از سر لذت نبود

1401/02/21

پسرم! عطر نفس‌های تو طعم عسله
طپش نبض تو آیینه شعر و غزله
آخرین جلسه منو شوهرم بود در حضور خانوادها و قبول نکرد پسرم پیش من زندگی کنه و با دلی شکسته طلاق توافقی گرفتم،
ماهان 17ساله بود یک سال دیگه مونده بود تا بتونم اموالی که بهم به ارث رسیده بود رو یکی یکی خرجش کنم،
با ماهان در ارتباط بودم و به من سر میزد، ماه چهارم بود که ماهان خبر داد که باباش میخواد زن بگیره، حسودیم شد ولی نمیدونم چرا!
بعد از یک ماه زنش رو آورد توی زندگی با پسرم، هیچ بدی از زنش از زبان ماهان نمیشنیدم،
بخاطر ماهان نمیخواستم شوهر کنم چون میدونستم ماهان ازم متنفر میشه،
اوایل اسفند شد که همه اخبارهای جهان داشت در مورد بیماری ناشناخته کرونا صحبت می‌کرد و هر روز اخبارهای بدتر پخش میشد، نگرانی و دلهره م زیاد شد حتم داشتم همه می‌میریم،

زنگ زدم به ماهان و پروتکل های بهداشتی رو بهش گفتم و ازش خواستم بیرون نره و حتی روزهای آخر سال رو مدرسه نره،
خیالم راحت نمیشد، زنگ زدم به شوهر سابقم و خواهش کردم تا خوب شدن اوضاع ماهان بیاد پیشم اونم قبول کرد و ماهان اومد پیشم، خونه رو پر کردم از میوه جات، آخه میگفتن ویتامین ث و گرمی ها برای پیشگیری خوبه،
ماهان بعد از اومدنش به خونم کم طاقت شد و نمیتونست خونه بمونه، فردا صبح رفتم و ی لپتاپ و لوازم جانبی برای فوتبال بازی کردنش، تبلت و گوشی جدید براش گرفتم، ماهان از دیدنشون سوپرایز شد و تا ده روزی سرگرمشون شد، عید نوروز شروع شد و میدونستم براش سخت میشه خونه موندن و سعی می‌کردم تمام داراییم رو بدم که بیرون نره، سعی می‌کردم اونقدر بهش نزدیک بشم که احتیاج به دوستی نداشته باشه،
حتی با رعایت پروتکلها احساس می‌کردم مردنمون صددرصدی هست و در درون با این فکر میسوختم و میخواستم روزهای آخر عمرمو فقط با ماهان بگذرونم، آنقدر به ماهان نزدیک شده بودم که بعداً فهمیدم که در موردم فکر میکرده میخارم،
_مامان بیا ببین مطلب رو از ی سایت خارجی ترجمه کردم چقدر باحاله،
شروع کردم به آهسته خوندنش،
_مامان میشه بلند بخونیدش؟
شروع کردم به بلند خوندن و ی داستان چرت از ی پسر که چطور دوست دخترش رو راضی به سکس میکنه و من به کلمات سکسیش که می‌رسیدم خیلی ریلکس میخوندم و ادامه میدادم،
اونقدری کتاب در مورد بچه داری برای برخورد با ماهانم خونده بودم که میدونستم یک نوجوان از مطرح کردن یک مطلب حاشیه ای یک هدف بزرگتر داره،
بعد از اتمامش گفتم جالب بود ماهان جان،
ماهان از شنیدن تاییدم خوشحال شد گفت میخوای داستان‌های بیشتری بخونیم، گفتم بدم نمیاد، ماهانی که زیاد پروپای من نمی پیچید با اشتیاق تمام روز رو برام داستان سکسی میخوند، قاعدتاً باید تحریک میشدم ولی حدف من خوندن ذهن ماهان بود، فردای اون روز منو با سایت های ایرانی آشنا کرد و میخوند برام،
روی زمین دراز کشیدیم و از من خواست که گوشیش رو دست بگیرم و من مطالب رو جستجو کنم، به منوی صفحه شهوانی که وارد شدم پر طرفدار ها رو دیدم، ماهان سعی کرد نظر منو به داستان مادر و پسری که رابطه داشتن جلب کنه، از سکوت ماهان و تکیه ش به من و اینکه خیلی نظرم در مورد این داستان براش مهم بود میشد هدف ماهان رو فهمید،
گفتم به نظر نمیاد واقعیت باشه ولی اگه اینجور هم باشه خیلی عجیب نیست آخه مامانش هم تنها بوده و حق داشتن،
رفتم سراغ داستان بعدی و خودم داستان دیگه ای از مادر و پسر انتخاب کردم و توی فکرم این بود که اگه قصدش با من خوابیدن باشه من پیش قدم بشم که بعداً عذاب وجدان نگیره،

ولی باز یاد گناهش میوفتادم، خلاصه بین احساس گناه و خواسته ماهان و اینکه اینجا ته دنیاست تصمیم خودم رو گرفتم و خودمو آماده میکردم، داستان به انتهاش رسید، ماهان پرسید نظرت چی بود؟ گفتم قشنگ بود ولی تحریک و اذیت میشم این داستان‌ها رو میخونم، تو چطور ماهان جان؟ ماهان از سوالم خوشحال شد و گفت اتفاقا منم تحریک میشم گفتم پس بهتر نیست نخونیم؟ تو ذوقش خورد، گفتم ولی ارزشش رو داشت، آخه چه کاری آدم وقتی میتونه خودش و پسرش رو راضی کنه بزاره زجر بکشه، حالا توی این وضع مریضی اینا شاد از جهان میرن بقیه افسرده، چهره سبزه ماهان رو دیدم که قرمز شد و لباش که خشک شده بود رو زبون می‌کشید، +راستی ماهانم تو چی بیشتر از دوست دخترات میخوای؟ (کاملأ میدونستم که دوست دختر نداره و توی ارتباط برقرار کردن ضعیفه)
_مامان دوست دخترم کجا بود!!
+وا پس نکنه مثل این داستان‌ها جق میرنی؟!
_نه مامان…
+وا پس چکارش میکنی؟!!
_خب هیچی،
+خخخ یعنی چی هیچی؟! بلاخره باید ی کاری بکنی،
_نه مامان پسرت پاک و معصومه
در حالی که لپش رو کشیدم و قهقهه میزدم گفتم آره جون بابات، معلومه از اونایی که روز و شب میزنی،
_نه بخدا سعی می کنم نزنم،
+میدونم سعی می کنی نزنی ولی میزنی خخخخ،
از خنده های من اونم خنده به لبش نشست، گفتم دیدی دیدی لو دادی،
،
با آهی کشیده گفتم خوشبحال این مامانا با این پسرای شیطونشون، پسر من که انگار حس نداره، (چهره ماهان دیدنی بود، هم خنده هم تعجب و هم خجالت توش بود)
_مامان خیلی دست کم گرفتی منو، حیف که نمیشه، یعنی با مامان نمیشه ، (فک نمی‌کرد اینقدر سخت باشه رابطه با مامانش و با خوندن چند مطلب فقط تحریک شده بود)
+آره پسرم نمیشه که! ولی میتونی نشونم بدی،
_منظورت چیه؟
+منظورم اینه جلوم درش بیاری یا جق بزنی
_مامان شوخی میکنی؟!
+نه بخدا دوست دارم ببینم،
_خب مامان زشته،
+دیدی گفتم کم جرأتی، اگه من پسر بودم جلو همه درش میاوردم آخه مگه چیه؟ میخوای من در بیارم؟

_شوخی میکنی مامان؟!
+باشه من تیشرتمو در میارم تو شلوارتو در بیار،
ماهان از سر اینکه فک می‌کرد من در نمیارم شرط رو قبول کرد، سریع نشستم و تیشرتم رو درآوردم،
نگاه متعجب ماهان به کارم و سوتینم دیدن داشت، گفتم حالا دربیار،
مردد بود ولی در حد سه ثانیه پایین کشیدن تا بالا کشیدن شورت و شلوارش طول کشید،
اندازه آلتش به بزرگی آلت باباش نبود ولی برای اینکه اعتماد به نفس داشته باشه گفتم وای تو به کی رفتی چرا اینقدر اون کوچولوت (اشاره به اندازه آلتش در خردسالی) بزرگ شده، چکارش کردی؟
ماهان خوشحال از تعریفام گفت دیگه،

بلند شدم و تیشرتمو پوشیدم و رفتم اتاقم و رفتم حمام و خودمو برای شب آماده کردم، اومدم بیرون و ی تاپ توری و شلوار خونگی قرمز چسبون بدون شورت و سوتین (تقلید از ی داستان) پوشیدم، معمولاً آرایش ملایمی داشتم ولی ی خورده آرایش غليظ تری انجام دادم و شلوارمو قشنگ بین درز کونم جا کردم و رفتم بیرون، رفتم و بدون توجه به نگاه های ماهان مشغول آشپزی شدم، مطمئن بودم نگاهش رو جلب خودم کردم،
از توی آشپزخونه صدا زدم ماهان نمیخوای بری حمام؟! پاشو برو تا شام آماده میشه،
بدون حرفی راهی حمام شد،
مطمئن بودم میدونست خبرایی هست وگرنه اینقدر حرف گوش کن نبود،
من تا همینجا هم به مقصدم رسیده بودم و طی دو روز گذشته اصلا فکر بیرون رفتن به سرش نزده بود،
شام رو خوردیم و مشغول کارای آشپزخونه شدم،
ماهان بیقرار شده بود،

شیو بدنش و نپوشیدن شورت زیر اسلشش هم گویای آمادگی اون بود برای اتفاقات احتمالی، اسلشش رو تا زانو پایین داد و به درخواست من کامل درش آورد، مضطرب و حشری شده بود، خوشم از این حالتش میومد، منتظر هر موقعیتی بودم برای تصاحب کاملش، من شروع کردم به بازی با سینه هام و منتظر حرکت ماهان شدم، هنوز مونده بود من ازش بخوام،
+پس چرا موندی؟! اگه دهنت خشکه خودم تف بهت بدم؟
در حالی که فقط دستش بدون حرکت دور کیرش مونده بود تفم رو جمع کردم و به بهانه اینکه دقیقا تفمو روی کیرش بندازم، دستش رو کنار زدم و دست خودمو دورش نگه داشتم و لبام رو چسبوندم به کیرش و تفم رو رها کردم، از دیدن این صحنه کیرش توی دستم شروع کرد به نبض زدن و بیش از پیش بزرگ شدن، شروع کردم به پخش کردن تفم دور تا دور کیرش، قاعدتاً باید رها میکردم ولی با گفتن این حرف (ولش کن خودم برا پسرم جق میزنم) شروع کردم به بالا و پایین کردن دستم و گفتم پس تو هم برای من سینه هامو دست بکش، فقط ی باشه ازش شنیدم و مشغول شد، چند ثانیه بعد به حالته عاجزانه و سوالی گفتم میتونی سینه هامو بخوری؟ میخواست این کار رو بکنه ولی پوزیشن ناجوری بود و تقریباً دهنش به سینه هام نمی‌رسید، تمام این نشدنها منو به خواسته های توی ذهن ماهان نزدیک تر می‌کرد، گفتم پس بیا بین سینه هام بزارش که هم من لذت ببرم هم تو، با اشتیاق گفت باشه، بلند شد و ایستاد و من روی زانوهام ایستادم و گفتم پس بزار کامل خیسش کنم، کیرشو گرفتم و چند ثانیه توی دهنم عقب جلو کردم که صدای آیییی از ماهان در اومد و تُفی روی کیرش گذاشتم گفتم حالا شروع کن، میدونستم دیگه همه چیز شدنیه، سینه هام رو دور کیرش نگه داشتم تا لذت ببره و رویای سکس با مامانش محقق بشه، حدوداً یک دقیقه بعد نتونست خودشو نگه داره و گفت مامان دارم ارضا میشم، به حالتی که یعنی دستپاچه شدم کلاهک کیرشو گذاشتم دهنم و شروع کردم به بازی کردن با کیرش، طبق نقشه م دهنم پر از منی ماهان شد و اضافشو روی سینه و شلوارم انداختم و با سرعت خودمو به حمام رسوندم، بعد از خالی کردن دهنم و درآوردن شلوارم ماهان رو صدا کردم که بیا خودتو تمیز کن، با اینکه میتونست بره دستشوئی ولی انگار منتظر حرف من باشه سریع اومد داخل حمام و با دیدن بدن لخت من خواست برگرده،
+کجا میری ماهان بیا تو هم دوشت رو بگیر،
رفتم زیر دوش و پشت به ماهان بدون اینکه سرم خیس بشه سعی کردم بدنمو بشورم و بعدش صورتمو شدم و با حوله نیم نگاهی به ماهان انداختم و زدم بیرون،
ماهان هم که ته کار رو خونده بود دوش کاملی گرفته بود و بدون تیشرتش زد بیرون و مستقیم اومد توی اتاق من و سرشو پایین انداخت و
_مرسی مامان بابت لطفی که به من کردی ولی من راضی نیستم بدون اینکه تو ارضا بشی تموم بشه،
توی دلم گفتم آره جون بابات، بگو بیشتر میخوام،
+مرسی پسرم که به فکر بودی ولی.
_ولی نداره اگه اجازه بدی منم برات میخورم،
از حرفش واقعا ی جوری شدم و گفتم اگه برای من میگی نیازی نیست ولی اگه دوست داری باشه
_نه مامان میخورم،
سریع حوله رو درآوردم و رفتم روی تشک دراز کشیدم و منتظر ماهان شدم، برام دیدن خورده شدن واژنم توسط ماهان ی جوری بود ولی خیلی زود دست به کار شد و با دل و جون مشغول خوردن شد، یک دقیقه ای گذشت که راستی راستی داشتم به ارضا شدن فک میکردم، نبود کـاندوم مرددم کرد ولی تصمیم خودمو گرفتم و با دو دستم سر ماهان رو گرفتم و بالا کشیدم و گفتم بیا بغلم،
اومد و اول لبای لزجیش رو بوسیدم و گفتم اینجوری باز تو تحریک میشی، پس کاری رو که باید انجام بده،
_چکار کنم مامان؟
با خنده گفتم خوب خودتو بنداز روم و با لبت لبامو بخور بزار جای دیگت اونجا رو سر حال بیاره که تو هم ارضا بشی،
ماهان حال اومده بود و بدون هیچ حرفی رفت و رونامو کنار زد و کیرشو تنظیم کرد روی واژنم،
باید وانمود میکردم که کیرش بزرگه و واقعا هم برای من که چند وقت بود سکس نداشتم درد آور بود ولی نه اونقدرا،
سر کیر ماهان که وارد شد جیغ کوتاهی زدم و گفتم ماهان یواش، دستمو روی شکمش گذاشتم و میگفتم دارم جر میخورم، ماهانم داشت عین یک مرد کامل خودشو برای مامانش کنترل می‌کرد تا هم درد نکشم و هم لذت ببرم، با سر و صدا و ناله زیاد اجازه دادم کامل کیرشو جا کنه و تلمبه بزنه، به آغوش کشیدمش و میبوسیدمش و لباش رو میخوردم، خیلی زود به ارگاسم نزدیک شدم و سعی کردم با رها کردن خودم به ماهانم حال بدم و زیر بدن ماهان به ارگاسمی مطلوب رسیدم، چند دقیقه بعد ماهان بدون گفته من کیرشو درآورد و روی شکمم خالی شد، این کارش منو بیش از پیش وابستش کرد،
بعد از اون خودشو به دستمال کاغذی رسوند و من و خودش رو سعی کرد تمیز کنه، با لبخندم مشایعتش میکردم، به آغوشم دعوتش کردم و سند همیشگیمو به گوشش انتقال دادم و شروع کردیم به رویا پردازی برای آینده که تا امروز بخش زیادیش محقق شد، مثلاً حضانت و معافیتش و انشاالله در ادامه مهاجرت،

نوشته: مامان


👍 32
👎 8
95401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

873345
2022-05-11 01:33:19 +0430 +0430

بنظرم واقعی نبود

2 ❤️

873346
2022-05-11 01:33:47 +0430 +0430

هی یارو خیلی دلته مامی رو بکنی؟هنوز دهنت بو شیر میده وقتی رسید به بوس دیگه دوساعت صغرا کبرا نمی چینن رونم نمی زنن کنار میدن بالا

1 ❤️

873351
2022-05-11 01:40:31 +0430 +0430

اوکی

0 ❤️

873358
2022-05-11 01:49:08 +0430 +0430

انشاالله در خط آخر داستان ! اعتقادات چقدر قوی شده !

3 ❤️

873390
2022-05-11 04:06:06 +0430 +0430

داستان خوبیه.

0 ❤️

873395
2022-05-11 05:44:37 +0430 +0430

ان شااللهِ ت تو حلقم!!!😂😂🤣🤣

1 ❤️

873448
2022-05-11 11:46:48 +0430 +0430

تحریک کننده و جذاب🔥

0 ❤️

873494
2022-05-11 17:41:19 +0430 +0430

قشنگ بود
یکم تیزینگ داشت بهتر می شد

0 ❤️

873498
2022-05-11 18:31:20 +0430 +0430

اینروزا هم گی زیادشده هم مادرپسری هم بیغیرتی
خلاصه همه هم همه فن حریفن
بالاخره داستان بود ولی شق کننده بود

0 ❤️

873567
2022-05-12 02:35:06 +0430 +0430

😂😔متاسفانه باید بگم تحریک کننده بود:)

0 ❤️

927840
2023-05-13 21:41:25 +0330 +0330

عزیزم اجازه میدی باهات باشم،بیا پی وی،ممنون،دنبال خانم محترم بی شوهر پولدار هستم،پولت ماله خودت، ممنون

0 ❤️