تو، همونی؟ (۲)

1401/05/13

...قسمت قبل

عزیزان جذابیت این داستان با خوندن قسمت اول دوچندان میشه. من رو از نظراتتون بی نصیب نگذارید.

ساعت نزدیکیای هشت بود ک پدرومادرم از خونه بیرون رفتن و برای دو سه ساعتی خونه تنها بودم،نشستم روی مبل و کنترل رو دستم گرفتمو کانال های تلوزیون رو بالا پایین میکردم، باز هم مثل همیشه ک تنها میشم،فکرم رفت سمت امید پسر آقای کمالی.آقای کمالی شریک پدرم هست و خیلی خیلی به همدیگه نزدیکن و مث داداش برای همدیگه میمونن.امید هم یه پسر با قد متوسط و شیک پوش بود ک بدجوری دلمو بهش باخته بودم ولی هیچوقت نمیتونستم حسمو نسبت بهش بیان کنم؛ دلیلشو نمیدونم، شاید به خاطر این بود ک بین خانواده هامون به حجب و حیا معروف بودم و نباید تصور خانوادمو خراب میکردم،شایدم از چشم های سیاه و صورت استخونی و جذاب امید خجالت میکشیدم.تا به خودم اومدم تو فکر امید غرق شده بودم. لباس و شلوارمو درآوردم و با شرت و سوتینِ ست زرد رنگم نشستم رو مبل و با خیال اینکه امید جلوم ایستاده و قراره لباشو گاز بزنم، شروع کردم به کشیدن دستم روی شرتم ک کم کم داشت خیس خیس میشد.توی فکرم با کیر امید بازی میکردم و زبونشو روی کصم تصور میکردم و داغ داغ شده بودم ک صدای زنگ آیفون باعث شد به خودم بیام.تپش قلبم بالاتر رفت و ترسیده بودم.اومدم جلوی آیفون.با دیدن چهره امید جاخوردم،برای اون صورت خجالتی و معصومش میمردم ولی استرس اینکه بفهمه داشتم با خودم ور میرفتم بدجوری دلشوره به دلم انداخته بود.هنوز شهوت چند لحظه قبل کامل برطرف نشده بود ک با خودم فکر کردم ک چ موقعیت خوبی برای ابراز احساساتمه.تو این چند سال شراکت پدرهامون،نشده بود ک باهاش تنها باشم البته خجالتی و درونگرا بودن امید هم بی تاثیر نبود.تصمیم گرفتم ک هرجوری شده همین الان بهش بگم ک چقد عاشق چشم های سیاهشم.چقدر دوس دارم ک دستامو روی اون بدن خوش فرمش بکشم و کیرشو بالا پایین کنم. از در حیاط تا در هال پونزده متری فاصله بود،همونجوری با ست شرت و سوتین رفتم سمت آیفونو درو براش باز کردم و خودم سریع دویدم سمت اتاق تا لباسامو بپوشم،کمدو باز کردم،باید سریع یه چیزی میپوشیدم،شلوارک لی و تاپ مشکی ام دم دست بود و سریع پوشیدمشون.نمیدونستم امیدی ک تا الان منو بدون حجاب ندیده،با دیدن این سر و وضعِ باز و سکسی چه عکس العملی نشون میده،به همین خاطر مضطرب شده بودم،از طرفی حس بودن با امید قشنگم ضربان قلبمو تندِ تند کرده بود.همونطور ک لباسامو میپوشیدم،متوجه شدم ک امید دم درب حیاط ایستاده و جلو نمیاد،صدا زدم و بهش گفتم ک بیاد داخل خونه و کارش رو بهم بگه.امید رسید دم درب ورودی خونه ک دقیقا روبه روی درب اتاق من بود.با اضطراب درب اتاقمو باز کردم و با دیدن اون تیپ ساده و جذاب همیشگیش اضطرابم بیشتر شد و قدمام آهسته تر.وقتی سرشو بلند کرد و منو با اون تیپ دید خیلی جا خورد،سرشو انداخت پایین، ولی پسره دیگه،نمیتونه در برابر اتفاقات سکسی اطرافش مقاومت کنه،پس دوباره سرشو بلند کرد و چشمهاش رو به چشمای قهوه ای رنگم دوخت،داشتم دیوونه میشدم،قلبم داشت از ترس اینکه یهویی بزاره بره و من خمار بودنش بمونم، از سینم بیرون میزد.رسیدم روبه روش.موهای سیاه لختش ک رو پیشونیش ریخته بود دیوونم میکرد.یه بسته دستش بود.

  • این بسته رو پدرم دادن ک بدم به پدرتون
  • پدرو مادرم رفتن بیرون تا دو ساعت دیگه هم نمیان،بفرمایید داخل قهوه ای چیزی میل کنید تا بیان.
  • خیلی ممنون، پس این بسته رو خودتون بهشون تحویل بدین لطفا.
    داشت از دستم فرار میکرد.پسره احمق،من بهش نخ نمیدادم،رسما داشتم کل کلاف نخو تقدیمش میکردم ولی حیف ک خجالتی و سر به زیر تر از اونی بود ک این چیزارو بفهمه.قلبم داشت از جاش درمیومد.دستشو دراز کرد ک بسته رو بده بهم،مچ دستشو با همون حالت کلافگیم گرفتم و کشوندمش سمت خودم طوری ک صورتش روبه روی صورتم بود.جا خورد و هاج و واج منو نگاه میکرد.
    +امید من دیوونتم،میمیرم برات،میشه یه ساعت،فقط یه ساعت برای من باشی؟
    چشاش گرد شده بود،باورش نمیشد من همون ادم باشم،حق هم داشت.
    -تارا خودتی؟حالیته چی داری میگی؟چیزی خوردی؟
    دستشو از دستم دراورد و برگشت،فک نمیکردم ک بتونه با اون تیپ سکسی و حرفای قشنگ قشنگ بهم نه بگه.تموم رویا هام داشت خراب میشد.تو یه لحظه فکری به سرم زد،امید به شدت آدم احساساتی بود،مامانش همیشه به خاطر اینکه موقع دیدن فیلم های احساسی اشک میریزه مسخرش میکرد،منم برای اینکه بتونم برگردونمش بغض کردم،الان ک بهش فکر میکنم نمیدونم بغضم واقعی بود یا فقط برای فریب دادن و نگه داشتن امید،هرچی ک بود جواب داده بود.امید برگشت و دستمو گرفت و محکم منو چسبوند به دیوار
  • تو مطمعنی که…
    حرفشو قطع کردم،اصلا نمیتونستم برای چشیدن طعم لباش صبر کنم
  • آره دلیل زندگیم،مطمعن مطمعنم.
    لباشو چسبوند به لبای قرمز رنگم،طعم لباش دیوونه کننده بود،هر بار ک زبونم ب زبونش میخورد اروم به خودم میلرزیدم،بی اختیار دستم روی پیرهن سفید اتو کشیدش میچرخید.بدن آنچنان عضلانی ای نداشت ولی رو فرم و سفت بود،ضربان قلبش بالا رفته بود،تو حال خودم نبودم،رویایی ک همیشه تو ذهنم داشتم عملی شده بود. موهای لختشو از رو پیشونیش کنار زدمو پیشونیشو بوسیدم،انگار ک التماسش میکردم من رو بغل کنه و فشارم بده،بدجوری سنگینی بدنش رو روی بدنم میخواستم.با اینکه دستاش روی ممه و کونم رژه میرفت ولی نگاهش همون نگاه پر از شرم و خجالتی همیشگی بود.لبهاش رو لبام بود و دستاش از روی تاپ ممه هامو میمالید،رو ابر ها بودم،دستمو بردم سمت برجستگی شلوارش،از رو شلوار لی سیاهش کیرش رو میمالیدم،صورتمو عقب کشیدمو دستشو گرفتم و بردمش تو اتاق،هلش دادم رو تخت و افتادم به جون لباساش،اونم همزمان تاپ مو درآورد و از روی سوتین شروع کرد به مالیدن ممه هام،هربار ک دستای زمختش به بدنم میخورد حشری تر میشدم،دیگه طاقت نیاوردم و کیرشو از شلوارش دراوردم،پونزده سانتی میشد ،با لبای قرمزم سرشو بوسیدمو شروع کردم به خوردنش،از چیزی ک فکر میکردم سخت تر بود،هرچقدر سعی میکردم بیشتر از نصفشو نمیتونستم تو دهنم جا کنم البته همین مقدار برای اینکه سروصدای امید رو بلند کنه کافی بود،هربار ک کیرش رو تو دهنم میکردم و زبونمو دورش میچرخوندم چشماش رو میبست و بازومو میگرفت و فشار میداد،از اینکه داشت لذت میبرد بدجوری لذت میبردم.خراب اون مژه های پرپشتش بودم.دو سه دقیقه بعد بهم فهموند ک دیگه ساک نزنم، بلند شدمو سوتینمو باز کرد و منو به پشت روی تخت خوابوند،رفت سمت ممه هامو یه دونشو میخورد و اون یکی رو میمالید،خیسی زبونش روی نوک ممه خیس شدم درحالی ک نوک ممه دیگه مو با دستش فشار میداد بهترین حسی بود ک تا اون روز تجربه کرده بودم،امید خجالتی الان دیگه کاملا حشری و پررو شده بود،ممه هام ک تو کف دستش راحت جا میشد رو میمالید و لبامو میخورد،و من چشمام رو بسته بودمو فقط لذت میبردم،نفس گرمش به صورت و گردنم میخورد،همونطور اروم گردن و سینه و شکممو میبوسید و میرفت سمت کصم،شرتمو دراورد و افتاد به جون کصم،با ولع کصمو میخورد،آه و اوهم کل اتاقو پر کرده بود،با بالا رفتن زبونش روی چوچولم سرو صدام بیشتر میشد،یه جوری میخورد انگار سالهاس ک کارش اینه ،داغ داغ بودم و دیگه داشتم جیغ و داد میکردم ک دستشو گرفت جلو دهنم ک همسایه ها نریزن سرمون،مث مار از شدت لذت به خودم میپیچیدم،پاهای قلمی سفیدم روی شونه هاش بود و موهاشو گرفته بودمو به کصم فشار میدادم کصم خیس خیس شده بود تا اینکه به شدت لرزه ای به تنم افتاد و ارضا شدم.
    +ممنونم ازت امید من،مرسی ک وجودتو باهام قسمت کردی،ولی من کیرتو میخوام،میخوام جرم بدی،میخوام مال تو باشم
  • عزیزم تو دختری هنوز،الانم ممکنه مامان و بابات برسن خواهش میکنم بزا برا یه وقت دیگه
    با علامت سر باهاش موافقت کردم ولی حسرت حس بودن کیرش تو کصم بدجوری آتیش به دلم انداخته بود.هنوز امید ارضا نشده بود،سرپا ایستاد و من جلوش زانو زدمو کیرشو کردم تو دهنم،موهای خرمایی بلندمو گرفته بود و کمک میکرد سرمو جلو عقب کنم بعد از چند دقیقه بهم اشاره کرد ک با دستام کیرشو جلو عقب کنم،همونطور ک جلو عقب میکردم لرزید و آب داغش رو توی دستام خالی کرد.میمردم براش،دوباره همون امید خجالتی شد همون سربه زیر همون عوضی.بعد از اینکه ارضا شد یه آبی به سر و صورتش ک پر از عرق شده بود زدو سریع لباساشو پوشید و رفت.منم فقط و فقط حسرت بودن کیرش توی وجودم رو میخوردم.

نوشته: صاحارا چان


👍 10
👎 2
7001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

888544
2022-08-05 04:10:59 +0430 +0430

این داستان را چندروز پیش یکی دیگه نوشته بود ولی از سمت امید نوشته بود راستشو بگو تو همونی یا اون همونی یا این همونی یا اصلا کدومی

0 ❤️