آغوش گرم (۱)

1401/02/13

یک سال تمام نقشه چیدم، بیش از اینکه شهوتی بشم انگار یک حدف بود که باید می‌رسیدم، از هر مطلبی یک نکته جمع آوری میکردم تا روز موعود به کارم بیاد،
روز موعود داشت نزدیک میشد و هر روز اضطرابم بیشتر می‌شد، ورودی جدید دانشگاه مرکز استان هم جوار بودم و تا خونه ما360 کیلومتر فاصله داشت، هيچ چيز نتونست قانعم کنه که خونه مستقل نگیرم، یک واحد 60متری از ی آپارتمان تقریبا وسط شهر گرفتم و تمام وسایل مورد نیاز زندگی مخصوصا تخت دو نفره رو تهیه کردم،
من پژمان 19 ساله و ی خواهر هفده ساله به نام آرزو و مامان 41ساله به نام گلی و ی بابای کارمند به نام شهرام دارم
تمام عالم رو دید میزدم ولی تهش اندام گلی برام بالاترین معیار زیبایی بود مخصوصا اینکه دم دست بود منو بیشتر مورد توجه خودش قرار می‌داد،
یک هفته بعد از مستقر شدن با گلی تماس تصویری گرفتم
+سلام مامان خوبی
_سلام پسرم خوبی، خوش میگذره، چکار میکنی؟
+مامان بخدا بریدم، دیگه نمیتونم طاقت بیارم از تنهایی، میخوام برگردم خونه
_پسرم من که گفتم ی هم خونه پیدا کن که تنها نباشی
+مامان چی میگی؟ اصلاً اینجا هیشکی قابل اطمینان نیست، نمیشه به کسی اطمینان کرد،،
با بغض و ناراحتی گفتم مامان میخوام برگردم خونه خیلی دلتنگتم،
بله نقشم جواب داد و این اول کار بود،
_پسرم تو تحمل کن من خودم تا چند روز دیگه میام پیشت
+وا مامان داری میگی چند روز دیگه ولی من همین امشب میخوام برگردم
_باشه عزیزم بزار با بابات صحبت کنم ببینم میتونه چند روز مرخصی بگیره بیایم اونجا پیشت،
+باشه مامان منتظرتم،
عمرا بابام مرخصی می‌گرفت و عمرا آبجی میومد،
ده دقیقه بعد بابام زنگ زد و ی کم به مرد بودن دعوتم کرد و این حرفا ولی وقتی دید فایده‌ای نداره گفت تو بمون من فردا مامان و آبجیتو میفرستم،
شب شد مامانم زنگ زد و خبر کنسلی آبجیمو داد و قطع کرد،
فردا ظهر ساعت یک مامان رسید ترمینال، جلوی همه جمعیت به نشانی دلتنگی توی بغلم بلندش کردم و چرخوندمش و میبوسیدمش،
با شوق ساکشو گرفتم و به سمت اولین رستوران رفتیم و بعد ناهار رفتیم سمت خونه، چه توی مسیر چه توی خونه فقط از بدی آدمای دانشگاه میگفتم و تخریبشون میکردم، به طوری که حتی یک آدم خوب توی دانشگاه وجود نداره و همه موادی و هرزه ان،
شب شد و بعد از این همه افسانه که بافته بودم جفتمون با لباس راحتی رفتیم توی رختخواب و من طبق معمول تیشرتمو هنگام خواب درآوردم، پشت به مامان دراز کشیدم و ازش خواستم سر و کمرمو نوازش کنه،
داشت نوازشم می‌کرد که گفتم مامان پسرت عاشق شده
_چه خوب، حالا کی هست
+یکی از هم دانشگاهیام،
_تو که گفتی همه مورد دارن؟
+نه مامان این دختر محجبه و خیلی خوبیه و واقعا عاشقشم و دیروز باهاش صحبت کردم قراره فردا هم توی دانشگاه ببینمش،
_آفرین پسر خودم، حتماً تا من اینجام بیار ببینمش
+باشه مامان، بهش میگم اگه قبول کرد باشه،
فردا صبح زدم بیرون و تا شب کلاس داشتم، شب با یک تماس تلفنی به مامان گفتم مژده (همون عشق ساختگی) منو برا شام دعوت کرده خونش و برا شام نمیام،
مامان خوشحال شد و استقبال کرد و گفت خوش بگذره،
رفتم سمت رستوران و شام رو خوردم و بعد رفتم سمت دارو خانه و ازش خواستم ی چیزی بهم بده که تا صبح بترکونم، دوتا بسته قرص بهم داد و کلی تبلیغشون کرد و بعد از خوردن دوتا از قرص ها یک ساعت توی خیابونا چرخ زدم، کیرم توی شلوار داشت میترکید، مروری بر نقشم کردم و راهی خونه شدم،
کلید انداختم و با آه و ناله وارد خونه شدم، مامان هاج و واج نگام می‌کرد، رفتم و خودمو انداختم روی تشک، اینقدر صدای نالمو بالا بردم که رسماً مامانم نگران شد، شروع کرد به آروم کردنم،
_پسرم چت شده معلوم هست چته؟ کسی زدتت؟ مسموم شدی؟ چرا اونجاتو گرفتی؟!
(در طول تمام داستان داد و ناله بلند میکشیدم و دستم به کیرم بود)
+مامان نپرس بزار راحت باشم، فقط باهام صحبت نکن
_خوب بگو چته، زنگ بزنم اورژانس؟
+نه مامان فقط ولم کن
_آخه تو رو با این حال چطور ول کنم؟
میگی چی شده؟ تو که قرار بود بری پیش مژده؟ پس چی شد؟
+مامان اسم اون جنده رو دیگه نیار،
_میگی چی شده؟! دارم دق میکنم، خوب بگو چی شده؟
در حین اینکه نالم قطع نمیشد گفتم مامان من چقدر ساده ام، ببخشید که اینجور شد ولی بعد از اینکه شام رو خونش خوردم شروع کرد به تحریکم وقتی کلی تحریکم کرد، خیلی معذرت می خوام مامان ازم خواست با کاندوم سکس کنیم و بهم گفت که دختر نیست
_ای بابا
+کاشکی فقط همین بود
_دیگه چی شد؟
+مامان بهم گفت که ایدز داره،
مامان گلی چهار تا شاخ درآورد،
_توکه باهاش سکس نکردی؟
+نه مامان مگه روانیم، فقط فرار کردم

_آفرین پسرم، حالا دردت از تحریکه؟
+آره مامان
مامان اینقدر از خوشحالی اینکه با مژده سکس نداشتم خندید که یادش رفت مثلا دارم از درد میمیرم، بعد از کمی به خودش اومد گفت گور پدر مژده حالا باید چکار کنی؟
+نمیدونم مامان، یعنی میدونم ولی نمیتونم،
_خوب برو دوش آب گرم بگیر درست میشه
+مامان من نمیتونم بشینم تو میگی برم حموم؟
_خوب حموم رفتن چه ربطی به نشستن داره؟
+خوب نباید لباسامو در بیارم؟
_خوب خودم برات در میارم
+پس مامان همین جا در بیار ولی شورتمو در نیار
_باشه پسرم،
شروع کرد به درآوردن شلوار و جوراب و تیشرتم، از اینکه کیر سیخ شدمو توی شورت اسلیپم میدید خوشحال از اینکه تا اینجای کار درست پیش رفتم بلند شدم و با آه و ناله دو چندان لنگان به سمت حمام رفتم،
بعد از قفل در حمام سریع رفتم و پشمامو کامل با ژیلت اصلاح کردم و رفتم زیر دوش آب سرد و حسابی آمپرمو پایین آوردم و بدون اینکه آه و نالم قطع بشه با حوله تن پوش زدم بیرون، لنگان لنگان اومدم و افتادم روی تختخواب، پاهام آویزون روی زمین بود و سرم رو روی تشک گذاشتم و از درد ناله میکردم،
اومد کنارم و احوالمو می‌پرسید،
+مامان میبینی که دارم میمیرم،میشه حوله صورت رو گرم کنی بزارم روش که شاید دردش کم شه؟
_باشه پسرم،
بلند شد و رفت حوله صورت رو آورد و گذاشت روی بخاری و بعد داد دستم، طوری که نگاهم به پایین تنم نرسه دستمو از زیر حولم رد کردم و بردم حوله رو گذاشتم زیر کیرم و روی تخمم، آه و نالم قطع نمیشد، از باد سردی که به کیرم می‌خورد متوجه شدم که حوله تن پوشم کنار افتاده، دوست داشتم ببینم صورت مامانمو ولی خیلی زود بود، بعد از یکی دو دقیقه دوباره حوله رو به مامان دادم تا گرمش کنه،
_میخوای خودم برات بزارم؟
+بزار مامان ولی نگاه نکن
_باشه
وقتی حوله رو گذاشت ناله ای واهی از درد داغیه حوله کردم و خودمو فوش میدادم، مامان حوله رو سریع برداشت و گفت فایده نداره پاشو بریم بیمارستان،
+مامان دیوونه شدی اولا نمیتونم لباس بپوشم دوم هم برم بيمارستان میگن باید خودتو خالی کنی من که نمیتونم خودمو خالی کنم و تا حالا این کار رو نکردم،
با کمی مکث گفت میدونم دوست نداری ولی من میتونم انجامش بدم،
توی کونم عروسی بود و اگه خودش نمی‌گفت نقشه بعدیم همین بود که خودم پیشنهاد بدم، باید چیزی میگفتم که هم حس خیانت بهش دست بده هم پشیمون نشه،
+نه مامان خاک تو سرم اگه بابا یا آجی بفهمه چی میگن؟ اگه بمیرم بهتره،
_پسرم قرار نیست کسی بفهمه، درضمن اگه خودش بود هم همین کار رو می‌کرد،
از حرفش داشت خندم می‌گرفت به زور خودمو نگه داشتم، با درد گفتم پس نگاه نکن
گفت باشه و چند ثانیه بعد دستش رو دور کیرم حس کردم و ی کم بعد ی خیسی سر کیرم حس کردم و دستاش شروع به حرکت کرد، چشمامو بسته بودمو داشتم نگرانیش رو حس میکردم و اشتیاقش به این که مشکلمو حل کنه سه دقیقه ای گذشت که دستم رو بردم بالای سرم و بالشتی آوردم گذاشتم روی چشمام و به نشانه گریه ای از درد بالشت رو روی صورتم تکون میدادم و به حالت گریه گفتم میدونستم تاثیر نداره و دادمو بیشتر کردم،

گریه هام تأثیر گذاشت و گفت پسرم وایسا الان درستش میکنم، فقط چشماتو باز نکن،
میدونستم میخواد کار بهتری انجام بده، بله به خوبی میتونستم لباشو دور کیرم حس کنم اینقدر این حس ممنوعه خوب بود میخواستم از خوشحالی داد بزنم، بهتر از این نمیشد ی مادر رو به ساک زدن وا داشت، زیر بالشت نیم نگاهی به مامان کردم چهره مضطربش رو دیدم که روی کیرم خیمه زده و هر چی داره برای پسرش رو کرده و عمیقن میک میزد کیرمو،
احساس کردم دارم ارضا میشم،
شاید اشتباه میکردم ولی نباید ریکس میکردم،
بالشت رو کنار زدم و مامان رو نگاه کردم و داد زدم مامان این چه کاریه ؟!دارم بدتر میشم،
مامان دست و پاشو گم کرده بود و کیرمو از دهنش در آورد و کیرمو از دستش ول کرد و نگران گفت خوب چکار میکردم نگرانتم،
+میدونم مامان ولی میدونستم بی فایدست
_خوب همه مردا اینجور تحریک میشن، منظورم باباته
+میدونم مامان ولی من اینجوری تحریک نمیشه
_خوب بگو چطور تحریک میشی؟
+بگم که چی بشه، نمیخوام باز تو اذیت بشی، من بمیرم بهتره تا اینجوری ببینمت
_پسرم ناز نکن هر چی که باعث خوب شدنت میشه من انجام میدم اگه نه پاشو بریم بیمارستان،

+باشه مامان پس حداقل چراغ ها رو خاموش کن بعد میگم،
تا سمت چراغها رفت منم خودمو کمی بالاتر کشوندم، اومد بالای سرم گفت چکار کنم؟
+لباساتو در بیار بیا کنارم،
با تعجب گفت همه رو؟!
برای اینکه جا نزنه گفتم نه لباسای زیرت بمونه
شروع کرد به لخت کردن اندام بی‌نظیرش، اومد روی تشک و منتظر دستور من شد،
یادم رفته بود ناله کنم،
+مامان پشت به من بخواب و خودتو بهم بچسبون که تحریک بشم
اومد و چسبید بهم چند لحظه از بغل کردنش آروم شدم و یادم رفت قصدم چیه، بهترین تنی که میخواستم بغلم بود حق داشتم آروم بگیرم ولی باید پیش میرفتم، دستمو روش انداختم و روی سوتینش گذاشتم،
+ای بابا، کاشکی درش میاوردی
_من که بهت گفتم هر چی میخوای بگو حالا هم وایسا،
بلند شد و سوتین رو درآورد و اومد بشینه پررو شدم مامان میشه شورتتو هم در بیاری؟
یک لحظه مکث کرد توی دلم خدا خدا میکردم نگه نه،
با بی میلی شاید هم از شرم آهسته درش آورد و اومد دوباره چسبید بهم،
از اتصال اینبارم بی مرز و محدودیت بدنم مورمور شد و کیر راست قامتم شروع به بالا پایین کردن کرد، این بار دستم بدون واسطه روی سینش رفت و متوجه حساسیت مامان روی سینه هاش شدم،

هر لحظه فشار کیرمو روی لمبر کونش بیشتر میکردم،
+مامان اونجام داره اذیت میشه، میشه پاهاتو باز کنی بره بین پاهات؟
مامان بدون هیچ کلامی پاهاشو باز کرد و دستشو از پشت آورد و کیرمو گرفت و هدایتش کرد بین پاهاش،
گرمای بین پاهاش فوق‌العاده بود ولی کافی نبود، همزمان با ور رفتن با سینه هاش کیرمو عقب جلو میکردم که خیلی خشک بود، قبل از اینکه من بگم مامان نگهم داشت و دست پر از تفش رو از پشت آورد و کیرمو خیس کرد و گذاشت بین پاهاش، دوباره شروع کردم به عقب جلو کردن، سعی می‌کردم حالت تلمبه زدنم طوری باشه که بیشترین برخورد رو با کُص مامان داشته باشه، هفت هشت دقیقه بعد مامان گفت حالت چطوره؟
یادم افتاد که چند دقیقست ناله نمیکنم، گفتم اصلآ خوب نیستم ولی تحمل میکنم،
_یعنی هنوز تحریک نشدی؟!
+مامان چه انتظاری داری! خوب اونجای بیچارم داره توی این خشکی عقب و جلو میکنه، باید هم تحریک نشه،
_خوب خیسش کن

+چه فایده باز خشک میشه
مکثی از ی شک بزرگ کرد فک کنم بین شرم و حیا و اعتقادات و حس مادری و شاید کمی شهوت گیر کرده بود،
_کاشکی کاندوم همراهم بود
+مامان کاندوم برا چی؟
_هیچی ولش کن
باید تا پشیمون نمیشد کاری میکردم،
+مامان اگه از حاملگی میترسی، ميتونم نریزم داخل،
_من که امشب همه جوره گناه کردم اشکال نداره
تو کونم عروسی بود ولی باید چوسی میومدم
+مامان اگه ناراحتی ولش کن؟
_نه بابا بکن مهم نیست ولی داخل نریز،
عین موم توی دستم بود،، راحت‌تر از اونچه فکر میکردم،
باهم کمک کردیم به داخل رفتن کیرم، از مقدار خیسیه موجود استفاده کردیم و کیرمو هل دادم داخل، انگار در بهشت رو بروم باز کردن،
خوشحال از رسیدن به حدف همه تمرکزمو روی جا کردن کیرم گذاشتم و وقتی کامل فرو رفت گرمای کُصش رو از کیر بی حسم می‌فهمیدم، صدای آه مامان رو می‌شنیدم که تشخیص ندادم از روی چی بود، خیلی زود فارق از نقشم که قرار بود درد داشته باشم سرعت تلمبه هامو زیاد کردم و دستمو که دیگه با این پوزیشن به سینه هاش نمی‌رسید به چوچولش رسوندم، یک طوری که احساس نکنه میخوام تحریکش کنم اون محوطه رو دست میکشیدم، هیچ آدم سالمی نمیتونست با این سرعت تلمبه بزنه چه برسه به مریضی که من باشم،

طولی نکشید که متوجه نفسهای تند مامان شدم، بیچاره گیر بد کسی افتاده بود و حالا حالا ها قرار بود ثواب کنه،
نزاشتم نفسش جا بیاد و سرعت رو کم نکردم و میدیدمش که بیقرار شد و طاقت نیاورد و با لرزشی شدید از لذت کیر پسر جوونش ارضا شد و از حرکت ایستاد ولی پسرش همچنان داشت تلمبه میزد، ضرباتمو به حداقل رسوندم و صورتمو به کمرش چسبوندم و بوسیدم وگفتم خوشبحالت مامان که اینقدر زود ارضا شدی، (توی حرفا و حرکاتم میشد فهمید که تازه کار نیستم، ولی مامان من خیلی ساده تر از این حرفا بود)

گلوشو خیس کرد و گفت ولی بیچاره عروسم، برای اینکه فضا صمیمی بشه خنده ای طولانی کردم و گفتم بیچاره یا خوشبحالش؟
_نه پسرم حدی داره، دارم نگران میشم،
+ولی مامان خیلی خوب شدم و دارم نزدیک میشم به ارضا،
_پس چرا وایسادی؟!
+آخه از این پوزیشن خسته م،
_خوب بیا وسط پاهام
بلند شدم و سریع رفتم وسط پاهاش و کیرمو گذاشتم جلوی کُصش و با دو حرکت کیرمو تا ته جا دادم و شروع به تلمبه زدن کردم و خودمو روی مامان انداختم، نمیتونست توی چشام نگاه کنه دستمو به سینش رسوندم و چنگ میزدم، دنبال حرفی بودم که با هم صحبت کنیم،
+مامان اجازه هست لباتو بخورم؟
_سر وچشماشو به سمتم چرخوند گفت عزیز مامان وقتی دارم برات خصوصی ترین قسمت بدنمو فدا میکنم برای لب گرفتن اجازه نگیر،
همین رو میخواستم و اجرایی شد،
منتظر لب گرفتنم شد که گفتم مامان حالا که با تو اینقدر دیر ارضا شدم فک نکنم هیچ زنی بتونه ارضام کنه،
ابروهاشو بالا انداخت و گفت چطور؟
+آخه تو با این بدن و زیبایی داری برام سنگ تمام میزاری و هنوز ارضا نشدم پس هیچ زنی نمیتونه ارضام بکنه،
_پسرم به وقتش فکری برات میکنم فعلأ تمرکز کن که ارضا بشی واژنمو زخم کردی

ی طورایی توی ذوقم خورد ولی راست می‌گفت زیاد طول کشید،
لبامو رسوندم به لباش و شروع کردم به بوسیدنشون یواش یواش زبونمو دادم داخل و بعد لباشو میخوردم، زیاد از لب گرفتنش راضی نبودم اومدم روی سینهاش و وحشیانه میک میزدم، میشد صدای از ریتم افتادن نفسهاش رو متوجه شد، سعی کردم کیرمو حس کنم و ضربه ها رو به ته کُصش بزنم، دست مامان بالا اومد و سرمو نوازش می‌کرد رفته رفته حرکات جفتمون داشت غیر عادی میشد و مامان 41 سالم زیر پام به لرزه دراومد و برای دومین بار در چهل دقیقه ارضا شد، چشمامو بستم و خودمو بین سینه هاش خفه کردم و لیس میزدم، کاشکی میشد داخلش خالی کنم، شانسمو امتحان کردم
+مامان داره میاد
_پسرم درش بیار
دقیقا لحظه که می‌خواست فوران کنه درش آوردم، مامان داشت نگاهم می‌کرد، اولین قطرات آبم تا روی سینه و دومی ها به مراتب پایین تر پخش شدن و بعد از خشک کردن کیرم با شکمش جفتش بیهوش شدم، خیلی دوست داشتم عشق بازی بعد از ارضا شدن باهاش داشته باشم ولی سریع بلند شد و با تاپش خودشو تمیز کرد و رفت حمام و منم پشت سرش رفتم دستشویی،داخل دستشویی داشتم به نقشه بعدی فک میکردم
،

ادامه...

نوشته: هیچکاک


👍 32
👎 14
131701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871843
2022-05-03 01:34:54 +0430 +0430

آقای هیچکاک، حدف؟ نه واقعا حدف؟

3 ❤️

871850
2022-05-03 01:40:39 +0430 +0430

چه مامان کسخلی

2 ❤️

871859
2022-05-03 01:48:58 +0430 +0430

خوب بود.

1 ❤️

871873
2022-05-03 02:00:51 +0430 +0430

ایده‌‌ی اصلی داستانت،(شق درد و درمانش توسط مامان) کپی بود از یکی از داستان‌های خارجی

0 ❤️

871879
2022-05-03 02:15:55 +0430 +0430

سرباز چی شد،
قربان زدم،
زدی کجا زدی؟
قربان حدف زدم،
حدف زدی؟!حدف مادرت زدی پَدَرسَگ.

2 ❤️

871882
2022-05-03 02:23:09 +0430 +0430

این نقشه ها رو وقتی واس بابات ساک میزدی یاد گرفتی🧐

2 ❤️

871890
2022-05-03 02:45:02 +0430 +0430

داستان خوبی ساخته بودی

1 ❤️

871894
2022-05-03 02:54:17 +0430 +0430

👏🏻👏🏻

0 ❤️

871926
2022-05-03 06:49:13 +0430 +0430

از همچین داستانی باید هم حدف و ریکس بیاد بیرون!!!

0 ❤️

871931
2022-05-03 07:57:56 +0430 +0430

این کسکش خود شیطانه😂😂😂
حتی اگه دروغ باشه و اگه واقعیت داشته باشه که فکر نمیکنم دیگه یه حیوووووونه به تمان معنا با زاطنی شیطانیه چون
خیلی از کسمغزها بهش فکر میکنن

0 ❤️

871936
2022-05-03 08:34:59 +0430 +0430

تویه عدد تخم کونی
حرومزاده

0 ❤️

871969
2022-05-03 14:20:37 +0430 +0430

من که کیرم از درد ترکید، همه دروغ میگن ولی دروغ تو قشنگ بود 🤩🤩🤩🤩

0 ❤️

872022
2022-05-04 00:43:55 +0430 +0430

خدا شفایت دهد. کُس کش کدوم شهر ایران هفته اول مهر بخاری روشن می کنن؟

0 ❤️

872033
2022-05-04 01:36:52 +0430 +0430

خوب بود،ادامشو زود تر بنویس

0 ❤️

872361
2022-05-05 13:17:31 +0430 +0430

خیلی تخمی بود مسخره

0 ❤️

872953
2022-05-08 20:23:45 +0430 +0430

دانشجو مملکت هنوز هدف رو حذف می‌نویسه

0 ❤️