روزنامه همشهری مورخه 15/11/1381
آگهی استخدام
به يک خانم ترجيحا مجرد , آشنا به تايپ و کامپيوتر جهت امور منشی گری نيازمنديم .
تلفن : …
طبقه سوم ساختمان ايکس
واحد ششم
ساعت پنج بعد از ظهر مورخه 16/11/1381
دوازده نفر روی مبل های راحتی منتظر نشسته اند .
در اتاق رئيس شرکت باز می شود و دختر جوان با گونه های سرخ و لبخندی معنی دار از اتاق بيرون می آيد .
يکهفته بعد .
دختر اولين روزکاری خود را در شرکتی که فقط سه نفر کارمندو يک رئيس دارد شروع می کند .
دختر تمام روز فقط به تلفن جواب می دهد .
چهار روز به همين منوال می گذردو هيچ اتفاق خاصی نمی افتد .
روز چهارم مرد ( رئيس ) از دختر می خواهد که بعد از ظهر هم بهمحل کار برود .
دختر قبول می کند .
ساعت پنج بعد از ظهر دختر به شرکت بر می گردد .
رئيس تنها در شرکت منتظر اوست .
مرد چند برگ تايپی را به دختر می دهد و از او می خواهد آنها را تايپ کند .
دختر مطيعانه مشغول می شود .
مرد در دوربين فيلم برداری مدار بسته را به کار می اندازد و از پشت به دختر نزديک می شود
دختر متوجه سنگينی دستان مرد بر روی شانه های خود می شود .
نوشته: مریم
khob kheyli khar boodi ke az hamon avval nafahmidi manzoresh az shokhi chie pas haghete be fuck beri :?
این داستان چند سال پیش توی سایت اویزون بود,اكر ميخواي داستان کپی کنی لطفا منبع رو هم ذکر کن
سلام سپیده جان اگر داستان رمانتیک سکسی خواستیی بگو تو خصوصی یا ایمیلت برات بزارم کار خودم هست
کی این جمله رو یادشه و باهاش حال کرده
.
.
.
.
.
“بی سرو صدا ،وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ، معلمتون نیومده :D
این داستانو من یک سال پیش خوندم… ملت دیگه نمیدونن چی آپ کنن
چی بگم هرچی به مغزم فشارمیارم نمیتونم بعنوان یک واقعیت قبولش کنم ولی تاثیرگذار بود.
اینو مت قبلا تو همین سایت خوندم.
ادمین خیلی زحمت میکشیا. باو یه نیگا به محتوایه داستانایی که پست میکنی بنداز. شاید ادرس و شماره تلفن و …
خودت باشه.
بیشتر ترسیدم بخدا.دخترا چقد مظلوما.اینگونه مردها رو باید با تیغ فیلشون کنی.ولی متاصفانه توی جامعه زیاد هست ازشون.
قشنگ بود ، بیشتر ناراحت کننده و تلخ بود تا سکسی و از همه مهم تر …
<strong> تکراری بود </strong>
به تاریخ ها دقت کنید ،یادی از سایت مرحوم آویزون هم بکنید ، قشنگ تر این بود که ارسال کننده منبع را هم ذکر می کرد
Lady aziz kamelan bahat movafegham.harfe dele kheily az adama ro zadi…barghar o khosh bashi
داستان 6 ، 7 سال پیش سایت آوویزون را کپی میکنی ، آفرین
تکراری بود
ولی خوب بود یکی بیاد منش من بشه
khan.hami ATymail.com
نویسندش میخاسته یک ژانر نویسندگی ایجاد کنه ولی خوب از آب درنیومد
دروغ که کنتر نداره یا شاید هم نویسنده یادش رفتخ آخر بار بنویسه که یهو از خواب بیدار شده و همه ی اینا توهم بوده.
Bishtar be neveshteye ye ruzname negar tu safeye havades shabih bud ta ye dastane sexi, vali tu noe khodesh khub bud.