از عشق تا عـشــــــــــــــــق

1393/10/20

سلام دوستای خوبم اوممم شاید نباید میومدم اینجا و این حرفا رو میزدم ولی مجبورم یه جوری خاطراتمو بندازم دور حتی اگه با بازگو کردنش این اتفاق میوفته. برامم مهم چه فکری میخواید بکنید درموردم یا هرچیزه دیگه…شاید یه داستان سکسی نیست و داستانه کل زندگیمه(: اسمم هم میلاده و بچه ی تهران اون پاییناش که اسم محلمونوو فقط تو فیلمایی که میخوان بگن طرف جاهله و لات اسمش میاد از همون اول دبستان خوشم نمیومد از دعوا یه پسره درس خون…
شاگرد اول مدرسه…
یه دیسیبلینه خاصی داشتم که هرکی میخواست دعوا کنه من به اونایی ک اطرافم بودن یه چشمک میزدم و میزدن طرف رو و گردن میگرفتن جلوی ناظم و اسمی ازم نمیاوردن کلن عاشق قدرت بودم یه دینداره کامل…
توی اون بچگی توی افکارم اشتباهاتی توی دین پیدا میکردم ولی میگفتم لابد تحریف شدس این قسمتش و اسلامه واقعی این نیست. سال84رتبه ی 1تهران توی قرائت قرآن اوردم و سال85 رتبه 1اقامه ی اذان توی تهران همیشه ناظم ها بهم احترامه خاصی میذاشتن و حسه بزرگی میکردم همیشه همیشه برام افراد ازم کوچیکتر بودن ولی بینِ کسی فرق نمیذاشتم و هرکسی ازم کمک میخواست کمکش میکردم شاید بزرگترین کمک توی اون سن و سال این بود که ریاضی به کسی یاد بدم یا با معلممون صحبت کنم که نمرش رو خوب بده یا اگه میدونستم به نمره ی 18 احتیاج داره اگه16هم میشد توی دیکته هایی که معلم میداد من تصییح کنم18 میکردم نمرشو دورانِ خوبی بود…
ولی گذشت…
توی راهنمایی هم سطح فکریم و اخلاقیم دقیقن همون افکاره دبستانیم بود…
یه پسره کم حرف که تو کل آشناها بهش لقب دانشمند میدادن چون از هرچیزی سر در میاورد و جز تو بحثای علمی پر حرفی نمیکرد…
اونی که خیلی دوست داشت 1بار نمره ی 19 رو ببینه شکلش رو تا اینکه رسیدیم به مقطع سوم راهنمایی دوستم گفت تاحالا جق زدی؟ من یه لبخند زدم و اومدم از مشکلاتش بگم که گفت خیلی حال میده فقد یه بار امتحان کن . . . یه لبخند تحویلش دادم یه کنجکاویه درونی هم درونم ایجاد شد اطراف آلته نپخته و خامم کُلی مو درآورده بود…قبلش توجهی نداشتم…
برای اولین بار ژیلته بابامو برداشتم باهاش زدم هر چی مو داشت رو با فکره اینکه واقعا بغل دستیم راست میگف که دوس دخترشو توی پارک بوسیده!بلند شد… برام عجیب بود چون تاحاالا این حالت رو ندیده بودم صابون رو برداشتم دوست دختر نداشتم…
حتی همبازیه سکسی…
شاید جنسی ترین صحنه ای که توی افکارم مونده بود کلیپ تصویریه “آرش بی تو سردمه” بود! چشمامو بستم و کاری که دوستم یاد داده بود بهم رو کردم با تصوره اینکه اون دخترا دارن برام میمالن. مغزم خوابیده بود و آلتم بیدار یه چن دقیقه اینکارو کردم که یهو دیدم نفسم بالا نمیومد یه حسه فوق العاده ولی اون آبه سفیدی که دوستم گفت میادش نیومد. فکر میکردم دوستم کف رو میگه. در مورد اسپرم توی علوم سوم راهنمایی بود…
شاید تنها چیزی ک نمیدونستم مشکل دارم یا چیزه دیگه آخه توی سایت ها زده بودن از 13سالگی برای پسرا بلوغشون آغاز میشه و من14سال و خورده ایم بود…
یه چن وقتی گذشت بدین صورت که هردفه حموم میرفتم تکرار میکردم این کار رو و هردفه همون نتیجه مدارس تموم شد…
4تیر1388آزمون تیزهوشان بود…
ظهرش زدم شبکه ی فارسی1 سریال همسایه ها بود…
آلتم راست شد…
عجیب بود برام…
پر واضح بود حسه جدیدتری رو دارم حس میکنم اومدم دست بمالم به آلتم که یهو احساس جیش کردن داشتم رفتم دسشویی و یه آبی به حجمه 300 سی سی پاشید رو دیوارش یه حس خاص بود…
عجیب…قشنگ…لذت…ترس…
حسی که دنیامو عوض کرد یه دختر همسایه داشتیم که همیشه میومد ماساژش میدادم دقیقا فرداش هم بهم گفت بیا ماساژم بده…
این بار برخلاف دفه های قبل که فقد دستمو میبردم زیره پیرهنش برا ماساژ در آوردم لباسش و شلوارشو حین ماساژ اکثرا کونشو میمالیدم برا اولین بار دست کردم توی سوتینش از بالا و سینشو مالیدم نفساش یه جوری شده بود… دستمو از پشت تو شرتش کرده بودم و بردم لای پاشو هم مالیدم دیدم به دستم یه مایع لزج و بی رنگ چسبیده آلتمم راسته راست شده بود…
ولی نه…
اون مثل خواهرم بود …
زیاده روی کرده بودم گفت بسه دیگه رفتم دسشویی که دستمو بشورم دیدم از آلتم یه مایع شفاف بی رنگ اومده بیرون! عجیب بود و ترسناک از نظرم چون فکر میکردم عذابه الهی هست بخاطر کاره بدی که کردم اومدم خونه سیم تلفن رو وصل کردم به کِیس کامپیوتر صدای ناهنجاری داشت موقع اتصال بیژژژژژژژژ بیژژژ بی بی بی بیژژژژژژژژژژژژ بیژژژ ایژژژژژژ دیال آپ…با اون سرعته پایین کُلی سرچ کردم تا درمورد این اتفاق بفهمم…
فهمیدم اسمش مذی هست خیالم راحت شد…
اول دبیرستان شد…
من فکرم فقد توی جق زدن بود و هرروز میزدم میلاد بیستی مُرد انگار…
نفره اول کلاس بود همچنان چون سر کلاس گوش میداد…ولی نمراتش اومده بود روی17 و کُلی از کسایی که ازش عقب تر بودن نمراتشون خیلی ازم بالاتر رفت تخمم هم نبود چون فکر میکردم من یه حسه قشنگ جای این چیزا دارم…
طبق علاقم دوم دبیرستان رشتمو تجربی انتخاب کردم ولی بازم فکرم فقد جق بود…
توی مدرسه هم صحبت همش از فیلم سوپر بود و اینکه پسره توی کلاس بغلی یه دوس دختر داره که داشته بهش لب میداده! یه حس علاقه ایجاد شد درونم و ترس (از خدا و عذاباش شاید) اون سال هم ریدم و برای اولین بار رتبه ی 2شدم! تابستون شد …
سایتای علمی رو میخواستم ببینم و با سرعته کمه نتم نمیشد…
درخواست کردم از پدرم و اونم برام اینترنت پر سرعت خرید…
. دومین مرحله ی شروعِ بدبختیا! روز اول چن تا سایته علمی رفتم که یهو دیدم یه تبلیغ از یه شبکه ی مجازیه داخلیه! من تاحالا دختر ندیده بودم آنچنان که…
دیده بودما ولی همه آشنا…غریبه نه اومدم و به همه پیغام خصوصی دادم! پسراش میگفتن مفعولی؟ دختراش هم جواب نمیدادن جز یکیشون…
خودمو کشتم تا بالاخره یکیشون شارژ ازم گرفت و شمارشو داد یه دفه صحبت کردیم و خطشو خاموش کرد…
اولین بار بود با دختر حرف میزدم…
صدام هنوز دورگه بود…هنوز سیبیلام فابریکی بود…
حالم از چهرم به هم میخورد…
یه چن وقت گذشت که یه دختری بدون اینکه پیغام بدم بهش گفتم از عکست خوشم اومد بیا دوست شیم من تبریزم…
منم از خداخواسته دوست شدم و بهم سکسچت یاد داد و روزی6-7بار سکسچت میکردیم به خواستِ اون و من عاشقش بودم تا اینکه رفیقم گفت عشقتو امتحان کردی؟ خندیدم گفتم یلدا با همه فرق داره…
گف دخترا همشون یه جورن…
شمارشو دادمو خندیدم…فرداش رفیقم اومد با اس ام اس های سکسچت با یلدا…تف کردم به عشق اونموقع ادم برای انتقام هرکاری میکنه…
توی اون سایت از مهر تا اسفند 91بالای 200 تا مخ زدم و به همشون خیانت کردم از لجم…
شاید از خریتم و از درس هام غافل بودم کلن یه جوری حرفه ای شده بودم که با چن خط کامنت دادن و اینا مخه هر دختری که بودو میزدم به همین منوال گذشت و رسیدیم به تیر92 که واقعا عاشق شدم…مجازی باز! فرزانه! چون بهم محل نمیذاشت روانیش شده بودم…
هر شب گریه و گریه و گریه …
چن روز بعد با یکی از بچه های سایت رف بیرون و عکس دونفرشونو گذاشت که از اونم دست کشیدم و دیگه با کسی دوست نشدم ولی توی سایت معروف بودم به میلاد مخ زن…
فک کنم انقدر اعصابم خورد بودهمون وقتا شهوانی هم عضو شدم…
شایدم زودتر…دقیق یادم نیس گذشت تا آخره شهریور 92…با خودم گفتم3سال عمرتو به گا دادی امسال باید بخونی…
25شهریور اومدم اکانتمو ببندم که یه دختره پیغام خصوصی داد مربوط به تنظیمات و اینا…
به مدیره سایت فش داده بودم و تا 1ساعت دیگش حداکثر اکانتمو میبستن گفتم سنگ مفت گنجشکم مفت…
شمارشو گرفتم…
از فرداش با این اس بازی میکردم که یه روز بش گفتم چقد دوسم داری؟ گف خیلی تو چی؟ گفتم قد خودم. صمیمی شدیم و 5مهر قرار گذاشتیم متروی سعدی . . . برای اولین بارم بود…
یه پسره 18ساله پر از ترس سواره مترو . . .توی اس ام اسها همیشه میگفتت باید منو بغل کنی هروقت دیدی منم میگفتم چشم از خدامه و اینا رسیدم اونجا دهنم کف کرده بود از عکسش خیلی قشنگ تر بود مبینا. یه دختره 17ساله با چشمای رنگی و هیکله قشنگ و سینه های تقریبن بزرگ و موهای بیرون ریخته…
سلام کرد و جوابشو دادم…
دستشو آورد جلو…تاحالا دستِ کسیو نگرفته بودم به عنوان دوس دختر…لذت بردم ازین حس…
گف پسر عمم اینجا عطرفروشی داره سوار شو بریم دروازه دولت…
گفتم باشه همون لحظه مترو رسید…اومد باهام سوال شه گفتم برو زنونه! یه غیرته ناخواسته … یهویی…
میخاستم پسره خوبی باشم حالا که عااشق بودم دیگه…
توی اون 1ایستگاه تمام فکرم این بود…
ینی دختره به این قشنگی جدی از من خوشش اومده یا حالا که دیدتم ازم خوشش نمیاد؟ من یه پسره معمولی با قد185 و 80 کلیو وزنم…
قدم زدیم تو خیابون جمهوری تقریبن نیم ساعت و من هی موهاشو میکردم تو…
غیرتی میشدم کسی نیگاش میکرد…
بازم میگم حسم رو نمیتونم توضیح بدم…
هفته ای یه بار میدیدمش ازون به بعد…
هر دفه دستشو میگرفتم و میبوسیدمش…
ایندفه توی کوچه لباشو روی لبام گذاشت…
منم بلد نبودم ولی سعی کردم خوب اجرا کنم…
کلن پسره سنگینی هستم توی دنیای واقعی…
بهم ااس داد توچرا احساس نداری و هردفه باید بغلم کنی من دخترم و احتیاج و نیازمه… گفتم چشم///ولی من عاشق بودم که این افکارو بزارم کنار و حتی جق هم نزدم توی اون دو ماه… اواخره آبان بود که گفت میلاد؟ یه چیزی بگم؟ گفتم اوهوم. گفت دوس پسره اولیم3سال پیش بهم تجاوز کرد! دنیا رو سرم خراب شد. ولی چون مبینا مقصر نبود نمیخواستم از دستش بدم. شنیده بودم دولت برخورد میکنه با متجاوزین و اعدام! گفتم فردا میریم پزشک قانونی باید حقشو بزاریم کف دستش. گفت اه میلاد پشیمونم نکن که چرا گفتم بهت…
تا الانم نگفتم ک وابسته شی ولم نکنی…
گفتم اِلا و بلا باید بریم که گفت اه ای بابا اصن خودم با میله خودم رفتم بهش دادم! اینو که گفت یهو یخ کردم …
گفتم خدافظ! بخاطر چیزایی که از بچگی توی افکارم بود نمیتونستم عشقمو ببینم که قبلا زیره یکی دیگه بوده و پردشو زده! خیلی احمق بودم شاید…
همه چی تموم… فرداش اس داد ببخشید…
دیگه جوابی ندادم نشستم درس بخونم که هفته ی بعدش رفیقم گفت میلاد؟شماره ی مبینا رو بده مخش کنم… یه دفه 3تایی بیرون رفته بودیم! گفتم نه کسی توی زندگیم نیست دیگه به منم ربطی نداره برو سایت خودت ازش بگیر…
اینا یکم حرف میزنن و قرار میشه که یه هفته امتحانی دوس شن…
این همانا و از آذر تا اسفند صمیمی شدنشونم همانا من باز تصمیم به انتقام گرفتم! چرا باید عشقه من زیره بقیه باشه و عشقه بقیه سالم؟! باز برگشتم سایت و شروع کردم مخ زدن…
در حدی که میرفتیم سینما و برام سـاک میزدن /شاید 20نفر شد کلن توی زمستون! اسفند ماه رفیقم داغون بود!گفتم چیشده؟ گفت پرده ی مبینا رو زدم! گفت ها؟ گفت زدم دیگه ای بابا انگار یارو کـیرش نازک بوده فقد پردشو زخمی کرده بود من کامل زدم میترسم شکایت مکایت کنن بعدن! گفتم بیخیال بابا…
رفتم خونه کُلی ناراحت شدم ولی با خودم گفتم مهم نیست اصلن! هفته ی بعد داشتیم میرفتیم کلاس که مبینا زنگ زد به رفییقم گف بیا پارک لاله…
رفیقم گیر داد تو هم بیا گفتم نبابا بیخیال گیر داد ورفتیم…
منم دیدم ضایس زنگ زدم به یکی از دوست دخترام که صبح خونشون بودم و لای سینش گذاشته بودم. فکرشو کنید چقدر سخت بود ولی الان مال نبود مبینا…
من و شیلا و رفیقم و مبینا و دو تا رفیقه پسره دیگم اومدن که دوسته شیلا هم اومد…
یهو درگیری شد بینشون سر تیکه انداختن و اینا…
خیلی خیلی وضع بدی بود منم یه گوشه تکیه دادم به درخت و میخندیدم! خلاصه گذشت و گذشت بعد از عیدِ93من دیگه غرورم برام مهم نبود به هرکسی توی اون سایت پیشنهاد دوستی میدادم و اونایی رو ک قبول میکردنو از نظر عشقی وابسته میکردم و تهش سکس…
یه زندگیه کثیف ساختم برا خودم! اردیبهشت ماه بود یه چن روز تعطیلی پشتِ هم خورد! خانوادم رفتن شیراز(شهرمون) و من موندم ک درس بخونم 5روز تعطیل بود و من با 5نفر قراره سکس داشتم! دیدم اس ام اس اومد برام! مبینا بود…
گفت فقط یک روز دیگه باهم باشیم…
ترو خدا…تو فقد منو درک میکردی و برای خودم میخواستی …
فقط یک بار ! 1دفه سکسم کنسل میشد ولی دلم سوخت و قبول کردم…رفتیم پارک لاله مثه قدیم شده بود همه چی انگار…
دست همو میگرفتیم قدم میزدیم و خوراکی میخوردیم باهم و اینا…
گفتم وایسا برم داروخونه کار دارم…
گفت چی؟ منم فقط میخواستم زجر بکشه بخاطر زجرایی که بهم داد! راستشو گفتم! گفتم توی این 4روزه باقی مونده با 5نفر باید سکس کنم! میرم دارو خونه تاخیری بخرم! گفت بعد ما تو بچگی یه گهی خوردیم باید چوبشو بخوریم و شما پسرا از دنیا لذت ببرید:) خندیدم و رفتم داروخونه دیدم خارجیشو فقد داره و 80 تومنه و نداشتم و نخریدم! خلاصه شب رفتم خونه که اس داد میتونی یکیشونو کنسل کنی؟ گفتم ینی چی؟ گفت من میخوام باهات بخوابم…
فکرامو کردم…
با خودم گفتم من ارزو داشتم این مال من باشه شبه عروسیمون اینکارو کنم باهاش…
گفتم عیب نداره باشه فردابیا! شد 4روز و 6سکس! نخواستم لذته سکس با مبینا کم شه…
با ملودی کنسل کردم و عصر مبینا اومد…
نشست رو کاناپه…
با یه آرایشه قشنگ…
فلش رو وصلل کردم به تلویزیون…
. اینگونه بی تو ببین…چنگ برآسمان میزنم بی مهابا! شاهین. کنارش نشستم و شربت تعارف کردم گفت نمیخوام…
وسطای آهنگ خودش شال و مانتوشو درآورد! کنارش نشستم و بغلش کردم…گف بخاطره تو لاک قرمز زدما به ناخونای پام…خم شدم تا ببوسمش سرمو گرفت آورد بالا و لباشو گذاشت رو لبام…
اووممممم میمکیدم با همه ی وجود…انگار اولین سکسم بود…
نوک زبونمو میزدم به لاله ی گوشش و چشماشو بست از گردنش بوس های کوچیک گرفتم و با های دهنش تنم به لرزه میوفتاد!گرمه گرم شدیم! کولر رو زدم دورِ خیلی تند! رفتیم روی تخت و من روش بودم همچنان لب میگرفتیم و زبونه همو میخوردیم…
دست از کار کشیدم و دو طرف لباسشو گرفتم از تنش درآوردم… سوتین قرمز و شلوار لی…
دکمه های شلوارشو باز کردم و درآوردم و آروم روی پاهاش دست میکشیدم غزنِ سوتینشو باز کردم و در اوردم پرت کردم کنار…
لباسمو از تنم دراورد … دوباره اومدم روش ک سینه هاشو بخورم شلوار و شورتمو توی یه حرکت درآورد…
آلته نه چندان بزرگم(17سانت ولی کلفتیش کم نیس) رو یه نیگا کرد و دوباره دراز کشید …
شروع کردم به خوردنه سینه هاش. . . هردومون از هم خجالت میکشیدیم…
دستمو به صورته حلقه وار دورِ نوکِ سینه هاش میکشیم و با زبون اطرافشو تحریک میکردم و اروم میخوردم نوک سینه هاشو…
اونیکی رو هم به همین صورت که شروع کردم به خوردنه بدش و رسیدم به شرتش و با دندون کشیدم پایین… یه کسه کوچولو و یکم خیس…
زبونمو گذاشتم روی چاکِ کسش… آروم بالا تا پایین لسش میزدم و زبون فشار دادم توش…
حسه جدیدی بود چون تاحالا زبونم اونقدر داخله کس نشده بود…
اروم تاجکشو لیس زدم و کلوریتوسشو تحریک کردم…
اومم زبون میکشیدم روش و اروم میکش میزدم … صدای آه و اوهش بلند شد و دهنم پر از یه مایع ترش شد…
میخوردم کسشو با تمامِ وجود…
میخواستم حداکثره لذتو ببره که یهو با خودم فکر کردم این اینهمه بهم بدی کرده چرا حال بدم؟! پاشدم از رو کسش و اشاره کردم به کیرم…
گفت هوم؟ گفتم نمیخوری مگه؟ گفت نه حالم بد میشه…
دوباره اشاره زدم…
خیلی تمیز بود کیرم ولی با اکراه اومد جلو…
اروم کلاهشکو میک میزد و زبون روی ختنه گاهم میکشید … کم کم تند تر خورد ولی تا ته نمیتونستش گفتم کِرِم داری؟ گفت وا برا چی؟ گفتم داری؟ آوردش برام سریع رفتم اتاق بغلی و ناخونای دست راستمو گرفتم و دستمو شستم…
انگشتمو کُلی کِرِم زدم و گفتم برگرد گف اینجوری تومیخوای؟ گفتم آره و انگشتمو بردم تو کونش آروم…
بالشت رو گاز میگرفت…
کم کم کل انگشتم جا شد و بالا پایین کردم و نصفِ تیوب مرطوب کننده مصرف شد…
گفتم شکم و سینش رو لبه ی تخت باشه و زانو هاش رو زمین و قنبل کنه…
اینکارو کرد منم رفتم پشتش و پاهام از دو طرف باز بود و رو زانو وایسادم … دستامو گرفتم به کمرش…
اروم سر کیرمو فشار دادم تو … یه آخ گفت …
دراوردم دوباره کردم و آه و اوه میکرد و بعد یکم جاباز کردن تلنبه رو شروع میکردم… کیرم تا نصف میرفت توش…
بعده یه دقیقه تا ته فشار دادم و جااشد . اونم هی آه و اوه میکرد میگفت آرومتر آرومتر منم دیگه فکرم کار نمیکرد فقد دستامو سفت به کمرش گرفته بودم و تلنبه میزدم تند تند که یهو دیدم آبم داره میاد تا اومدم بکشم بیرون پاشید بیرون و رو کونش و گند زد به سرامیک…
با دستمال سرامیکو تمیز کردم و اینو بردم حموم و بعد لباساشو پوشوندم و خدافظی تا همیشه این بود که عشقم با چند قطره آب یادگاری ترکم کرد/طردش کردم . . .
پایان…
نوشته: میلاد


👍 0
👎 0
19038 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

450033
2015-01-10 04:06:07 +0330 +0330
NA

حوصلم واقعا سر رفت ازین داستانای آبگوشتی،عصن نخوندم

0 ❤️

450034
2015-01-10 06:24:02 +0330 +0330

بد نبود رفیق بد محیط کثیف .تو را به اینجا برد باور نکن تخمی بود

0 ❤️

450035
2015-01-10 18:52:18 +0330 +0330
NA

بشین جقتو بزن ملجوق

0 ❤️

450036
2015-01-11 02:57:51 +0330 +0330
NA

باحال بود
راست دروغش پای خودت ولی من حال کردم باهاش قشنگ بود دمت گرم

0 ❤️

450037
2015-01-11 03:12:19 +0330 +0330

کیری کونی تا حالا چندتا دختر کیرت کردن که از دخترای بیچاره اینقدر عقده داری؟درضمن من فکر میکنم تو یه مفعولی که عاشق دادن هستی ودقیقا بلاهایی که تومکان سرت اومده رو بصورت نثر روان والبته برعکس تو ذهن کثیفت وبیمارت سر دخترای معصوم درآوردی…کونی خان اگر ننویسی کسی نمیگه لال هستی!میبردنت سینما میدادن دهنت نه؟ lol

0 ❤️

450038
2015-01-11 18:28:05 +0330 +0330
NA

کوس میگی

0 ❤️