توفیق ناخواسته

1402/08/16

سلام دوستان یه خاطره براتون تعریف میکنم مربوط میشه به سالها پیش.
۱۰ روزی می‌شد تو جاده بودم از این شهر به اون شهر و از اون شهر به این شهر بار میزدم.
بدجوری هوای کس کرده بودم .
دلم واسه کس هاجر لک میزد و تو دلم میگفتم اگه برسم خونه یه دل سیر کصشو میخوردم جرش بدم.
یه روز تابستانی حدودا ساعت ۷ بعد از ظهر بود.
از دور یه سیاهی میدیدم وقتی نزدیک تر شدم دیدم یه پیر زن با چادر مشکی کنار جاده تقاطع یک راه فرعی منتظر اتوبوس وایستاده .
زدم کنار و ازش پرسیدم مادر جان کجا میری ؟
پیر زنه که یه دستش رو روی کمرش گذاشته بود به سختی قامت خمیده اش کمی راست کرد و سرش رو بالا برد تا بتونه منو ببینه.
پیرزنه فکر میکنم بالا ۸۰ سال داشت . با دهن بی دندانش و با لهجه شیرینش گفت: پسرم منتظر اتوبوس هستم میخوام برم تبریز.
گفتم مادر جان این وقت روز که اتوبوس نمیاد باید بری جاده اصلی اونجا میتونی سوار اتوبوس بشی .
خواستم حرکت کنم که دلم به حالش سوخت چون داشت هوا کم‌کم تاریک می‌شد.
برگشتم گفتم مادر جان من بچه تبریزم. اگه خواستی میتونم تا راه اصلی برسونم. اگر هم خواستی تا تبریز برسونمتون.
پیر زن یه نگاه به اطراف کرد و گفت: چقدر میگیری؟
گفتم مادر نمیخواد پول بدی همین که یک دعا پشت سرمون باشه کافیه.
خلاصه در و باز کردم دیدم این نمیتونه سوار شه ارنجشو از رو چادر گرفتم تا کمکش کنم بیاد بالا پله اول رو اومد بالا. دیگه همون طور موند و حالا نه میتونست بالا بیاد نه میتونست پایین بره.
عجب گیری کردم این طور که نمیشه.
درب طرف راننده رو باز کردم و پریدم پایین رفتم طرف شاگرد گفتم مادر منم جای نوه شما.
دوتا دستم رو گذاشتم زیر کونشو حول دادم بالا .
به صورت پیرزن نمیومد همچین کون و پاچه ای داشته باشه. صورتش لاغرتر نشون میداد. بالاخره خودم رو به گوزیدنش هم آماده کرده بودم ولی خدارو شکر به خیر گذشت.
در رو بستم و رفتم اون طرف سوار شدم و راه افتادم.
از پیر زن پرسیدم چرا تنها اخه؟ مگه بچه مچه نداری؟
گفت چرا یه پسر داشتم و دوتا دختر.
گفتم: خوب چرا با اونا نیومدی؟
پیر زن گفت : یه دخترم تو تبریز دارم که حال و روزش از من بدتره و نمیتونه راه بره و یه دختر هم دادمش به یک یکی از روستاهای قزوین که اومده بودم اونا رو ببینم.
و پسرم که ۲۰ سالی میشه عمرشو داده به شما.
گفتم خدا رحمت کنه.
هوا دیگه تاریک شده بود و پیر زن هم یک تیر حرف می‌زد
با خودم گفتم خدا به دادشون برسه چی می‌کشند. مثل اینکه پیرزنه دهنش ترمز نداره.
منم عاشق شیرینی و نون خامه ای هستم یه قوطی شیرینی خامه ای خریده بودم و گذاشته بود روی سینی داشبورد.
درش رو باز کردم گفتم مادر جان بفرما.
پیرزن گفت خیلی ممنون پسرم من قند دارم .
گفتم مادر یدونه بردار هیچیت نمیشه .
یکی برداشت و من چندتا خورده بودم هنوز پیر زن داشت با شیرینی ور میرفت. بالاخره چند دقیقه حرف نزد و بعد دوباره شروع کرد.
گفتم ننه شوهر داری گفت نه اونم مرده. گفتم خدا رحمت کنه.
ساعت حوالی ۱۲نصف شب بود و زنه فقط از گذشته و بدبختی‌هاش می‌گفت.
کم‌کم صداش آرومتر می‌شد دیدم داره خوابش میاد.
بهش گفتم مادر عقب جا هست برو بگیر بخواب.
گفت نه مادر همینجا نشسته یه چرت میزنم.
گفتم تو پلیس راه زنجان میکشم کنار یه چرتی هم من میزنم تو برو عقب منم اینجا میخوابم.
با هزار بدبختی رفت پشت منم واقعا خوابم میومد با خودم گفتم تو اولین آبادی میکشم کنار یه چرتی میزنم.
با خودم گفتم تف به این شانس . چی میشد این زن جوون بود مخشو میزدم و حسابی تا تبریز عشق و حال میکردم.
تو همین افکار یاد کون پیر زن افتادم. کاملا دیگه حس میکردم که شیطان وردستم نشسته و داره هدایتم میکنه.
کیرم سیخ شده بود و فکرای بدی تو سرم بود.
با خودم گفتم بپرم عقب حسابی بکنمش و تو اولین فرصت پیاده کنم و برم سواد هم که نداره شمارمو برداره.
کنار یه آبادی که چند تا چراغ روشن بود و کشیدم کنار جاده.
درارو بستم رفتم پشت پیرزنه که بیدار شده بود گفت مادر داری چکار میکنی؟
بیچاره بد جوری ترسیده بود و شروع کرد به داد بیداد.
دستم گرفتم تو دهنش گفتم مادر کاریت ندارم اگه حرفم رو گوش کنی.
با شنیدن این حرف یه کم آروم شد.
گفتم مادرجان ۱۰ روزه کص نکردم دارم میمیرم بزار یبار بکنمت نمیتونم رانندگی کنم.
پیر زن دیگه آروم شد.
رفتم پایین‌تر بد جنس با همون چادر سیاهش خوابیده بود.
چادرش رو زدم کنار یه شلوار سیاه پارچه ای تو تنش بود و اونم زدم پایین و یه شورت که بیشتر شبیه گونی بود و هر دو تاش رو از یه لنگه پاش در آوردم و دستمو بردم کمربندم باز کردم و شلوار و شورتم با هم تا زانو زدم پایین کوس زنه آنقدر مو داشت که اصلا تو اون روشنایی کم نور حط کصش هم دیده نمیشد. پاهاش رو باز کردم.
یه تف رو کیرم انداختم گذاشتم لبه کصش و گفتم خودش میره راهشو پیدا میکنه با اولین فشار نرفت تو و پیرزنه یه خورده پاهاش رو باز کرد و خودشو یکم جابه جا کرد و کیرم تا دسته رفت توی کصش.
با اینکه پیرزن بود ولی کوصش خوب بود و زیاد گشاد نبود یک دقیقه ای تلمبه نزده بودم که دیدم ننه دار آخ و آوخ میکنه.
و با هر تلمبه بیشتر و بیشتر میشد. محکم از ته دل تلمبه میزدم
دروغ چرا پیر زنه گه گاهی هم از ته دل میگوزید
با دستان بی‌بیجانش سینم رو چنگ میزد.
بعد ۲۰ دقیقه تلمبه تمام آب کیرم رو توی کصش خالی کرد بلند شدم هوای گرم و پنجره های بسته گازهای غریب که حسابی غرق عرق بودم. یکم پنجره ها زدم پایین تا هوا بیاد
بالاخره دو ساعتی گرفتم خوابیدم و بعد اینکه بیدار شدم و شروع به رانندگی کردم .
با اینکه دلهره داشتم نکنه تو پلیس راه کار دستم بده ولی تا تبریز یکسر خوابید.
وقتی رسیدم ورودی تبریز صداش زدم بیدار شد گفتم مادرجان از این به بعد دیگه ورود کامیون ممنوعه اگه بخوای بری توی شهر باید اینجا پیاده شی.
زدم کنار اومدیم پایین و از طرف شاگرد بغلم گرفتم و گذاشتم زمین.
بعد بهش گفتم مادر جان دعا یادت نره.
برگشت دستم رو گرفت گفت: خدا حاجت دلتو بده که دلم و خنک کردی.
دیدم اون بدبخت وضعش بد تر از من بود.
بالاخره رسیدم خونه و حاجر شب با کس شیو کرده و با هزار ناز و عشوه اومد یه ده دقیقه ای برام ساک زد رو کرد به من گفت: جمشید به خدا قسم این کیری که تو دست منه کیر ده روزه نیست. یه گوهی خوردی.
با هزار تا کلک و حیله پیچوندمش.
بخیر گذشت.

نوشته: جمشید


👍 12
👎 1
19001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

957031
2023-11-08 03:37:26 +0330 +0330

توی بیابون کوص پیر زن میذاری بعد میای میدی دست زن بدبختت

چه حیوونی هستی تو

آخه با پیر زن !!!

خاااااک عالم

1 ❤️

957037
2023-11-08 04:38:03 +0330 +0330

ثواب کردی دمت گرم .
از قدیم میگن لنگه کفش هم در بیابان نعمت است

0 ❤️

957071
2023-11-08 11:47:17 +0330 +0330

فک کنم تار عنکبوت کس پیر زنه چسبیده بوده به کیرت که زنت شک کرده

2 ❤️

957248
2023-11-09 17:32:55 +0330 +0330

با عرض پوزش از احمد ۱۳۵۸
چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده که هنگام جلق زدن هم زود انزالی داری

0 ❤️