انگیزه ای برای زندگی

1399/09/17

پیشاپیش بهمن رو بهتون تبریک میگم .
هوا دلپذیر شد
گل از خاک بردمید

خب بریم سراغ اصل مطلب :

همه ی ما یه زمانی مدرسه میرفتیم . پسرا خوب میدونن تو دبیرستان و راهنمایی چه خبر بوده .
_ممد این سعید کونی رو تور کن ببریمش خرابه .
+یادت نره گوشی k300 رو بیاری که ازش عکس بگیریم برامون شر نشه .
_حتما داش .
+حله .
دیدین چطور یه پسر پاک رو بد بخت کردن ؟
فکر میکنین فقط دخترا بد بخت میشن ؟ پسره بعد از اینکه یه دل سیر میکننش . با درد شلوارشو میکشه بالا و تو ذهنش نقشه ی اینو داره که به مدیر کونی مدرسشون بگه چکارش کردن که ممد جاکش گوش k300 رو از جاساز در میاره میگه اینو میبینی اگه به کسی بگی از فردا تو محل انگشت نما میشی .
هی روزگار ممد کونی که با معتادا سرکار داره و تزریقیه و تازه سال دوم دبیرستانه معلوم نیس سوزن آلوده زده باشه نزده باشه ایدز داره . اون زمان یعنی حدود 1382 کسی خایه نداشت بره از دارو خونه کاندوم بگیره . چ بسا الان در تولید کاندوم خود کفا شدیم .
خلاصه سعید از ترس آبروش هیچی نمیگه . یه روز سعید که پسر آروم و مودبی بود داشت با خانواده ناهار میخورد که زنگ خونشون خورد . باباش میگه سعید گمشو ببین کیه . سعید هم میره که ممد و حسین رو میبینه .
_چطوری سعید کونی؟
سعید : چی از جونم میخاین ؟ ولم کنید حالتون رو که کردین منم دیگه عفت ندارم حتی دیگه مرد نیستم .
ممد حرومزاده گوشی شو از جیبش در میاره و رو هوا تکون میده و میگه : دلت برا اون فیلمه تنگ شده ؟ منم یه چیزی دارم که دلش برات تنگ شده . بعد سعید میاد تو کوچه و در رو آروم میبنده . کوچه بن بست دم ظهر و خبری نیست . ممد و حسین تو کوچه سعید رو خفت میکنن دستشون رو میندازن تو شلوار حسین و میرسه سوراخش و حسین میگه : نگاش کن چقدر تنگ شده .
ممد هم میگه : اون روز تو خرابه لای شن و ماسه و سنگ ریزه دادی سخت بوده امروز بیا یه جای گرم نرم تا برات فیلم تو پاک کنم .
بعد از ظهر میام دنبالت .
جفتشون رفتن خواهر سعید از پشت در همه چیزو شنیده و وقتی سعید میاد بهش میگه : خیالت راحت به کسی چیزی نمیگم چون خودمم این تجربه شو دارم . (سمیه خواهر سعید به اسرار یکی از دوستاش تو دستشویی مدرسه رژ لب میزنه و یکی از دوستاش میگه ببین اگه میخای به کسی چیزی نگم باید بیای خونمون کلاغ سیاه با اون چادرت . سمیه هم از سر ناچاری میره خونه اونا که میبینه . رزیتا و شوهرش حامد نشستن که وقتی سمیه میاد حامد میره در خونه رو قفل میکنه بعد رزیتا میگه : اممم خوشگلی . خوشگل طبیعی . بعد حامد از پشت گردن سمیه رو میگیره و خلاصه پردشو از دست میده سمیه خانم . رزیتا هم چن تا عکس لخت میگیره با دوربین های قدیمی . که اگه به کسی چیزی بگی اینا پخش میشه و سنگسار میشی . سمیه گریه اش گرفته بود . رفت خونه . )
سعید هم خجالت میکشید که خواهرش این حرف ها رو شنیده بود .


سفره رو جم میکردن سعید به باباش گفت : آقاجون کی منو سمیه رو تو کلاس های روباتیک و کامپیوتر ثبت نام میکنید سه ساله که دارم بهتون میگم . بابای کونیش گفت : این کارا مال تابستونه نه الان که وقت درسه . بحثشون شد خواهر برادر و مادر پدر . غروب سعید رفت بیرون که آبروی نداشته اشو حفظ کنه و سمیه به این فکر میکرد که چطوری فردا رو بپیچونه و به رزیتا و حامد حال نده .
فرداش ممد باز از سعید خواست بیاد و به شیش نفر دیگه هم بده حسین و ممد رو سعید حساب باز کرده بودند . سعید قبول کرد و بعدش زنگ خورد و سعید رفت دفتر . به مدیر در مورد استعدادش گفت مدیر گفت: بچه تو هنوز دهنت بوی شیر میده میخای کامپیوتر جهشی بخونی؟
سعید مایه شد اما دبیر فنی حرفه ای مدرسه که میدونست سعید تو کارگاه کامپیوتر نابغه میشه سعید رو برد آموزش و پرورش و اونجا سعید امتحان داد و در سن 18 سالگی دیپلم گرفت و به دانشگاه رفت .
سمیه هم خواست اون دو تا رو بپیچونه که یه نامه انداختن تو صندوق پست خونش و پاکت نامه حاوی چند تا عکس بود .
عکسای بدنش . رزیتا با ماشین اومد دنبالش و اونو برد خونشون . و مجبورش کردن کاری بکنه که نمیخواد .
سعید سمیه رو به دبیرشون معرفی کرد و سمیه هم مثل سعید جهشی خوند و الا درست در سال 1399 هر دوی اونها فوق تخصص دارند مهندس سعید بیگدلی مهندس نرم افزار و خانوم دکتر سمیه بیگدلی فوق تخصص مهندسی پزشکی یا همون طراحی دست مصنوعی هستند که الان هر دوی این خواهر و برادر در آمریکا و در دانشگاه های آمریکا تدریس میکنند . ولی سعید قصه ی ما الان 18 سال که با ایدز دستو پنجه نرم میکنه دلیلش همون شیش نفریه که بهشون داد . ممد انقدر مواد زد تا مرد و حسین هم به دلیل قاچاق مواد مخدر قراره اعدام بشه . رزیتا و حامد هم اطلاعاتی در دسترس نیست ولی مثل اینکه یه دختر دیگه رو بدبخت کردن .

بنازم به غیرت اون دبیرشون . رحمت بر تربت پاک پدر مادرش .

نوشته: کونی_نژاد


👍 11
👎 8
56101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

780508
2020-12-07 01:12:41 +0330 +0330

داستانت بد نبود خوب بود
دمت گرم

2 ❤️

780638
2020-12-07 20:28:18 +0330 +0330

“داستان” خوبی بود.

0 ❤️

780703
2020-12-08 05:11:36 +0330 +0330

کص نگو مومن،کصشعر تفت دادی

0 ❤️

780765
2020-12-08 18:52:31 +0330 +0330

عالی بود
لعنت بر این آدمای خارکصه تجاوزگر

0 ❤️

782518
2020-12-19 23:22:42 +0330 +0330

از کی تا حالا میزارن زن شوهردار با دخترها تو یه مدرسه درس بخونه؟
به خاطر رژ لب رفت کس داد؟
عجب

1 ❤️