برای اولین بار ارضا شدم

1393/11/28

وارد پارکینگ شدیم…
هنوز دستم تو دستش بود…عادت داشت.موقع رانندگی دستمو میگرفت…مدت زیادی نبود که همو میشناختیم اما تو همون زمان کم کاملا با رفتارو اخلاق هم دگ آشنا شده بودیم.ساکتو آروم داشت ماشینو سرجاش پارک میکرد و من به نیم رخش چشم دوخته بودم. به اتفاقایی که ممکن بود بیفته فکر میکردم.زیاد بیرون رفته بودیم،اما خونه…! زیاد خوشگل نبود.یه پسر نسبتا بور با چهره ی کاملا معمولی… چیزی که خواستنیش کرده بود واسم اخلاقش بود…که با همه متفاوت بود…اما هیکل فوق العاده خوبی داشت و خیلی ام رو خورد و خوراک و ورزش حساس بود.ماشینو پارک کرد و با لبخند اشاره کرد پیاده شم…آروم و با یه حس گنگ کنارش پله ها رو بالا رفتم.جلوتر رفت و درو باز کرد و تعارفم کرد تو… آدم مذهبی نبودم اما اولین تجربه ی جدیم تو یه رابطه بود.هیچوقت با هیچ پسری انقد راحت نبودم… مانتومو دراوردم و با یه تیشرت آستین کوتاه و شلوار نشستم روی مبل… اومد بالا سرم وایساد نگاشو بهم دوخت پیمان

  • خوش اومدی عزیزم
    -ممنون پیمان
  • این چند وقت که نبودم تمام شوفاژا خاموش بوده… ببخش یکم طول میکشه تا گرم بشه خونه… صداشو نمیشنیدم… تو ذهنم هزارو یک فکر بود… احساس کردم نباید میومدم… منطق اینو میگفت اما احساس نه…
  • پیمان؟! واسم یه چیزی میزنی؟ نوازنده بود… یه پیانو گوشه ی خونه… گفت اگه تو بخوای چرا که نه خوشگلم… پشت به من جلوی پیانو نشست و شروع کرد… واقعا حرفه ای میزد… چنتا آهنگ متوالی پشت سر هم زد و در آخر با اجرای یکی از آهنگایی که میدونست من عاشقشم شروع به خوندن کرد… وقتی صداش تو خونه پیچید احساس کردم بیشتر از همیشه دوسش دارم… دلم میخواست از پشت بغلش کنم… اما نباید من شروع میکردم…اصلا نباید میذاشتم شروع بشه…برای اینکه جلو حس خودمو بگیرم به آشپز خونه رفتم و تو فنجون هایی که آماده کرده بود قهوه ای رو ک قبل از نشستن پشت سازش درست کرده بود ریختم و کنارش رفتم… آهنگی که میزد تموم شدو بابت ریختن قهوه ازم تشکر کرد… کنارم… تو نزدیک ترین حالت ممکن نشست… قهوه هارو تو سکوت و غرق تو فکر خوردیم… جو سنگین شده بود… واسه اینکه از سکوت فرار کنم گفتم: چقد سرده! نگام کرد انگار مردد بود… بخاطر واکنش من نگران! نگاهش ممتد رو صورتم میچرخید… دستشو حلقه کرد دور کمرمو منو کشید تو بغلش… آروم موهامو ناز میکردو تو گوشم یه آهنگ آرومو زمزمه میکرد…کم کم بدنم گر گرفت! همه سرما داشت جاشو به داغیه بدنم میداد… تمام اون حسا یه دفه تموم شد… تو اون لحظه ها فقط من بودم و پیمان… هیچ چیز دگ ای نبود…آروم بلندم کرد… توبغلش روهوا به سمت اتاق رفتیم… منو گذاشت روی تخت و کنارم دراز کشید… ب پهلو چرخیدم… دستم دور گردنش بود… چشماشو بست و برای اولین بار لباش روی لبام قرار گرفت… یه چیزی توی دلم فرو ریخت… قلبم داشت از جا در میومد… یکم تو اون حالت موند تا ضربان قلبم تنظیم شه… بعد با همون آرامش همیشگیش زبونشو روی لبام کشید و شروع ب خوردن لب پایینم کرد… تمام بدنم آتیش گرفته بود… داغه داغ بودم… چشمام بسته شده بود… کم کم همراهیش میکردمو لباشو میخوردم… مکان و زمان و همه چیزو فراموش کرده بودم… دستشو از زیر لباس گذاشت روی شکمم… آروم آروم پایین برد و دکمه های شلوارم رو باز کرد… دستمو گرفت برد لای پاش… قبل اینکه تماسی با بدنش داشته باشم هول کردم… نمیدونستم درسته یانه… اما اون لحظه ها وقت فکر کردن نبود… دستم که از روی شلوار لمسش کرد یه نفس عمیق کشید… نفس داغش خورد تو صورتمو آتیشی ترم کرد… دستمو کشید و چرخوند تا کاملا روش قرار بگیرم… بدنامون مماس شده بود… تو چشماش خواستن و میدیدم… تیشرت و سوتینمو همزمان بیرون آورد از تنم به پشت خوابیدمو کامل لباسامو دراورد… کمکش کردم خودشم کامل لخت شد… روم خوابیدو از لبام شروع کرد… شهوت داشت نفسمو بند میاورد…از لبام دست کشید و اومد سمت گردنم… شروع ب بوسیدن و خوردن کرد… جوری لباشو میکشید رو بدنم که میخواستم جیغ بزنم… خیسی زبونش رو نوک سینه هام و مکیدنش تمام تنمو ب لرزه انداخت… دستمو کردم لای موهاشو سرشو ب خودم فشار دادم… با بوسای ریز رو بدنم بازی میکرد… تا رسید به حساس ترین نقطم… چوچولمو لای لباش گذاشتو مکید… دیگه حالم دست خودم نبود… خیسه خیس بودم… صدای جیغمو اه کشیدنم تو کل خونه پر بود و حشری ترش میکرد… زبونشو میکشید دورشو یهو میکرد تو… احساس میکردم تمام حسی ک تو بدنم بود یهو قراره بیرون بیاد… فهمید دارم به اوج میرسم… همزمان با دست میمالیدو زبونشو خیلی تند و دایره ای حرکت میداد… بیشتر نتونستم تحمل کنم… کمرمو از رو تخت بلند کردم که پاهامو محکم تر گرفت و سرشو بیشتر فشار داد… با گاز ریزی که گرفت با یه لرزش شدید تو کل بدنم برای اولین بار ارضا شدم… بی حال روی تخت ولو شدم… پیمان کنارم خوابید و شروع به دست کشیدن لای موهام کرد…یکم طول کشید تا حالم رو به راه شه… چشمامو که باز کردم با نگاه خمارش رو به رو شدم… دلم میخواست اونم ارضا شه… این بار خودم شروع به لب گرفتن کردم… با صدای بریده و گرفته گفت میخوریش واسم؟ با حرکت سر مخالفت کردم… نمیتونستم اینکارو بکنم…اصرار نکرد…تو همه چیز همینطوره… گردنش رو که میخوردم گفت ترانه؟! نگاش کردم
  • جانم؟ میذاری از پشت؟!
  • میترسم پیمان خندید پیمان
  • مگه با من بودن ترس داره؟ اگه بخاطر دردش میگی قول میدم اگه اذیت شدی ادامه ندیم.فقط امتحانش کنیم
  • نمیدونم. پیمان
  • هوم؟ بگو؟ من کاریو میکنم که تو بخوای! با سر موافقت کردم… بلند شد از.کنار تخت کرم برداشت و کامل همه جا رو چرب کرد… آروم کیرشو فشار داد و صدای جیغ من همزمان شد با جمع کردن پاهامو که بیرون اومدن سرش که با زحمت تو رفته بود… دستامو گرفت… لباشو نزدیک کرد ب لبم… اینبار با آرامش بیشتر و آروم تر فشارش داد… از درد لباشو گاز گرفتم… چهرش رفت توهم اما چیزی نگفت… صبر کرد تا جا باز کنه… یکم که گذشت شروع کرد به تلمبه زدن… خیلی میسوخت احساس میکردم که ب معده و رودمم فشار میاد اما بخاطر لذتی که اون میبرد سکوت کردم… سرعتشو بیشتر کرد… نفساش به شماره افتاد و بعد چند ثانیه آب داغشو رو شکمم خالی کردو شل و بی حال تو بغلم خوابید… چشماشو بسته بود و نفس عمیق میکشید… دستمو از رو گردنش تا پشت کمرش میکشیدم… عرق کرده بودو بدنش داغ بود… هنوز نفس نفس میزدیم هر دومون… چشماشو باز کرد… پیمان
  • بمیرم واست… اذیت شدی گردنو بین پاهات کبوده
  • مهم لذتی بود که کنارت بردم… پیمان
  • مرسی که پیشمی… انرژیش که برگشت لباشو رو لبام گذاشت … اینبار عاشقونه تر بوسیدم… کنار گوشم زمزمه کرد "دوست دارم "
    دوستان این خاطره واقعیه و مربوط میشه به چند روز پیش… امیدوارم خوشتون بیاد.

👍 0
👎 0
52793 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

453528
2015-02-17 17:38:51 +0330 +0330
NA

میشه با شما اشنا شد؟

0 ❤️

453529
2015-02-18 06:00:32 +0330 +0330
NA

che khob

0 ❤️

453532
2015-02-18 11:23:48 +0330 +0330
NA

از خیلی داستانا بهتر بود ادامه بده

0 ❤️

453533
2015-02-18 14:34:18 +0330 +0330
NA

عالی بودعزیزم بهت تبریک میگم kiss3

0 ❤️

453534
2015-02-18 15:34:17 +0330 +0330
NA

عالی بودعزیز

0 ❤️

453536
2015-02-19 01:00:55 +0330 +0330
NA

یاد اولین باری که زیدمو کردم افتادم

0 ❤️

453537
2015-02-19 13:39:38 +0330 +0330
NA

اخی نازی عالی بود عزیزم

0 ❤️

453538
2015-03-31 03:04:13 +0430 +0430
NA

عالي
قلم خوبي داري.خط داستاني ساده و مشخص بود. ولي نگارش زيبايت انرا خواندني كرد

0 ❤️