دیگه نیس، زنم نیست و روی زمینم نیست! توام بهتره هوس جندگی‌به سرت نزنه یه وقت…اینو گفت و قهقه ی شیطانی ای زد… هاج و واج‌مونده بودم منظورش چیه نکنه خودش بلایی سر زنش عاورده؟… فرصت نکردم بیشتر بهش فکر کنم چون ظرف چند ثانیه خودشو انداخت روم و با فشار ناگهانی زیادی کیرشو فرو کرد داخلم،درد شدیدی از لای پام بسمت مغزم تیر کشید اومدم فریاد بزنم ک با دستش جلوی دهنمو کرفت، و همونجور بی رحمانه با تلمبه های محکمش بالا و پایینم‌میکرد… چند دقیقه بعد خالی شد و من ک از درد و فشار وزنش روی خودم بی حال افتاده بودم روی تختو ول کرد و رفت توی تراس ب کشیدن سیگار…
نمیدونستم چیکار کنم عملا سر شده بودم و قطره قطره اشک از گوشه ی چشمم بی اختیار سر میخورد روی روتختی سفیدی که حالا لکه ی قرمزی نجابت! دختر سیزده ساله ای روش نقش بسته بود… پایان قسمت اول

نوشته: کس دخت


👍 21
👎 10
81401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

876035
2022-05-26 01:13:29 +0430 +0430

motasefam

0 ❤️

876045
2022-05-26 01:37:54 +0430 +0430

☹️☹️☹️☹️☹️خدایا عظمتتو بگم شکر یا کفر بگم

نوشتنی یکم بیشتر حوصله بذار این قسمت ک هولو ولا تو نوشته هاتم موج میزد
قسمت بعدیو احیانا اگ گذاشتی لطفا صبورانه تر

1 ❤️

876072
2022-05-26 02:34:50 +0430 +0430

پس پسره کجاس 😐😐😐

0 ❤️

876116
2022-05-26 05:37:35 +0430 +0430

خاک بر سر فرهنگ وحشی ما. چقدر هم ادعا داریم. اه روزم خراب شد.

2 ❤️

876179
2022-05-26 14:15:37 +0430 +0430

حال به هم زننن

0 ❤️

876270
2022-05-27 03:40:00 +0430 +0430

واقعا درد داره که وقتی دنیا نمیدونست مسواک چیه ما داشتیم مسواک میزدیم و دموکراسی داشتیم ولی الان به این وحشی گری افتادیم که به دختر چهارده ساله که خوبه به نه ساله هم رحم نمیکنیم.
حتی اگه این واقعی نباشه بدونی این واقعا اتفاق میافته و مایع تاسفه. 😞

2 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها