یک شب در خانه زندایی

1402/01/16

خب سلام داستان از اونجایی شروع شد که من ۱۵ سال داشتم یعنی ۴ سال قبل
ما رفته بودیم خونه زنداییم برای عید دیدنی و ما تا ساعت ۱ شب اونجا موندیم همه که خواستیم بریم من رفتم به مامانم گفتم لطفا بزار این شبو بمونم اینجا
زندایی منم یجور خاصی چشماش برق زد و خوشحال شد و رفت به مامانم گفت بزار این بمونه.
اخرش با کلی اصرار گفت باشه
من خداحافظی کردم و اومدم همین که درو بستیم زنداییم بهم لباس و شلوار داد گفت برو لباساتو عوض کن منم عوض کردم
وقتی برگشتم دیدم زنداییم دراز کشیده روی مبل و پاهاشو دارز کرده منش نشسته بودم روی صندلی کنارش یک لحظه که برگشتم زیباترین پاهای عمرم رو دیدم واقعا باور نکردنی بود من از بچگی به پاهای خانم ها علاقه داشتم و الا که بزرگ شدم بیشتر با فوت فتیش اشنا شدم و اون پاها بهترین پاهای عمرم بود من که همینجوری محو پاهای زنداییم یودم یهو گفت:(دوستشون داری؟)
من یهم ترسیدم و هول شدم و گفتم:(چی رو میگید زندایی؟)
یهو برگشت و گفت:(لاستیک های ماشین ها توی تلوزیون)
منم که پشمام ربخته بود گفتم:(ار… اره خیلی خوبن)
زنداییم یه پوزخنده ریزی زدو رفت روی یه مبل دیگه نشست و پاهاشو به طرف من گرفت و مثلا دراز کشیده بود کف پاهاش از پاشنه تا انگشتای پاش یه رنگ نارنجی تند بود(زنداییم عادت داشت توی خونه هم جوراب بپوشه و شبا دربیارع)
من گوشیمو دراوردم و مثلا که داشتم با گوشیم بازی میکردم داشتک از پاهای زنداییم عکس میگرفتم
وقتی شب که خواستیم بخوابیم منو داییم روی زمین خوابیدیم و زنداییم و دخترداییم رفتن توی تخت بخوابن
وقتی داییم خوابید من خوابم نبرد رفتم روی مبل دراز کشیدم و به عکس پاهای زنداییم نگاه کردم و جق زدم اومدم که بخوابم یهو فکر لیسیدن پاهای زنداییم اومد به فکرم و دوباره کیرم شق کرد
ساعت ۴و نیم شب بود من داشتم جق میزدم که یهو صدای زنداییم رو شنیدم که گفت:(تو هنوز نخوابیدی؟؟)
منم رسما سکته رو درجا زدم یه متر پریدم هوا بعدش گفتم نه زندایی خوابم نبرده
بعدش گفت:(زود بخواب که فردا کلی کار داریم) بعد یه چشمک زدو رفت
منم که دیگه کیرم خوابید رفتم که بخوابم گفتم بزار الارم بزارم یکم بعد بیدلر بشم برم پاهای زنداییم رو ببینم
ساعت ۵و نیم بود بیدار سدم رفتم دیدم داییم بیدار شده با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:(دایی تو چرا بیدار شدی چرا الارم گذاشته بودی؟)
منم گفتم،:(نه دایی جان انگار اشتباهی دستم خورده بود برای همین)
همین رو گفتم و خوابیدم.
صبح فردا زود بیدار سدم و دیدم داییم خونه نیست فتم زنداییم رو ببینم که دیدم مثل چی افتاده و خوابیده
از خواشحالی میخواستم جیغ بزنم رفتم سمتش و پتوش رو یکم کشیدم اونور پاهاش ذو که دیدم کیرم رفت هوا یکم میترسیدم لیس بزنم چون هی میکفتم که الا بیدار میشه بدبخت میشم.
یه لیس زدم و رفتم کنار دیدم بیدار نشد پس رفتم دوباره لیس زدم بازم بیدار نشد من که دیگه شلوارم داشت سوراخ میشد اول شلوارمو دراوردم بعد کف پاهاشو حسابی لیس زدم خیلی طعم خوبی داشت اصلا نمیشد توصیفش کرد ولی اصلا بود نمیداد لای انگشتاش رو خوردم از پاهاش داشت فقط اب دهنم میچکید ولی دلم نمیومد ولش کنم پاهاش خیلی کشیده و جذاب بود بعد که دوباره یکم انگشتاش رو خوردم رفتک سراغ دخترش.
دخترشم ۱۲ یا ۱۳ سال داشت ولی پاهاش خیای ناز و کوچیک یودن اونم یه لیس زدمو کیرمو گذاشتم لایه پاهاش یکم بالا پایین کردم و دیدم بیدار نشد دخترش خوابش خیلی سنگین بود
همینجچری داشتم میمالبدم که گفتم بزار یکم هم روی پای زنداییم بمالم
همین که کیرمو گذاشتم روی پاش یه تکون خورد و پشت رو شد منم از ترس دیگه دست نزدم و رفتم دستشویی یکم مالیدم و ابم اومد ریختم توی سینک و تمیز کردمو رفتم بعد دیدم داییم اومد گفت رفته بودم از اون طرف کوچه نون بخرم صفش طولانی بود
ما رفتیم بیرون و کشتیم و…
شب برگشتیم خونه مامان و بابا و مامان بزرگم هم اومده بودن همین که رسیدیم زنداییم رفت دم گوشی به داییم یچیزی کفت هردوتاشون خندیدن
تنها کلمه ای که شنیدم ازشون اون بود زنداییم گفت داشت میزد
من کلی ترسیدم و مو به تنم سیخ شد بعد یه نگاهی به من کردنو رفتن ماهم برگشتیم خونمون.

امیدوارم خوشتون اومده باشه ببخشید اگه بد بود چون اولین داستانم یود اگه هم خوشت نیومد صفحه رو ببند و برو یه چیز دیگه بخون و کامنتهای کسشر نذار

نوشته: امیر


👍 7
👎 21
89501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

921897
2023-04-05 00:14:15 +0330 +0330

فکر کنم ادامه داشته باشه

1 ❤️

921912
2023-04-05 00:37:46 +0330 +0330

واقعا بعضیا ارزش فحش دادنم ندارن
نمیدونم ادمین چرا این چرندیات و میزاره تو سایت

5 ❤️

921927
2023-04-05 01:57:27 +0330 +0330

بنظرم این داستانو بده کتاب در بیارن چون خیلی شبیه داستانهای ویکتور هوگو بود 😎

3 ❤️

921932
2023-04-05 02:33:50 +0330 +0330

امیری دیگه، چیکار میشه کرد😂😂😂

1 ❤️

921936
2023-04-05 03:06:37 +0330 +0330

ینی قشنگ تصورات جق با زندایی تو اینجا تایپ کردی
ولی خب کم بزن همیشه بزن

0 ❤️

921944
2023-04-05 03:46:46 +0330 +0330

انقد جق زدی که دیگه آب مغزتم ریختی بیرون فک کنم ، ننویس

0 ❤️

921950
2023-04-05 04:01:30 +0330 +0330

چرا ادمین یبار داستان هارو نمیخونه بعد آپلود کنه
آخه این چ کس شعری بود تفت دادی
کیرم پس کله نویسنده و ادمین

1 ❤️

921951
2023-04-05 04:18:41 +0330 +0330

داییت تورو نگایید بیشعور کووونی اینم داستانه نوشتی

0 ❤️

921986
2023-04-05 08:33:02 +0330 +0330

فقط میتونم بگم شاشیدم سر در این سایت

0 ❤️

922002
2023-04-05 13:16:59 +0330 +0330

تو گ.ه خوردی که چیز کس.شر میذاری، انتظار فحش خوردنم داشته باش مادر.کونی

0 ❤️

922045
2023-04-06 00:18:52 +0330 +0330

من چراخوندم.مطمعنم زنداییت درگوش داییت گفت فردا.شبم نگهش دار بکنش که دیگ واسه منو دخترم سیخ نکنه.زن داییتم که کلا خواب نداشت.تاصبح تورو نگاه میکرد.

0 ❤️

922139
2023-04-06 13:12:19 +0330 +0330

🫤👌

0 ❤️

923313
2023-04-14 07:29:50 +0330 +0330

احتمال میدم بعد از اینکه آلارم گوشیت داییت را بیدار کرده و خودت خوابیدی داییت به هفت روش سامورایی از کون ترتیبت را داده و زنداییت فیلم گرفته با گوشیش وقتی بیدار شدی حس نکردی داری یکم گشاد گشاد راه میری من کلا عادت ندارم از کسی بابت داستانش انتقاد کنم و بگم دروغه اما خدایی این دیگه داستان نبود یه خواهشی از ادمین دارم که حداقل یه نفر شده چند خط ازهر داستان را بخونه و اگه مثل این داستان بیشتر به کستان شباهت داشت اونا حداقل چاپ نکنن

0 ❤️

923314
2023-04-14 07:31:06 +0330 +0330

احتمال میدم بعد از اینکه آلارم گوشیت داییت را بیدار کرده و خودت خوابیدی داییت به هفت روش سامورایی از کون ترتیبت را داده و زنداییت فیلم گرفته با گوشیش وقتی بیدار شدی حس نکردی داری یکم گشاد گشاد راه میری من کلا عادت ندارم از کسی بابت داستانش انتقاد کنم و بگم دروغه اما خدایی این دیگه داستان نبود یه خواهشی از ادمین دارم که حداقل یه نفر شده چند خط ازهر داستان را بخونه و اگه مثل این داستان بیشتر به کستان شباهت داشت اونا حداقل چاپ نکنن

0 ❤️