خاله های کون تپل نازم

1402/11/01

آقا امروز اومدم برای داستان بگم اونم چه داستانی، اونم داستان دو تا حوری کون تپل. قبل از شروع کس و شعر نویسی باید اذعان کنم که خبری از کردن و گاییدن نیست. نه آقا بنده بی خایه تر از این حرفام که بخوام دست بکار بشم 😂 ولی شاید براتون جالب باشه پس اگه مشتاقید بیایید شروع کنیم (به منظوری پیشگیری از بگا رفتن اسامی تغییر پیدا کردن. اما مطمئن باشید از ارزش های انسانی و دنیوی این بزرگواران چیزی کم نخواهد شد. پس با خاطری آسوده داستان را بخوانید 😂 😂)
خب اسمم حمیده و 17 سالمه و از رفسنجان کرمان تشریف دارم. بنده 7 عدد خاله دارم که با همشون خیلی خوب و صمیمی هستم خیلی صمیمی تر از این حرفا اما اصولا این صمیمیت هیچ وقت تا مرز بکن بکن پیش نرفت چون قرار هم نبوده و نیست که پیش بره. اما اینجا اشاره من به همشون نیست. طبیعتا نگاه من به خیلی هاشون مث یه خاله است. اما بین این هفت 2 تا هست که متاسفانه نمیشه نگاه و دوست داشتن یه خاله رو داشت 😂 😂 اسم یکیشون مهنازه که مقداری چاق با صورت مقداری تپل که مقداری کون گنده تشریف دارن.اون یکی اسمش مهتابه. لاغر، کون یه مقدار بیش حد از آبکن به طوری که فقط دلت میخواد صورتت رو کونش باشه . فقط از صفات بارز شون بگم که دارای کون تپل و رسیده به طوری در هنگام راه رفتن تلو تلو می خورند، هیکل نسبتا رو فرم ولی شق کننده، سینه هاشون که با یک نگاه فقط دل می خواد ساعت ها تو دروازه بهشت بین پستون ها باشی و در نهایت کس هاشون که آیینه است واسه خودش لامصب(ناگفته نماند که من هیچ وقت ندیدمشون 😁)و در نهایت نباید زیبایی ظاهری یشان را به تخممون بگیریم چون واقعا خوشگل بودن و همه میرفتن تو کف شون. خب بگذریم از معرفی. داستان از کلاس نهم شروع شد. نمیدونم دست کس دست تقدیر بود یا نه ولی همیشه این دو تا وقتی که از حموم میومدن بیرون و داشتن خودشون رو خشک میکردن من چه به صورت پنهانی و چه آشکار چه اتفاقی و چه عمدی میدیدمشون. وای خدایا همچین کص و کون های نابی و واقعی دور ورم هستن من دارم چکار میکنم 😛. از وقت که این دو تا رو دیدم نفهمیدم چرا ولی کم کم روشون یه حس هایی پیدا کردم. اوایل تو کلاس نهم خیلی درگیر این قضیه نبودم، شاید یه موقع هایی پیش میومد که از صفات بارز شون یه جق میزدم و می رفتم پی کارم. خب همین که درگیر این جور چیزا نبودم خوب بود. اون سال تونستم تمام نمره هام رو بیست کنم بی هیچ دغدغه ای و منحرف کننده ی فکری .بعدش تونستم برم مدرسه نمونه دولتی. خب گفتم تابستان می تونه یه استراحت فوق العاده زیبا باشه، ای کیرم تو اون تابستان . تقریبا از کلاس هشتم پام به فیلم های پورن و سوپر و اینجور چیزا باز شد. اون سال یاد گرفتم که چطور فیلم های خوب خوب رو پیدا کنم تو اینترنت و خلاصه جق جق جق و در نهایت جق. تو دیدن این فیلم با خودم میگفتم وقتی دو خاله کمر خالی کن دارم چه نیاز به دیدن این فیلم ها هست وقتی اون دوتا کس نچرال دور و ورم هست.
حکایتی از یک حماقت پشت پرده: توی اون تابستون تخمی داییم مهمونی گرفته بود و فقط خودمون و خاله هام و مامان بزرگم و بابا بزرگم توی اون مهمونی بودیم، خلاصه یه مهمونی خودمونی بود. توی اون مهمونی داشتم با پسر خالم وقت میگذروندم که سرو کله ی خاله هام پیدا شد. از جمله مهناز و مهتاب. توی مهمونی خیلی باهاشون حرف زدم و خندیدیم و اینها. خلاصه یه لحظه وقتی توی اتاق پذیرایی سر همه تو کارشون بود من نشستم کنار خاله مهنازم. نمیدونم چرا ولی به صورت کاملا غیر ارادی دستم روانه شد به طرف لای پاهای این کص طلا و شروع کردم به مالش آن. نه اون نگاش به من بود و نه من به اون انگار نه انگار. یه سی ثانیه ای شد و بعد خودش ول کرد و رفت. نفهمیدم چرا چیزی نگفت چون تو خانواده ما معمولا مسائل جنسی خیلی بد تلقی میشن. واسم سوال پیش که چرا بهم گیر نداد و نگفت بیشعور، احمق، هرز و… و فقط گذاشت که به کار ادامه بدم؟؟ شاید چون طبیعت زنا اینطوریه و اون ها به اندازه ای که ما مردا واسه یه کس و کون دلمون غش و ضعف میره اون ها هم دلشون شون یه کیر کلفت می خواد.
رسیدم به کلاس دهم:ذهنم یه مقدار درگیر اینکه رابطه من دقیقا با اون دو تا چجوریه و خیال پردازی با اون ها.یه مقدار بازدهی ام اومد پایین ولی تونستم شاگرد اول کلاس بشم و خوب بود. دوباره یه تابستون دیگه و درگیر کردن خودم با اون دو تا.یه جورایی حسم بهشون بیشتر شد.تو پیرامون همون تابستون یه بار تو خونه ی مادربزرگم خاله مهتاب ام هر موقع می خواست با گوشیش کار بکنه میاورد بیرون ولی اون زمان من بعضی شبا می دیدم که گوشی میزاره زیر پتوش و فیلم میبینه و تا می رفتم به سمتش که بغلش کنم یه دفعه گوشی رو افقی میکرد و به روی خودش نمی آورد. شاید داشت فیلم پورن میدید. دقایقی بعد از اون کار وقتی همه خواب بودن میدیدم که داره خودارضایی میکنه و خیلی سوسکی و بی دردستر داره با اون کس ناز آبدار و گیلاسی رنگش ور میره و هیچ واکنشی نداره جز یه ناله کوچولو. البته زیر پتو. خلاصه همین تیر خلاصی بود بر من و دوباره جق جق جق جق میزنم با دست دست دست… خلاصه این دو تا کون من رو پاره کردن.
اکنون کلاس یازدهم: دیگه اوضاع درسی به شکل قابل ملاحظه ای خراب شد. بازدهی ام خیلی کم شد و فکرم بیش از حد درگیر اون دو تا شد. دیگه. کم کم فهمیدم که عاشقشون شدم ❤. خداییش این چجور عشق تخمیه که یکیو دوست داری ولی به دلایلی نمی تونی بهش بگی که دوست دارم؟ خیلی وضع درسم بد شد البته از نظر خودم. دیگه شاگرد اول نشدم. نمره هام که از هفده کمتر نمیشدن رفتن رو دوازده. و استعداد و خلاقیت تو تست زنی هم نابود شد. تو اون موقعیت که عاشق شدم از جق زدن متنفر شدم از اینکه فقط تو ذهن و خیالاتم با اون هام و تو واقعیت خیر.پس ولش کردم و با اینکه تو فشارم ولی حاضر نیستم دیگه این کار رو بکنم.

نمیدونم چرا ولی این عشق نسبت به کسی خواهر مادرته و از بچگی تا زمانی که الان هستی تو رو میشناخته و رو تو نظارت داشته کار اشتباهیه و این رو میشه فهمید. مشکل اینجاست اینه که اگه نشه این عشق رو از ذهنمون دور کنیم چی؟ اگه بفهمیم اون ها هرگز به تو چنین نگاهی ندارن و نخواهند داشت و همچنان تو رو مثل یه خواهر زاده دوست دارن؟ عشق به آدم میگه که خوشگل تر از این هم هست، ولی یاد میده کسی رو جز اون نبینیم و چطور نگاه کنیم.

خب به پایان داستان رسیدیم. امید خسته نشده باشید و احساس رقت انگیز و جوگیر بودنی نسبت به من نداشته باشید. باید بگم که این پایان کار نیست و شاید و به احتمالی بعید بتوانم حرکتی بزنم. البته خیلی بعیده. 👍

نوشته: حمید ریزآبادی


👍 1
👎 15
78401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

967743
2024-01-21 23:25:29 +0330 +0330

کوسشر

0 ❤️

967778
2024-01-22 03:34:08 +0330 +0330

کیر تموم بچه کرمونیا تو کونت با این کستانت‌ دیوث توله جقی

1 ❤️

967847
2024-01-22 19:22:15 +0330 +0330

خب اسم من حمیده و ۱۷سالمه!کیرم تو داستانت تخمه سگ تو همین الان خودت در معرض کرده شدنی!

0 ❤️

967853
2024-01-22 22:04:36 +0330 +0330

کسکش برو ۱۸سالت که شد بیا کسشر بگو تو اینجا چه گوهی میخوری بچه

0 ❤️

967883
2024-01-23 02:00:52 +0330 +0330

بچه رفسنجانی بیا خصوصیی

0 ❤️

967913
2024-01-23 07:27:25 +0330 +0330

به نام خدا من گیرم ازپهنا دهن همه خاله هات وعلی الخصوص پدرمحترمتون ،دلیلشم خودت می‌دونی عزیزم…

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها