پرنسس دیاموند (۱)

1401/10/09

روز پنجم بهمن ماه سال 1399 بود که نازنین (40 ساله) با پسر و دخترش سامان(21 ساله) و مرجان (19ساله) مسافر کشتی پرنسس دیاموند شدند. بعد از یک هفته گردش در هنگ کنگ قرار بود یک هفته هم مهمان این کشتی زیبا باشند، در ژاپن از آن پیاده شوند و بعد از یک هفته اقامت در این کشور دوباره به تهران برگردند. نازنین هر سال طوری برنامه ریزی می گرد که حداقل دو مسافرت خارجی با پسر و دخترش داشته باشد. او عاشق سفر بود و هیچ کشور اروپایی نبود که یک سفر به اونجا نداشته باشند. برای تنوع زمستان سال 1399 نوبت هنگ کنگ و ژاپن بود که پذیرای اونها باشند. ده سالی میشد که شوهرش را از دست داده بود با وجود ارثیه قابل توجهی که از پدرش به او و خواهرش رسیده و همینطور املاکی که شوهر مرحومش برای اون و فرزندانش باقی گذاشته بود هیچوقت مشکلات مالی را تجربه نکرده بود. بعد از فوت شوهرش هیچوقت وسوسه نشده بود ازدواج کنه اما از نظر جنسی به خودش کمبودی نداده بود. علاوه بر اینکه تمایل به لز داشت و با خواهر و دو سه تا از دوستاش حال می کرد سعی می کرد همیشه یک دوست پسر خوب که از نظر عاطفی و جنسی ساپورتش کنه هم داشته باشه. همیشه باشگاه می رفت و ورزش می کرد بدنش را رو فرم نگه می داشت. به زور ورزش و رژیم همیشه سعی می کرد یه کوچولو هم، شکم نداشته باشه. به نظرش خیلی واجب بود برای جلب توجه دوست پسرهاش هم که شده بدنش رو در بهترین حالت نگه داره. در خانه زیبایی در منیریه در شمال تهران زندگی می کرد و از بچه هاش پنهان نمی کرد که گاهی شبها دوست پسرهاش توی خونه مهمونش هستند. به سامان و مرجان هم از وقتی دیپلم گرفتند و دانشجو شدن اجازه داده بود دوست پسر/ دوست دخترشون رو بعد از اینکه بهش معرفی کردن به اتاقشون ببرن. همیشه توی خونه هم خیلی راحت با بچه هاش صحبت می کرد و تعریف کردن هر نوع جوک جنسی که کیر و کس توش داشت توی خونه آزاد بود.
اقامت در کشتی پرنسس دیاموند یک سفر رویائی بود. خیلی وقت بود که نازنین می خواست یک سفر دریایی لوکس رو با بچه هاش تجربه کنه. در این کشتی استخر و ورزشهای آبی بی نظیر ، اجرای موسیقی و کنسرتهای عالی، چندین رستوران با غذاهای واقعاً متنوع و هر جور تفریح روزانه و شبانه دیگری که می تونستید تصور کنید برای مهمانها فراهم بود. پیش خودش فکر کرده بود که حداقل دو سه شب رو با مردهای جذابی که مسافر این کشتی بوده و معیارهای مورد نظر رو داشته باشن بگذرونه. اما اوضاع با یه چند نفری که توی سالن رقص ، بار و رستوران کشتی باهاشون آشنا شده بود خوب پیش نرفته و به یک داستان باحال توی تخت خواب منجر نشده بود. شش روز از اقامتشان در کشتی گذشته و قرار بود فردا پیاده شوند که کابوس شروع شد. صبح که از خواب بیدار شدند اطلاعیه ای برای میهمانان از بلندگوی اتاقهای کشتی پخش شد. ظاهراً مقامات تصمیم گرفته بودند که به دلیل شیوع یک نوع ویروس عجیب کشتی در یکی از بنادر ژاپن پهلو گرفته و همه مسافران قرنطینه شوند و به این ترتیب مسافران تا اطلاع ثانوی اجازه نداشتند از اتاقشان خارج شوند.
نازنین و فرزندانش هیچ علائمی از بیماری نداشتند. اما به دلیل اینکه از بیمار شدن می ترسیدند قبول کردند از دستورات پیروی کنند. طی چند روز بعد مرتب اخبار تلویزیون های دنیا کشتی آنها و روند بیمار شدن مسافران این کشتی را نشان می داد. همه گیری بیماری کووید 19 تازه شروع شده بود. پرسنل کشتی هر روز صبجانه ، ناهار و شام شان را جلو در اتاقشان می گذاشتند اما هفته اول اصلاً اجازه خروج از اتاق به آنها داده نشد. بعد از یک هفته هر روز فقط نیم ساعت اجازه داشتند که به عرشه بالایی بروند و بدون اینکه به سایر مهمان ها نزدیک شوند از منظره دریا و بندر استفاده کنند. دو هفته که از زندانی شدنشان در اتاق گذشت و هیچ نوع بیماری سراغشون نرفت هر سه حسابی حوصله شون سر رفته بود.
اون روز صبح هفدهمین روز حضورشان در کشتی بود. نازنین وقتی توی توالت فرنگی شاشید و خودش رو سبک کرد از حمام/ توالت اتاق شون بیرون اومد و دید مرجان و سامان دارند بالشها رو مثل بچه های کوچیک به سمت هم پرت می کنن. بعد از اینکه با خنده سعی کرد آرومشون کنه سامان رفت توی حموم و خودش کنار دخترش روی تخت دو نفره اتاق نشست. بعد از اینکه یک ربع ساعت گذشت مرجان با لبخند به مادرش گفت:
-می دونی الان سامان داره چیکار می کنه؟
-معلومه، داره حموم می کنه دیگه.
-نه، داره جق می زنه!
-مرجان!
-راست میگم دیگه! من شمردم دیروز اون شیش بار زد!
-دختر! حتی اگه راست گفته باشی درست نیست بلند بلند در موردش حرف بزنی. درست تر اینه که ندیده بگیریش. این موضوع یکی کمی فراتر از بحث نیاز جنسی آدم هاست. توی این سنی که برادرت توش هست اگه اینکار رو نکنه ممکنه یکی از بیضه هاش بترکه!
-اوه! مامان!
-خودت شروع کردی! منظورم اینه که… ، می تونی صادقانه به من بگی که توی این دو هفته ای که توی این اتاق گیر افتادیم خودت رو نمالیدی و ارضا نکردی؟ و قبل از اینکه جواب بدی یادت باشه که ما هر دو روی یک تحت می خوابیم و من همیشه اونطور که تو فکر می کنی خوابم سنگین نیست.
-مامان!
مرجان قرمز شد سرش رو توی بالش فرو برد و دیگه جوابی به مادرش نداد. اونها تا زمانی که سامان از حموم بیرون اومد دیگه صحبتی نکردن. اون فقط یک شورت پاش کرده بود و حوله ای روی دوشش داشت و با کمال تعجب متوجه شد که نگاه مادر و خواهرش به سمت شورتش هست. به اونها گفت:
-چیه؟ چی شده؟ مرجان جواب داد:
-بهتری؟
-خیلی بهترم. ممنون.
-مطمئنم همینطوره!
-منظورت چیه؟
-اینکه این همه مدت اون تو بودی دلیلش اینه که یا شکم پیچه داشتی یا …
-یا؟… نازنین جواب داد:
-خواهرت فکر میکنه که تو داشتی اونجا جق می زدی.
-چی؟ نه!
-حجالت نکش! من براش توضیح دادم که همه ما نیازهایی داریم. اون خودش هم خود ارضایی میکنه! فقط فرقش اینه که اون دوست داره وقتی که فکر می کنه همه خوابند اینکار رو بکنه!
مرجان گفت: خدایا مامان! تو حیلی وحشتناکی! سامان هم گفت: نه! شوخی می کنی مامان! و با صدای بلند خندید!
نازنین گفت: حالا تا شما دو تا در این مورد بحث می کنید که کی جق زده و کی نزده من برم حموم. کسم خیس شده باید بشورمش!
سامان و مرجان هر دو صورتش رو درهم کشیدند و ادای حال بهم زن بودن حرف مادرشون رو درآوردن. بعد از اینکه نازنین به حمام رفت سامان گفت:
-باورم نمیشه مامان یک همچین حرفی زده باشه.
-به نظرم دیوانه شده. واضحه که قرنطینه شدن توی این اتاق روش اثر گذاشته.
-واقعاً تو وقتی توی تخت کنار مامان خوابیده می خوابی خودارضایی میکنی؟
-سامان! من هیچی در این باره بهت نمی گم!
سامان خندید و گفت: پس جواب این سوال بله هست وگرنه انکار می کردی!
مرجان شونه هاش رو بالا انداخت و گفت: هرجور دوست داری فکر کن داداش جون! بگو ببینم چند بار در روز تو جق می زنی؟
-به تو ربطی نداره!
-سه؟ چهار؟
-واقعاً می خوای بدونی؟ توی این یک هفته گذشته حداکثرش پنج بارو حداقلش دو بار بوده.
-وای خدای بزرگ!
-خب. آخه گزینه دیگه ای نیست. حوصله ام حسابی توی این اتاقی که توش گیر افتادیم سر رفته و من اصلاً نمی تونم جلو شهوتی شدنم رو بگیرم. چیکار باید بکنم؟ از تو یا مامان بخوام که برام جق بزنید؟
-اه! تو چقدر حال بهم زنی ! در همین حال مرجان متوجه شد که کیر برادرش در اثر این مکالمه بلند شده .
در این زمان نازنین حمومش تموم شد دوباره برگشت توی اتاق. با دیدن خواهر و برادر که کنار هم روی تخت نشستن گفت: خیلی عالیه که با هم در مورد کاری که در خلوت انجام می دین صحبت کنید و خجالت نکشین.
مرجان گفت: کی ورق بازی می کنه. به نظرم خیلی بهتر از اینه که آدم با خونواده خودش در مورد حق زدن هاش حرف بزنه. به این ترتیب سامان و مرجان خودشون رو به بازی با ورق مشغول کردن و سعی کردند اینطوری فکرشون رو از صحبتهای قبلی منحرف کنند. هرچند تلاششون بی فایده بود و در حین صحبت و بازی ناخودآگاه توجهشون با بدن یکدیگه جلب میشد. مرجان زیرچشمی به شورت سامان نگاه میکرد و گاهی می تونست برجستگی کیرش رو اون زیر ببینه. از طرف دیگه سامان داشت تصور می کرد موقع ارضا شدن صورت مرجان چه شکلی شده و یا اینکه سینه های خواهرش واقعاً چه فرمی هستند.
دیروقت شب بود. سامان تصمیم گرفت خودش رو به خواب بزنه و بببینه آیا امشب مرجان خودش رو ارضا می کنه یا نه؟ مثل شبهای قبل مرجان و مادرش روی تخت دونفره و سامان روی تخت یک نفره خوابیده بودند. او بی حرکت و پشت به تخت دو نفره خوابیده بود و در سکوت شب به صدای نفس های نازنین و مرجان گوش میداد. وقتی صدای نفس های مادرش عمیق، منظم و گهگاهی با یک خروپف بلند شد در تاریکی لبخندی روی لبهاش آمد. او هم سعی کرد صدای نفس هاش عمیق و منظم باشه تا خواهرش رو که بر حسب اتفاق در لبه نزدیکتر به خودش دراز کشیده بود از خوابیدنش مطمئن کنه. بعد از اینکه ده دقیقه به این ترتیب گذشت احساس کرد صداهایی مثل خرکت دادن پتو و ملحفه رو می شنوه. دستش رو توی شورتش برد و کیرش رو توی دستش گرفت. با خودش گفت حالا خواهرش با جابجا کردن پتو، دستش رو لای پاهاش وتوی شلوارش برده و می خواد مالیدن کسش رو شروع کنه. حالا سوالاتی توی ذهنش میچرخید که تا حالا بهشون فکر نکرده بود.
-موهای کسش رو زده؟ کسش پف کرده است و کلیتوریش بزرگه یا نه؟ نوک سینه هاش چه رنگیه؟ کوچیکه یا بزرگ؟
این فکر ها باعث شد کیرش کامل سفت بشه اما نمی تونست جق بزنه چون میدونست به محض اینکه سرو صدایی بلند بشه خواهرش می فهمه که اون بیداره. پس سعی کرد به فشار دادن سر کیرش بدون سر و صدا ایجاد کردن اکتفا کنه. بعد از حدود ده دقیقه پائیدن حرکات خواهرش یکهویی صدای آه کشیدن و نقس نفس مرجان رو شنید و فهمید که ارضا شده. اولش می خواست ساکت بمونه و اما یک دفعه به سمت خواهرش برگشت و یواش گفت :
-با حال بود!
-چی؟
-از صدات معلومه که خیلی بهت حال داد.
-منخرف حال بهم زن!
-خیلی تحریک کننده بود برام.
-چی تحریک کننده بود؟
-گوش کردن به صدای نفسهات وقتی سعی می کردی ارضا بشی.
-می دونستی که خیلی دیوانه ای؟
و برگشت و پشتش رو به برادرش کرد و سعی کرد که بخوابه و دیگه این مکالمه رو ادامه نده. سامان هم برگشت و روی کیر شق شدش دراز کشید و بعد از چند دقیقه خوابش برد.
صبح روز بعد وقتی نازنین توی حمام بود سامان خواست که لباسش رو توی اتاق عوض کنه. خیلی راحت پشتش رو به خواهرش کرد و شورتش رو کشید پائین.
مرجان همینطور که از پشت سر به باسن برادرش نگاه می کرد وانمود کرد که عافلگیر شده و بهش گفت :
-اوهوی آقاهه منهم اینجا هستم!
-خب، من که کیرم رو نشونت ندادم که ناراحت شدی.
-دلیلی هم نداره من دوست داشته باشم کون پشمالوی تو رو زیارت کنم.
-اون که پشمالو نیست. و سعی کرد بدون اینکه برگرده سمت خواهرش و اون بتونه کیرش رو ببینه سر و وشونه اش رو بچرخونه و به کون خودش نگاه کنه.
-خودت می دونی که خیلی هم پشمالو هست. باید همه کونت رو موم بندازی. محصوصاً لای کونت رو!
سامان لبخندی زد و به خواهرش کفت: خفه! بعد بدون اینکه شورت بپوشه شلوارک پوشید. بعد مرجان گفت:
-چقدر هم حساسی تو! دردت میاد موم بندازی؟ حالا بگو ببینم می خوای لطفی رو که دیشب بهت کردم رو امروز بران جبران کنی یا نه؟
-منظورت چیه؟
-می ذاری من صدای جق زدنت رو بشنوم؟
-چی؟ چرا؟
-چون اینجوری با هم بی حساب میشیم.
-آره. اما گوش دادنت به صدای جق زدن من حالم رو بهم میزنه.
-بین کی داره اینو میگه! خوبه که دیشب خودت همین کار رو انجام دادی. پس اگه نمیذاری گوش کنم بگذار ببینم.
-وایستا صبر کن ببینم حالا بگو دیونه کیه؟ من یا تو؟
نازنین در حموم رو بازکرد و بیرون اومد . به بچه هاش گفت حالا دیگه سر چی دارین با هم کل کل میکنین؟
سامان گغت: ببین خانم چی میگه؟ بهم میگه بشین جق بزن من نگاه کنم.
نازنین مکثی کرد و گفت: خب ، فکر جالبیه! منم هستم!
سامان داد زد: هان؟ چی؟
مرجان هم از این حرف شکه شده و داد زد: مامان!
نازنین با خونسردی گفت: خب چرا که نه! من عاشق دیدن اون لحظه ای هستم که آب از نوک کیر بیرون می پاشه. بیاین واقع گرا باشیم. من اینجا با شما دو تا توی این اتاق کشتی لعنتی بدون سکس و سرگرمی دیگه ای زندانی شدم. این یک موقعیت خاصه که ماها توش گیر افتادیم. حالا بگین چه اشکالی داره توی این وضعیت تنها کیری که توی این اتاق هست رو ببینم؟
-اما… اما تو مامان منی.
-و اون خواهرته و ما هر دو مون ازت می خواهیم که بگذاری ببینیمش.
-جداً ، واقعاً هر دوتون می خواهید وقتی من جق می نم تماشام کنین؟
مرجان گفت: من الان اینقدر حشری هستم که واقعاً می خوام ببینم.
سامان گغت: باورم نمیشه.اما روبروی خواهر و مادرش ایستاد و شلوارکش رو کشید پائین و کیر نیمه شقش رو بهشون نشون داد. انتظار داشت حدافل مرجان جیغ بزنه و با گفتن اینکه توچقدر حال بهم زنی سرش رو برگردونه. در عوض مادرش گفت: سایزش بدک نیست عسلم! و خواهرش هم خندید و گفت اونقدرا که فکر می کردم هم کوچیک نیست.
سامان بدون اینکه چیزی بگه کیرش روتوی دستاش گرفت و شروع به جق زدن کرد و وقتی که اینکار رو می کرد به نوبت توی چشمون مادر و خواهرش نگاه می کرد تا کیرش به حداکثر سایزش رسید. این حقیقت که اونها داشتن نگاش می کردند به سرعت اونو به سمت ارضا شدن می برد.
نازنین: وای خدا چقدر بزرگه. چقدر هم خوب ختنه شده مگه نه مرجان؟
مرجان: آره همینطوره.
نازنین: اندازه اش طوری هست که بتونه یک کس رو خوب پرش کنه و سریع ارضاش کنه یا اینکه سوراخ کون یک دختر رو حسابی گشادش کنه! بعد از روی تخت پاشد و از توی کیفش یک کرم دست و صورت آورد و به سامان داد و ازش پرسید با این راحت تر نیست؟ سامان از اون کرم برداشت و به دستش مالید و به کارش ادامه داد.
نازنین: خیلی حشری کننده است مگه نه مرجان؟ نمیتونی خودت رو دیگه نگه داری؟
سامان با دقت به خواهرش نگاه کرد و متوجه شد کف اتاق روی دو تا زانوهاش نشسته و داره با تکون دادن خودش بدون اینکه از دستهاش استفاده کنه با پشت پاش کسش رو می ماله. دیدن این صحنه و این حقیقت که کار اون باعث شده خواهرش اینقدر حشری بشه اونو بیشتر به سمت ارضا شدن برد . نمی دونست که باید بهشون بگه که داره ارضا میشه یا نه؟ بعد از قدری دو دلی تصمیم گرفت که به سادگی فقط خودش رو رها کنه. یکم دیگه کیرش رو مالید و بعد سرش رو به سمت خواهرش نشونه گرفت ارضا شد. چندین جهش آب از کیرش بیرون اومد به کف اتاقشون پاشیده شد و به فاصله کمی از پای خواهرش روی زمین ریخت.
مرجان آه خدا این دیگه چی بود.
نازنین: کارت خوب بود عزیزم.
سامان رفت سمت حمام که خودش رو تمیز کنه. وقتی برگشت نازنین بهش گفت: خیلی باحال بود.
مرجان : آره . اصلاً هم حال بهم زن نبود.
سامان گفت: آره اما حالا هر دو تائیتون بهم بدهکارید. وقتی این حرف رو زد منظور خاصی نداشت . یک جور شوخی بود و فقط میخواست مادر و خواهرش رو کمی اذیت کنه.
مرجان: منظورت چیه؟
-خب من دیشب وقتی داشتی اونکارو توی تاریکی می کردی به صدات گوش دادم. اما هر دو شما منو در حین عملیات تماشا کردین . حالا نوبت منه تماشا کنم.
مرجان خندید و با مسخرگی گفت اوه آره حتماً !
نازنین: اینقدر زود هم نه نگو دختر
مرجان: چی ؟ اصلاً نمی شه! مامان!
نازنین: از نظر من پیشنهاد غیر منطقی نیست. چی میخوای سامان جان ؟ دوست داری وقتی مامانت خودشو می ماله تماشاش کنی؟
سامان به مادرش خیره شد و با نگاهش سعی کرد بفهمه که داره جدی میگه یا شوخی می کنه.
سامان بعد از اینکه کمی فکرکرد گفت: آره دوست دارم. نشونم میدی؟
نازنین: عاشق این روحیه ماجراجوی تو هستم عزیزم. اما یادت باشه که نباید همدیگه رو لمس کنیم . فقط می تونی بهم نگاه کنی.
نازنین اول از همه تی شرتش رو درآورد و سینه های لختش رو که نوکش بر اثر مکالمه شون برانگیخته شده و بیرون زده بود به پسرش نشون داد.
مرجان گفت: باورم نمیشه داری اینکارو میکنی مامان.
نازنین گفت: می تونی از اتاق بری بیرون عزیزم.
-یعنی برم بشینم روی توالت فرنگی؟
نازنین با لبخند گفت : اگه اونجا راحت تری چرا که نه؟
مرجان: می رم روی همین صندلی رو به دیوار میشیم و آهنگ گوش میدم . ما دو تا راحت باشید.
سامان داشت با چشماش که ازش شهوت می بارید مادرش رو می خورد. نازنین اول سامان رو تختش نشوند بعد با موبایلش یه آهنگ ملایم پخش کرد و خیلی آروم در حالی که به بدنش پیچ وتاب می داد و می رقصید شروع به لخت کردن کامل خودش کرد. شلوار راحتی رو یواش یواش از پاش بیرون آورد. حالا فقط یک شورت پاش بود. پشتش رو به سامان کرد و آروم شورتش رو توی چاک کونش جمع کرد. چند بار به هر طرف باسنش ضربه زد تا پسرش لرزش اونو ببینه. بعد یواش یواش اون رو از پاش درآورد. تا یکی دو دقیقه دیگه که آهنگ ادامه داشت به رقصیدنش و پیچ و تاب دادن بدن لختش ادامه داد.
بعد روی تخت دو نفره نشست و پاهاش رو به طرف سامان باز کرد تا قشنگ بتونه کسش رو ببینه. روی لبهای کسش هیچ مویی نبود اما درست بالای کسش یک مقدار از موهاش رو نگه داشته بود که همرنگ موهای سرش قهوه ای روشن رنگ شده بودند. اول از همه با انگشتهاش لب هاش رو از هم به دو طرف باز کرد که پسرش بتونه خوب بخش های داخلی کسش رو که به رنگ صورتی روشن و حسابی خیس بود رو ببینه. بعد شروع کرد خیلی آروم و بدون هیچ عجله ای یکی از انگشتهاش رو از بالای کلیتوریس تا روی سوراخ کسش کشیدن. نوک سینه هاش حسابی سفت و براومده شده بودن. وقتی متوجه شد که نگاه پسرش به سینه های برنگیخته اش دوخته شده با یک دستش شروع به مالیدن سینه هاش کرد و بعد کم کم نوک سینه هاش رو بین دو تا انگشتش گرفت و مالیدشون. می دونست پسرش با دیدن این صحنه ها خیلی خیلی شهوتی شده و از اینکه توی موقعیتی قرار دارند که نباید همدیگه رو لمس کنند احساس عجیبی بهش دست داده بود که اون رو در حرکاتی که میکرد بی پروا تر می کرد. حالا انگشتان دست دیگرش روی لبهای کسش می رقصید و گاهی عمیقاً توی کسش فرو می رفت تا آبش رو بیرون بیاره با مهارت کلیتوریش بماله و لذتش رو بیشتر کنه. در تمام مدت سعی می کرد مستقیماً توی چشمهای سامان نگاه کنه و اینطوری شهوت هر دوشون بیشتر بشه.
کیر سامان با دیدن نمایشی که توی عمرش تا حالا مانندش رو ندیده بود حالا دوباره حسابی شق شده بود. نگاهش روی حرکت انگشت نازنین روی کسش و آبی که از واژن به سمت سوراخ کون و ار اونجا روی تشک روان بود دوخته شده بود. دیدن این صحنه اونو یاد جمله ای که مادرش چند دقیقه قبل گفته بود انداخت. این کیر میتونه سوراخ کون یه دختر رو حسابی کشادش کنه! با خودش فکر که آیا مادرش علاقمند به سکس آنال هست؟ این فکر باعث شد کیرش راست تر بشه. وقتی کیرش رو توی شلوارش جابجا کرد نازنین بهش گفت: نشونم بده!
سامان سریع شلوارکش رو از پاش درآورد کیرش رو توی دستش گرفت و همینطور که به مادرش که داشت کسش رو با انگشتش می مالید نگاه می کرد و شروع کرد به مالیدن کیر سفتش.
نفس های مادرش عمیق تر شده و سینه هاش با هر بار نفس کشیدن بالا و پائین میرفت و ابنطوری فهمید که مادرش نزدیک ارضا شدن هست. خودش هم چیزی نمونده بود ارضا بشه و آبش داشت حرکت می کرد که از کیرش بزنه بیرون.
مرجان با گفتن اینکه هر دو تا تون خیلی حال بهم زنید توجه مادر و بردارش رو به خودش جلب کرد. توی یک ربع بیست دقیقه ای که مادرش داشت خودش رو جلو چشمهای برادرش می مالید کاملاً نادیده گرفته شده بود. با وجود اینکه هنوز هدفون روی گوشش بود کاملاً به طرفشون برگشته بود و با چشمهاش کوچکترین حرکاتشون رو دنبال می کرد.
نازنین با ناله در حالی که حالا انگشتش رو کلیتوریسش سریع بالا پائین می کرد به سامان گفت من نگاه کن پسر! و با یک ناله و دو تا جیغ حفیف ارضا شد ؛ دو تا پاش به یکدیگه چسبید و با اینکارش دستش که هنوز روی کسش بود به اونجا فشرده شد. در حالی که از شدت لذت به خودش می پیچید و سینه های با نفس نفس زدن هاش بالا و پائین می شد.
سامان در حالی که هنوز کیرش رو می مالید گفت چه صحنه ای خدایا! مامان پاهات رو باز کن! نازنین آهسته پاهاش رو از هم باز کرد. تمام کسش تا زیر کونش از آبی که ازش خارج شده بود کاملاً خیس بود. سامان به لبه تخت نزدیک شد و خودش رو پائینتر کشید تا کیرش نزدیک تر به تخت باشه. نازنین هم خودش رو کمی به جلو تر هل داد تا کسش دقیقاً زیر کیر پسرش باشه و گفت: آبت رو بریز روی کسم سامان. لطفاً بریزش اونجا!
مرجان که این صحنه رو می دید ناخود"اه گفت آه خدا چیکار می کنین؟ هد فون رو از سرش برداشت و از اونطرف روی تخت نشست. سامان دیگه نتونست خودش رو نگه داره و آه بلندی کشید و دوباره ارضا شد. آبش از که نوک کیرش بیرون اومد مستقیماً روی لبهای کس مادرش و موهای رنگ کرده بالای کسش ریخت. بعد از اینکه آخرین قطرات منی هم از کیر سامان خارج شد نازنین با انگشت همه اون مایع چسبناک رو روی لبهای بیرونی کسش پخش کرد. مرجان داد زد: شما دو تا عقلتون رو از دست دادین.
مادر در حالی که لبخند می زند و نوک انگشتش رو که آب پسرش روش بود رو توی دهنش می برد گفت حسودیت شده؟ بعد قیافه نازنین جدی شد و گفت: حواستون رو جمع کنید. هر چی توی این اتاق اتفاق میافته همین جا می مونه. به محض اینکه از این زندون خلاص شدیم هر چی دیدن رو فراموش می کنین!
مرجان گفت: نه من به همه می گم! بعد ادامه داد: آخه مگه میشه برای کسی تعریف کرد که خونواده من عادت دارن آبشون رو موقع ارضا شدن روی بدن همدیگه بریزن؟
نارنین به دخترش گفت : عزیزم از این به بعد تا هر وقت که توی این اتاق هستیم هر وقت دوست داشتی می تونی بدون اینکه خجالت بکشی خودت رو ارضا کنی!

ادامه دارد…

نوشته: بهروز


👍 38
👎 2
62101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

908757
2022-12-30 08:30:13 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

908763
2022-12-30 09:02:24 +0330 +0330

از کی تا حالا منیریه رفته شمال شهر 🤨🤣

3 ❤️

908771
2022-12-30 11:05:10 +0330 +0330

علمی تخیلی

2 ❤️

908786
2022-12-30 14:38:30 +0330 +0330

عالی بود
زودتر ادامه شو بنویس 👌 👏 👍

0 ❤️

908790
2022-12-30 15:37:26 +0330 +0330

عالی ادامه بده حتما ❤️

0 ❤️

908799
2022-12-30 18:27:01 +0330 +0330

منیریه شمال تهرانه؟
کیرم تو مغز جقیت
منیریه منطقه ۱۱ تقریبا وسط تهرانه

0 ❤️

908860
2022-12-31 05:13:51 +0330 +0330

عالی وجذاب

0 ❤️

909056
2023-01-01 16:34:00 +0330 +0330

سریع قسمت دوم که مادر و خواهرش و میگاد و بزار قشنگ بود

0 ❤️

909536
2023-01-05 08:47:39 +0330 +0330

اولین داستان محارمی که راوی داره به نظرم داستان یا باید راوی داشته باشه یا از زبون همه افراد داستان نوشته بشه بیشتر داستانا حالت خاطره گرفتن یعنی حتی اونی که میگه داستان تخیلی مثه داستانیی کع بر اثات خاطره نوشته میشه هستش

0 ❤️

909769
2023-01-07 13:12:23 +0330 +0330

عالی .منتظر ادامش

0 ❤️

910382
2023-01-12 16:49:11 +0330 +0330

منیریه شمال تهرانه؟ کوس آقا هر محله ای که آخرش ( یه ) داره شمال شهر تهران نیست، مثل قیطریه و زعفرانیه و کامرانیه و … منیریه تو خیابون ولیعصر تقریبا در راستا و موازیه میدون حر حتی پایبن تر از میدون حر تو خیابون کارگر جنوبیه. امیریه هم پایین تر از منیریه اس‌.

0 ❤️

910942
2023-01-16 11:26:04 +0330 +0330

لعنت به تو

0 ❤️

911116
2023-01-17 14:55:16 +0330 +0330

عالیه منتظر ادامه اش هستم

0 ❤️

911728
2023-01-22 03:48:40 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

918789
2023-03-14 10:36:11 +0330 +0330

چرا ادامه نمیدی؟؟؟

0 ❤️