سلام. حامد هستم، 35 ساله و مجرد. میخوام داستان اولین سکس سهنفرهم رو تعریف کنم. من از 21 سالگی سکس رو شروع کردم و تجربههای مختلفی داشتم. یه مدت دوستدختر داشتم و یه مدت هم با هرکی میشد.
داستان مال یه پنجشنبه شب زمستونی هستش که ما و فامیلهای سمت پدریم رفته بودیم خونهی مادربزرگم تو دماوند. توی مهمونی عموی بزرگم اومده بود با بچههاش و همسراشون و نوههاش. زنعموم چند سالی هست که فوت کرده، و عمو رضام به تازگی با یه دختر جوون حدوداً همسن من به اسم شراره ازدواج کرده. عمو رشید هم با زنش اومده بود و دو تا دخترش: مونا و مینا. عمهم و خانوادهش هم بودن.
مهمونیای ما خیلی بد نیست و بزن برقص و مشروب و اینا داره، ولی باز هر چی سنم بالا میرفت، برام مسخره میشد. یکی از جذابیتهای مهمونیا برای من مونا – دخترعموی تقریباً همسنم – بود و شیطونیای ریزی که با هم داشتیم تا که 3 سال پیش ازدواج کرد. مینا، دختر کوچکتر عموم هست که چند برابر مونا شیطونه. مینا یه بار تو سن کم نامزد کرد و به هم زد و از اون به بعد رابطهی جدی نمیخواد. بعد از ازدواج مونا، شیطونیای من رفت سمت مینا ولی خیلی زود از شیطونی و … در اومد و به سکس رسید. البته نه پارتنر هم بودیم و نه سکس منظم داشتیم؛ ولی خب هر وقت که پیش میومد، جفتی پایه بودیم. اون شب بعد شام، زدم بیرون و 2-3 ساعت بعد برگشتم. خونه خیلی تاریک بود. آروم داشتم میرفتم سمت دستشویی که یهو مینا از دستشویی اومد بیرون. گفت: «عه حامد کجا بودی؟ مونا اینا کار داشتن رفتن، بقیه هم خسته بودن گرفتن خوابیدن. من بالا تو اتاق تهی نشستم، دوست داشتی بیا» اینو گفت و رفت. با خودم گفتم ایول اتفاقا خیلی زده بالا، برم که بساط بهراه شده. کاندوم رو از جاساز خونه مادربزرگم برداشتم و رفتم بالا که دیدم عه! مینا نشسته با عمو رضا و شراره و یکی از نوههاش. گفتم مالیدیم بابا.
نشسته بودیم به حکم بازی کردن، دیدم دیگه حوصلهم داره سر میره. تو فکر پیچوندن بودم که بالاخره عمو رضا گفت من دیگه چشمام باز نمیمونه. پا شد، شراره و نوهش هم باهاش پا شدن و رفتن. با خودم گفتم خب حالا این شد یه چیزی. خوبی اتاق هم این بود که از همهی اتاقهای دیگهی خونه دور بود و میشد توش راحت بود.
با یه لبخندی گفتم رفتن بالاخره، مینا هم از خدا خواسته گفت آره بالاخره. پرسیدم مشروب نمونده؟ گفت چرا اتفاقا، و رفت سریع با یه بطری نصفه ودکا و یه ظرف ژامبون و چیپس برگشت. گفت دیگه همینا مونده. گفتم ایول خیلیم عالیه. منم بدو رفتم دو تا جام آوردم با یه ذره آبمیوه که ته یخچال بود. اومدم نشستم رو زمین نزدیک مینا، و شدم ساقی جمع دو نفرهمون.
معلوم بود یخورده مسته، گفتم ایول زود میبرمش بالا. الکی هم ادا درآوردم که اتاق سرده و بخاری رو تا ته زیاد کردم. 2-3 تا شات سنگین براش ریختم و خودمم ساختم که دیدم بله… مینا مست مست شده. گفتم خیلی گرم شد، میخوای بخاریو کم کنم؟ گفت نه بابا خوبه، رویهی بلندی که تنش بود رو درآورد و موند با یه تاپ مشکی کوتاه بالانافی و یه دامن مشکی تا زانو. مینا از اون دخترهای لاغر و خوشاستایله که شاید به نظر بعضیا زیادی لاغره و سینههاش کوچیک، ولی به نظر من خوب بود و بالاخره سینهی کوچیک هم خوبیای خودشو داره.
سر حرفو وا کردم و شروع به چرندگویی. از قهقهههای بلندش معلوم بود که حسابی مسته. یهو خیلی بیربط پرید وسط حرفم گفت راسته میگن پسرا تو مستی حالی به حالین؟ گفتم کی گفته؟ گفت چی کار داری؟ راسته؟ گفتم: راستیش که راست راسته از دست تو، باور نداری ببین. دوباره قهقهه زد و گفت کثافت… گفتم بابا مطلبو میگم نه چیز دیگه… این دفعه خودمم بلند بلند خندیدم. گفت: «لباستو دربیار ببینم سیکسپکی چیزی درست کردی از سری قبل» با خودم گفتم: «پسرا حالی به حالین ولی تو داری ما رو لخت میکنی که…» ولی یه کلمه هم حرف نزدم و سریع پیرهن رو کندم و گفتم چطوره؟ گفت: «سیکسپک که نیست، ولی خب واقعا بهتر شده.» یهو آروم آروم انگشتای کوچیکش رو زد به بدنم و گفت ببینم چقدر سفته حالا … دیگه واقعا نمیشد بیشتر از اون تحمل کرد. دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم و گفتم همچنان مثل سابق از همه سفتتر ایشونه…
شروع کردیم به لب و لوچه بازی. من عاشق دامنم چون برای رسیدن به اصل قضیه لازم نیست درش بیاری. همونطوری دستو انداختم لای پاش و از روی شورت شروع کردم به مالیدن کصش. مینا هم سریع تاپو درآورد و موند با یه سوتین که اونم مشکی بود. گفتم شرط میبندم شورتتم مشکیه، و همونطوری شورتش رو کشیدم پایین، دیدم آره مشکیه. گفت همه چی به نوبت، و بعد شورتشو کشید بالا. اتاق یه تخت دو نفرهی بزرگ داشت. پا شدیم رفتیم رو تخت و لباسای روییمون رو هم کندیم. بدن سفیدش با شورت و سوتین مشکی واقعا سوپر سکسی شده بود. همچنان لب میگرفتیم و با هم ور میرفتیم که یهو در اتاق باز شد. دو تایی خشکمون زد.
اتاق نیمهروشن بود و دیدنمون راحت نبود، ولی مسئله این بود که صدامون بلند بود چون فکر میکردیم همه تو اتاقهای دور از ما خوابن. یهو دیدیم شراره با یه وضع خرابی اومد تو اتاق؛ نیمهلخت و مست مست. من پریدم زیر پتو، مینا پتو رو نصفه کشید روی خودش و گفت چی شده شراره جون؟ صدای شراره رو میشنیدم که تو مستی میگفت «این احمق باز شروع نشده آبش اومد و خوابید؛ خستهم کرده.» بدبختی مینا هم مست بود. تو اون حالت، پا شد رفت شراره رو بغل کرد و نشوندش روی مبل تو اتاق و گفت حالا چیزی نیست که… شراره چند لحظه ساکت بود، بعد به مینا گفت تو چرا لختی؟ مینا هم حول شد گفت اینطوری میخوابم همیشه، راحت ترم. شراره که بدجوری مست بود، بلند گفت «چرت و پرت نگو، با حامد مشغول بودی؟ مزاحم شدم؟»
نفهمیدم چی شد تو مستی که هول شدم و از زیر پتو کلهمو آوردم بیرون و گفتم به کسی نگیا. شراره گفت: «چی کار دارم بابا، مشغول باشین» و پا شد که بره. من و مینا مخامون تو مستی درست کار نمیکرد، فقط نمیخواستیم شر درست شه برامون. یه نگاهی به هم کردیم، بعد مینا پرید سمت شراره و گفت: «بابا ما داشتیم بازی میکردیم، از اینا که بازنده تیکهتیکه لباساشو درمیاره.» با خودم گفتم این دیگه چه چرتی بود مینا… که دیدم عه! شراره یه لبخند ریزی زد و گفت: «باز اینجا جذابتره انگار، کجا برم؟ هستم حالا؛ اصن منم هستم.»
نمیدونم شراره از سر مستی چیزی نگفت که چرا وسط بازی رو تخت زیر پتو بودین، یا خودشو زد به اون راه… به هر حال سه تایی نشستیم رو زمین روبروی هم. من با یه شورت، مینا با شورت سوتین، شراره هم با یه پیرهن مردونهی بلند که البته معلوم بود زیرش جز یه شورت چیزی نیست. شراره برعکس مینا توپر و یه کوچولو چاق بود. خب مسلما لنگ و پاچهی سفیدش که اونطوری ریخته بود بیرون بدجوری داشت پدرمو درمیآورد. سینههاش 85 یا شایدم 90، اصل جنس. پرسید خب بازی چی هست حالا؟ یخورده همینطوری ساکت موندیم، یهو من گفتم گل یا پوچ. شراره گفت «گل یا پوچ؛ بعدم بازنده لباسشو میکنه؟ خب همینطوری لخت شین دیگه مسخره بازیا چیه؟» و بعد شروع کرد هارهار خندیدن. من و مینا یخورده آروم شده بودیم چون فهمیدیم این خودشم میخاره. گفتم خب حالا اینطوریه دیگه، بیا امتحان کنیم. گشتم از روی آشغالای فرش یه چیزی پیدا کردم و این دست اون دست کردم. مینا گفت دست چپ، شراره گفت راست، و گل توی دست راستم بود.
یه لحظه کسی کاری نکرد، یهو شراره پا شد رفت پشت مینا، گیرهی سوتین رو باز کرد و سوتین رو تو یه حرکت درآورد و شروع کرد تو هوا چرخوندن. ما دو تا مات مونده بودیم. یهو رو کرد به من گفت کجا رو نگاه میکنی؟ سینههای مینا خانوم این طرفه. بعدم دستاشو گذاشت زیر سینهها و شروع کرد یکی یکی بالا پایین انداختن. گفتم یا ابالفضل این بد مسته، آخر و عاقبتمون رو خدا به خیر کنه. حالا اون به کنار، عجب سینههای قشنگ و کوچولویی داشت مینا با نوک صورتی خوشرنگ؛ دلم تنگ شده بود براشون.
محو سینههای مینا بودم و داشتم تو دلم به شراره فحش میدادم که اگه مثل سر خر پیداش نشد بود، تا الان یه دل سیر خورده بودمشون. یهو شراره گل رو برداشت و دو تا این دست اون دست کرد و گفت کدومه؟ گفتم چپ، درست بود. گل رو برداشتم دو تا این طرف اون طرف کردم که شراره سریع گفت راست و غلط بود. وای خدا، با هر دکمهای که از پیرهنش باز میکرد، کیر من 2 سانت بلندتر میشد. پیرهنو درآورد. پا شد وایساد، شورت قرمزش رو یکم کشید بالا و پیرهن رو انداخت رو مبل. سینه به اون خوشفرمی تو فیلم سوپرا هم کمتر دیده بودم، نه کوچیک، نه بزرگ بیقواره، گرد و خفن با نوک قهوهای ولی خوشرنگ. یه دستی به بدنش کشید و اومد نشست جلوم و گل رو برداشت، تابلو گذاشت تو دست راستش و گفت زود بگو اگه مردی؛ دهنم باز شد ولی صدایی ازش در نیومد، ولی شراره گفت: «چی؟ چپ؟ نه نه نه…»
شراره پا شد یه نگاهی به مینا کرد و گفت: «شوهرت که نیست. امشبو دو تایی در خدمتش باشیم؟» و در حالی که نگاه بهتزدهی مینا هیچ جوابی نداشت، رفت دستشو گرفت و اومدن سمتم؛ منم پا شدم وایسادم و هیچی نگفتم. دو تایی اومدن شورتمو درآوردن و شروع کردن به ساک زدن کیرم. از زاویه بالا، 4تا ممه میدیدم دو تا بزرگ و دو تا کوچیک. دو تا هم کله که نوبتی، یکی شروع میکرد با تمام توان دارکوبی ساک زدن و اون یکی ساکن بود. نوبت مینا که بود، شراره آروم و قرار نداشت، یه دقیقه دست میکشید به بدنم، یه دقیقه میرفت پایین و تخمام رو میلیسید، یه دقیقه شروع میکرد با سینههای مینا بازی کردن…
من دوییدم یه نگاهی به بیرون اتاق انداختم که کسی نباشه، بعد در اتاق رو قفل کردم و برگشتم سمت دخترا. تا من برسم دو تایی شورتاشون رو درآورده بودن. معلوم بود مینا خیلی راحت نیست ولی شراره انگار اینکاره بود. دو تایی وایساده بودن، شراره اشاره کرد که بیا سینههامونو بخور. خدایا تا حالا 4 تا ممه رو هندل نکرده بودم. یکیو میخوردم و دو تا رو تو دستم داشتم و هی تند تند عوض میکردم. سینههای مینا رو سریعتر رد میکردم تا برسم به سینههای شراره. اونا رو به این راحتی ول نمیکردم، گاز-گازی میکردم که شراره داشت پرواز میکرد. یهو سر منو گذاشت وسط سینههاش و شروع کرد به فشار دادن و تکون تکون دادن، به مینا گفت برو پایین کیرشو دریاب. خدا قسمت همتون کنه، مینا انگار یکم حسودیشم شده بود، به شکل وحشتناکی ساک میزد. از این طرفم شراره شده بود رییس و بهم میگفت کدوم سینه رو بخورم و چطوری: «بیا این یکی، نوکشو محکم گاز بگیر، با دو تا انگشتت نوک اون یکی رو آروم بمال و دیوونهم کن»…
چند لحظهای اینطوری بود که بالاخره شراره منو پرت کرد سمت تخت. تا ولو شدم، خودش پرید و کصش رو گذاشت تو دهنم و بلند گفت خوشگل بلیس برام. نمیدیدم مینا کجاس، اما بعد چند لحظه صدای آه و اوهش بلند شد. شراره رو بلند کردم از روی صورتم ببینم چه خبره؛ دیدم یا خود خدا! من خوابیدم، شراره با کص نشسته روی صورتم و مینا هم ایستاده جلوی شراره، شراره داره کصش رو میلیسه اساسی. پشمام ریخت، ادامه دادم به کصلیسی شراره. شراره دیگه افتاد رو کیرم و پوزیشن ما شد 69، من بخور اون بخور. کصش یه بوی خاصی میداد که برعکس اکثر کصهایی که خورده بودم، نه تنها زننده نبود، که ولع آدم رو بیشتر میکرد. بعد چند لحظه شراره دوباره برگشت به حالت قبل و همونطور که با کص و کون نشسته بود روی صورتم، کیرمو مالید و به مینا گفت بشین روش. مینا نشست به کیرسواری، شراره هم یه لحظه سینههای مینا رو میخورد، یه لحظه میومد سروقت سینههای من. لامصب یه جوری آروم با انگشتش سینههام رو میمالید که اندازهی کردن مینا داشتم حال میکردم؛ یادم نمیومد دختری این طوری با سینههام منو به وجد آورده باشه.
چند دقیقهای مینا مشغول سواری بود که جفتی بلند شدند. تا شراره کیرمو صاف کرد و کرد تو کصش، مینا با کص نشست روی صورتم. انصافاً کص مینا تنگتر و باحالتر بود هم برای کردن هم برای خوردن، ولی شراره هم واقعا خوب چیزی بود. این دو تا نشسته بودن رو ما، یکی سوار کیر ما و یکی هم کصش تو دهنمون. از صداشون میتونستم بفهمم شراره داره سینههای مینا رو میخوره؛ مخم هنگ کرده بود.
شانسی که آوردم این بود که هم مست بودم و هم کاندومه خیلی ضخیم بود. اما دیگه لحظهی موعود نزدیک بود. کص مینا تو دهنم بود، با دست بردمش بالا و گفتم داره میاد. آقا یهو دو تایی مثل پلنگ پریدن؛ کاندوم رو درآوردن و زبوناشون رو گرفتن زیر کیر من. باور کنید با چنان شدتی آب کیرم پاشید بیرون که بالای 10 سال بود ندیده بودم. یهو نگاه کردم دیدم صورت جفتشون پر شده از آبمنی من. مینا ولو شد رو تخت ولی شراره ولکن نبود، آب کیرمو میمالید به سینههاش و شکمش…
اول مینا لباس پوشید رفت بیرون دید خبری نیست، رفت دستشویی و برگشت. بعد من لباس پوشیدم و رفتم یخورده تمیزکاری کردم و برگشتم. مینا دراز کشیده بود روی تخت با همون تاپ و دامن مشکی؛ شراره ولی فقط شورتش رو پوشیده بود و نشسته بود لبهی تخت. رفتم یه دستی به سینههاش کشیدم و یه زبون ریز بهشون زدم. گفتم حلال عمو. با یه اخمی گفت «حلال هر کی حالشو میبره.» بالاخره پا شد همون پیرهن رو پوشید، گفت برم دستشویی. رفت ولی هر چی صبر کردیم برنگشت.
من و مینا نشستیم به یکم حرف زدن؛ خدایی خیلی حال کرده بودیم جفتی. جفتمون میگفتیم این اصن یه چیز دیگه بود. و بعد شروع کردیم کلی راجبه شراره صحبت کردن. من کمتر میگفتم و مینا که کلی از داستانهای خالهزنکی فامیل رو میدونست، حسابی سخنرانی کرد. دیگه خیلی خوابمون گرفته بود، مینا همونجا خوابید و منم رفتم یه جای دنجی پیدا کردم تو پذیرایی و خوابیدم.
الان چند ماهی از اون شب میگذره. من و مینا چند بار با هم خوابیدیم، و 1-2 باری هم حرف زدیم که بازم تریسام داشته باشیم، بازم دختر باشه یا این دفعه پسر باشه، از کجا پیدا کنیم آدم مطمئن و … اما شراره از اون شب با جفتمون خیلی سرسنگین شد. نمیدونم پشیمون شده یا ترس آبرو داره یا چی؛ ولی هر چی هست، جواب سلاممون رو هم به زور میده از اون موقع. به هر حال، ازش ممنونیم که یه تجربهی رویایی برامون ساخت.
نوشته: هو لی هات وت
داداش تورو باید به عنوان داستان نویس فیلما استخدام کنن 🤣🤣🤣🤣🤣
آقایان و خانوما توجه داشته باشید ی جقی عکس پروفایلش رو عوض کرده و در حال نمود جماعت میباشد
میدونی چرا شراره بات سرسنگین شده؟ آخه اینجور که تو نعریف کردی آبت حتی زودتر از آب عموت اومد کل سکستون فقط در ساک زدن و کوس لیسی و بعد کلن ۳ دیقه تلمبه خلاصه میشد
فکر نمی کنم اروپایی هاوآمریکای هابه اندازه ایرانی هاایرانی ها تجربه سکس سه نفره و…داشته باشند!!!
داستانتو نخوندم ولی با توجه به نظرات، محض احتیاط کیرم دهنت.
واقعی بود یا نبود من حال کردم دمت گرم
اندام شراره رو خیلی خوب تو ذهنم ساختی
دوستان سلام.
من نویسنده هستم. در بیو توضیح دادم که داستان های من 100% واقعی نیستن؛ حتی بعضیاشون داستان های خود خودم نیستن. یک داستان واقعی رو شاخ و برگ میدم برای اینکه برای خواننده جذاب تر و خواندنی تر بشه. ولی باور بکنید یا نه، این اتفاقات میفته و اینا مال برازرس و … نیست. (البته بعضیاش متعلق به دوستای غیر ایرانیم هستش که برای ارتباط بهتر، به فرمت ایرانی تغییرش میدم.)
باز خوبه مینا یکم معذب بود وگرنه قشنگ یه کستان اساسی تحویلمون میدادی😂
فقط یجاش رو تعجب میکنم ک چطور از طعم وبوی آب تخم کیر عموت خوشت اومد ؟گرفتی یانه ؟ آخه اونجاکه گفتی یهو دیدیم شراره لخت و مست اومد و توی مستی میگفت اون احمق هنوز شروع نشده آبش اومد وگرفت خابید ک من کاری به طول مدتش تا آبش رو ریخت توی کس زن عموت ندارم میخاد همون لحظه ک سرش رفت توی کس زن عموت ریختش توی کص داغ وسرخ وسفیدش یابعداز دوساعت فقط اینجا یعنی یعنی شوهرش ک عموی جنابعالی هست آب کیرش رو ریخت توی کس زن عموت و اونم ک رکب خورده بود و مست هم بود بهمون ابتخم ولخت از زیر کیر عموت بلندشدن واومد اونجا و بعدم تو اون کص خیس رو با ولع میخوردی ومیگفتی بهترین طعمی بود ک تاحالا توی کصلیسی ها برام پتنوع وخوشمزه واهمه فرق داشت ک نفهمیدی اون بوی کص زنعموت نبود سوپل سیمکش بلکه بو ومزه آب تخم کیر کپک زده عموت بود البته راست یا دروغ بماند اماچون گفتی مست بودم اشکال نداره آها وایسا ن بخاطر اینکه گفتی خوشمزه بود وبو ومزه جالبی وخوبی برات داشت چون اگرم مست نبودی تو هم کصش رو میرسیدی هم از بوی ومزه آبتخم گُندها یادمون بیضه های عموت کیف میکردی فقط بخاطر اینکه نفهمیدی ک عموت ریختش توی اون کص جنده وبو بخاطر اون بود
زیاد نرو برازرس انقد فیلم نگا کردی ک کسشرات از منطق فیلمای اونام بدتر بود