توران زن عباس آقا

1392/07/01

با صداي شكستن آيينه كه از دست توران به وسط كوچه افتاد از خواب بيدار شدم و با صداي اون عباس آقاي شكم گنده مفت خور زورگو خوابم پريد.
همسايه جديد برامون رسيده بود وقتي رسيدم لب بوم عباس آقا داشت توران رو دعوا مي كرد : زنيكه بالاي اين آيينه مي دوني چقدر پول دادم؟
توران اون روز هم آيينه رو شكوند و هم بند دل منو پاره كرد.
توران زن عباس آقا بود اما چه زني !
عباس آقا يه مرد 50 ساله بود با يه شكم گنده و كله كچل .
ظهرهاي تابستون كه خيس عرق مي اومد خونه اون كله تاسش يه برقي مي زد که دوست داشتم محكم بكوبم روش .مرتيكه شكم گنده تابستونها نمي شد ار سه متريش رد شد انقدر كه بوي گند ميداد .توران بيچاره نمي دونم چه جوري تحملش مي گرد .

توران كه فكر ميكنم اگه خيلي سن داشت24-25 بود. نمي دونم چه جوري حاضر شده بود زن اين مرتيكه بشه ؟البته بعدها پاي حرفهاي خاله زنكي خاله خان باجي ها شنيده بودم به زور دادنش به اين مرتيكه تازه عمه خانم مي گفت توران اون موقع هنوز بالغ نشده بود!
اي بابا…
توران يه زن باريك و بلند بود با چشمهاي ميشي و ابروهاي مشكي كشيده هميشه لبخند رو لبهاش بود و يه چال كوچيك گوشه لبش.
هر وقت آدم از بغلش رد ميشد يه بوي خوب ملايمي مي داد كه آدمو حالي به حالي مي كرد .
توران زن سنگيني بود ولي جلوي من هيچوقت حجاب نداشت. وقتي چادرش رو دور كمرش مي بست و براي نذري پزون مي اومد خونمون وقت خوبي بود واسه ديد زدن اون قد وبالاي قشنگ ويا اگه خيلي شانس داشتم موقع روشن كردن آتيش زير اجاق مي شد يه كم از خط ميان سينه اش را ديد نمي دونم هر چي بود پاك منو ديوونه كرده بود.
توران بچه دار نمي شد سر همين قضيه هم خيلي با عباس آقا مشكل داشت .حداقل هفته اي سه شب صداي داد عباس آقا و ناله هاي توران به گوش مي رسيد و آ خرش هم توران بيچاره دوان دوان مي اومد خونه ما و ننه ام رو ضامن مي كرد كه ديگه عباس آقا نزندش.
خيلي دوست داشتم يه شب اين عباس آقا رو گوش مالي بدم ولي راستش خودم هم ازش مي ترسيدم آخه اون موقع من 16 سال بيشتر نداشتم تنها چيزي كه مي فهميدم اين بود كه يه حسي به توران داشتم كه تا اون نسبت به هيچ كس ديگر نداشتم .نمي دونم چي بود.
من قبل از نوران از عفت دختر محمد آقا نفتي خوشم مي اومد يكي دو بار هم سر راه خزينه با هم حرف زده بوديم .يك دفعه هم يه شونه آيينه صدفي از شاه عبدالعظيم براش خريده بودم كه يك هفته بعدش بهم پس داد و گفت نمي تونه نگهش داره مي ترسه داداشش بفهمه .من هم يك روز وقتي توران اومده بود رو پشت بوم لباس پهن كنه يواشكي بردم دادم بهش توران يه نگاهي به شونه آيينه كرد و بعد يه نگاه تو چشمهاي ترسان ولرزان من انداخت هر لحظه منتظر به انفجار بودم كه يهو لبخند زد و گفت: اين بابت چي؟ منم از ترسم راستشو گفتم. خنده ريزي كرد و گفت: چيه نكنه حالا عاشق من شدي ؟بعد دستي به سرم كشيد و پيشونيم رو ماچ كرد. واي كه چه لبهاي گرمي داشت. واي… واي …واي …توران… تورانِ بيچاره.

تازه اين عباس آقاي مفت خور گردن كلفت قبل از توران سه تا زن ديگه هم داشت كه دوتاشون رو به بهانه نازايي طلاق داده بود و سر آخري رو هم خورده بود مرتيكه ديوث فكر كنم ايراد از خودش بود مي انداخت گردن زنهاش.

هر وقت توي بازار توران رو مي ديدم بهش كمك مي كردم تا خريدش رو بياره و توران هم وقتي مي رسيديم در خونش دستي به سر من مي كشيد .خونشون به جايي مشرف نبود آخه عباس آقا خيلي بد دل بود فكر كنم خودش هم مي دونست كه هر كي زن قشنگش رو ببينه و با خودش مقايسه كنه به فكر قر زدن و ديد زدنش مي افته .
توران تابستونها اكثراً خودشو تو آب حوض مي شست يه حوض هشت ضلعي بزرگ وسط حياطشون بود.
ظهرهاي تابستون هر روز با چه مكافاتي از زير پاي ننه جون بلند ميشدم و مي رفتم تو كوچه از تير برق ته خيابون خودمو مي رسوندم رو پشت بوم مسجد و بعد تا پشت بوم خودمون و بعد توران اينا پاورچين پاورچين مي اومدم كه شايد شانسم بزنه و توران بخواهد خودش رو بشوره و با شونه زده به اون موهاش بند بند دل منو پاره كنه.

همه چي خوب بود اگه دستم بهش نمي رسيد اگه عشقم بچه گونه و احمقانه بود هر چي بود مال خودم بود و كسي منو از اون دور نمي كرد تا يه روز ظهر كه داشتم توران رو موقع حموم ديد ميزدم.
اون روز هوا خيلي گرم بود نمي دونم شايد من خيلي داغ كرده بودم داشتم آتيش مي گرفتم همه بدنم خيس آب بود كف دستهام كه انگار يه آب انبار بود .توران داشت خودشو مي شست اون بدن سبزه و گندميش رو هي مي كرد تو آب و بيرون مي اورد يه احساس خاصي داشتم بدنم مور مور مي شد تو پاهام انگار رگهامو مي كشيدند و سوزن سوزن مي كردند.
آنقدر صداي نفس نفس زدنم بالا رفته بود كه توران شنيده بود .
رو پشت بوم دراز كشيده بودم و چشمهامو بسته بودم كه يك لحظه با چكيده شدن قطره آب به روي صورتم چشمهامو باز كردم واي توران بالاي سرم بود تا خواستم پاشم و دربرم پاشو گذاشت رو سينه ام : پدر سوخته اينجا چه كار مي كردي ؟به تته پته افتاده بودم هيچ جوابي نداشتم بدم توران عصباني بود همون جور كه از حوض اومده بود بيرون چادر رو دور خودش پيچيده بود و اومده بود بالا چادر به بدن خيسش چسبيده بود و همه برجستگي هاي بدنش معلوم بود يهو با فشار پاي توران كه رو سينه ام بود به خودم اومدم بهت گفتم اينجا چه كار مي كردي ؟ منو ديد ميزدي آره ؟ پسر جون تو جاي پسر مني خجالت نمي كشي منم عين خواهرت من به تو اطمينان داشتم تو محرم خونه م بودي .توران همين جور قر ميزد و نصيحت مي كرد و من هم محو لبت و دهنش و اون بدن خيسش بودم واي… واي… واي… توران قشنگ من.
از اون به بعد توران يه جور ديگه نگاهم مي كرد ديگه جلوم حجاب ميكرد .وقتي توران خونه ما بود و من وارد مي شدم سريع حجاب ميكرد .ننه جون مي گفت: اي بابا اين ها هنوز بچه ان شاشون هنوز كف نكرده و توران با اون صداي پر نازش جواب ميداد: حاج خانم اين حرفها چيه باباي من هم سن همين علي آقا بود كه خدا بچه اول رو بهش داد

ولي نميدونم چرا هميشه فكر مي كردم توران انقدر هم كه نشون ميداد از قضيه اون روز ناراحت نبود فكر ميكردم توران از اينكه مي بينه يه پسر جوون بهش توجه داره خوشحال هم هست و فكر ميكنه هنوز طراوت جووني رو داره توران نگاهش به من عوض شده بود ولي نگاه بدي نبود نگاهي نافذتر بود انگار دوست داشت تو نگاهم بخونه به چي دارم فكر ميكنم.
سال بعد همون حوالي مرداد ماه بود كه رو پشت بوم خوابيده بودم كه با صداي زمين خوردن يه مجمر مسي بيدار شدم عباس آقا مجمر را انداخته بود زمين وقتي رسيدم لب بوم همزمان توران رسيده بود در خونه مون براي خداحافظي و طلب حلاليت يه نگاهي به بالا انداخت انگار مي دونست من شب رو پشت بوم خوابيدم وقتي چشم تو چشم شديم يه لبخند بهم زد و گفت:
خداحافظ علي آقا…

نوشته: Dalli


👍 2
👎 1
194600 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

399742
2013-09-23 07:30:55 +0330 +0330

عجب به اونجا نرسید

0 ❤️

399743
2013-09-23 07:41:42 +0330 +0330
NA

سلام دوست عزیز

من معمولا رو داستانها نظری نمیدم … چون فقط برای وقت گذرونی خوبن و هیچ ارزش دیگه ای ندارن ، ولی حیفم اومد رو داستانت هیچی نگم و سکوت کنم.
بسیار بیان زیبایی بکار برده بودی و کمترین ایراد املایی رو هم داشتی… اگر واقعا حاصل ذهن خودت هستش ، بهت توصیه میکنم که به کارت ادامه بدی ؛ خیلی موفق تر از اینها هم میتونی بشی…

دستت درد نکنه

0 ❤️

399745
2013-09-23 07:58:25 +0330 +0330
NA

اخرش چی شد؟ :|
این چی بود اصلا؟ :|

0 ❤️

399746
2013-09-23 08:06:20 +0330 +0330

خوب بود بابا جان دستت درد نکنه

0 ❤️

399747
2013-09-23 08:11:08 +0330 +0330
NA

ای بابا دلمون کباب خواست برات :|

0 ❤️

399748
2013-09-23 09:51:13 +0330 +0330
NA

این داستان ادامه دارد… :|

0 ❤️

399749
2013-09-23 10:07:56 +0330 +0330
NA

زیبا. شیوا. پر از احساس . خیلی یاد دوران نوجوانی افتادم. دستتون درست اخوی.
ولی شیطون کلا تو کار زنای همسایه بودی ها. ولد چموش .

0 ❤️

399750
2013-09-23 11:41:58 +0330 +0330

Dalli تا حالا کجا بودی!/
دمت گرم، خیلی خوب بود عزیز. وصف صحنه ها و افکار علی و توران و معرفی اون یارو لندهور و کلآ فضا سازی و … خیلی خوب بود. آفرین
موفق باشی

0 ❤️

399751
2013-09-23 13:33:08 +0330 +0330
NA

نخوندم خ خ خ خ

0 ❤️

399753
2013-09-23 15:51:24 +0330 +0330
NA

in chi bod!!! dastanesh kojash bod???

0 ❤️

399755
2013-09-23 23:55:52 +0330 +0330
NA

ماروباش که باچه حسی خوندیم.اولش خوب اخرش ریندی

0 ❤️

399756
2013-09-24 06:43:20 +0330 +0330

سلام
من کاری به بقیه ندارم ونظرهمه برام قابل احترام هست،اماخودم خیلی ازداستانت خوشم اومد،صحنه سازی هات خیلی عالی بود،دستت دردنکنه،حتمابه نوشتن ادامه بده،بازهم هزت ممنونم به خاطرداستان قشنگت،دلم میخواهدبازهم ازنوشته هات بخونم،موفق وپیروز وسربلندباشید؛یاحق.

0 ❤️

399757
2013-09-24 18:00:57 +0330 +0330
NA

احسنت …

0 ❤️

399758
2013-09-26 02:38:24 +0330 +0330

خوب بود، ولی ننویس . . . . . . . . . . . .
اینجا جای این داستان‌ها نیست. این همه وبلاگ برای داستان‌های مختلف درست شده ولی شما اومدی تو سایت سکس و شهوت می‌نویسی؟ از ما گفتن که دیگه ننویس.

0 ❤️

399759
2013-11-15 18:26:02 +0330 +0330
NA

سوژه خنده خوبی بود.
یادش بخیر سنه 1320 بود منم یادمه خخخخخخخخخخخخخخخ

0 ❤️

574845
2017-01-18 18:09:53 +0330 +0330

داستانت ساده و روان نوشته شده بود از اون نوع نوشته هایی که در عین سادگی تمام احساس و عواطفش را میشه حس کرد.نظر تمام دوستان محترم درسته داستان سکسی نبود اما خدایی بیایید صادق باشیم از این صدها داستان سکسی به نظرتون چند تاش حقیقت داره و زاییده ذهن بیمار نویسنده نبوده پس حداقل به پاس به تصویر کشیدن زیبای عشق یک نوجوان به زنی که قربانی شرایط اجتماع و خانواده شده است کمی خوددار باشیم گاهی همه چیز فقط سکس و لذت زودگذرش نیست

0 ❤️

771856
2019-06-05 23:32:10 +0430 +0430

قشنگ بود شبیه روش نگارش صادق هدایت

0 ❤️