ارباب نوجوان کسری (۱)

1403/03/02

سلام دوستان حالتون چطوره اسم من نیما هست و الان 21 سالمه و داستان مال چند سال پیشه
اول از خودم تعریف کنم من یه پسر هستم با قیافه بیبی فیس خوش اخلاق تقریبا قد متوسط وزن 75 و چن سالی بود هم ورزش میکردم و تقریبا بدنم حالت فیتنس داشت از حسم بگم از همون نوجوانی یه حس هایی عجیب داشتم که خودمم نمیدونستم چیه …شدیدا عاشق پا بودم دوست داشتم ی نفر باشه که من ازش خوشم بیاد و بعد ساعت ها پاهاشو بخورم و تمیز کنم یا دوس داشتم براش انجام وظیفه کنم یا بردگیشو بکنم جوراباش بشورم لباساش بشورم و…از اون طرف هم حس به حقارت و شلاق خوردنم داشتم دوست داشتم کاری رو انجام بدم و اگه کامل و خوب نبود تنبیه بشم و شلاق بخورم مخصوصا کف پاهام …یادم میاد همیشه موقع کم کاری یا نمره کم تو مدرسه رو مبل می نشستم و یه پامو میزاشتم رو ران پای دیگم جوری که کف پام بیاد رو به بالا و بعد با خط کش و پشت بورس و …کمر میزدم …وی واقعیتش این بود بردگی خیالی و فلک کردن و شلاق زدن خود آدم به خودش هیچ لذتی نمی داد و خسته شده بودم …میگفتم کاش یه نفر بیاد و ارباب من بشه تنبیهم کنه شلاقم یزنه بهم دستور بده برو جورابام بشور بعد باشگاه و پیاده روی میومد پاهای عرق کردشو درازم کرد و گفت بخور توله ولی…
نه همچین فردی بود نه پیدا میشد و…اگرم کسی بود من خوشم نمیومد
خلاصه همه چیزو که گفتم حالا برم سرم اجرا
یروز تو باشگاه بودم و داشتم تمرین میکردم که یهو چشمم افتاد به یه پسر 16.17 ساله که تازه اومده بود …
یه پسر خوشتیپ خوش فیس لاغر و خوش بدن شاید اولین باری بود که بعد دیدنش خوشم اومد و همه حس هام اومد جلو چشمم گفتم خدایا یعنی میشه؟؟؟؟
چن روزی تحت نظر گرفتمش و تو رختکن که کفشاشو در میاورد بهش نزدیک میشدم و نگاه میکردم ولی جوراباشو در نمیاورد ولی از طرز بدن و دستاش میدونستم پاهاشم اوکیه و زشت نیست ولی از نظر بدن و قیافه کاملا خوشم اومده بود تا یروز که دیدم داره زیر بغل میزنه رفتم کنارش و وزنه رو سنگین کردم و گفتم ببخشید میشه یه کمکی بکنید
بله خواهش میکنم …میخوام 8 تا 12 تا بزنم هر وقت گفتم بیا کمک کن …خلاصه چند تا زدم و چندتا شم کمک کرد و زدیم و گفتم مرسی لطف کردی بابا والا این برنامه ست اخرش کمکیه منم تنهام نمیدونم چی کنم (الکی دیگه)…عیب نداره اگه خواستی بگو کمک میکنم برات …من:باشه ممنون پس امروز یه کمکی بکن راستی اسمتون میتونم بپرسم؟ بله من کسری هستم …خوشبختم منم نیما هستم خوشبختم
خلاصه اونروز ما تقریبا شبیه حریف تمرینی ها تمرین کردیم و رفتیم تو رختکن
من:کسری چند وقته کار میکنی ؟
کسری:من تازه شروع کردم 4 ماهه خیلی علاقه دارم ولی نمیدونم بدنم میکشه یا نه بتونم یه مسابقه فیتنس بدم
من:اره بابا چرا که نه لاغر اندام ولی بدنت عضله ای هست احتمالا اکتومورف عضله ای هستی باید پیش بری دیگه
کسری:والا دنبال مربی خوب هستم که باهاش کار کنه تو چی مربی داری؟تو چند وقته کار میکنی؟
من:من 3.4ساله کار میکنم یه دوره هم شروع به رژیم و مسابقه کردم و مقام هم دارم ولی دیگه خوشم نمیاد همون فیتنسی خوبه البته من فیزیک کار میکنم …
کسری:هوم چه خوب رژیم داره پس میگن / اسیب چی؟
من:رژیم که اوه نگو پدرت در میاد ولی اسیب نه خیلی سنگین و غلط نزنی چیزی نمیشه .
من:حالا من یه چیزی میگم برو فکرات بکن من میام سابقه هم دارم رژیم هم میدم بهت الکی کلی پول میدی یه کاغذ مینویسن میدن …من خودم تنها کار میکنم بیا با هم تمرین کنیم تو بمن روحیه بده من به تو
کسری:والا بنظرم خوب میشه ولی اخه مزاحم نشم .اخه شما کی میای ؟
من:نه خیلی هم خوبه فقط من خوب تمرین کنم ها هستی؟
کسری:شما مربی هم هستی؟
من:مربی نه موقع درس خوندن یه دوره هم اره رفتم
کسری:هزینش چقدر میشه؟
من:این چه حرفیه خودم پیشنهاد دادم با هم تمرین کنیم و پیشرفت میکنیم قول میدم مسابقات هم شرکتت بدم
من:بیا اینم عکس زمان رژیمم
کسری:واو چقد خشک و ولی لاغر شدی ولی قشنگه
من: ای جان ممنونم ایشالله توام
کسری:منم میتونم اینجور بشم واقعا؟
من:اره با تلاش و پشتکار و قول میدم بشی…برات رژیمم مینویسم اجرا کنی
خلاصه ما دوست شدیم و من شدم مربی و دوست کسری و شماره همو گرفتیم و قند تو دلم آب شد دیوونه شده بودم
چه راحت تونستم باهاش دوست بشی چه پسر خوبی بود
حالا وقتشه اروم اروم صمیمی بشم و آخر سر بهش همه چیو بگم
خلاصه ما موندیم با هم تمرین میکردیم یکم حرف میزدیو موقع اتمام بعضا من میرسوندمش بعضا هم خودش میرفت زیاد هم دور نبودیم تا اینکه یروز…
کسری:سلام مربی نیما خوبی من امروز نمیام .ببخش فردا میبینمت
من:سلام خوبی .ای بابا امروز پا داشتیما حیف کجا میری بیا بالا
کسری: یکی از دوستام اومده خوردنی آورده میریم بخوریم
من:اووووه…اخه ورزشکارم میخوره اوکی بهت میگم
کسری:خخخخخ.حالا ماهی سالی یبار دیگه …
من:خوب حالا که سالی ماهی یه بار پس من چی ؟
کسری:خخخ.چی شد پس ؟بذار این بار با دوستم برم دفعه بعد با هم اینشالله دیگه …
من:شدیم غریبه دیگه
کسری:نه بابا طرف فامیله یکم خوشم نمیاد یجور حالت فامیلیه
من:اهان اوکی نوش …مراقب خودت باش
کسری:مرسی توام خوب تمرین کنی
کسری:از عوض منم بزن
من: اوکی حتما
خلاصه ذهنم درگیر شد که یه روز با هم بشینیم و همه چیزو بهش بگم و کار رو ردیف کنم
چند روزی گذشت جمعه بود که زنگ زدم به کسری
من: سلام چطوری کسری خوبی ؟کجایی؟
کسری:خونم نشستم فیلم میبینم
من:پاشو بیا خونه ما باهم نگاه کنیم و یکم خوش بگذرونیم من حوصلم سر رفته
کسری:خوردنی چیزی داری ؟
من:اره پاشو بیا تدارک دیدم
کسری:دیوونه شاید من جایی بودم ضد حال میشدی خوب
من:راز و نیاز کردم باشی دیگه }شوخی کردیم همیشه{
خلاصه کسری اومد و از اینجاشو دیگه باید یکم احساسی بگم
جوراب سفید با شلوار آبی پوشیده بود با تیشرت سفید منم که یه ست ورزشی
سلام کسری جان خوش اومدی بالاخره شما هم تشریف آوردین خونه ما
کسری:مرسی مزاحم شدم نه مراحمی
من:قشنگ راحت باش شلوار راحتی بیارم پاشو جورابات در بیار…
کسری:نه فعلا راحتم خواستم در میارم
من:خلاصه نشستیم یکم گفتیم و خندیدیم و حرف زدیم و خوردیم و یکم گذشت …
کسری یه چیزی میخوام بهت بگم
کسری:بگو نیما چیزی شده؟
من:نه چیزی که شده میخوام یکم حرفای دلم بهت بگم اگه بشنوی
کسری:بگو راحت باش
من:تو چیزی در مورد حسای خاص و فتیش و اینجور چیزا میدونی؟
کسری:اره تقریبا مثل فتیش پا.خخخخخ
من:همم اره مثل اون …هاهاا . واقعیت من وقتی نوجوان بود یه حسایی داشتم که اصلا نمی فهمیدم چیه اما الان که بزرگ شدم میفهمم و درک میکنم
کسری:یعنی فتیش داری به چی ؟
من:فتیش که دقیق دقیق هم نمیدونم والا خجالت میکشم مم…م…میدونی…
کسری:بگو بابا مگه چیه ما دوستیم دیگه
من:من حس تنبیه شدن رو دوست دارم و حس برده بودن و خدمت گذاری رو …
دوس دارم تنبیه بشم بخاطر خطاهام و برا کسی خدمت گذاری کنم و بهش خدمت کنم و اون منو تنبیه کنه
کسری :اوووو…واووو…چن وقته فهمیدی ؟تا حالا برا کسی اینجور بودی و انجام دادی ؟تنبیه شدی؟
من:6.7 سال میشه فهمیدم و درک کردم والا هیچوقت و هیچوقت همیشه تنها بودم بعضیا خودمو شلاق میزنم و تنبیه میکنم
کسری:چجوری ادم خودشو تنبیه میکنه مگه میشه؟
من:چرا نه الان تو نمیتونی با خط کش بزنی کف دستت؟
کسری:اهان اونجور اره
من:ولی حال نمیده اصلا و اصلا حال نمیده این حس باید واقعی باشه …در ثانی مثلا شلاق خوردی از خودت بردگی چی ؟خدمت چی؟
کسری:یعنی کسی نیست که بتونی باهاش باشی؟
من:اصلا درک کردی و فهمیدی حس من چیه؟
کسری:کاملا یکی از همکلاسیام اون جوری بود تو کلاس میزدیمش میرفت کفشامونو تمیز میکرد و من خوندم در موردش
من:اوهوم چه خوب پس درک میکنی نه والا کسی باب میلم نبوده و تا الان نشده
تازه یه چی دیگه هم خوشم میاد شدید
کسری:چی؟
من:فتیش پا .عاشق بردگی و خدمت به پا هستم البته برا کسی که ازش خوشم بیاد
کسری:اره اغلب برده ها حس فتیش کفش و پا دارن میفهمم …الان این حست اذیتت میکنه؟
من:اذیت که نه ولی خوب دوس دارم یکی منو به آرزوهام برسونه
کسری:مثلا چیا
من:من عاشق شلاق خوردن از کف پام دوس دارم منو ببنده و بیوفته به جون کف پاهام بهم دستور بده …پاهاشو دراز کنه و دستور بده بخور و برق بندازز
کسری:همین که طرف پاهاشو دراز میکنه و یکی میشینه و میخوره همراه شلاق ؟
من:تقریبا دیگه …والا من شوکه شدم تو همه اینارو بلدی دیگه
کسری:گفتم دیگه من قبلا خوندم و دیدم
من:کسری؟
کسری:بله
من: من ادم بدی نیستم میدونی حس و حالم اینه و تنهای تنهام .خودشم حسم هم به کسی جز خودم آسیب نمیزنه …فکر کن یکی رو داری شلاق میزنی به تو چی میشه ؟ یا پاهات میخوره به تو چی میشه ؟ اگه خوشتم که بیاد که عالی میشه
کسری:درواقع میگی ارباب یعنی دستور دهنده دیگه
من:اره ولی …
کسری:؟
من:ارباب من میشی؟
کسری:اخه …من که ارباب نیستم …اربابی حس خودشو میخواد نیما
من:دلت به حالم نمیسوزه؟هم برده هستم هم میخوام شلاق بخورم و هم تنهام.
کسری:میدونم درکت میکنم دیدی که چیزی نگفتم جز تایید حرفات ولی اخه اربابی باید طرف ارباب باشه اون حس خشم و شکنجه گری داشته باشه
من:یعنی من ارزش یکبار تمیز کردن پاهات و شلاق خوردن ازت رو ندارم ؟
کسری:اولا تو مربی منی دوست منی …دوما گفتم طرف باد حسش این باشه چطور تو حس واقعیت بردگیه
من:نمیخوام نقش بازی کنی ولی خواهش میکنم
کسری:؟
من:اجازه بده طعم تنبیه شدن از یک فرد رو بچشم فقط یبار
کسری:چطور
من:5 تا کاغذ برمیدارم و توش 5 تا عدد مینویسم 100 200.300.400.800 هرکدوم که دراومد به همون اندازه بزن
کسری:خخخخ 800 تا یه ماه طول میکشه …حالت خوشه؟بردگی زده تو مغزت 800تا شلاق ؟بعد با چی با چه قدرتی؟
من:کمربند خط کش …با تمام قدرت
کسری:تو حس بردگیت انگار در حال انفجاره من نمیتونم 800 تا اونم با تمام قدرت بزنم ولی چون باهام روراست بودی و همه چیو بهم گفتی و منو امین خودت دونستی باشه چندتایی میزنم
من:در حالیکه اشکم ریخت بغلش کردم و گفتم مرسی اربابم و ناخوداگاه افتادمو پاشو بوسیدم …
کسری:پاشو اولا من بلد نیستم دوما چنتا فقط بخاطر حسش
من: باشه حالا صبر کن رفتم و خط کش ژله ای رو اوردم گفتم ببین کسری از ته خط کش میگیری بلندش میکنی تا بالای سرت و بعد محکم ولش میدی تا بخوره به کف پام
گفتم میخوام موقع زدن صدای زوزه باد بیاد
کسری:زوزه باد ؟ جانم… بعد زدن میتونی راه بری؟
من:اره میسوزه و درد داره مخصوصا وقتی میزارم زمین خیلی درد میگیره ولی کلا عاشقشم
ادامه دارد…

نوشته: نیما برده


👍 11
👎 6
11701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

984792
2024-05-23 01:54:39 +0330 +0330

منتظر ادامشم

0 ❤️

984808
2024-05-23 03:33:17 +0330 +0330

منم مثل خودتم فتیش دوست دارم و فلک ولی کسی خوشش نمیاد

0 ❤️

984835
2024-05-23 10:57:32 +0330 +0330

توله کوشولو

0 ❤️

984863
2024-05-23 19:37:04 +0330 +0330

برده هم سن که ازش خوشم بیاد بیاد خصوصی

0 ❤️

984974
2024-05-24 14:45:51 +0330 +0330

ساکر هم‌ اگه میشی بیا

0 ❤️