تله عشق (۳)

1402/03/16

قسمت قبل...

به گوشی نگاه کردم ، آلارم شیش صبح بود ، نمیدونستم کجام ، تموم این خیابونا رو بدون فکر اومده بودم و الآن سرگردون بودم
دوباره صدای آلارم، چندتا آلارم واسه مرصاد تنظیم کرده بودم تا صبح به موقع بیدارش کنم و برای شروع روزش بتونه حموم بره و صبحانه بخوره
حالا کی بیدارش میکنه ، کلی اذیتش کنه تا از جاش بلند شه ، نکنه خواب بمونه
من نمیتونم دوستش نداشته باشم ولی الان کجا برم چیکار کنم ؟!

مرصاد:

بیدار شدم ولی حال باز کردن چشمامو نداشتم ، با دست دنبال تن آیهان میگشتم حداقل تا قبل آلارم بغلش کنم
روی تخت نیست ، احتمالا پسرم زودتر بیدار شده و میخواد جلوی کیانا سحر خیز بنظر بیاد و با یه صبحانه مفصل جلوش کم نیاره
دستمو دراز کردم تا گوشیمو پیدا کنم و ساعت ببینم
دستم به نامه کنار تخت خورد
هنوز تار میبینم ، با خوندنش مث جن زده ها از روی تخت بلند میشم
یعنی چی این
میرم سمت هال ولی نیست
سمت آشپزخونه بازم کسی نیست
نه توی خونه نیست
برمیگردم توی اتاق ، کمدشو خالی کرده
با عصبانیت تمام یه داد میزنم : نهههههه
برگه را برمیدارم و برای بار چندم میخونم
کیانا سراسیمه میاد توی اتاق
-ترسیدم ، چی شده
نامه رو به کیانا نشون میدم
مرصاد الان که این نامه را میخونی من رفتم
+گوشیم
+گوشیم کجاست
گوشیمو برداشتم و شماره آیهان را گرفتم
بوق
بوق
و قطع شد
دوباره زنگ زدم
بوق
بوق
بازم قطع شد
دوباره شمارشو میگیرم
مشترک مورد نظر خاموش میباشد
،یعنی چی آخه چی شده
آیهان چیکار کردی پسر

-این یعنی چی مرصاد؟!
+دیشب موقعی که نبودم به آیهان چیزی گفتی ، اتفاقی افتاد ؟!
-به اون چیکار دارم آخه ؟!
+کیانا نیست ،آیهان نیست ،رفت ،رفت
-یعنی واقعا رفته ! خب واسه چی ؟!
+دیشب ، من چیکار کردم ، یادم نمیاد چیکار کردم
-مرصاد بسه ،مرصاد به خودت بیا
اون تو رو دوست نداشت مرصاد بیخیالش شو
+یعنی چی بی‌خیالش شو کیانا من میمیرم بدون اون
-اگه دوست داشت اینجوری ترکت می کرد ، اصن میتونست بره
-مرصاد میمیرم یعنی چی ؟! مرصاد منو نگاه ،زندگی خودتو ببین ،دیوونه تو مگه همچین ادمی بودی ،تو مگه زندگیت عادی نبود ، مرصاد بیخیال مرصاد حالتو باهاش کردی تموم شد
_کیانا یعنی چی این حرفات ، الان میخوای باور کنم چیزی بهش نگفتی ؟!
_با توام چیکارش کردی دیشب
+آره ،آره من گفتم امیدوار بودم که گمشه بره ، بهش چیزایی رو گفتم که یکی باید بهش میگفت ، با حرفهایی که زدم خواستم غرورش خرد بشه و اینقد ترحم نخره واسه خودش
خواستم از خودش بدش بیاد مطمئن بودم که میره
_کیانا ازت متنفرم ، حالمو بهم زدی
+مرصاد چرا به خودت نمیای ، سه سال تمامه همش از این پسره پیشم حرف زدی
شدی بلاگردون آقا ، هر روز میرفتی اون پارک لعنتی تا بیاد فقط بتونی ببینیش
می‌دونی چقدر دوست داشتم جای آیهان باشم
نه نمیدونی ، احمق من عاشقتم ، چرا نمیفهمی
حتی با اینکه فهمیدی ککتم نگزید
یادته دیگه ؟!
_کیانا کم گفتم ، چند بار دیگه بگم حس و حالمو
چرا درک نمیکنی
چرا نمیخوای بفهمی من آدمش نیستم
من فکر کردم میتونیم مث خواهر و برادر باشیم ، رازامو بهت گفتم
+اصلا حالیته داری با زندگیت چیکار میکنی ، واقعا عاشق یه پسر شدی ، به تهش فک کردی
-گوشم از این حرفا پره ،میدونی کجاست یا نه ، می‌خوام برم دنبالش
+بره گمشو الهی
-برو بیرون ، تحملتو ندارم

بدون حرفی از خونه اومدم بیرون سوار موتورم شدم و زدم تو دل جاده
اما کجا برم کجا ؟!

آیهان:

همینکه گوشیمو از حالت پرواز در میارم ، تماسای مرصاد کلافم میکنه
آیهان جواب نده قطعش کن
دوباره زنگ زد بازم قطع کن
نباید جواب بدی بهش،بزار زندگیشو بکنه
آیهان اون بهت حس ترحم داشت بی‌خیال شو
آیهان خودتم میدونستی همچین اتفاقی میوفته پس کلا فراموش کن
ارزش نداره
راه برو
همین جوری برو
جایی که هیچکس نباشه
جاییی که هیچ وقت نتونن پیدات کنن
همین جوری تو خیابون راه میرمم مقصد مشخصی ندارم
پیرهن مرصاد تو بغلم
کوله پشتی هم انداختم رو دوشم
هدفون را روشن میکنم و موزیکامو پلی میکنم
با چشم گریون راهی میشم
هیچ فکری نکردم که قراره چی بشه
زندگی خیلی‌ سخته تازه فهمیدم ،تازه فهمیدم عشق واقعی فقط مال رویاهاست
رسیدم فلکه اصلی شهر
سرمو پایین انداختم ،همینجوری که داشتم گریه میکردم و راه میرفتم
که یک دفعه با یک نفر برخورد کردم
تو پیاده رو پخش زمین شدم
دستشو سمتم دراز کرد
و با صدای ملایمی که داشت گفت
+حالت خوبه ،ببخشید حواسم نبود دستتو بده ،بلندت کنم
باورم نمیشه این صدا همونه ،صدای مهربونش ،همون صدایی که کل بچگیم باهاش گذشت
همین که بلند شدم از روی زمین وقتی دیدمش بدون توقف پریدم بغلش

_داییی مهرادم ،عزیز دلم کجا بودی عشقم
+وای ،وای خواهر زاده خوشگلم اینجا چیکار میکنی
وای نگاه چه بزرگ شده
(از بغل داییم جدا شدم و قشنگ نگاش کردم ،داییم خارج کشور بود و الان برگشته انگار خدا این بار صدامو شنیده بود)

مرصاد:

وقتی سوار موتور شدم و تو خیابونا سرگردون شدم
اولین جایی که به ذهنم رسید پارک بود
همون پارکی که اولین بار دیدمش
همونجایی که می‌گفت زندگیمو بهم بخشید
همونجایی که می‌گفت هر وقت دیدی نیستم بدون اومدم اینجا
همونجایی که اسمشو گذاشت مخفیگاه
اره مرصاد برو همونجا
اونجاست
رفتم سمت پارک
تو راه هرچی به موبایلش زنگ زدم
تنها چیزی که میشنیدم
مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد
چرا خدایا
چرا کیانا را آوردم که ببینه ؟!
اخه چرا ؟!
رسیدم پارک موتور رو پیش ورودی پارک
گذاشتم و اومدم داخل
گشتم نبود
سه دور کامل گشتم
اما خبری نبود
کجا رفتی اخه خوشگلم ؟!
گوشی را نگاه میکنم
دوباره زنگ میزنم اما بازم تنها چیزی که میشنوم
مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد
مرصاد شاید رفته خونشون
میرم سمت خونشون
زنگ درو میزنم
آرمان میاد درو باز میکنه
_سلام داداشی مرصاد
+سلام داداش ،داداش نگاه آیهان نیست
اینجا نیومده ؟!
_نه دادااااااااااااش جون اینجا نیومده
نمیدونی کجا میره ،دوستی آشنایی ؟!
+نه داداش نمیدونم کجا میره خبر ندارم
_خدایا چیکار کنم اخه ؟!
+داداش مرصاد چی شده میشه بگی ،
_هیچی فقط بدون دل آیهان بد شکسته
آرمان جان قشنگ دقت کن ببین ممکنه جایی رفته باشه
+داداش بخدا نمیدونم ،داداش آیهان جز پارک فجر و بستنی فروشی سمت میدون جای دیگه ای نمیره
دوست و آشنایی هم نداره اخه ؟!
_بستنی فروشی،اره چرا ذهن خودم نرسید بهش ممکنه اونجا باشه
آرمان ببین تا میتونی به آیهان زنگ بزن تا گوشی را برداره باید پیداش کنم فهمیدی ؟!
+باشه داداش خیالت راحت
_من میرم فعلا خداحافظ
+خداحافظ
(سوار موتورم میشم و به سمت فلکه اصلی شهر میرم خدا کنه اونجا باشه)

آیهان:

دایی جون چی شده چقدر یهویی اینجا کی اومدی ؟!
_ایهان جان من مرخصی گرفتم تقریبا سه روزه اومدم ایران همون اول رفتم خونه مادر جون و از اونجا اومدم خونه شما ولی نبودی که بابات گفت با دوستش خونه گرفتن ،منم ادرس خونه رو از آبجیم گرفتم داشتم میومدم اونجا که
الان دیدمت
آیهان قضیه این دوست چیه ؟!
(بغضم ترکید گریه امون نمیداد با دایی رفتیم سمت ایستگاه تاکسی و یه ماشین دربست سمت هتلی که گرفته بود حرکت کردیم
تو راه کل ماجرا را واسه دایی تعریف کردم
همه چیزو سیر تا پیاز قضیه وقتی باهاش صحبت کردم
یه مقدار آروم شدم و قرار شد پیش دایی بمونم اما نمیدونم تا کی قراره این قضیه کش پیدا کنه)

مرصاد:

رفتم سمت همون بستنی فروشی ولی کسی نبود
از صاحب بستنی فروشی پرسیدم ولی نه نیومده بود اینجا
خدایا چرا همچین غلطی کردم
چرا ؟!
دوباره فکر کردم که کجا می‌تونه رفته باشه
و کیان به ذهنم رسید
زنگ زدم بهش
بوق
بوق

+الو سلام ،مرصاد چطوری ؟!
_سلام کیان اصلا خوب نیستم
کیان امروز آیهانو ندیدی بهت زنگ نزد ؟!
+نه چیزی شده ؟
_از صبح گذاشته رفته نمیدونم کجاست هرچی زنگ میزنم جواب نمیده دارم میترسم
خونشون رفتم نبود ،پارک رفتم نبود هرجایی که فکر کنی رفتم ولی نبود
+باشه باشه نگران نباش زنگ میزنم بهش بهت خبر میدم!
_قربون دستت تو رو خدا هر جور شده پیداش کن
+باشه نترس خیالت راحت

آیهان:

وقتی با دایی رسیدیم به هتل
رفتیم تو اتاقش
دایی هنوز چیزی نگفته بود فقط گفت به چیزی فکر نکن داییت اینجاست ،فعلا استراحت کن تا من ببینم چیکار میتونم بکنم!
همین که دایی رفت بیرون موبایلم زنگ خورد
آرمان بود
جواب ندادم ،میدونم اگر جواب بدم فوری به مرصاد میگه پس بی‌خیالش شدم
دوباره زنگ خورد این بار دادااااااااااااش کیان بود
بازم جواب ندادم
کلا کلافه شدم و گوشی را گذاشتم رو بیصدا سرمو رو تخت گذاشتم و به خواب رفتم

مرصاد:

حالم بد بود
اصلا تو خودم نبودم
آیهان کجاست کجا رفته چیکار میکنه
ساعت هفت غروب شد
کل شهرو زیر و رو کردم ولی خبری ازش نبود
به ناچار برگشتم خونه
همین که در خونه را باز کردم دیدم کیانا تو حال نشسته و گریه میکنه
_مگه بهت نگفتم گورتو گم کن برو ؟!
+مرصاد ببخشید بیا بشین ،من اشتباه کردم
_به نظرت دیر نیست یه مقدار الان که آیهان را ازم گرفتی ؟!
+مرصاد قول میدم بهت پیداش میکنیم
بیا بشین ،خودم کمکت میکنم اخه قربونت برم نگاه سر وضعتو بیا
_کیانا چرا ؟! کیانا خیلی بدی نگاه گرفتی ازم ،عشقمو گرفتی
(عین بچه هااا زار میزدم کیانا بلند شد اومد سمتم بغلم کرد و گفت
+مرصادم کیانا بمیره این‌جوری نبینه تورو بیا پیداش میکنم عزیزم بیا بشین یه لیوان آب بخور
(لیوان آبو میاره سمتم تا قطره آخرش سر میکشم و رو مبل میشینم و منتظرم تا یه خبری بهم برسه)
کم کم چشمام سنگین شد و یک دفعه همه جا سیاه شد

کیانا وقتی منو بیهوش دید همونجوری رو مبل منو لخت کرد (البته شورت پام بود)
خودشم لباساشو در اورد و بغلم نشست و جوری که انگار سکس کرده باشیم ازمون عکس و فیلم گرفت برای آیهان فرستاد

آیهان:

ساعت حدود ده شب بود که بیدار شدم
رفتم سمت گوشیم و پنجاه و سه تا میسکال
نت را روشن کردم
درجا واتس آپ پیام اومد
مرصاد بود
وقتی رفتم تو پی ویش
کل دنیا تو سرم خراب شد
لخت تو بغل کیانا بود
دیگه فهمیدم
آدم اضافه این رابطه من بودم
فهمیدم که من رفتم زندگیشو خراب کردم
همه غم هایی که داشتم یه طرف
این کار مرصاد یه طرف
همه چیز تو یه چشم بهم زدن نیست و نابود شد
دایی هنوز نیومده بود
دفتر خاطراتم را برداشتم و شروع کردم به نوشتن

من زندگیمو باختم ،همه چیز تموم شد
قرار شد جنگجوی قوی باشم ولی تو جنگ با زندگی شکست خوردم
مرصاد عزیز در کنار تو معنی خندیدن را فهمیدم
در کنار تو عاشقی کردن را فهمیدم
تلاشم برای خیلی چیزا بی فایده بود
من میرم
میرم به جایی که دیگه غمی نیاد سراغم
زندگیتو بساز و شاد باش

از طرف من از آرمان معذرت خواهی کن
قرار بود برادری کنم براش ولی نشد
آرمانم زمانی که به دنیا اومدی
زیبا ترین روز دنیا بود
خدا بهم یه برادر بخشید
برادری که محرم راز هایم بود
عاشقانه دوست دارم
مادر و پدر عزیزم
شرمنده شدم
حلالم کنید
امیدوارم که درکم کنید
راستش دیگه طاقت نداشتم
به قول بزرگان که میگن از خود مونده و از جهان رونده
کاملا مصداق منه
من با خودم آرزوهایم را خاک میکنم
امیدوارم که همیشه شاد باشید
آیهان شما…

تصمیمو گرفتم. میرم سمت حموم دنبال تیغ میگردم اما نبود. فهمیدم داخل وسایل دایی! آره! تو وسایل دایی گشتم و پیدا کردم .تصمیمم نهایی بود. تیغ را از جاش در میارم و روی مچ دست چپم میکشم .قطره قطره قطره. که یک دفعه باریکه خون از دستم راه میوفته کف اتاق میخوابم و چشامو میبندم و با آخرین خاطرات بیهوش میشم.

نوشته: شاهزاده تاریکی

ادامه دارد...


👍 10
👎 1
7301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

931869
2023-06-07 01:06:53 +0330 +0330

چقدر قشنگ نوشتی ادامشو سریع بنویس لعنت به هرچی مزاحم عشقه

0 ❤️

931880
2023-06-07 01:52:50 +0330 +0330

مثل همیشه عالی لطفا زودتر ادامشو بزار

1 ❤️

931909
2023-06-07 03:44:24 +0330 +0330

ببم مَیه سری قبل نگوفتمت تله است تو دام این عاشقی نیفت

1 ❤️

931911
2023-06-07 03:49:52 +0330 +0330

وای از دست این عفریته ، چقد بد تا اینجا
تو رو خدا ادامشو زودتر بزار ببینم ایهان چی شد

1 ❤️

931961
2023-06-07 13:31:25 +0330 +0330

خیلی خوب در آورده ای داستانو دست به قلم خوبی داری واسه ادامه اش لحظه شماری می کنم

0 ❤️

932403
2023-06-10 11:26:58 +0330 +0330

ادامشو بزار

1 ❤️

932430
2023-06-10 17:10:16 +0330 +0330

خوشگلای من ممنون از کامنت های جذابتون ادامشو فرستادم انشاالله تو همین یکی دوروزه آپلود میشه
عزیزای دلم داستان سومم به اسم آتش عشق هم شروع کردم
امیدوارم که مثل داستان تله عشق و عاشقانه ای در دل تاریکی
مورد پسندتون بشه

2 ❤️