انتقام

1390/05/15

سلام دوستان عزيز من مهرزاد 23 ساله ساكن شیراز هستم از وقتي كه يادم مياد دختر عممو خيلي دوست داشتم هميشه دوست داشتم باهاش باشم ، خيلي دوسش داشتم واقعا هم خيلي دوست داشتني بود تو اون عالم بچگي وقتي كه خاله بازي ميكرديم دوست داشتم تو بازي زن من باشه كلا يه جور ديگه دوسش داشتم و دوست داشتم زنم باشه ، نميدونم چرا اما احساس ميكردم همه يه جوري رفتار ميكنن كه انگار ما مال هميم يه رفتاراي خاصي ميكردن انگار كه همه از يه چيزي خبر دارن يا انگار بابام و عمم باهم يه قولو قرارايي گذاشتن،بذاريد از خانواده خودم و عمم اينا براتون توضيح بدم ، خانواده ما يه خانواده 6 نفرس خودم 23 ساله داداشم ونداد 27 ساله و مجرد يه دونه از خواهرهام 22 سالشه كه اسمش بهارس يه خواهر كوچيكتر هم دارم كه 17 سالشه به اسم ندا مادرم خانه داره و 45 ساله پدرم هم 46 سالشه و تو يه شركت دولتي كار ميكنه كه ديگه كم كم داره بازنشسته ميشه
نميگم ما خانواده مذهبي نيستيم اما به خاطر وجود مادرم يه سري چيزا تو خانوادمون عاديه اما همينا كه تو خانوادمون عاديه تو فاميل و جلوي غريبه ها غدغدنه اصلاً هم برام مهم نيست كه كسي باور كنه يا نه ، من و ونداد با خواهرامون نداريم همچنين با مادرم مثلا بارها و بارها شده كه من مادر و خواهرامو با شرت و سوتين ديدم يا بارها شده باهم رفتيم استخر(خونمون) در كل خيلي با هم راحتيم خواهرام با من راجع به دوستاشون چه پسر چه دختر حرف ميزننن البته من راجع به مارال(دخترعمم)فقط با بهاره حرف ميزنم چون كلا كسي اين موضوع رو بصورت جدي مطرح نميكنه يه جورايي با اينكه همه ميدونن من دوسش دارم كسي به رو خودش نمياره
داشتم از خانوادم ميگفتم كلا مادرم و خواهرام با من و داداشم و بابام از نظر لباس راحتن جلوي ما تاپ باز هم ميپوشن اما مثل بعضي از دوستان نيست كه بگم باهشاون ميرم حموم يا ماساژشون ميدم يا باهاشون رابطه دارم اينم بگم كه همين خواهرام كه خيلي با من راحتن وقتي داييم يا عموهام ميان خيلي پوشيده هستن و اين ازادي فقط بين خودمونه
اما مارال
خانوداه مارال يه خانواد 4نفرس عمم 39 سالشه و واقعا زيباس منم خيلي دوسش دارم مارال 22 سالشه يه خواهرم به اسمه یاسمن داره كه 18 سالشه باباشم يه كارگر زحمتكشه كه خيلي آدم مشتيه و به فكر زنو بچشه مارال اينا معمولا جلو عموها پسرعموها و پسرعمه هاش و … راحت ميگرده منظورم از راحت ميگرده اينه كه با بليز و شلوار
خب از داستان اصلي دور نشيم علاقه من به مارال از همون بچگي خيلي شديد بود و خيلي خونمون ميومدن منم زياد ميرفتم و كلا همبازيهاي خوبي بوديم باسه هم همه چي خوبو خوش بود تا وقتي من 15 سالشم شد اون موقع من تازه سيستم گرفته بودم و كل وقتم پاي سيستم بودم و كمتر خونه مارال ميرفتم اينم بگم اونا شيراز نبودن خونشون تا خونه ي ما دو ساعت فاصله داشت و هروقت اونا ميومدن يا ما ميرفتيم شب همونجا ميمونديم از وقتي سيستم اومد يه كمي از مارال دور شده بودم اونم جوري رفتار ميكرد كه انگار سيستم هووشه يه روز وسط هفته تو تابستون بود كه ديدم بهاره داره داد ميزنه هو مهرزاد الاغ برات مهمون اومده رفتم ببينم كيه سرجام خشكم زد ديدم مارال اومده و قصد داره يه هفته بمونه خونمون اگه دروغ نباشه اون يه هفته بهترين دوران عمرم بود مارال خيلي دختر ساده و خوبي بود و از كيرو كسو اين چيزا هيچي بلد نبود اصلي ترين دليلي كه من دوسش داشتم همين سادگيش بود
يكي از روزا كه منو مارال و بهاره تو اتاق من مشغول حرف زدن بوديم مادرم گفت كه داره ندارو ميبره بيرون داداشمم كه طبق معمول خونه نبود شروع كردم با بچه ها حرف زدن كه بهاره با مارال دعواشون شد بهاره پاشد از اتاق بره بيرون كه من سريع رفتم گفتم ابجي جون بيا ديگه اذيت نكن اما گوش نميداد منم همينطور كه داشت از در ميرفت بيرون از پشت گرفتمش گفتم بيا ديگه اين بچه بازيا چيه كه مارال گفت ولش كن ديوونه رو بذار بره خلاصه من خواهرمو بغلش كردم و انداختمش رو تخت گفتم بچه بازي در نيار ديگه كه مارال بلند شد بره از اتاق گفت پس من ميرم منم رفتم سمتش(من با مارال شوخي زياد ميكردم اما شوخي دستي كمتر ميكردم چون دوس نداشتم راجعبم فكر بدي بكنه) ودسشو گرفتك گفت ولو كن من گوش نكردم و كشيدمش اما گوش نداد هرچي سعي كردم بدنم باش تماس پيدا نكنه نشد انگار دوس داشت بغلش كنم خيلي وول خورد منم مجبور شدم بغلش كنم و بندازمش رو تخت باز شروع شد بهاره بلند شد رفت باز من بغلش كردم تا اونو انداختم مارال پاشد باز اونو بغل كردم انگار فقط ميخواستن منو اذيت كنن منم دستمو گذاشتم رو سينه دوتاشون تا تكون نخورن خواهرم چون يكمي ازم حساب ميبود كمتر اذيت كرد اما مارال داشت ول ميخود منم خودمو انداختم روش تا تكون نخوره(باور كنيد اصلا فكرم به سكس نبود) خودمو يه جوري انداختم روش كه دقيقا فيس تو فيس شديم يكمي اروم شد انگار منتظر همين بود از اونورم با دستم خوارمو نگه داشته بودم يهو داد زدم بس كنيد ديگه خستم كردين اما مارال تازه شيطنتش شروع شده بود هي خودشو ميمالوند بمن انقد اينكارو كرد كه كيرم راست شد و افتاد رو كس كوچولوش خواهرم بنده خدا اصلا تو باغ نبود و مارو داشت نگاه ميرد منم كه ديدم مارال داره يه كارايي ميكنه از رو شبلند شدم گفتم اذيت نكن (واقعا تو اوون لحظه دوس نداشتم باش كاري كنم چون دوسش داشتم)اما يه طوري رفتار كرد دوباره كه مجبور شدم با خودمو بندازم روش باورم نميشد كه الان دارم خودم دارم خودمو ميمالم بش كيرمو ميماليدم به كسش اونم ميخنديد خواهرم كه انگار يه چيزايي فهميده باشه پاشد رفت پاييين اما من و مارال هنوز تو اون وضعيت بوديم تا اينكه مارال خودشو از زير دستو پام كشد بيرون و به شكم خوابيد و كونشو. كرد طرف من يه جوري انگار ميخواست بگه كيرتو بذار رو كونم منم از پشت خوابيدم روش (واقعا دست خودم نوبد)يكمي رونو سينه هاشو ماليدم . كيرمو رو كونش ماليديم اونم فقط ميخنديد كيرم بد راست شده بود اما اصلا نه دلم ميخواست بينمون همچين چيزي بوجود بياد نه شرايطش بود من واقعا خيلي دوسش داشتم تا مامانم اومد خونه ما هم انگار برق گرفته باشتمون از هم جدا شديم و لباسامونو مرتب كرديم اما 5 دقيقه بعد انگار اصلا چيزي اتفاق نيوقتاده اومد پيشم و باهم حرف ميزديم از اين اخلاقش هم تعجب كردم هم خوشم اومد
اون يه هفته تموم شد و مارال با بهاره رفتن خونه عمم از اين موضوع چند ماه گذشت تا يه روز عمم زنگيد كه بيا با شوهر عمت برو يه سيستم باسه مارال بخر ماهم رفتيم باهم خريديم و مني كه خيلي وقت بود خونشون نرفته بودم رفتم اونجا تا يادشون بدم خواهرش خيلي از سرو كولم ميرفت بالا اون موقع 11 سالش بود خيلي اتيش پاره بود چندباري رفتم خونشون و خيلي خوش گذشت تا يه روز كه ميخواستم برم خونشون بابام گفت تو برو ماهم فردا ميايم اونجا فرداش بابام زنگ زد كه داريم با عموت اينا ميايم تو خانواده ما اين كه پسرعمو دختر عمو يا دختر عمه پسر دايي يا هرچي باهم دست بدن يا همدگرو لمس كنن اصلا عرف نيست وقتي بابام اينا اومدن پسر عموم كه 1سال از مارال و 2 سال از من كوچيكتره اومد تو خونه و با مارال دست داد و روبوسي كرد همچنين با یاسمن با اينكه اونموقع من 16 سالم بود و مارال 15 و رضا(پسرعموم) 14 به من خيلي برخود و تا اخره اون روز تو لك بودم يه دو هفته اي گذشت تا مارال اينا اومدن خونمون منم تحمل نداشم و يه نامه براش تو pc نوشتم كه دوست دارم ميخوام زنم باشي و مال هم باشيم اما از رابطت با رضا خوشم نمياد و دوس ندارمو از اين كس شعرا نامه رو آخر شب كه تو اتاق تنها بوديم بش دادام خوند و خودم از اتاق رفتم بيرون وقتي برگشتم ديدم نيست صبح كه از خواب بيدار شد رفتم سراعش و ازش راجع به ديشب پرسيدم كه اونم با تندخويي جواب داد برو بمير خيلي بچه اي ديگه نميخوام ببينمتو چه ميدونم زندگيه من به تو ربطي ندارهو از اين چيزا من خيلي بم برخود و سر اين موضوع دوسال كاري به كارش نداشتم هروقتم ميومد خونمون من ميرفتم تو اتاقم و اون پيش بهاره بود
يادمه او موقع خط هاي اعتباري تازه اومده بود شنيده بودم كه گوشي خريده با يه خط ولي نه شمارشو داشتم نه دوس داشتم داشته باشم تا اينكه يه روز يكي از عمه هام كه خيلي با مارال نزديك بود و من زياد ازش خوشم نميومد به من زنگ زد كلي تعجب كردم گقتم عمه كار داري اونم گفت فقط خواسته حالمو بپرسه من بيشتر تعجب كردم! بعد از 10 دقيقه ديدم يه اس ام اس اومد كه سلام مهرزدا حالت چطوره چه خبرا چيكارا ميكني بي معرفت بيا ببينيمت سيستم منم درست كن اخرش با چند خط فاصله نوشته بود مارال
كلي تعجب كردم منم خواستم حرصشو درارم نوشتم كدوم مارال اونم كلي بش برخود خلاصه سرتون درد نيارم كلي اسكلشم و ريدم بهش وقتي دليله رفتارمو پرسيد منم به دو سال پيش اشاره كردم اونم معذزت خواهي كرد كه اوموقع بد رفتار كرده و از اين چيزا خلاصش دوباره باهم خيلي خوب شديم من باز ميرفتم خونشون و باهم يه ماهي اس ام اس بازي كرديم تا من بش دوباره پيشنهاد دوستي به قصد ازدواج دادم اونم كلي بهونه اورد كه فعلا نميتونه جواب بده و ميخواد درس بخون و خلاصه پيچوند انقد منو پيچوند كه باز دعوامون شد و من ديگه بش اس ام اس ندادم تقريبا 2 ماه گذشت من رفته بودم بيرون وقتي برگشتم خونه ديدم همه رفتن تو لك و همه ميخوان يه چيزي بگن اما ميترسن تا اينكه رفتم تو اتاقم بعد از چند دقيقه ديدم بهاره اومد پيشم و با يكمي حرف زد من فهميدم داره مقدمه ميچينه گفتم ابجي جونم چي شده كه يهو گفت فردا شب خواستگاري مارالس منو ميگي انگار يه پارچ اب سرد خالي كرده باشي روم خيلي جا خوردم اصلا باورم نمشد ديدم بهاره داره گريه ميكنه و هي داره به مارال بدو بيراه ميگه بهتون گفته بودم كه فقط با بهاره راجع بش حرف ميزدم خلاصه ميكنم اونا اومدن خواستكاري و مارال همون شب خواستگاري جواب داده بود بعداً معلوم شد كه پسره باش دوست بوده و اومده گرفتتش بعد از يه ماه باهم عقد كردن و جشن گرفتن از خانواده ما همه رفتن حتي بهاره اما من تو اون يه ماه شبيه ديونه ها شده بودم و اصلا از خونه بيرون نميرفتم افسردگي گرفته بودم داغون شده بودم درست مثل دو سالي كه باهاش قهر بودم اما اون موقع ميدونستم كه باهاش اشتي ميكنم اما الا ديگه از دست داداه بودمش و تنها هم صحبتم بهاره بود يه وقتايي سرشو ميزاشت رو پاهام باهام حرف ميزد يا برعكس من باهاش حرف ميزدم با هم بيرون ميرفتيم دلداريم ميداد خداييش يه خواهره به تمام معناس اگه نبود 100 % ديوونه ميشدم دمش گرم يه وقتايي كه من خيلي دلم ميگرفت سرمو ميزاشتم رو دامنش و گريه ميكرم اونم نوازشم ميكرد حتي پيش امير (دوس پسرش)كمتر ميرفت البته هم من هم ونداد هم مادرم پسررو ميشناتختيم و ميدونستم خلاف سنگينشون دس دادنه و اكثر اوقات با من بود يه وقتايي شبا تو همون اتاق من ميخوابيد من كه حسابي قاطي كرده بودم ترك تحصيل كردم با وجود اينكه درسم خيلي عالي اما نتونستم ادامه بدم يه ماه بعد از عقدش بود كه يه سري مزاحم تلفني داشتم كه وقتي امارشو گرفتم فهميدم از طرفه اونه
كس خل شده بودم حتي نميتونستم ديپلمم بگيرم با هر بدبختي بود ديپلممو گرفتم و دفترچه پست كردم رفتم خدمت هرچي بابام اينا و بهاره اصرار كردن فايده نداشت اخه خيلي برام سخت بود من به خاطر عشقي كه بش داشتم حتي تا حالا يه دوس دخترم نداشتم چه برسه به سكس با اينكه ادم هاتي بودم اما دوش داشتم اولين سكسم با اون باشه و معمولا خود ارضايي (جلق)ميكرم
ديگه وقتش شده بود برم خودمو معرفي كنم ، 2 ماه رفتم اموزشي تو اون دو ماه گاييده شدم با اينكه بهمون مرخصي ميان دوره دادن كه بريم حونه من موندم تو پادگان و بعد از دوماه برگشتم خونه بنده خدا مادرم اينا يه بارم اومدن ديدنم و فكردن كه بم مرخصي نميدن وقتي با فرماندمون حرف زدن فرماندمون گفت يه هفته بش مرخصي داديم اما موند تو پادگان مادرم اينا خيلي دلواپس بودن بعد از دوماه كه برگشتم خونه كلي تحويلم گرفتن بابا مامانم چون خيلي نگرانم بودن و ميدنستن فقط بهاره باهام حرف ميزنه ازش خواهش كرده بودن بيشتر روم كار كنه تا رسيدم خونه رفتم تو اتاقن يهو جا خوردم ديدم يه تخت ديگه گذاشتن تو اتاقم كلي شاكي شدمو داد زدم اين ماله كدوم خريه (تو خونه من و ونداد هر كدوم يه اتاق داشتيم اما بهاره و ندا يه اتاق شريكي داشتن) يهو ديدم بهاره گفت مال منه داداشي دلم برات تنگ شده ميخوام شبام پيشت بمونم
تو دوماه اموزشي انقد بهمون كافور خورونده بودن كه كيرم اصلا بلند نميشد هرچند اگه بلندم ميشد من حس حالشو نداشتم وقتي رفتم خونه حمام خيلي حشري بودم شايد باورتون نشه دوبار جلق زدم اما بازم حشري بودم داشتم كس خل ميشدم تا شب فاميلامون اومدن ديدنم نميدونم چرا اما احساس ميكردم بهاره ناراحته شب كه رفتم بخوابم خيلي حشري بودم رفتم تو اتاق يهو ديدم بهاره با يه تاپ و شرت دراز كشيده يهو يادم اومد قراره يه مدت پيشم بمونه…

رفتم تو اتاق يهو ديدم بهاره با يه تاپ و شرت دراز كشيده يهو يادم اومد قراره يه مدت پيشم بمونه… منم كه خيلي حشري بودم وقتي بهاررو ديدم باسه اولين بار به اندامش خيره شدم داشت با تلفن حرف ميرد و اصلا حواسش بمن نبود به شكم خوابيده بود كه من يهو اون ساق پاهاشو ديدم و اون كون قلنبه باسه اولين بار بود اين مدلي نگاش ميكردم اصلا دست خودم نبود اما يه لحظه از خودم بدم اومد و خجالت كشيدم رفقتم پيشش يكمي باهم حرف زديم راجع به اون جنده خانوم (مارال)بعد من از ناراحتيش پرسيدم يكمي تفره رفت وقتي ديد من سيريشم شرو كرد به تعريف كردن كه امير بهش خيانت مرده و رفته با سيما دوستش دوست شده و شروع كرد به گريه كردن منم همينوطور كه سرشو گذاشته بود رو پام يكمي نوازشش كردم باهاش صحبت كردم كه اروم بشه اما اون همينطور داشت گريه ميكرد صورتمو بردم جلو و ماچش كردم يكمي اشكاشو پاك كردم يكمي صورتشو نوازش كردم همينطور كه هق هق كنان داشت حرف ميزد يهو چشمم افتاد به سينه هاش شايد باورتون نشه اما تا حالا بش دقت نكرده بودم نميگم بهترين سينه ي دنيا يا خيلي زيبا بود اما واقعا سينه هاي سفت و قشنگي داشت كه از زير اون تاپ صورتي داشت خودنمايي ميكرد ديگه كنترلمو از دست داده بودم منتظر بودم تا باز گريش شدت بگيره وقتي داشت از سيما حرف ميزد دوباره زد زيره گريه منم نوازشش كردم و شروع كردم يكي از شونه هاشو ماليدن و بازم لپشو ماچ كردم همينطور داشتم ميماليدمش تا جرات پيدا كردم دستمو از رو بازوش بردم رو سينش اون كه اصلا هواسش نبود همينطور كه داشت حرف ميزد من اروم و يواش جوري كه تابلو نشه داشتم ميمالوندم تا يهو به خودش اومد ديد دوتا سينش تو دستامه يه لحظه جا خورد هيچي نگفت من دستمو برنداشتم و مالشامو زياد تر كردم اونم خشكش زده بود و سكوت كرده بود و فقط من بودم كه داشتم ميماليدمش يهو از سرجام بلند شدم چراغ خواب و مانيتورو خاموش كردم اومدم كنارش دراز كشيدم و از پشت بغلش كردم بعد يه دستمو انداختم رو سينش گفتم ميكفتي !ادامه بده الان ديگه برقا خاموش بود و همديگرو نميديدم خواستم ازم خجالت نكشه يه لحظه دستمو بردم رو نافش (تاپش يكمي كوتاه بود)از زير تاپ دستمو بردم تو اونم داشت حرف ميزد حالا دستم زير تاپش بود و رو سوتينش حالا ماشامو اروم تر كرده بودم جوري كه حشري شه همينطور كه دستم زير تاپش بود گردنشو ماچ كردم ديگه نميتونش حرف بزنه يكمي فاصله ازش گرفتم از زير تاپ سوتينشو باز كردم حالا دوتا سينش زير تاپ لخت بود شروع كردم سينشو مالوند و گردنشو خوردن حالا وقتش بود كه لباي آبجي بهاررو بخورم رفتم سمت لباش شروع كردم لب گرفتن اما اون هيچ كاري نميكرد انقد خوردم تا اونم بخوره وقتي خورد معطل نكردم تاپشو دراوردم حالا اون دوتا ليموي تازه جلوم بودن ديگه يه خوردنه سينهاش ارم اروم اروم گازشون ميگرفتم اونم ناله ميكرد يهو ديدم منو زد كنار و بلند شد ريده شد تو حالم گفتم ميخواد تاپشو بپوشه كه ديدم رفت سمت در و درو قفل كرد اومد سمتشمو ازم لب گرفت و منم شروع كردم خوردن دوتا سينش انقد سينشو خوردئم كه سست شده بود و فقط ميگفت آخ آخ آخ آخ آخ… واي واي
حالا نوبت كسش بود انقد حشري بوذم كه شرتشو جوري كشيدم كه نزديك بود پاره شه باورم نميشد خواهرم همچين كسي داشته باشه صورتي رنگ و ترو تميز شروع كردم به خوردنش حالا نحژخور كس بخور اون چو.چولش داشت ديونم مكيرد برش گردوندمو شروع به خوردن سوراخش شدم يه جوري سوراخشو ميخوردم كه داشت ديونه ميشد حالا نوبت اون بود كه تلافي كنه شروعه به خوردن كيرم كرده بود اما از رو شرت اين كارش داشت كس خلسم ميكرد شروع به ساك زدن كرد برام اما خوب ساك نميزد ساك زدنو بيخيال شدم و يكمي با انگشت و كرم سوراخشو باز كزدم الان موقش بود كه بكنمش سوراخش كاملا باز شده بود و فقط متظر من بود ازم خواهش ميكرد تا بكنمش من شروع كردم به تلمبه زدن واقعا خواهرم تنگ بود اما همين تتگيش باعث ميشد بيشتر حال كنم هيمينطور مثل ديونه ها داشتم تلمبه ميزدم و توجهي بهش نميكردم و وقتي ابم اومد تازه فهمديم كه چقد به خواهرم فشار اومده و چقد گريه كرده اونشب يكي از بهترين شبام بود فرداش رفتم براش يه كادو خرديم .و بازم شبش باش سكس كردم ، هرچقد باش سكس ميكردم خسته نميشدم واقعا بدنش زيبا بود از اين قضيه يه سالي گذشت و من هر هفته دو سه بار خواهرمو ميكردم …

نوشته: بهزاد


👍 2
👎 0
52609 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

292436
2011-08-07 14:37:11 +0430 +0430
NA

کسخل از کی انتقام گرفتی!! از خواهره بیچارت یا اون مارال جنده! چنان نوشته انتقام گفتیم الان مارال رو جرش داده! کیرم دهنت با این داستانت

1 ❤️

292437
2011-08-07 18:03:05 +0430 +0430
NA

مرتیکه کسکش جغی کیر عابد ارمنی تو دهنت بجای اون کونیتر از خودت از آبجیت انتقام گرفتی
از خودت انتقام میگرفتی یه بادمجون تو کونت میکردی آب چاقال خورده کون

0 ❤️

292438
2011-08-07 18:55:40 +0430 +0430
NA

کسکل .خاک تو سر خودت و خواهرت.البته به نظرم خالی بندی بود

0 ❤️

292439
2011-08-08 13:19:04 +0430 +0430
NA

کسکل خواهرتو میکنی خجالت نمیکشی
ولی در کل داستانت خوب بود آفرین

0 ❤️

292440
2011-08-09 08:59:14 +0430 +0430
NA

کردیش خواهر قبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیگه چی بگم بهت ان آقا
خودت فحشی

0 ❤️

292441
2011-08-10 07:17:59 +0430 +0430
NA

کیر رستم توی دهنت نامرد با این اسم داستانت ثابت کردی که یک جقی کامل هستی :))

0 ❤️

292442
2011-08-24 04:19:54 +0430 +0430

خیلی مردی واقعا جوری نوشتی انتقام فکر کردم با مارال قرار میذاری از اون انتقام میگیری میبریش پل مدیریت چاقوش میزنی یا اسید میریزی روش یا حسابی میکنیش که عقدت خالی بشه
خاک بر سرت این انتقام از کی بود؟خواهرت که دوست مارال بود؟؟؟؟خواهرتو کردی که از مارال انتقام بگیری؟

0 ❤️

566346
2016-11-29 01:39:42 +0330 +0330

یاد زندگی خودم افتادم
ولی تا ب بخش خواهرت رسید حالم گرفته شد و دیگه نخوندم

0 ❤️

640088
2017-07-16 11:53:37 +0430 +0430
NA

کسمغز اون یه سالی که هر هفته باش سکس میردی مگ یربازی نبودی؟مجلوق فک کردی همه مث خودت بی ناموسن

0 ❤️

887489
2022-07-29 08:37:26 +0430 +0430

این داستان خیلی قدیمی هست ولی جهت اطلاع دوستانی که در آینده داستان مینویسن سوتی های این برادر رو براتون میگم که شما از این سوتی ها ندین

اول سن باباش رو در نظر بگیرین بعد سن داداش ایشون رو ازش کم کنید ، حتی اگر بلافاصله مادرش باردار هم شده باشه باز یکسال دیگه هم باید از سن باباش کم بشه پس اینجوری میشه
46-27:18-1:17
البته این درشرایطی هست که حتی یک روز زمان رو هم از دست نداده باشن حالا اینکه یک آقای 16 ساله ، اسپرمش از قدرت لازم برای بارور کردن کروموزوم یک خانم برخوردار هست رو آقایون سایت بهتر میتونن نظر بدن، از طرفی یک دختر زیر 18ساله ، احتمال بارداریش خیلی پایین هست مگه اینکه با یک مرد سن بالا همبستر شده باشه

اما در مورد مرخصی خدمتت هم ، گلی جونم من از شوهر خواهرم که نظامی هست و اتفاقا خودش مسؤل گردان آموزشی هست سوال کردم ایشان گفت تو آموزشی مرخصی میاندوره که میدیم سرباز باید بره حق موندن تو پادگان رو نداره ، چون اولا غذا بهش نمیدن چون تو لیست آمار نیستن و دوم اینکه اگر در زمان مرخصی جنابعالی در پادگان تشریف داشته باشید و صانحه ای براتون پیش بیاد یگان نظامی یک ریال برای شما هزینه نمیکنه هیچ ، فرمانده پادگان باید پاسخگو باشه
و سوم برگه مرخصی شما باید ساعت ورود و خروج دژبانی بخوره در غیر اینصورت اگر فرمانده شما آدم سخت گیری باشه حتی امکان اینکه گزارش شما رو ارسال کنن حفاظت اطلاعات هست چون شما باید اثبات کنید که از زیر سیم خاردار وسیله ای رو خارج نکردین از پادگان

0 ❤️