امیری که امیرم شد (۴)

1402/03/24

...قسمت قبل

نمی دونستم اونور چه خبره ولی می دونستم که امیر بیکار نمیمونه که زمان رو از دست بده، چند تا پیام دیگه به امیر دادم ولی جواب نداد از روی حرارتی که امیر نسبت به زنم داشت مطمئن شدم که دست به کار شده، کاری از دستم بر نمی اومد، نه می تونستم که برگردم اون هتل، نه خوابم می‌برد، دوست داشتم لحظه به لحظه ی کارهایی که امیر داشت اون طرف برای رسیدن به زنم انجام می‌داد رو میدیدم. تیپ زنونه ای که زده بودم من رو تحریک می‌کرد، اون مرد سیاه پوست گردن کلفت همش میومد جلوی چشمم، تصور می‌کردم که با اون هیکلش چه کیر کلفتی باید داشته باشه، اگر یه کم بهش راه داده بودم الان زیرش خوابیده بودم، رفتم توی اینترنت و دنبال فیلم گی سفید پوست و سیاه پوست کیر کلفت گشتم، وااااو با دیدن اون سکس های وحشیانه کیرم داشت می‌ترکید، یه پسر سفید پوست زیبا زیر یه سیاه پوست کیر کلفت خوابیده بود، اولش اجازه نمی داد که کیرش زیاد توی کونش فرو بره، ولی وقتی اون سیاه پوست حشری شد کیرش رو تا دسته توی کون پسره فرو کرد، جیغ پسره در اومده بود، آب کیرش هم بی اختیار می‌پاشید بیرون، هر بار که کیر بزرگ و کلفت اون سیاه پوست میرفت داخل کونش از ته دل فریاد می‌زد، طول کیرش به قدری بلند بود که فکر کنم تا وسط شیکمش فرو میرفت، هر چی اون پسره می خواست از زیر کیر اون سیاه پوسته فرار کنه کیر گنده ی اون سیاه پوست بیشتر توی وجودش پیشروی می‌کرد، اون پسره رو درک میکردم، چون وقتی زیر کیر بخوابی دیگه هیچی دست خودت نیست و باید تا هر کجا که بکنت دلش میخواد باهاش پیش بری و بهش تن بدی، پسره وسطای کار داشت گریه میکرد، ولی اون سیاه پوسته به جای آرومتر کردنش حشری تر شده بود و محکمتر کونشو می‌کرد، وقتی اون سیاه پوسته به اوج رسید با چنان قدرتی توی کون پسره تلمبه زد و موهاش رو کشید و اسپنک روی کونش زد و آبشو توش خالی کرد که پسره از بس جیغ زده بود دیگه صداش در نمی اومد، بعدش هم مثل جنازه افتاد روی تخت، خودم رو گذاشتم جای پسره و حس کردم که من تحمل این شدت وحشی گری رو نداشتم، زدم روی یه فیلم دیگه توی اون فیلم سه تا سیاه پوست وحشی و کیر کلفت داشتند یه پسر سفید پوست رو میکردن، یه لحظه فکرم رفت سمت زنم و امیر، توی نت فیلم های کاکولدی رو سرچ کردم، گشتم ببینم میتونم هم هیکل زنم و امیر رو در حال سکس پیدا کنم، که از سکسشون یه تصویری به من دست بده، یه فیلم پیدا کردم که یه مرد قد بلند سفید پوست و کیر کلفت داشت با یه زن متاهل سفید پوست که مثل زنم سینه های بزرگی داشت و کصش هم عین زنم صورتی بود و کونش هم سفید و بزرگ و ژله ای بود و موهاش هم مثل زنم بلوند فر بود با هم معاشقه می‌کردند، و شوهر اون زن هم دست زنش رو گرفته بود و نوازشش می‌کرد، جوری با لذت با هم معاشقه می‌کردند که دلم میخواست الان داشتم صحنه ی زنده ی اون فیلم رو از نزدیک میدیدم، از اینکه شاید روزی زنم با امیر اینجوری معاشقه کنه و منم این صحنه ها رو ببینم لذت می‌بردم، توی وجودم گشتم که ببینم منشا این لذت بردن من چیه؟ به این نتیجه رسیدم که چند چیز باعث به وجود آمدن این حس توی من شده اول اینکه زنم خیلی زیبا بود و مردهای زیادی جلوی خودم از دیدنش لذت برده بودند ولی در عین زیبایی همیشه به من وفادار مونده بود دوم اینکه من و زنم خیلی همدیگه رو دوست داشتیم و حتی یه بار توی زندگی برای همدیگه صدامون رو بالا نبرده بودیم و برای لذت بردنمون از زندگی حاضر بودیم هر کاری برای همدیگه انجام بدیم، سوم اینکه من خودم حس زنونه و لطیفی داشتم و اصلا نمی خواستم زنم رو توی زندگی محدود کنم چهارم اینکه امیر رو خیلی دوست داشتم و دلم نمی خواست از توی زندگیم بیرون بره و می خواستم همیشه داشته باشمش. و پنجم اینکه امیر هم خیلی درک بالایی داشت و تا حالا خیلی جنتلمن، عاقلانه و منطقی رفتار کرده بود و نذاشته بود آب توی دل من و خانمم تکون بخوره و این باعث شده بود هر دوی ما روی امیر یه حساب دیگه ای باز بکنیم. شاید اگر هر مرد دیگه ای میخواست شریک زندگیمون بشه قبولش نمی کردم ولی امیر برام یه چیز دیگه بود. انقدر دوستش داشتم که حاضر شده بودم کل زندگیم رو باهاش شریک بشم، اینقدر خسته بودم که همینجوری که نشسته تکیه داده بودم به دیواره ی پشت تخت و توی فکر بودم کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم توی لباس زنونه روی یه تخت تکیه دادم، یه لحظه هنگ کرده بودم که من کجام؟ چرا لباس زنونه تن منه؟ و یهو ماجراهای دیشب یادم اومد، و سریع رفتم سر وقت گوشیم، که دیدم خانمم بهم پیام داده و جویای احوالم شده براش نوشتم خوبم و ازش معذرت خواهی کردم که سکسمون رو نیمه تمام گذاشتم و رفتم مسافرت. بعد دیدم که امیر هم پیام هام رو خونده و نوشته تا نیم ساعت دیگه میام پیشت. روی زمان ارسال پیام نگاه کردم دیدم مال نیم ساعت پیشه، که یهو زنگ اتاقم صداش بلند شد، مثل زنی که بدو بدو به استقبال شوهرش میره دویدم سمت در اتاقم و در رو باز کردم که امیر رو توی آغوش بگیرم، که دیدم اون آقای سیاه پوسته که دیشب روم کلید کرده بود، لبخند روی لبم خشک شد، با خنده شیشه ی مشروب که دستش بود رو بالا آورد و گفت که برای من آورده و اگر اجازه بدم می خواست بیا داخل اتاق که به سلامتی بنوشیم، من گفتم عذر می خوام چون الان همسرم داره میاد پیشم، و اون هم شیشه مشروب رو به من داد و ازم عذرخواهی کرد و برگشت سمت اتاق خودش. گرفتن اون شیشه مشروب یعنی قبول هدیه و قبول هدیه یعنی ادامه ی رابطه، خواستم شیشه رو ببرم در اتاقش و بهش پس بدم که امیر رسید، با دیدن من عین کسی که دیوونه شده باشه من رو می‌بوسید و گفت قربونت برم که اینقدر زیبا و تو دل برو و ماهی، تو و مریم یه هدیه ی آسمونی برای من هستید، وقتی شیشه ی مشروب رو توی دستم دید گفت این دیگه چیه توی دستت؟ و من جریان رو براش تعریف کردم و امیر گفت معلومه با این همه زیبایی همه عاشقت میشن، بعد گفت برای اینکه اون ناراحت نشه من یه شیشه مشروب بهتر از این میخرم و تو برو بهش بده که جبران کرده باشی و دینی گردنت نباشه. اونوقت باهاش بی حساب میشی. منم ازش تشکر کردم. بعد با کنجکاوی سوال کردم حالا زود برام تعریف کن که با مریم چیکار کردی؟ و امیر گفت وقتی تو رفتی به اتاق مریم زنگ زدم و به خاطر فرستادن تو به ماموریت ازش عذرخواهی کردم، و گفتم من همه جوره زحمتهایی که به شما میدم رو جبران خواهم کرد، و مریم هم از من تشکر کرد، بعد به مریم گفتم می خواهید من بیام پیشتون که تنها نباشید یا شما بیاید پیش من و مریم گفت نه ممنونم چون الان می خوام بخوابم و فردا هم می خوام برم پیش دوست جدیدم صدف جان که با هم خوش بگذرونیم. من هم گفتم هر جور صلاح میدونید به هر حال من رو مثل آرش محرم خودتون بدونید، با این حرفم پشت تلفن جا خورد ولی به روی خودش نیاورد، و بعد گفتم من شما و آرش جون رو اندازه ی جونم دوست دارم، و حس کردم باز هم حرفم تکونش داد، و حرف آخرم کار دلش رو ساخت و اون این بود که گفتم آرزو داشته و دارم که با شما دو نفر زندگی میکردم و من رو از خودتون میدونستید، و بعد از این حرفم واقعا بغض کردم و مریم گفت چرا بغض کردید امیر خان و من گفتم این بغض نیست این شدت علاقه من به شماهاست، که دیدم مریم هم صداش نرم شد، بعد گفتم من خواهر و برادر ندارم و شما خواهر من هستید و آرش جان هم برادر من، باور کنید از روزی که با شما آشنا شدم حس میکنم خداوند به من یه هدیه بزرگ داده. شما همه ی زندگی من رو مال خودتون بدونید چون واقعا قصد دارم همه چیزم رو با شماها شریک بشم، مریم با صدای لرزون گفت آقا امیر این چه حرفیه شما خودتون. انسان با کمالات و فهمیده ای هستید که اینقدر به ما لطف دارید، وگرنه ما قابل این حرفهای شما نیستیم، و من گفتم نه واقعا هر چی که گفتم از صمیم قلب بود و اصلا اغراق نکردم، و بعد گفتم من اصلا حالم خوب نیست دوست دارید با هم بریم توی لابی هتل که عمومی هست و یه مقدار با هم صحبت کنیم؟ و چیزی میل کنید؟ و مریم هم گفت باشه اگر شما دستور میدید چشم، و من گفتم پس توی لابی هتل میبینمتون، سریع رفتم توی لابی هتل و دو تا ٱب میوه هم از اتاق با خودم بردم اونجا و ریختم توی لیوان و چند قطره ی محرک هم ریختم توی لیوان مریم و رفتم به مدیریت هتل گفتم فردا یه جشن دارم و یه دونه کیک سر میز صبحانه می خوام با آهنگ زنده و بعد نشستم و منتظر موندم که مریم بیاد، وقتی که مریم اومد سعی می‌کرد که زیاد خودمونی نشه که کار به جاهای باریک نرسه، و هر چی که من می خواستم صحبت رو ببرم به طرف مسائل عاطفی ولی مریم حرف رو می‌برد به سمت مسائل کاری و من رو برمی‌گردند به همون گارد ریاست، انگار نه انگار من پشت تلفن اون حرفها رو بهش زده بودم. اونجا بود که فهمیدم برای رسیدن به مریم کار خیلی سختی در پیش دارم، و تصمیم گرفتم خودم رو بشکنم، برای همین به ته قلبم مراجعه کردم و دیدم چقدر مریم رو دوست دارم، و نمی تونم بهش برسم، و نا خواسته بغض کردم، مریم گفت چی شد؟ گفتم راستش یاد یه مشکلی توی زندگیم افتادم که لاینحل مونده. و مریم گفت امیدوارم که مشکلتون حل بشه. کاری از دست ما بر میاد که براتون انجام بدیم و من گفتم بله شاید شما بتونید من رو توی این راه تسکین بدید، مریم گفت مشکلتون چیه؟ گفتم راستش من سنم به چهل رسیده و هنوز مجردم، خیلی دخترهای زیبا و خانه داری رو مادرم برام انتخاب کرد ولی هیچ دختری و هیچ زنی نتونست من رو به این نتیجه برسونه که میتونم باهاش زندگی کنم، آخه زندگی های عادی نمیتونه ارضام کنه، مریم گفت زندگی ها همشون همینه، عادی و تکراریه و شما خودتون باید متفاوتش کنید با رفتارتون و با تدبیر تون. گفتم بله ولی من دنبال نوع جدیدی از زندگی بوده و هستم که افراد خیلی انگشت شماری تجربه اش کرده باشند. گفت چه نوعی از زندگی؟ گفتم زندگی که عرض بیشتری از سایر زندگی ها داشته باشه، و ستون های بیشتری زیر سقفش باشه، بیشتر بشه توی اون زندگی دنیا رو متفاوت حس کرد، گفت خیلی سنگین صحبت می‌کنید من متوجه نمیشم، گفتم من قائل به تک همسری نیستم، گفت یعنی دوست دارید چهار تا زن بگیرید گفتم نه منظورم از تک همسری مرد خونه است نه زن خونه، اینقدر زندگیها سخت شده که دیگه یک مرد نمی تونه پاسخگوی نیازهای یک خونه باشه نه از نظر مالی و نه از نظر روحی و جسمی، و به نظرم امروز باید زندگی ها به جای چند زن، چند مرد داشته باشه، و این توی جوامع پیشرفته تجربه شده و نتیجه داده ولی هنوز توی کشور ما تجربه نشده، و این تجربه اگر درست درک بشه و جا بیفته میتونه زندگی ها رو متحول کنه. مریم گفت این که بر خلاف فرهنگ جهانیه و حتی توی همون کشورهای پیشرفته هم نتیجه نداده و هنوز به صورت یه تابو هستش، و من گفتم بله جون اونجا هم افرادی هستند که با اجرای نادرست این سبک زندگی چهره ی این نوع زندگی رو خراب کردند. برای همین گفتم آدم های انگشت شماری موفق به انجامش شدند، چون آدمها باید به یک بلوغ فکری رسیده باشند و تا اون بلوغ فکری نباشه این اتفاق ممکن نیست. مریم گفت اونوقت یک زن چطوری میتونه چند نفر رو دوست داشته باشه و نیازهای متفاوت چند نفر رو در زندگی پاسخگو باشه؟ و چطور ممکنه که طبق غریزه ای که در وجود اون مردها هست، و اون هم حس رقابته، اون مردها بتونند پا روی غریزه خودشون بگذارند، و دست از رقابت بردارند؟ من گفتم دوست داشتن که فضا اشغال نمیکنه و نیازهای افراد هم می تونه در آن واحد برآورده بشه، و اون غریزه ای هم که شما ازش صحبت می‌کنید بیشتر عادته تا غریزه و میتونه به جای رقابت در زدن همدیگر به رقابت در محبت کردن به یک زن تبدیل بشه لذا میشه اون عادت بد رو ترک کرد. مریم گفت یعنی با این تعاریف شما می خواستید با یک مرد دیگه برید و با یک زن ازدواج کنید؟ گفتم البته نه به این صورت ولی دوست داشتم یک زوج موفق رو پیدا کنم که کاملا با هم همراه و همدل هستند و هیچ اختلافی با هم ندارند و من با اون زوج همراه بشم و خودم رو به کمالات اونها نزدیک کنم و باهاشون زندگی کنم، مریم گفت زوجی رو هم پیدا کردید؟ گفتم بله یه زوج پیدا کردم که واقعا بی نقص و در اوج کمالات هستند ولی یک مشکل دارم مریم گفت مشکل چیه؟ گفتم مشکل اینه که نمی دونم چطوری باید اون زوج رو به این درک برسونم که من میتونم شریک خوبی برای زندگیشون باشم و زندگیشون رو به رشد میرسونم و زندگیشون رو خراب نمیکنم. مریم گفت آیا واقعا شما مطمئن هستید که میتونید زندگی اونها رو رشد بدید و خرابش نکنید؟ گفتم من از خودم مطمئنم فقط باید اونها رو به این باور برسونم که اونها هم با من همراهی کنند. مریم گفت خب من چکاری میتونم برای شما بکنم؟ گفتم شما به عنوان یک زن به من کمک فکری بدید چون من احساسات زنها رو نمیشناسم و نیاز به یک مشاور زن دارم، برای اینکه بهتر درک کنم که یک زن در اون جایگاه چطور فکر میکنه. گفت چشم هر کاری بتونم براتون انجام میدم. گفتم آبمیوه تون رو میل کنید و مریم تشکر کرد و آب میوه رو نوش جان کرد. چند لحظه ای سکوت بینمون جاری شد، هر دومون داشتیم به حرفهای همدیگه فکر می‌کردیم، یهو مریم گفت من خیلی خسته ام و میترسم همینجا خواب برم و من سریع گفتم بله درست میفرمایید پس بریم که بخوابیم. و هر کدوم به سمت اتاقم خودمون رفتیم، اونجا اولین جرقه ی این سبک زندگی رو توی فکرش زدم، میدونم که وقتی برگشته توی اتاقش خیلی به حرفام فکر کرده و دوم اینکه با اون قطره حسابی حشری شده و نیازهاش به اوج رسیده، برای همین قبل از اینکه بخوابه باز بهش زنگ زدم و گفتم میشه یه خواهشی ازتون بکنم، مریم گفت بفرمایید گفتم لطفا امروز پیش صدف خانم نرید که من بتونم اقلا تلفنی به شما دسترسی داشته باشم و یه مقدار فشارهای فکریم رو کاهش بدم و از شما مشاوره بگیرم؟ و مریم گفت باشه چشم جایی نمیرم. وقتی اوکی رو گرفتم خوابیدم و اول صبح بیدار شدم و رفتم درب اتاق مریم در زدم و گفتم تشریف بیارید که با هم بریم برای صرف صبحانه. و وقتی رفتیم سر میز متنوع صبحانه ی هتل، سعی کردم با محبت کامل براش صبحانه بیارم و ازش پذیرایی کنم و اشاره کردم که کیکی که سفارش داده بودم رو هم بیاورند، وقتی کیک رو آوردند آهنگ زنده هم شروع شد و همه برای مریم کف زدند و خیلی خوشحال شد، گفت مناسبت این کیک چیه گفتم به مناسبت اولین سفر کاری مشترکمون، لپاش گل انداخته بود، و از توی نگاهش میشد محبت رو خوند سعی کردم از خودم براش خاطره های خوش به جا بذارم، و حرفهای رمانتیک بزنم، اما با همه ی این اوصاف نتونستم بیشتر از این جلو برم و نیاز به زمان بیشتری داشتم، بعد از صبحانه هم وقتی عکس تو رو دیدم جوری دیوونه شدم که به سر اومدم اینجا که تو رو بکنم. و یه لب اساسی از من گرفت، و کیرش رو از توی شلوارش انداخت بیرون و من رو به پشت خوابوند روی تخت و سرم رو از تخت آویزون کرد گفت از بینی نفس بکش و حالت بلع به خودت بگیر و کیرش رو فرو کرد توی دهنم و گفت تا آخر دهنت رو باز کن و شروع کرد توی دهنم تلمبه زدن باورم نمیشد اون کیر بلند و کلفت رو داشت توی حلقم تلمبه میزد ، جوری دهن و گلوم رو توی یه راستا قرار داده بود که کیرش تا ته میرفت توی حلقم، منم با تمام وجود سعی کردم که باهاش همکاری کنم، یهو صداش بلند شد و با تمام هیکلش خوابید روی دهنم و حس کردم کیرش داره توی دهنم دل میزنه و انگار شیر آب توی گلوم باز کرده بودند و آبش داشت مستقیم از گلوم میرفت پایین وقتی ازم جدا شد نفسم جا اومد، بغلم کرد و گفت یه صبحانه پر از پروتئبن هم که خوردی با خنده گفتم آره عزیزم اونم چه صبحانه ای، و گفت من میرم یه شیشه مشروب برای همسایه بخرم و یه ترولی صبحانه هم بگم برای تو بیارند که زمان کافی برای تجدید آرایشت داشته باشی می خوام وقتی من بر میگردم بتونی برای راند دوم سرویس بدی عزیزم و یه چشمکی زد و یه دونه اسپنک هم زد روی کونم و از اتاق رفت بیرون. توی قدرت جنسی امیر مونده بودم واقعا توی سکس توانمند بود من یک دهم امیر نمیتونستم سکس داشته باشم اونم با اون حرارت، واقعا اگه زنم کیر امیر رو درک می‌کرد دیگه زیر هیچ کیری نمی خوابید. امیر جوری کس و کون رو می‌کرد که انگار دیگه برای آخرین بار توی زندگیش هست که داره میکنه برای همین حداکثر لذت رو می‌برد. و به طرف مقابل هم اوج لذت رو می‌چشوند، این برام آرامش بخش بود که امیر توی سکس قویه چون میدونستم که بعدها نه من و نه مریم کمبود جنسی نخواهیم داشت. رفتم تجدید آرایش کردم و ترولی صبحانه رو هم آوردند درب اتاق و من صبحانه ام رو خوردم و امیر هم با شیشه ی مشروب برگشت و من شیشه مشروب رو بردم در اتاق اون سیاه پوسته و وقتی بهش دادم خیلی تشکر کرد ولی بدجوری چشمش روم قفل بود، وقتی برگشتم توی اتاق امیر لخت شده بود و منتظر من بود میدونستم یه سکس داغ دیگه منتظرمه و باید زیر کیرش یک ساعت ناله کنم، امیر گفت امروز چون خیلی متفاوت شدی منم میخوام متفاوت بکنمت گفتم خدا به دادم برسه و خندیدم، گفت میخوام جلوی یکی دیگه بکنمت، جا خوردم گفتم چطوری؟ گفت این سیاه پوسته خیلی توی کف تو مونده میخوام جلوی اون بکنمت. گفتم چجوری آخه، اون اگه بیاد که جفتمون رو میکنه، گفت نترس بهش پول میدم که فقط بیاد تماشا کنه. تا اومدم باهاش مخالفت کنم رفت در اتاق اون سیاه پوسته، و با هم برگشتند توی اتاق، تا حالا جلوی کس دیگه ای نداده بودم این خیلی برام متفاوت بود، جفتشون لخت شدن، اسمش مارتین بود وقتی کیرش رو دیدم وحشت کردم یه مقدار از کیر امیر کلفت تر و بزرگ تر بود، مارتین گفت وقتی دیدمت با خودم گفتم این فرشته از آسمون برای من اومده. امیر گفت این کار رو کردم که بدونی وقتی تو برای لذت بردن من همه کار میکنی منم برای لذت بردن تو همه کار میکنم، اگر دوست داشتی امروز بهش بدی بده اگر هم دوست نداشتی که فقط سکس ما رو تماشا میکنه. و میره امیر گفت حالا بگو که مارتین چیکار کنه؟ نگاه کنه؟ یا براش ساک میزنی؟ یا بیاد کون قشنگتو بکنه؟ گفتم فعلا بیشتر از ساک زدن براش کاری نمیتونم انجام بدم، مارتین اومد و نشت روی مبل شروع کردم براش ساک زدن و امیر هم همینجوری که خم شده بودم که ساک بزنم چسبید به پشتم، نگاه های حسرت آمیز مارتین حشریم می‌کرد، با دستای بزرگش داشت تمام بدنم رو می مالید، وقتی کیرم رو می گرفت خیلی حرفه ای می‌مالید و تحریکم می‌کرد، امیر هم که مشغول باز کردن کونم برای فرو کردن کیرش بود، حسابی هم حشری شده بود چون قبل از فرو کردن کیرش چند تا اسپنک محکم روی کونم زد و بعد یهو کیرش رو فرو کرد، توی کونم، خواستم از جلو فرار کنم که رفتم توی کیر مارتین، و مارتین هم حسابی سرم رو فشار داد روی کیرش، کیر امیر هم با هر رفت و برگشتش پاهام رو باز تر و بازتر می‌کرد و تعادل رو ازم می‌گرفت اگر به طرف جلو می افتادم، روی کیر مارتین بود و اگر به عقب بر میگشتم روی کیر امیر، مارتین شروع کرد ازم لب گرفتن، جوری کیرش شق شده بود که نمیشد توصیف کرد، هر بار که می خواستم ناله بزنم یا مارتین کیرش رو توی دهنم فرو می‌کرد یا ازم لب می‌گرفت، امیر هم که عین یه ماشین سکس و بدون وقفه داشت پشت سر هم تو کونم تلمبه میزد، چند تا دونه تلمبه محکم توی کونم زد و یهو آبم پاشید و مارتین خیلی کیف کرد و آبم رو باانگشتش می‌کرد توی دهنم، منم مست شده بودم، وسط کار امیر همین جور که داشت تلمبه میزد گفت بذار مارتین هم یه حال بکنه گناه داره دست خالی برگرده، منم با ناز گفتم اگر تو میگی باشه، امیر هم همین که من اوکی دادم آبشو توی کونم خالی کرد و کونم رو سپرد به مارتین، وقتی کیرش رو فرو کرد توی کونم قشنگ حس کردم که از کیر امیر بزرگتره ولی امیر خودش عقب و جلو میرفت اما مارتین خودش ثابت بود ولی من رو عین یه پر عقب و جلو می‌کرد و هر بار که ضربه میزد چهارستون بدنم میلرزید، صدای ناله ام بلند شده بود ولی مارتین ول کن نبود، برای بار دوم هم آبم پاشید ولی مارتین هنوز داشت می‌کرد، ناله ام بلند تر شده بود ولی مارتین رهام نمی کرد، به پشت خوابوندم روی تخت متکا گذاشت زیر کمرم و پاهام رو باز کرد و شروع کرد تلمبه زدن، کیرش خیلی بزرگ بود وقتی توی شیکمم میرفت درد داشتم، در خلال کردن کونم، چمبره زده بود روی سینه ام و داشت لبام رو می خورد، گوشم رو می خورد، سینه هام رو گاز می‌گرفت، گردنم رو لیس میزد، هی میگفتم پلیز کام، پلیز کام ولی گوشش بدهکار نبود، بس که از نوک سینه هام گاز گرفته بود و میک زده بود سینه هام ورم کرده بودند، لبام رو بس میک زده بود شده بود مثل لبای ژل زده، گلوم خشک شده بود دیگه صدای ناله ام در نمی اومد، بالاخره بعد از حدود نیم ساعت تلمبه ی مداوم نعره ای زد و آبش اومد، ماهیچه های پاهام بس بالا مونده بود داشت میلرزید، دو تا آب از توی کونم سرازیر شده بود بیرون، امیر و مارتین دو طرف من خوابیده بودند روی تخت و هر کدوم داشتند یه جا از بدنم رو می بوسیدند و نوازش می‌کردند، مارتین گفت خیلی عالی بود خیلی لذت بردم و بعد از تشکر زیاد رفت سمت اتاقش و من و امیرم رفتیم حموم و بعد از دوش گرفتن رفتم خوابیدم توی بغلش و شروع کردیم در مورد خانمم با هم حرف بزنیم. امیر گفت توی همین مدت کوتاه که نبودی خیلی جلو افتادم، مریم رو عاشق خودم کردم، فکر میکنم امروز یا فردا حتما میکنمش و شیرینی کردن کس زنت رو بهت میدم.به نظرت چه حالی داره که آدم شیرینی گاییده شدن کس زنش رو بخوره؟ گفتم چون تو رو دوست دارم اون شیرینی رو هم دوست دارم، امیر گفت دلت نمی خواست موقعی که باهاش معاشقه میکردم تو هم اونجا بودی و می‌دیدی، گفتم آرزومه، گفت پس من به زودی تو رو به آرزوت میرسونم، گفتم چجوری؟ گفت کاری نداشته باش من بهت قول میدم. به خاطر این مهربونیش بوسیدمش و باز به خودم اومدم و دیدم دارم بابت اینکه امیر اجازه میده گاییده شدن زنم رو ببینم دارم ازش تشکر میکنم. امیر پاشد و گفت باید برم کار نیمه تموم رو به آخر برسونم و مالک جفتتون بشم. ترسناک ترین چیزی که دیده بودم مارتین بود که وقتی کونم رو کرد ترسش برام ریخت برای همین جراتم برای بیرون رفتن از هتل با شکل زنانه بیشتر شده بود، خیلی مصمم تصمیم گرفتم که از هتل برم بیرون و اومدم توی راهرو هتل و بعد آسانسور، یه زن و شوهر هندی توی آسانسور بودند که شوهره بد جوری به من زل زده بود و زنه با دیدن نگاه های شوهرش به سمت من خودش رو به هم کشید، و به من اخم کرد، منم اعتنا نکردم و پیاده شدم، با رونهای برهنه تا بالای زانو، و کفش های پاشنه بلند قدم خیلی بلندتر شده بود، دختر و پسرهای روس بد جوری نگاهم می‌کردند، چند تا پسره هم پشت سرم متلک گفتن، با خودم گفتم برگردم به هتل امیر و زنم ببینم میتونم از دور چیزی ببینم، وقتی وارد هتل شدم خیلی ترس داشتم که کسی من رو بشناسه، اما چون پرسنل هتل گردشی عوض میشدن جای نگرانی نبود،

نوشته: آرش

ادامه...


👍 28
👎 10
39801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

933106
2023-06-15 01:08:25 +0330 +0330

امیر زیاد توهوم میزنی این همه تخیلاتو چطور تو اون مغز معیوبت جا دادی

3 ❤️

933109
2023-06-15 01:11:24 +0330 +0330

قابل توجه خوانندگان شهوانی: این کس و شر ترین داستانی بود که تا الان خوندم. وسطش البته بیخیال شدم از بس کس و شر نوشته بود… اگه برای وقتتون ارزش قایل هستید، نه این داستان و نه داستانهای این کس خل را بخونید! کس و شررررررررررررررررررررر

6 ❤️

933125
2023-06-15 02:06:36 +0330 +0330

سلام آرش جونمـ
داستانت اونجاهاش که امیر مریمو اغوا میکنه عالی بود واقعا حس زنونم تحریک شد.
اما فسمت گی امیر و تو اصلا به دلم ننشست.
لایک کردم فقط واسه قسمت امیر و مریمش.
در کل ارزش خوندن رو داشت عزیزم.
تو هم داستان منو بخون نظرتو بگو
بوس بوس مارتا

2 ❤️

933151
2023-06-15 04:04:03 +0330 +0330

کاش بعضی داستانا تو کمتر از ۵ قسمت تموم میشدن 🥲🥲🥲یا حتی نوشته نمیشدن

2 ❤️

933197
2023-06-15 12:38:30 +0330 +0330

سلام آرش جان خسته نباشی داستانت عالیه فقط ای کاش کسی دیگه رو بجز خودتون سه نفر نیاری توداستان ممنون

1 ❤️

933322
2023-06-16 06:48:04 +0330 +0330

داستانت خوبه ادامه بده

1 ❤️

933395
2023-06-16 20:18:28 +0330 +0330

آرش جون من هنوز منتظرم قسمت بعدی کی میاد. خیلی دلم مبخاد بخونم ادامشو مریم پا نده به امیر
بوس بوس مارتا

1 ❤️

933516
2023-06-17 10:54:34 +0330 +0330

خوش بحال امیر

1 ❤️

934530
2023-06-23 23:30:39 +0330 +0330

منتظر قسمت بعدی هستیما

1 ❤️

934783
2023-06-25 19:39:30 +0330 +0330

پوفففففف

1 ❤️