عشقی که بگام داد ولی بزرگم کرد (۱)

1402/09/15

سلام
من مهدیم اولین باره که دارم تو سایت داستان مینویسم حتی نمیدونم چرا دارم این کارو میکنم ولی تو مخم رفته بود که بنویسمش. این داستانی که براتون میخوام بگم برای سال ۹۲ ایناس. داستانی که باعث شد زندگیم ازاین روبه اون رو بشه. شروع بگایی هام و البته بزرگم کرد. پختم کرد و باعث شد از عالم بچگی خارج بشم.
خب بریم سر اصل مطلب. من یه دختر دایی دارم به نام لیلا که دوسال از خودم بزرگتره و شهرستان زندگی میکنه. از بچگی وقتی منو لیلا به هم می‌رسیدم چسبیده بودیم به هم. همه فامیل میگفتن این دوتا همدیگرو خیلی دوست دارن. تا سن ۱۴ سالگیم هرسال یا ما یک ماه میرفتیم شهرستان خونشون یا اونا میومدن تهران خونه ما.تو اون سن و سال بودم که سر مسائل کسشره خونوادگی ارتباط خانواده ها باهم شکرآب شده و دیگه ندیدمش. تو عالم بچگی دلتنگش بودم ولی خب زیاد واسم مهم نبود.
تا چند سال بعد ک دوباره روابط گرم شدو اونا یه تابستون اومدن تهران خونه ما. بعد از سالها دیده بودمش و حالا هم من بزرگ شده بودمو اون بچه کوچولو نبودم و هم اون دانشجو شده بود و یه دختر جا افتاده.
خیلی دلم واسش تنگ شده بود و وقتی همو دیدیم دوباره مثل ایام قدیم شوخیو خنده و حرف زدنای طولانیمون شروع شد. اینو بگم که ما خانوادمون سنتی _ مذهبین و اونا خانواده معمولی بودن.
مامانم وقتی گرم شدن مارو دید، رد داد و بهم گفت از لیلا دور باشمو دیگه بچه نیستم و ازین کسشرا. منم که بهم برخورده بود دیگه چس کردم. من حتی شماره لیلارو هم نداشتم چه برسه بخوام کاری کنم !
یه چند روزی گذشت و هرچی باهام سعی می کرد گرم بگیره من تو چس بودم. یه روز اومد به داداشش گفت پاشو بریم میخوام برم فلان جا یه چیزی بخرم. پسردایی ماهم که کون گشاد دو عالم اصلا تکون نمیخورد گفت با مهدی برو. منم از خدا خواسته شال و کلا کردم که برم باهاش خرید. تو راه حرف زدیمو براش گفتم چرا چس کردم. گفت میفهممو من عممو میشناسمو ناراحت نباشو فلان . شمارشو هم داد بهم. گفت تو مثل داداشمی. من خیلی از حرف زدنو درد دل کردن باهات خوشم میاد. منم حرفاشو تائید کردم . تو راه از همه چی حرف زدیم. اون سرد شدنمون دوباره رخت بستو رفت.
خلاصه براتون بگم که بعد از اون، کار ما شده بود چت کردن. اونا دوباره برگشتن شهرستان و ما هر روز باهم در تماس بودیم. تماس و پیامک شده بود کار هر روزمون. من که خیلی دوسش داشتم ولی تو عالم بچگی نمی فهمیدم که عاشق شدم. بهش گفتم من دوست دارم و این ارتباطمون باعث شده خیلی بهت نزدیک بشم و وابستت بشم. اونم حرفامو قبول داشت. بعد یه مدت دیدیم وسط یه رابطه لانگ دیستنسیم. واقعا این مدل مزخرف ترین و سخت ترین مدل رابطس. به نظرم فقط وقتی میشه تحملش کرد که عاشق طرفت باشی و یا رابطه اولت باشه!
اصلا نگم براتون یک دل نه صد دل عاشقش شدم !
تابستون بعدی دوباره اومدن خونمون همراه با مامان بزرگم خدا بیامرز. ولی این دفعه فضا فرق داشت. هرکی این عشقای یواشکی رو تجربه کرده باشه میفهمه چی میگم. تا کسی حواسش نبود نگاهامونو میدوختیم به هم و تو دلم قربون صدقش میرفتم. از هر اتفاق کوچیکی سعی می کردیم ارتباط بدنی با هم داشته باشیم. مثلا یه سینی به هم میدادیم من دستشو از زیر سینی لمس میکردم. یا اون وقتی از کنارم رد میشد دستشو بهم میکشید. باور کنید شاید مسخره باشه ولی من واقعا قلبم میلرزید با همین اتفاقای کوچیک.
چند روزی گذشت. یه روز خونواده ما با خانواده داییم اینا تصمیم گرفتن برن بازار خرید. من به بهونه درس گفتم نمیام. میمونم پیش مامان بزرگ. لیلا هم به خانوادش گفت که خستسو نمیاد و پیچید به بازی. من موندمو لیلا جونم و مامان بزرگم که بنده خدا هوشیاریش یکم کم شده بود و تو این باغا نبود.
تو اتاقم ک پنجرش به حیاط باز بود داشتم درس میخوندم که خانواده ها رفتن. چند دقیقه بعد صدای در زدن اومد و دیدم لیلا جونم اومد تو اتاق پیشم. بهش گفتم مامان بزرگ چی پس. گفت اون قرص خرده الاناس که بخوابه. اولین بار بود که کنار هم تنها میشدیم. از هیجان و استرس واقعا بدنم میلرزید. خیلی دوسش داشتم. هیچ حرفی نزدیمو فقط همدیگرو بغل کردیم. یه بغل طولانی. واقعیت سیخ کرده بودم و سعی میکردم خودمو نچسبونم بهش. خجالت میکشیدم ولی اون فهمیده بود و خودشو بیشتر نزدیکم میکرد. بعدا بهم گفت خوشم میومد خجالت کشیده بودی و من خودمو بیشتر بهت میچسبوندم.
بعد از این بغل عاشقانه نشوندمش کنار تختو یه نیم ساعتی مثل کسخلا حرف زدیم.بچه بودم و اولین بارم بود دیگه خرده نگیرید. آخه بگو مرد تو باهاش تنها شدی حرف زدنت چیه دیگه.
وسط حرفامون دست های همو گرفته بودیم. دیگه نمیدونم چی شد دیدم لبام رو لبای لیلاستو دستم تو موهاشه. بهترین حس دنیا بود بوسیدن کسی ک عاشقش بودم. همینجور که بوسش میکردم دستم تو موهاو کمرش میچرخید. طولانی ترین لب گرفتن زندگیم بود. کم کم دستمو بردم سمت پاهاش تا ببینم ریکشنش چیه. کنار پاهاشم نوازش میکردم. پشت گودی کمرش. دیدم چیزی نمیگه دستمو آروم بردم سمت کونش که فقط از روش گذروندم.
اونم دستش رو کمرمو موهام میچرخید. جفتمون حشری شده بودیم و نمی فهمیدیم چیکار میکنیم.
خوابوندمش رو تخت . رفتم سمت گردن و گوشش و همینجور ک گوششو میخوردم و صداش بلند شده بود دستمو بردم سمت ممه هاش و ممه های بلورین لیلا جونو از رو تیشرت تو دستام گرفته بودم.
خودشو میمالید ب کیرم. از این گوش ب اون گوش شده بود رفت و آمد من. لباش واسم بهشت بود. اومدم پایین تر دیگه خیلی حشری شده بودیم. خودش تیشرتشو در اورد و من افتادم بجون ممه هاش.آه های کوچولو میکشید. معلوم بود سعی میکرد صداش بلند نشه ولی دست خودش نبود.
سوتینشو زدم کنارو نوک قهوه ای ممه های خوشگلش تو دهنم بود. عین بچه کوچیکا میخوردمش. اصلا سیر نمیشدم. منِ ممه ندیده رسیده بودم به ممهههه :)))
یکم بلند شد و منو کشوند سمت لباش.اول تیشرت منو درآورد و همینجور که لبامو میخورد خودش سوتینشو باز کرد. دوباره رفتم سمت گردنشو بعد ممه هاشش. دستش رو کیرم بود و از روی لباس کیرمو میمالید. ولی دستش درست بهش نمیرسید. دوتا دستاشو بردم بالای سرش و با یه دستم گرفتم و منم همینجور که ممه هاشو میخوردم دستمو از رو شلوار و شرتش رو کصش میمالیدم. دیگه حتی نمیتونست صداشو کنترل کنه. آهش در اومده بود و هی دستاشو تکون میداد.
دستاشو ول کردم. آروم اومدم پایین و نافشو بوسیدم و رفتم سمت شلوارش. خط کمربندشو میبوسیدم و دکمه و زیپ شلوارشو باز کردم. شلوراشو در اوردم که صدای در حیاط اومد . -_-
(حتی الان بعد اون همه سال بهش فکر میکنم میگم کیرم توت داداش)
تا آخر داستان بارها می فهمید که ما خییلییی بدشانسیم. سریع خودمونو جمع و جور کردیم. داداش کص کش من اومده بود. اونم لباساشو برداشت و دوید تو اتاقشون و منم سریع تیشرتمو پوشیدمو سر و وضعمو مرتب کردم و نشستم پشت میزم که مثلا داشتم درس میخوندم. داداشم اومد تو اتاقو سلام کرد و چیزی نفهمید. به لیلا پیام دادم که خوبی؟ گفت خیلی احساسات پیچیده ای دارم…
سرتونو درد نیارم داداش کص کشمون نذاشت کارمون به انتها برسه. البته بعدا دوباره تنها میشیمو کارو در میاریم ولی خب واس این قسمت بسه !
نظراتونو بهم بگید
اگر اوکی بود ادامه میدم داستانمو اگرم که خوشتون نیومد ب کیرم این آخرین بار بود که مینویسم :))
اگر به کیرم نگیرمتون در قسمت بعد میفهمید که :
۱. لیلا نامزد داشته !
۲. من بگا میرم
۳. اگر نوشتم میفهمید دیگه ولم کنید
فعلا خداحافظ :(

نوشته: مهدی


👍 24
👎 9
16201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

961031
2023-12-07 01:11:20 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده بدبخت

1 ❤️

961059
2023-12-07 05:22:42 +0330 +0330

به کیر همه‌مون که نمی‌نویسی! کونی مث اینکه قراره شاهنامه فردوسی بنویسه!
همه‌ی اعضا به کیرشون می‌گیرنت که دیگه بدونی با مخاطب چطور حرف بزنی!
بازم به کیرمون که بگا میری!
توهم داری؟ کی گرفتت؟ ولت کردن ، نمی‌خوایمم بفهمیم ننویس!

4 ❤️

961073
2023-12-07 07:20:07 +0330 +0330

جالب بود
یه حس نوجوانانه داشت داستانت
نمیدونم داستان بعدیت رو میخونم یا نه ، ولی امیدوارم بخونم تا از سرنوشتت خبر دار بشم

0 ❤️

961140
2023-12-07 22:01:14 +0330 +0330

بنویس

1 ❤️

961146
2023-12-07 23:14:22 +0330 +0330

۴.هیچکدام بیا اینو بخور
تو خودتم که تو باغ نیستی نفله همون جقتوبزن وادامه نده

1 ❤️

961441
2023-12-09 19:13:11 +0330 +0330

بد نبود ادامه بده مهدی

0 ❤️

961446
2023-12-09 19:43:35 +0330 +0330

ننویس.کیرم دهن خودتو داداشت.

0 ❤️