آبی

1396/04/14

It’s gay!

از خصوصیات جالبش اینه که دوست داره منو به انواع و اقسام چیزا تشبیه کنه! شده حتی هیدر! یا مثل اون اوایل عروس دریایی! جالب تر از اون هم اینه که چیزایی که بهشون تشبیه میشم اکثرا یه ربطی به آب و دریا دارن! وقتی دعوتم کرد خونه اش، فکرشم نمیکردم بخواد بهم پیشنهاد دوستی بده! اون موقع فقط یه همسایه جوون و جذاب و کمی هم رو اعصاب بود.ذهنیت نامثبتی ازش داشتم ولی از یه طرف، ازش خوشم میومد! نمی دونم کدوممون بیشتر تعجب کردیم. من از پیشنهادش یا اون از جواب مثبت زود هنگام من! تعجبش زیاد طول نکشیده بود، با پوزخند بهم گفته بود
_ اوکی، پس الان دوستیم!
حرفش پر از تحقیر بود. انگار که با خودش فکر میکرد" بدجوری تو کفم بوده! " نمی دونم چرا ،ولی نمیخواستم راجع بهم منفی فکر کنه! پس خودمو زدم به اون راه:
_ اره خوب… دوستیم دیگه! اتفاقا دوستی با تو خیلی به نفعمه. به خاطر رشته ات میگم. هر از گاهی هم میتونم ازت مشاوره بگیرم! خوبه دیگه!
جا خورد! از "آهان " کش داری که گفت مشخص بود.
_ از اون لحاظ پس
کمی خودشو بهم نزدیک کرد. آژیر خطرای مغزم فعال شد:
_ ببین کوچولو ، سنت شاید کم باشه، ولی نه تو احمقی نه من! من هم حس هامو از صد فرسخی تشخیص میدم! نگو منظورت از هم حس چیه که حسابی قاطی میکنم! پس بذار پیشنهادمو واضح تر بگم. وقتی گفتم بیا دوست شیم، یعنی میخوام دوست پسرت باشم. قبوله؟

لعنتی. چطوری فهمیده بود؟! من اونقدرام ضایع نبودم! سکوت کردم و نگاهمو از چشماش دوختم به قهوه ای که هنوز منتظر بودم کمی خنک شه، بلکه بتونم جرعه جرعه بنوشمش. نیم نگاهی بهش انداختم و دوباره زل زدم به قهوه ام
_ نمی دونم!
امان از اون کلام جادوییش! مسخ صداشم من.
_ چرا چارمینگ؟
تکیه دادم به مبل
_ یه دلیلش اینکه بچه دبیرستانیم هنوز…
خندید.
_ میدونم! سال بعد هم امتحانات گهر بار نهاییته!
_ بله! بعدشم کنکوره. تو که توقع نداری من جای درس خوندن بیام با همسایه طبقه بالاییم لاس بزنم؟!
انگشتشو آروم میکشه پشت دستم. چرا وقتی لمسم میکنه اون حس بد رو ندارم؟ چرا مثله مواقع دیگه که لمس میشم انرژی منفی بهم سرازیر نمیشه؟!
_ میدونم. چیز زیادی ازت نمیخوام! درستم بخون. فقط هر از گاهی بیا بالا پیشم. یه تایم استراحت که باید داشته باشی! رفع اشکالی چیزی… همین قدر که وقت بگذرونیم با هم کافیه.

مشکوک نگاش کردم. یعنی فقط در همین حد میخواد؟نمیخوام زود جوابشو بدم. از طرفی هم نمیخوام شانس به این خوبی رو از دست بدم. کسی که لمسم کنه و تنم مور مور نشه… قطعا لایق یه شانس هست. کنارش هم آرومم. خودشم گفته زیاد پیش نمیریم… دیگه چی میخوام؟! _ من باید فکر کنم.
لبخند میزنه
_ باشه. قهوه اتو بخور.
جفتمون میدونستیم جواب من قراره مثبت باشه

بد جوری چشمام میخواره! سر جلسه انقدر چشام اذیتم کردن که اصلا نفهمیدم چی نوشتم! کلید انداختم و رفتم تو. پدر جان تشریف نداشتندی. از مزیت های زندگی باهاش اینه که خیلی پایه اس! پایه تر از بابای خودم!

چند روز پیش مچمو گرفت. البته نه کاملا، تا حدی. هورداد بهم زنگ زده و از اون جایی که به اسم " خورشیدم" سیوش کردم، پیرمرد بیچاره فکر میکنه دوست دختر نداشته ام بهم زده و با یه لبخند کش دار میگه:
_ گمونم فهمیدم چرا جدیدنا حواس پرت شدی! بچسب به درس پسرم واسه اون وقت هست!

قبل از اینکه به داد چشمام برسم، در باز شد و اومد تو. بهش کلید داده بودم. تایم خونه نبودن پدر جون رو می دونست. بغلم کرد. خواست ببوسه ، ولی خارش شدید چشمام مجبورم کرد پسش بزنم و برم تو سرویس بهداشتی و اون لنزای کوفتی رو دربیارم! بعد از اتمام کار، وقتی اومدم بیرون با اخم نگاهم کرد. رنگ واقعی چشمامو دید! لعنتی!
_ لنز گذاشتی؟!

میتونستم حاشا کنم و بگم آره، لنزه. ولی از دروغ گفتن خوشم نمیاد، نه فقط به اون، کلا از دروغ خوشم نمیاد.

_ نه ، اون مشکیا لنزه!
بدون توجه به نگاه متعجبش رفتم آشپزخونه. واسش چایی ریختم از قهوه خوشش نمیاد، بر عکس من که از چایی خوشم نمیاد! برگشتم پشت سرم بود _ چرا لنز میذاری؟ چشای خودت که خیلی قشنگه! آدم هوس میکنه توش غرق شه!
پوزخند میزنم! غرق؟ خودم تو دریای چشم یه نفر دیگه غرقم. البته دریای چشاش خیلی وقته خشک شده.
_ آره، یکی تو مدرسه وقتی میخواست دستمالیم کنه همینو گفت! از اون موقع دیگه لنز مشکی گذاشتم! اخم کرد. قبلا بهش توضیح دادم که بعضی اوقات باید فاصله شو حفظ کنه و زیاد لمسم نکنه، چون عصبی میشم. بی مقدمه پرسیده بود
_ بهت تجاوز شده؟
فقط تونسته بودم جواب بدم
_ نه کاملا.
لعنتی دوباره یادم اومد.

چایی رو گذاشت رو اپن. بغلم کرد. شروع کرد به بوسیدن گردنم. نه نه الان نه! نه الان که ته اقیانوس چشماش دارم غرق میشم. پسش زدم
_ ولم کن. الان نه!
عصبی شد. مدلش طوری نیست که اگه عصبانی شه داد و فریاد کنه، ولی لحن صحبتش ترسوندتم.
_ چرا؟ چرا همش داری منو پس میزنی؟
داشتم میلرزیدم. صحنه هایی میومد جلوی چشمم که خیلی ساله تو کابوس رو بیداری ولم نمیکنن. _ تنهام بذار لطفا!
بازومو گرفت
_ نه خیر تا توضیح ندی چه مرگته هیچ جا نمیرم!
توضیح؟ مرد حسابی من این راز رو حتی به مامان و بابام نگفتم! بغلم کرد
_ میدونم که یه گذشته تلخ داری، باهام حرف بزن. بریزش بیرون!
گفتم. رازم، گذشته ی تلخم.
_ بگم؟ چی بگم؟ اینکه جلوی چشام به عشقم تجاوز شده و نتوستم کاری کنم؟
با حرص گفت
_ پس قبل از منم عاشق یکی دیگه شدی!
خندیدم. به مرده حسودی میکرد!
_ اره. عاشقش بودم، هستم و خواهم بود. چطوری میتونم عاشق کسی نباشم که یه نیمه از وجودمه؟! نه ماه با هم تو یه جای تنگ و تاریک رشد کردیم. من به آینه نیاز نداشتم که قیافمو توش ببینم. اون جلوی چشمم بود. روحم بود. جسمم بود. همه چیم بود!
با بهت نگام کرد.
_ تو برادر دو قلو داری؟!
_ داشتم! خیلی وقته دیگه ندارم!
محکم بغلم کرد
_ متأسفم… نمی دونستم.حتما از دست دادنش خیلی سخت بود برات.
_ سخت؟ تو چی میفهمی از سختی؟ چی میفهمی از اینکه داییت، تو و برادرتو با بهونه ی" بیاین گروگان بازی" گول بزنه، دست و پای خودتو ببنده و تو منتظر باشی نیمه ی دیگه ات ، قهرمانت، بیاد و نجاتت بدی ولی در عوض جیغای خودش، التماسای خودشو برای نجات یافتن بشنوی؟! میلی متر به میلی متر لمس شدنشو منم حس کردم. انگار که قیر داغ میریختن رو پوستم. ثانیه به ثانیه شو شاهد بودم. ذره ذره وجود اون کثافتو تو بدن برادرمو منم حس کردم. هر حرکتشو. انگار که داره به خودم تجاوز میشه! انگار که نه واقعا! اون فقط به برادرم تجاوز نکرد ، این کارو با منم کرد، نه جسمی. روحی. چی میفهمی از سختی؟ اینکه تهدید شی اگه به خونوادت حرفی بزنی بازم اون کارو با نیمه ی دیگه ات بکنه و بعدش مرگ؟ تو هم مجبور نشی هیچی بگی. آب شدن نیمه تو جلو چشت ببینی و هیچ کاری نتونی بکنی.حالا میفهمی چرا لمس شدن عصبیم میکنه؟ بوسیده شدن آزارم میده؟ ولی تو فرق داری هورداد. لمس تو حس بدی بهم نمیده. ولی بازم خواش میکنم، خواهش میکنم تا وقتی خودم نخواستم خیلی پیش نرو. لطفا. نمیتونم. توانشو ندارم .داداشم که مرد منم باهاش مردم. از یه مرده که توقع عشق بازی نداری، داری؟!

نوشته: اژدهای_سیاه


👍 29
👎 5
5629 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

638203
2017-07-05 21:30:53 +0430 +0430

راستش…اصلا فکرشو نمیکردم…خیلی متاسفم…
اشکم دراومد…
قلبم به درد اومد…

لایک۱…و یه عالمه قلب…و یه عالمه ستاره…و یه عالمه حسایِ قشنگ تقدیم بهت…
صبرتو تحسین میکنم…روحیتو…خیلی قوی هسی…قوی بمون…بجایِ اونم باش…و زندگی کن ?

1 ❤️

638207
2017-07-05 21:42:23 +0430 +0430

بسیار زیباست این داستان احسنت به نویسنده

1 ❤️

638211
2017-07-05 21:49:40 +0430 +0430
NA

عالی بود مرسی لاییییییک

1 ❤️

638228
2017-07-05 22:19:04 +0430 +0430

چه خبره امشب؟ رنگ لباسه؟ :(

1 ❤️

638234
2017-07-05 22:41:46 +0430 +0430

قلمت تاثیر گذاره همیشه… لایک سبز و آبی… با یه مثلث صورتی و انزجار از داییت…
اسم دایی اومد ی چیزی یادم اومد راست میگن سیگارت نصفه روشن بشه (نیم سوخته) یعنی دایی ت ڪونیه و فلانه احیانا؟!! ?

1 ❤️

638239
2017-07-05 23:27:51 +0430 +0430

عالی بود هم این هم سبز احساسات رو واقعا میشد تصور کرد.قلم نگارش احساس عالی بود.خواهشا زود به زود داستان بده

دوستان میشه یکی اسم بقیه داستان های نویسنده رو بنویسه که پیدا کنم چون مثل سامی تگ مخصوص ندارن.خواهشا یکی اسم بقیه داستانارو اگه میشناسه بکه

1 ❤️

638246
2017-07-06 01:46:30 +0430 +0430

Arad5005 قرمز ، نارنجی

1 ❤️

638256
2017-07-06 04:00:37 +0430 +0430

:( آخی ناراحت کننده بود :(
لایک اژدهای رنگین کمون 😢 ?

1 ❤️

638261
2017-07-06 04:21:55 +0430 +0430

کاش یه چیزی جلوی اسم داستانا مینوشتی که مثلا اول آبیو بخونیم بعد سبزو.من برعکس خوندم.چون رنگ سبزو بیشتر دوست دارم.هرچند که فهمیدم جریان چیه.خیلی هم خوشم اومد از مدل نوشتنت و ناراحت شدم از اتفاقی که برای برادرت افتاد.حتی فکر هم کردم بهش یه جوری شدم.
قلم خوبی داری.لاایک

1 ❤️

638289
2017-07-06 07:09:54 +0430 +0430

لایک ۱۱ دوست عزیز‌…
اشکمان را در آوردی…
لعنت به دایی ای ک…

این عصبی شدن موقع یهویی یا ناخواسته لمس شدن، برای من هم هست.
حتی دوست هام تو مدرسه و دانشگاه هم میدونستن… الان هم…
حس بدیه… طرف مقابلت فکر میکنه ازش چندشت میشه، در صورتی که سلول به سلول پوستت لمس رو نمیخوان.

البته به من هیچ تجاوزی نشده، ۳ نفرِ لعنتی، تو کودکی ناخواسته لمسم کردن، اونم در حد خیلی کم… یعنی به خاطر اونه؟!

2 ❤️

638331
2017-07-06 11:11:44 +0430 +0430
NA

خوب بود ولی از موضوع داستانت خوشم نیومد تجاوز چندان جالب نیست

1 ❤️

638339
2017-07-06 13:23:51 +0430 +0430

اژدهای سیاه عزیز
عذر میخوام.حق با شماست.اسم داستانارو اشتباه نوشتم.
قاطی کردم باهم.ولی اول همون آبیو خوندم.برعکس یعنی کلا دیگه!

1 ❤️

639142
2017-07-11 14:11:26 +0430 +0430

کاش این اتفاقا نمی افتاد . خودم این حسو داشتم ولی خیلی بدتر از تو . به دوستم جلوی چشمم تجاوز شد و بعد به بدترین وضع ممکن کشتنش . درسته هیچ وقت فراموشش نکردم ولی از یه مدت به بعد فهمیدم زندگی بدون اونم ادامه داره . پس زندگی کردم . خودمم در آستانه ی 18 سالگیم و کاملا این حس تورو درک میکنم . هزاران هزار لایک به تو و کساییکه حس تورو داشتن

1 ❤️