کشفِ خود

1402/11/07

صدام کرد، دلا …دلا پاشو این دمنوش عسلو بخور یه ربع دیگه هم تایم قرصته بعد دوباره بخواب…
چشامو نیمه باز کردم با صدای گرفته گفتم خسته ام از مایعات…دوباره باید برم دستشویی! نمیخوام.
گف دلا بچه نشو پاشو قربونت برم.
دمنوش عسلو با اکراه گرفتمو جرعه جرعه نوشیدم.
می خواست بوسم کنه اجازه ندادم. سرمو زیر پتو قایم کردم تو گردنمو رو موهامو چندتا بوسه زد…ول کن نبود، نمیخواستم این آنفولانزا یا کرونای مسخره به جون اونم بیوفته.
چهار روز بود سکس نداشتیم.یه روزشو مهدیس و احمد اینجا بودن و تا اخر شب دور هم نشستیم فیلم دیدیم و حرف زدیم و چون فرداش ۸ صبح کلاس داشتم نذاشتم فرید کاری کنه، سه روزشم ک درگیر این مریضی کوفتیم. دلم برا فرید میسوزه
نصف ماه که سرکاره…نصف دیگشم که میاد مرخصی قبلا پریود میشدم چند روز از دستش در میرفت. این دفعه هم که خیر سرم به خاطر تغییر فصل پریودی عقب انداختم، به جاش خیلی شیک سرماخوردم.
گفتم فرید کاش زودتر خوب شم.
همزمان که داشت نیمه پرتقال رو روی آبمیوه گیر دستی فشار میداد، گفت سرماخوردگی هم خوبه آدم قدر سلامتیشو میدونه،بهش فکر نکن خوب میشی. تو همین حال هم با نگاه به بازوهاش و شونه هاش دلم میخواست از پشت بغلم کنه و توم تلمبه بزنه…داغ کردم چشامم ک بخاطر شربت و قرص خمار بود خمارتر شد. فرید یهو نگران اومد جلو با پشت دست تبمو گرفت. گف دلا دورت بگردم چقد داغی، تیشرتمو بالا زد یه بوسه به شکمم زد. تا تبمو چک کنه دوست داشتم بره پایین تر اما این مریضی…چشای درشت و پر مژه اش، موهای تاب خورده مشکیش انگار من زودتر کم آورده بودم ولی بازم به روی خودم نیاوردم…پتو رو ازروم برداشت با یه حوله خیس بالا سرم بود خودمو بخواب زدم.
سفتی کیرشو پشتم حس کردم…شلوارمو درآورد بالشو گذاشت زیر شکمم کیرشو تنظیم کرد تو کسم … دلا دلا خوبی عشقم چرا اینقدر ناله میکنی…الهه انگار واقعا خوابم برده بود. رفتم دستشویی و برگشتم فرید لم داده بود رو کاناپه و داشت دوباره black mirror میدید…حواسش بهم پرت شد رو لبام موند و گف نگاش کن رنگ به رو نداری ولی بهتر مشکی چشات و سرخی لبات بیشتر به چشم میاد. جلوش رو زمین به پشت دراز کشیدم میدونستم رو کونم حساسه و تو هیچ شرایطی نمی گذره…اومد روم گفت نگاه تقصیر خودته با این شورت جلوم قمبل میکنی…گفتم اوکی بکن ولی لب و اینا نداریم حوصله ندارم توام بیوفتی و باز نتونم سیر دل بدم.
تیشرتم آزاد بود دست کرد توش و سینه هامو از پشت تو دستش گرفت کیر سیخ شدشو
بهم چسبوند خودمو تکون دادم
گف میبینم که دلت کیر میخواد چیزی نگفتم شورتمو داد پایین چند تا زد رو کونم …نمیدونم حس خوبی داشتم مریضی مظلومم کرده بود و برگشتم نگاش کردم موهام شلخته دورم بود سرمو برد سمت کیرش گفت بخورش…یه دفعه تا ته کرد تو دهنم حس میکردم سرش داره به زخمای گلوم میخوره بیشتر حال کردم…انگار دوست داشتم یکمم اذیت بشم گف بسه.
واه چرا داشت دستوری باهام حرف میزد فک کنم دید حرف گوش کن شدم خوشش اومد…با دست بهم فهموند قنبل کنم
کونمو دادم بالا و سرمو کج گذاشتم رو زمین موهام رو صورتم بود با یه پا گردنم و سرمو فشار داد خودشو تنظیم کرد روم تا حالا نشده بود پاشو بذاره رو سر و گردنم ولی چم شده بود چرا خوشم اومده بود کیرشو تنظیم کرد تو سوراخم و تلمبه میزد و هر چند ثانیه یبار یکی محکم میزد رو کونم حس خفگی بهم دست داده بود…پاشد رفت کاندوم آورد و به پشت دراز کشید گفت بشین روش …نمیخواستم نفسم ب نفسش بخوره برگشتم و پشتمو بهش کردم و روش نشستم سخت بود ولی یکم بلند شدمو خودمو جا دادم سینه مو تو دست گرفت و با یه دست سوراخ کونمو دست میزد درد داشت این مدلی ولی انگار از درد کشیدن تو اون لحظه بدم نمیومد تلمبه هاش تندتر شد فهمیدم داره میشه ولی من هنوز می‌خواستم…فری نامردی نکرد با اینکه آبش اومد تو کاندوم و من حسش کردم اما ادامه داد بالاخره منم شدم و بیحال افتادم…داشتم فک میکردم عجب خنگی بودم تا دوسه ماه پیشم فک میکردم دختر سردیم اما الان همش خیسم و دلم می خواد… ذهنم رفت ب یک سال و نیم پیش ( روز عروسیمون ) با اینکه ۲ سال باهم دوست بودیم. از شانس بدمون چون از صفر شروع کرده بودیم عقدمون هم ۲ سال و نیم طول کشید… تو دوران دوستی و عقد قرار گذاشتیم لاپایی باشه سکسمون با اینکه فری خیلی هات بود ولی هیچ وقت پا روی قولمون نذاشت نمیدونم چه مرضی بود گفتیم بذار شب عروسی افتتاح شه. اگر میدانستم سکس کامل چقدر لذت داره عمرا اینو میخواستم…ولی از اول مهم بودن پرده و این چیزا رو تو گوشمون کرده بودن و ما دهه هفتادیا بخصوص شهرای کوچیک با این دید بزرگ شدیم.
اونشب خیلیی مصر بودم که حتما بدم، ساعت ۴ صبح بود که عروسی تموم شد و اومدیم بخوابیم
گیر دادم بکنم…خیلی درد داشت و خونم اومد حتی یذره زیاد‌تر از حد نرمال اما از بعدش اینقدر سفت کردم دیگه نمیذاشتم بهم نزدیک شه از بس مامانم از بچگی سخت گرفت و کلا جو بد بود انگار پرده زدن یه چیز عجیب بود یه کار سخت…می‌ترسیدم به فری میگفتم بریم دکتر که بتونم بدم می گفت خودم کم کم درستش میکنم تو نگران نباش گاماس گاماس.
۶ یا ۷ ماه بعد عروسیمون هم نمی دادم بهش همش به گریه ختم میشد. الان فقط ۱۰ ماهه ک رابطه کامل داریم و خیلی رومون تو روی هم باز نشده که از فانتزی و اینا واضح حرف بزنیم.چند بار بحثشو پیش کشیدم. مثلا یک بار با کره بادوم زمینی کیرشو خوردم یا اونم چند وقت پیش با ترشی آلوچه سینمو خورد.
اما من حس میکنم فراتر از اینا دلم میخواد…
فری از دستشویی برگشته بود منم از فکر و خیال ندادم. بهش گفتم گاهی حس میکنم صبر ایوب داشتی چطور قبلا این همه صبر کردی ولی الان روزی سه بار حتی تو مریضی هم می‌خوای منو بکنی.
گف دلا من تو رو از خودم هم بیشتر دوست دارم درد کشیدنت رو نمیخواستم دوست داشتم لذت ببری…گوشیش تو شارژ بود.‌ همزمان که آب پرتقال رو دستم داد گوشیمو برداشت تا قیمت سکه رو چک کنه.
یهو گف دوباره رفتی تو این سایت…گفتم خب دوست دارم…حداقلش اینه که با فانتزی آدمای مختلف آشنا میشم انگار میفهمم تو جامعه چه خبره…نمیدونم.
فری گفت نخیر عزیزم اینا فقط راه چگونه جنده شدنو لاشی بودنو به آدم نشون میدن!!!

نوشته: DeLa


👍 8
👎 8
18301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

968536
2024-01-28 00:01:21 +0330 +0330

جمله آخرخیلی قابل تأمل بود

2 ❤️

968550
2024-01-28 00:33:09 +0330 +0330

سلام،بد نمینویسی،اگه ادامه بدی و خستگی شبانه از کار اجازه بده میخونم و …مرسی

2 ❤️

968561
2024-01-28 01:00:42 +0330 +0330

جمله آخرش انگار واقعیتیو گفت ک هممون میدونیم ولی پشت گووشت میندازیم

4 ❤️

968650
2024-01-28 21:53:58 +0330 +0330

من که نفهمیدم چی به چی شد

0 ❤️

968737
2024-01-29 09:40:50 +0330 +0330

با خط آخر شدیدا موافقم

0 ❤️