حشریت بی حد و مرز

1402/07/24

کلاس صبحم که تموم شد با بچه‌ها دور هم نشسته بودیم که یکی از بچه‌ها پیشنهاد داد پنجشنبه جمعه رو بریم شمال تو ویلاشون یکم خوش بگذرونیم، چند نفر پایه بودن ی سریا هم گفتن نمیتونن بیان و البته ستون گندکاری و فساد یعنی من هم جز موافقین بودم

چون یکم هول هولکی شد و قرار بود فردا صبح حرکت کنیم بعد از ناهار تو تلگرام واسه مامان نوشتم که فردا میخوام با دوستام برم شمال، بعد از چند دقیقه نوشت: چی! با کیا؟
من: همکلاسیام، فردا صبح میریم جمعه شب برمیگردیم
مینا: کدوم همکلاسیات؟
من: بچه‌های دانشگاه دیگه، نمیشناسیشون
مینا: نمیخواد بری
من: مامان چی رو نمیخواد بری! بهشون گفتم میام
مینا: بگو مامانم اجازه نمیده
ی ایموجی پوکر فیس فرستادم و نوشتم: همینم مونده 😐 مگه بچم که بگم مامانم اجازه نمیده
دیگه چیزی ننوشت و چند دقیقه‌ای گذشت …
دوباره رو گوشیم نوتیفیکیشن اومد، مامان بود بازش کردم دیدم ی ویدیو مسیجه از این گردا
وقتی بازش کردم دیدم مامان رو تخت نشسته، با لحن مظلومانه‌ای گفت: نمیشه نری بابات که فردا شب سرکاره منم تنهام
یهو زد رو دوربین عقب و گفت ببین خونه سوت کوره چطور میتونی تنهام بذاری
وقتی زاویه دوربین عوض شد اول پاهاش تو کادر بود، همونطوری که رو تخت نشسته بود پاهاش روی هم انداخته بود و لخــــت فقط ی شــــورت سفید پاش بود بعدم گوشی رو چرخوند از نمای داخل خونه فیلم گرفته بود
برگ و بارم ریخت یدونه ایموجی پوکر فیس فرستادم 😐
مینا: چیه؟
من: هیچی فشارم افتاد وایسا الان میام
چندتا ایموجی خنده فرستاد و نوشت: چرا؟
من: هیچی دیگه از قصد فرستادی با احساساتم بازی کنی؟
مینا: چی رو؟
من: برو فیلم بازی نکن
دوباره خندید و نوشت خوشت اومد؟
من: اگه یدونه دیگه بفرستی قول میدم نرم
مینا: گمشو ببینم باز پرو شدی
من: پس به بچه‌ها قول دادم میرمممم
مینا: به جهنم برو الانم بـلاکت میکنم
اول فکر کردم داره شوخی میکنه ولی جدی جدی بـلاکم کرد!
کلاس بعدیم داشت شروع میشد منم نت بستم گفتم ولش کن شب خونه حرف میزنیم و رفتم سر کلاس …

حدودا ی ساعتی از کلاس گذشته بود، گوشیم در اوردم ببینم هنوزم بـلاکم یا نه
وقتی تلگرام باز کردم دیدم از بـلاک در آورده و ی ویدیو مسیج دیگه فرستاده!
صدای گوشیمو تا ته بستم و ویدیو رو باز کردم، این بار رو تخت دراز کشیده بود و پاهاش جمع بود، یکم دوربین روی روناش نگهداشت بعد گوشیو اورد پایین، این بار قسمت شـــورتش واضح‌تر پیدا بود، پاهاشو خوابوند و کش داد

از دیدن زیبایی‌های دنیا ذوق مـرگ بودم که یهو دستش گذاشت رو شــــورتش و دستش حرکت داد، با حرکت انگشتاش روش قشنگ برآمدگیش حس میشد، دوتا انگشتاشو باز کرد و دستش بیشتر روش فشار داد تا قلبمه اومد لای انگشتاش بعدم دستش کشید به سمت شکمش تا از لای انگشتاش دراومد و ویدیو تموم شد
روحم به پرواز دراومد خیلی قشنگ و سکــــسی بود، ی کوچولو صدای گوشیم باز کردم و نامحسوس گرفتم نزدیک گوشم که ببینم صحبت میکنه ولی دیدم نه چیزی نمیگه فقط تصویر بود
ی ایموجی چشم قلبی فرستادم و نوشتم پس من همین الان دانشگاه رو انصراف میدم میام خونه 😍
چشمم به گوشی بود ولی دیدم آنلاین نمیشه دوباره گوشی رو گذاشتم تو جیبم
کلاس که تموم شد همکلاسیم پریسا اومد کنارم گفت سرکلاس با دوست دخـترت چت میکردی خوشحال بودی؟
من: نه بابا مامانم بود
با خنده گفت عه مامانت واست نـود میفرسته؟
هنگ کردم، گفتم ها؟ نـود؟
پریسا: موقعی که گرفته بودی دم گوشت دیدم
تو دلم گفتم ای خاک بر سر کـــص‌دستت ریدی
من: آره یکی از دوستام بود
پریسا با خنده گفت: یکیییی؟ مگه چندتا داری؟
خودمو جمع جور کردم و جنتلمن مآبانه گفتم: بله دوستای بامعرفتم زیادن همه که مثل تو خسیس نیستن
قشنگ فشاری شد و با خنده گفت: خیلی آشغـالی بیشعور
دیگه صحبتمون ادامه پیدا نکرد و رفت، منم رفتم پیش بچه‌ها عذرخواهی کردم گفتم بدون من برید و ایشالا کوفتتون بشه بابام زنگ زد گفت باید بریم شهرستان من نمیتونم بیام
چندتا از بچه‌ها این کنسل کردن رو نتونستن هضم کنن که باعث شد به شوخی چند تا فحش بد بهم‌دیگه بدیم که در نهایت دل هممون شکست …

عصر که رسیدم خونه مامان و بابا خونه بودن، بعد از سلام احوال‌پرسی و عوض کردن لباسام رفتم تو آشپزخونه پیش مامان، دلم میخواست یه جوری سر صحبتو در مورد ویدیو مسیج باز کنم، خیلی ریز و سوسکی گفتم مامان هنوز سفیده؟
با ی لحنی که انگار نمیدونه در مورد چی حرف میزنم گفت: چی؟
با نگاه و ابرو به شــــورتش اشاره کردم ولی همچنان کابل میگرفت منم آروم گفتم شـــورتت
ابروهاش رفت بالا و گفت آها، نه قرمزه
من: عوض کردی؟
مینا: نه خونیه
ی حس رکب خوردگی عمیقی داشتم، در حالی که گوشام آویز بود با تعجب گفتم پریـود شدی؟!
نگاهم کرد و ابروهاش بالا بود سرشو تکون داد و گفت: هم؟! چی؟
من: آخه قرار شد نرم شمال که خونه شمال بشه
مینا: نخیر از این خبرا نیست الکی دلتو صابون نزن
جدی و بی حوصله به نظر می رسید منم پوکر فیس نگاهش کردم و گفتم: بد
چرخیدم و در حالی که میخندید از آشپزخونه اومدم بیرون …

بعضی وقتا بدجور به زن و شوهرا حسودیم میشه، هر موقع دلشون میخواد زارت یهو میگن شلوارتو بکش پایین ولی منه بدبخت باید هفت خان رستم طی کنم تازه بعدش هم برمیگردم سرخونه‌ی اول و فرداش اگه بخوام درمورد کاری که انجام دادیم حرف بزنم یجور رفتار میکنه حرف میزنه که حساب کار دستم بیاد، بگذریم به هر حال این شبم بدون اتفاق خاصی تموم شد و گذشت تا فردا نزدیکای غروب …
لحظه‌ای که وارد خونه شدم بابا هم داشت می‌اومد بیرون که بره سرکار، رفتم سمت آشپزخونه و نونی که خریده بودم گذاشتم میز، بلند گفتم: مینا بیا نونا رو بذار سرجاش
حین آب خوردن بودم که مامان اومد تو آشپزخونه، چپ چپ بهم نگاه کرد و گفت: مینا و زهرمار
از اینکه به اسم صداش بزنم بدش نمیاد ولی گاهی از این پرخاشگری‌ها داره، به هر حال اشکال نداره به قول بابا همه میناها همینجورین! یا شایدم فقط مینای ما اینجوریه نمیدونم …
لیوان آب شستم گذاشتم سر جاش، لحظه‌ای که داشتم از آشپزخونه می اومدم بیرون با کف دست ی اسپـنک زدم به باســـــنش
چنان لرزید و نرم بود که جیگرم حال اومد ولی انصافا یکم ناجوانمردانه محکم زدم چون وقتی داشتم میخندیم و می‌اومدم بیرون دستش گذاشت روش و گفت: آخخخخ بیشعورررر
رفتم تو اتاقم که لباسام عوض کنم، شلوار پیراهنمو دراوردم و تیشرتم برداشتم که بپوشم ولی ی ایده به ذهنم رسید! برای امشب تصمیم داشتم ی کارایی بکنم هر چند هنوز دقیقا نمیدونستم میخوام چه غلطی بکنم ولی گفتم بهتره الان شــــورتمو دربیارم که فقط ی شلوار تنم باشه شاید اینجوری بهتر بشه
شــــورتم از پام دراوردم و تیشرت برداشتم که بپوشم ولی وقتی چشمم به کیـــــرم افتاد و با در نظر گرفتن اسـپنکی که یکم پیش زده بودم زرتی تحـریک شدم، به چشم بهم زدنی دیدم تیشرت گذاشتم رو میز و دستمو دورش حلقه کردم و … 🤦

تو همین حال هوا بودم و چشامو بسته بودم داشتم جـــق میزدم که یهو …
شالاپ باســـنم داغ شد تا برگشتم مامان جلو روم دیدم، بدجور محکم بهم اسـپنک زد برق سه فاز از سرم پرید
من: چرا میزنییییی؟
مینا: چه غلطی داری میکنی؟
دستم جلوم گرفته بودم گفتم هیچی لباس عوض میکردم
مینا: دستتو رد کن
من: چرا خب!
مینا: رد کن میگم
دستم رد کردم و حالا تمام لخــــت با کیـــری شـــق جلوش ایستاده بودم
عصبانی گفت مگه نگفتم حق نداری از این گوها بخوری!
من: مال خودمه چیکار من داری!
دستش گرفت پایین به تخـــمام و یکم فشارش داد و گفت: که مال خودته آره؟
من: ماماااان
مینا: ای یامان، فشار بدم بترکن؟
با ی لحن نق زدن گفتم اذیـت نکن دیگه
مینا: باید این عادت کثیفتو ترک کنی
وقتی دیدم بیشتر داره فشار میده دیگه هیچی جز آخ و اوخ نگفتم
یکم که گذشت دستشو از رو تخــــمام رد کرد و دور کیــــرم حلقه کرد
یکم وضعیت بهتر شد واقعا دستای نرمش از دستای خودم لذت‌بخش‌تر بود
شروع کرد عقب جلو کردن دستش و خودش داشت واسم جــــق میزد
من: خب اینکه همون شد فقط خودم انجامش بدم بده؟
با ی لحن سکـــسی گفت میخوای دستمو رد کنم خودت انجام بدی؟
منطقی بود، متوجه شدم حرفم خیلی چرت بود گفتم نه نه تو انجام بدی بهتره
مینا: مث اینکه داره خوشت میاد آره؟
سرمو بردم عقب و ی آه کشیدم و گفتم: آره خیلی خوبه
یهو محکم فشارش داد و چرخوندش و گفت غلط کردی که خوبه من پوست تو رو میـکنم
همینجوری که کیـــرم تو دستش بود کشید و حرکت کرد
مینا: بیا ببینم
راه افتادم و گفتم میخوای چیکار کنی؟
مینا: میخوام آدمت کنم حرف نزن
رفتیم تو آشپزخونه، کنار میز بهم گفت همینجا وایسا
کیــــرمو ول کرد و رفت سمت سینک
منم دستمو گرفتم جلوم و داشتم میمالیدمش که یهو دیدم چــاقو به دست اومد سمتم
چـــاقو رو گرفت سمت شکمم و گفت دستتو رد کن
دستمو رد کردم بعد گفت: همینجا می‌ایستی، دستت بهش بخوره بریدن که نمیشه ولی بخدا با همین میکشم روش تا زخـم نشه و خــــون نیاد ولت نمیکنم
از اونجایی که میدونستم شوخی نداره و یک کاری که بگه انجام میدم رو انجام میده مثل ی بچه خوب دستامو بردم پشتم و تهـدیدش جدی گرفتم
مامان رفت سمت یخچال و منم با کیـــری شــــق کنار اوپن ایستاده بودم و نگاهش میکردم، از یخچال خیار گوجه و کاهو دراورد ‌و در حالی که می‌شستشون گفت: برو پیرهنتو بپوش و بیا
من: نه همینجوری خوبه راحتم
مینا: فقط پیرهنتو میگم، بدو
من: اوکی
از آشپزخونه اومدم بیرون و رفتم تو اتاقم تیشرتمو تنم کردم، وقتی برگشتم رو صندلی نشسته بود کاهوها رو خرد میکرد، همونجا قبلی ایستادم و دستامو بردم پشتم
بعد از یکی دو دقیقه گفتم: حالا تا کی قراره اینجوری اینجا وایستم؟
مینا: تا وقتی که من بگم وایسا حالا کارت دارم
تقریبا سالاد آماده شده بود و ظاهرا یک خیار و گوجه اضافه اومده بود، پاشد ظرف سالاد گذاشت یخچال اون یدونه خیار گوجه رو هم برداشت، پشتش سمت من بودم نمی‌دیدم چیکار میکنه تا اینکه برگشت و اومد سمتم …
با چشم و ابرو به پایین تنم اشاره کرد و گفت: این چرا خوابید؟
من: نمیدانم اطلاعی ندارم
مینا: بیدارش کن
تا دستمو اوردم کنارم گفت: نه نه بدون دست، دستتو ببر عقب
من: بدون دست چجوری آخه!
مینا: همونجوری که تو اتاق بلندش کردی، تو اتاق به چی فکر میکردی به همون فکر کن
هنوز ده ثانیه نگذشته بود گفت: زود باش دیگه
من: نمیشه بخدا، میشه حداقل خودت دست بزنی؟
مینا: نه نمیشه، تو اتاق به چی فکر میکردی؟
من: سکــــس و اینا
مینا: با کی؟
من: ی نفر
مینا: اسم بگو
دل زدم به دریا و گفتم خودت، قیافش اون لحظه دیدنی بود ترکیدم از خنده، توصیفش یکم سخته ولی ی طور یوبسانه‌ای نگاه کرد ابروهاش اومد پایین لباش رفت بالا، فکر میکردم انتظار چنین جوابی داشته باشه ولی نداشت ظاهرا
مینا: چشمم روشن دیگه، ذوق میکنم بچه بزرگ کردم
یکم که خندیدم گفت خب حالا چیکار کنم؟
دوباره به پایین اشاره کرد و گفت: بلندش کن زود باش
دستش اورد بالا، همون گوجه‌ی اضافه تو دستش بود بزرگ و کشیده و کمی سفت به نظر میرسد، ولی نکته جالب‌ترش این بود که از قسمت بالاش با چـــاقو ی سوراخ درست کرده بود
گوجه رو اورد بالا نزدیک صورتش و زبونش فرو کرد توش، یکم گوجه رو میک زد و بدون اینکه نگاهم کنه گفت: میدونی میخوام با این چیکار کنم؟
من: هوم فکر کنم بدونم
نوک زبونش کشید رو گوجه و لیسش زد و فرو کرد توش، یکم عجیب غریب بود ولی داشت جواب میداد کم کم داشتم تحـریک میشدم و بلند میشد
مینا: یکم دیگه قراره اینجا بجای زبونم این باشه
لحظه ای که گفت “این باشه” محکم کیــرمو گرفت تو دستش و کشید سمت خودش که چسبیدم به پهلوش
این خشونت آخرش تیری بود پیکرم، قشنگ برگشتم تو اوج …

تو ی دستش گوجه، انگشتای دست راستش دور کیــــرم بود نشست جلوم، ی مقدار با دست مالیدش وقتی مطمئن شد کاملا بلند شده گوجه رو گذاشت نوکش و گرد مثل پیچ بستن به چپ و راست میچرخوندش
گوجه‌ی بزرگی بود سوراخه بزرگی زده بود ولی خب به هر حال گوجه بود هر لحظه ممکن بود له بشه گند بزنه به خونه، گفتم: له نشه؟
از اون زاویه‌ی خوشگل پایین که چشاش می‌درخشید بهم نگاه کرد و گفت: له میشه به نظرت؟
سرمو تکون دادم و گفتم آره خب گوجس
مینا: خب اگه له شد با اون یکی که رو میزه از ی مسیر دیگه ادامه میدیم
خوشحال میزو نگاه کردم دیدم ی خیار به کلفتی گردن عموعلی روی میز بهم چشمک زد
آب دهنمو قورت دادم و گفتم: پس آروم باهاش کار کن چیزیش نشه
هنوز جملم تموم نشده بود که تا جایی که راه داشت هل داد رو کیــــرم
ابروهام رفت بالا و گفتم هووف
حس حال مسخره‌ای بود نمیدونستم بخندم یا لذت ببرم خیلی حال غریبی بود تا حالا گوجه نکرده بودم 🤦
یکم که گذشت و بعد از کلی چرخوندن گوجه دماش کم کم داشت نرمال میشد و خوش میگذشت، پرسیدم آبم تو همین بیاد؟
مامان در حالی که با دقت داشت گوجه بازی میکرد گفت: میل خودت کارم که تموم بشه باید این گوجه رو بخوری واسه من فرق نداره
من: ماماااان!
با اون یکی دستش پشت رونمو چنگ گرفت و گفت: مامان بابا نداریم امشب این گوجه رو نخوری زنده نمیمونی!
دستمو کشیدم لای موهامو جز هوووف حرف دیگه‌ای نداشتم
مینا: نزدیکه بیاد؟
من: تقریبا، ی ساعته سیخ مونده دارم میترکم
مینا: اوکی
با احتیاط گوجه رو دراورد و پاشد، از همه جام داشت آب گوجه میریخت و بدتر از همه نوکش می‌سوخت فک کنم تا توی کلیه‌هامم رفته بود، چند تا برگ دستمال کاغذی از رو میز برداشت داد دستم و گفت پاکش کن
دستمال گرفتم و گفتم ولی تموم نشد که!
مینا: چرا تمومه
من: مامان نیومد! دارم میمـیرم اذیـت نکن
گوجه رو گرفت سمت صورتش و توش نگاه کرد و گفت: توش که چیزی نریختی؟
با دستمال خودم پاک کردم اونم نگاه کردنش که تموم شد گوجه رو گرفت نزدیک دهنش و دهنش باز کرد و گفت: بخورم؟
ی لبخند زدم و گفتم بخور (تو دلم گفتم الان یهو فرو میکنه تو حلق خودم)
ولی دندوناشو گذاشت رو گوجه و ی گاز ازش گرفت، همینجوری نگاهم میکرد و میجوریدش
مینا: خوش طعمه‌ها میخوای توام؟
من: نه مررسی
ی گاز دیگه ازش گرفت و گفت: دهنت باز کن
ابروهامو انداختم بالا ولی آروم پلک زد و گفت باز کن عزیز دلم
گوجه رو اورد نزدیک لبام، منم چشامو بستم و دهنمو باز کردم، هر چی گوجه باقی مونده بود گذاشت تو دهنم، چاره‌ای نبود خوردمش البته طعمش با گوجه معمولی فرق چندانی نداشت فقط یکم داغ بود 🤦
مامان رفت سراغ اجاق گاز و غذا منم همینجوری مونده بودم
من: مامان کمک نمیدی دیگه یعنی؟
مینا: نه بذار شامو درست کنم
من: پس من میزنم
یهو برگشت و گفت: آدم نمیشی تو؟ همین الانم تو تنـبیه هستی غلط میکنی بزنی
من: مامان جون عشقم بخدا حالم بده‌ها
مینا: مهم نیست تحمل کن تا بعد از شام
من: میترکم تا اون موقع
مینا: فکر کردی تنبـیه چیه؟ نکنه گوجه رو فکر کردی تنبـیه بود!
آروم گفتم چه گیری افتادیم، صندلی رو کشیدم عقب و نشستم، چند دقیقه‌ای حرف نزدیم فقط تند تند نگاهم میکرد که به کیــــرم دست نزنم
منم گوشیش که رو میز بود برداشتم و داشتم تو اکسپلورر میچرخیدم، حدودا ده دقیقه‌ای گذشت، اومد کنارم و گفت دستت رد کن منم یکم بشینم خسته شدم
تکیه دادم به صندلی دستم رد کردم و گفتم کجا؟!
مینا: رو پات
نشست رو پام منم گوشی رو گذاشتم کنار و دستام دورش حلقه کردم که نگهش دارم
من: بخدا آزار داری
مینا: چرا؟
من: تا دیدی خوابید اومدی اذیـتم کنی
مینا: اگه اذیـتی پاشم
دستشو گذاشت رو میز که پاشه ولی خوشبختانه گرفته بودمش
شونه‌ش بوسیدم و گفتم با نشستنت اذیـت نمیشم وقتی پامیشی میری اذیـت میشم
مینا: زیبا و فلسفی بود هشتاد امتیاز
من: اون بیست درصدشو چرا ندادی
سریع سرم کج کردم و ی گاز تقریبا محکم از بازوش گرفتم، تکون که میخورد و تلاش میکرد بلند شه خیلی خوب بود، پشت رون و باســــنش رو پام حرکت می‌کرد و همین تکون خوردنا باعث شد تاپش یکم بره بالاتر و کیـــــرم که از پهلو چسبیده بود بهش با پوستش تماس پیدا کرد
داشت خوش میگذشت ولی هی میگفت غذا میسوزه بذار پاشم برمیگردم، چاره‌ای نبود دستم که دورش حلقه بود رد کردم پاشد ولی طبق معمول کارش که تموم شد زد زیر حرفش و برنگشت
پاشدم گفتم چرا اینقدر بدقولی؟
ی نگاهم کرد و گفت: زورم میرسه هر کار دلم میخواد میکنم
من: اگه اینجوریه منم به خیلی کارا زورم میرسه‌ها
یک قدمیش بودم دستم گذاشتم رو شکمش و آروم آروم بردم پایین، لحظه‌ی عجیبی بود چشم تو چشم هم نگاه میکردیم و هیچی نمیگفت، انتظار داشتم نذاره لمسش کنم ولی انگشتام کامل رسید روش و موج بالا پایینش قشنگ حس میشد، ضربان قلبم یهو رفت رو هزار
تو همون حالت که قفل کرده بود و هیچی نمیگفت و دستم از روی شلوار چسبیده بود رو کـــــصش صورتمو نزدیک صورتش کردم …
لبام دو سه سانت با لباش فاصله داشت، نفساش که از بینی‌ش بیرون می اومد قشنگ حس میشد، بالاخره سیاهی چشماش تکون خورد و یکم پایین‌تر به لبام نگاه کرد
تا لبم ی کوچولو خورد به لبش سرشو چرخوند و گفت سوخت سوخت …
الکی قابلمه رو هم زد ولی نه بوی سوختنی می‌اومد نه صدا
با لحن ناراحتی گفتم مـال من بیشتر سوخت و نشستم رو صندلی
با تعجب نگاه کرد و گفت چیت سوخت؟
من: کونم
بلند قهقه زد و گفت چراااا؟
من: چرا میری خب
مینا: جایی نرفتم که
من: اعتماد به نفسم با خاک یکسان میکنی، شدم مثل گرگه که تو میگ میگ بود هر موقع میخوام بهت نزدیک بشم درمیری
همچنان می خندید بعد که یکم خندیدنش کمتر شد گفت: میگ میگه من چرا یهو یادت میره من کی‌ام
من: خب کی‌ای؟
مینا: تو بگو کیم؟
من: مینا؟
مینا: نه خل بجز این
حوصله بیست سوالی نداشتم دیگه هیچی نگفتم، ی مکث کوچیک کرد و گفت: مامانتم نمیشه که هر کار دلت میخواد بکنی
من: هوووف
مینا: هوف هوف نکن پاشو میزو بچین شام آمادس
پاشدم با کیــــری شــــق که نزدیک سه ساعت بود تو همین وضعیت اسف‌بار بین خواب و بیداری گیر کرده بود میزو کمک دادم آماده شد
تو حین شام خوردن من هیچی نمیگفتم، مامان اونطرف میز نشسته بود من رو به روش
مینا: قهری؟
من: نه فقط اعصابم خورده
مینا: ولی قهریا
جواب ندادم به دقیقه نکشید که دیدم ی چیز خورد به پام!
با انگشتای پاش داشت میکشید به ساق پام، اهمیت ندادم ولی مدام ی صدا تو ذهنم میگفت پاشو بغلش کن ببرش تو اتاق اینقدر بکنش که نتونه تکون بخوره ولی بازم میگفتم نه فردا چطوری تو روش نگاه کنم
به هر حال خودم کنترل کردم، اون با پاش به پام کرم میریخت منم تمام تلاشمو میکردم بی توجه باشم تا اینکه یکم صندلیش کشید جلوتر و پاهاشو گذاشت لای پام رو صندلی!
ی نگاه بهش کردم سرشو تکون داد و هوم؟
بازم جواب ندادم، ساق پام کم بود حالا داشت با پاهاش میکشید به رون پام منم که لخـــت فقط ی تی شرت تنم بود
مینا: قهر نباش عشقم
من: قهر نیستم
مینا: پس چرا حرف نمیزنی؟
من: چی بگم
مینا: نمیدونم ی چیز بگو
من: شام بخوریم بعد حرف میزنیم
شام خوردن تموم شد و تکیه داد به پشتی صندلی و یکم سرخود پایین
ولی سر خوردنش فقط اونور نبود، این طرفم حس میشد چون کف پاهاش خورد به کیــــرم
همینطوری که دستم زیر چونم بود و ساکت داشتم پاهاش نگاه میکردم و فکر میکردم که الان چیکار کنم چه تصمیمی بگیرم اونم داشت با کف پاش کیرمو میمالید
لامصب پاهای خیلی نرمی هم بود وقتی دیدم یکی دو دقیقه دیگه اینجوری ادامه بده آبم میاد قاطی کردم، پاهاشو جدا کردم پاشدم رفتم پشتش آروم صندلیشو کشیدم عقب و چرخوندم
مینا: چیه؟
جلوش نشستم و دستامو بردم پشت کمرش کشیدمش جلو و بلندش کردم
مینا: چیکار میکنی؟
دستامو رو باســــنش جابجا کردم که مسلط باشم و ی لحظه ی اسپنک محکم به پشتش زدم و گفتم هیسسس
دستش دور گردنم حلقه کرد و گفت: میخوای چیکار بکنی؟

در حالی که بغـل گرفته بودمش وارد اتاق مامان‌اینا شدم و گذاشتمش رو تخت، دراز کشید و یکم خودشو کشید بالاتر، دستش برد لای موهاش و گفت: خب میخوای چیکار کنی؟
جواب ندادم بدون معطلی با زانو پریدم رو تخت و رفتم سمتش، دوتا دستمو گذاشتم لبه شلوارش که بکشم پایین ولی سریع خودشو کشید عقب و گفت: اوی اوی حیوون چه خبرته!
به ثانیه نکشید که از رو تخت پرید پایین، در حالی که میخندید میخواست از اتاق بره بیرون ولی از پشت سر گرفتمش نذاشتم فـرار کنه، دستامو دورش حلقه کردم و محکم چسـبوندمش به خودم، گـردنش گاز گرفتم و گفتم کجا فـرار میکنی؟
شهــــوت از چشمام داشت میزد بیرون، از سرشب تو آشپزخونه تا الان کامل لخــــت بودم و الانم کیــــرم چسـبیده بود به باســــنش و قشنگ لای دوتا قوس بود
دست و پا میزد که فـرار کنه ولی دوباره برگردوندمش سمت تخت و این‌بار آروم نه، پرتش کردم رو تخت و سریع خودم نشستم رو شکمش و دستاشو گرفتم
در حالی که به خاطر فـرار ناموفق‌ش نفس نفس میزد داشت می‌خندید، انگار بیشتر همه چیزو به شوخی گرفته بود ولی من اصلا شوخی نداشتم و دیگه صبرم تموم شده بود
مینا: باشه بیا ی بازی کنیم
من: مامااان بازی مازی نداریم بذار یکمم من خوش بگذرونم
مینا: کتـک میخوریا کثافت ول کن دستمو
ی دستشو ول کردم و دستم نزدیک لپش نگهداشتم و گفتم بزنم؟
چشاشو کوچیک کرد مثل اون حالتی که نزدیک سیـلی خوردنه و با تهـدید گفت: بزن ببین چیکارت میکنم
من: چیکار میکنی؟
مینا: معلومه، قهر میکنم!
دستمو یکم بردم عقب‌تر، قهقه زد فکر کرد پشیمون شدم ولی یهو شتررق ی سیـلی تقریبا محکم به لپش زدم، دستش گذاشت رو لپش و چشاش تو بازترین حالت ممکن گفت: زدی واقعا بیشعور!
دستمو گذاشتم رو گلـوش و یکم فشار دادم و گفتم خفــــتم میکنم
خندش بند اومد آروم‌تر شده بود
مینا: کی آخه دست رو مامانش بلند میکنه
من: خودت هر کار دلت میخواد با من میکنی بعد من نکنم!
مینا: معلومه که نه! اینجا رئیس منم! فقط من حق دارم هر کار دلم بخواد بکنم
من: فعلا که اسیــره منی خانوم رئیس
دستم از گردنش رد کردم و دراز کشیدم روش، دلم میخواست بیشتر بچـسبم بهش ولی به محض اینکه خوابیدم روش گفت: آخ بیب بیبام له شد
لحن گفتنش و جمله‌ش خیلی خوب بود، تو چشاش نگاه کردم و با خنده گفتم چیت له شد؟!
مینا: بیب بیبام
منظورش سیــــنه‌هاش بود، دوتایی زدیم زیر خنده …
یکم که خندیدیم خندشو جمع کرد و گفت: ولی من هنوز قهرم
من: ولی داری میخندی که!
مینا: نه این خنده‌ی تلخه من قهرم
من: چیکار کنم قهر نباشی؟
لپی که سیـلی زده بودمو کج کرد گرفت سمتم و گفت بـوس کن شاید بخشیدمت
لبمو بردم سمت لپش و لحظه‌ی آخر با دندون محکم گونه‌ش گاز گرفتم، با دست راستش سیـلی بود که بهم میزد و میگفت ول کن وحـشی آخخخ واااای
(آیــ ــدی WesternMidnight@ در تلگـــ ــرام و اینـــ ـستاگـ ـرام سرچ کنید، قسمت های قبل و بعد داستان هست عکساشم هست)
بعد سی چهل ثانیه ولش کردم و دوباره نشستم پایین‌تر از شکمش و گفتم تا تو باشی که بـوس نخوای
دستش گذاشت رو لپش و با حرص گفت: ازت بدم میاد جاش میمونه آشـغال لپ نازنینمو داغون کردی
من: بقیه جاهاتم امشب داغون میکنم
مینا: کجارو دیگه!؟
دستم گذاشتم رو سیــــنه‌ش و یکی فشار دادم و گفتم بیب بیبات
مینا: پوریااااا
من: جووووونمممم
ی حال مملو از خنده و لذت بود واقعا داشت خوش میگذشت ولی وقتی که گفتم جوووونم ی چیز گفت که یهو کل بدنم داغ شد
با صورت به سیــــنه سمت چپش اشاره کرد و گفت این یکیم بگیر!
خنده رو صورتم خشکید سریع اون یکی دستتم گذاشتم رو اون یکی سیـــ ــنه‌ش، حتی از روی تاپم نرم و بی نظیر بود،
قهقه زد و گفت حالا من میگم تو چرا تندی دستت میذاری روش بی‌جنبه
من: مامااااان اذیـت نکن
ترکیده بود از خنده فکر کنم اون لحظه قیافم یجور ناجور داغونی شده بود
بعد که یکم خندید گفت: خب دیگه بردار دستتو
من: خودت یکار میکنی تحــریکم میکنی بعد میگی نکن آزار داری؟
مینا: دوس دارم خوش میگذره …
با دستش میزد رو دستم که دستم رد کنم ولی خیلی محکم نمیزد منم به مالیدن این دوتا گوگولی ادامه دادم تا اینکه یکی دو دقیقه گذشت و مامان گفت: کافیه پاشو
من: نمی‌پاشم تازه شروع کردم اصلنم عجله‌ای ندارم
مینا: مامان جان قربونت برم اسباب‌بازی که دستت نیست بدنمه پاشو
من: این بدنو امشب میخورم
مینا: چشمم روشن دیگه چی!
من: بعدشم میرم سراغ اصل کاری
با خنده گفت: فکرشم از سرت بیرون کن عمرا اجازه بدم …
این حجم از معمولی به نظر رسیدن عجیب بود شایدم تحــریک شده بود ولی داشت نقش بازی میکرد که ریلکسه و اصلا تحــریک نشده ولی خب مهم این بود خودم رو ابرام و عمرا بذارم این بار موقعیت از دست بره
یکم بدنمو بردم عقب‌تر و لپمو گذاشتم رو سیـــنه‌ش، صورتمو چپ و راست حرکت میدادم تا لپم بماله رو سیـــنه‌ش، بدجور حس نابی داشت، لبمو گذاشتم روش فشار دادم مثل ژله رفت پایین و اومممهههه، ی بوس صدادار از رو تاپ ازش گرفتم
مینا: وااای بچه شدیا این لوس بازیا چیه!
من: آره تو کاریت نباشه بذار بازیمو بکنم
مینا: نصف بچه نصف اژدها پامو داری سوراخ میکنی
دوتایی خندمون گرفت، آخه کیـــرم پایین چسبیده بود به رون پاش و تو ماکزیمم حالت بود
خودمو جابجا کردم و بدون اینکه لبم از تنش جدا بشه رفتم پایین تا رسیدم به نافش، تاپش دادم بالاتر و نافش بوسیدم، نگاهمو اوردم بالا باهم چشم تو چشم شدیم گفت نکن آروم بشین
بدون اینکه نگاهمو ازش برگردونم زبونم دراوردم و آروم کشیدم رو تنش بالاتر از نافش، سرشو فشار داد به بالش و سقف نگاه کرده و گفت: پوریاااا نکن نمیتونم جمعت کنم
سرمو بلند کردم و رفتم بالاتر، نگاهم کرد و گفت چته؟
انگشتمو گذاشتم رو لبش و گفتم: هیسس، نیاز نیست چیزی رو جمع کنی کار اشتباهی نمیکنم تو فقط لذت ببر
چیزی نگفت در عوض انگشتم که رو لبش بود رو بـوسید
ی صدا تو درونم گفت خودش این همه داره کرم میریزه منتظر چی هستی دیگهههههه!
انگشتمو از رو لبش کشیدم رو چونه‌ش و بعد رو چالی گلوش بعدم انگشتامو رو تنش حرکت دادم تا پایین تر از سیــــنه‌هاش، کنار تاپشو گرفتم کشیدم بالا، میخواستم کامل درش بیارم ولی نمیزاشت میگفت نکن، با دست راستم ی اسپـنک زدم به کنار باســـنش زدم و گفتم دخـتر خوبی باش فقط تاپت
مینا: نه نمیشه
من: اوکی پس به زور میشه
تا تاپش دراوردم، دستاشو گذاشت رو سوتـــ ــین‌ش، خم شدم و لبامو چسبوندم رو دستش و بـوسیدم
من: دستتو رد کن
مینا: گفتم نه
من: گاز میگیرما
مینا: مگه خری؟
وقتی دیدم گوش نمیده واقعا خر شدم و روی دستش گاز گرفتم یکم تحمل کرد ولی دید دارم بدتر میکنم دستاشو برد کنار و گفت: باشه بیا فقط وحشـی بازی درنیار، آروم …

بالای سیـــنه‌هاش برق میزد، لبمو چسـبوندم روش و حرکت دادم و یکم بعد داشتم تلاش میکردم با دندون سوتـــینش پایین بکشم، دستام کنار بازوهاش بود
مینا: نکن خب! گفتی فقط تاپ آدم باش دیگه
من: چقدرم که به زبون خوش دراوردیش
تا خندید دیدم نمیشه دستمو اوردم جلو و سوتــین کشیدم پایین، یکم راحت پایین نیومد ولی به هر حال نوک گردالیش نمایان شد، لبمو چسبوندم رو نوکش اول بـوسیدم و شروع کردم با تمام قدرت میـک زدن
مینا: پوریاااا خدا لعنتت کنه وای
حدود یکی دو دقیقه با همون یکی مشغول بودم و لبمو میکشیدم روش، میبـوسیدمش و لیـس میزدم بعدش دستمو بردم پشت کمرش و فشارش دادم بالا و گفتم: بیا بالا تا بازش کنم
مینا: هووف
اعتراضی نکرد و اومد بالا سوتـــین باز کردم و از تخت انداختم پایین
دوباره دوتا دستاشو گذاشته بود روشون زدم رو دستش گفتم ردش کن
سیــنه‌هاشو بهم فشار داد و ابروهاشو انداخت بالا، رفتم کنار و پامو از روش رد کردم و به پاهاش نگاه کردم و گفتم: اوکی پس میرم پایین
یهو دستاشو رد کرد و گفت: نه بیا، بیا همینو کوفت کن

دوباره برگشتم سرجام سیــــنه‌هاش جلو چشمام بدجور دلبری میکرد، سرمو بردم پایین اول یکم نیپـلش با نوک بینی‌م تکون دادم و بعد لبمو چسبوندم روش، همینجوری که یکیشو با دست میمالیدم و اون یکی رو میخوردم گاهی با دستش میزد رو لپم یا میبرد لای موهام، دوتایی ساکت بودیم و کارمون میکردیم
بعد از چند دقیقه دیگه واقعا نیاز داشتم ارضـــ ــا بشم، از روش بلند شدم و رفتم کنار پاهاش، دستم گذاشتم رو لبه شلوارش که بکشمش پایین ولی محکم شلوارشو گرفت و گفت: دیگه زیاده روی نکن عه!
من: ماماااان دختر خوبی باش
یهو همونجوری که خوابیده بود پاهاشو بلند کرد گرفت بالا و گفت: خوب‌تر از من تو دنیا پیدا نمیکنی، به لای روناش اشاره کرد و گفت بذار اینجا
من: آخه با شلوار؟!
مینا: تو بذار خوبه
رفتم جلوتر و چسبیدم بهش و کیــــرم گذاشتم رو کـــصش، پاهاشو جمع کرد و بعد جفت مچ پاهاشو گذاشت رو شونه‌ سمت چپم و گفت حالا عقب جلو کن
با اینکه شلوار پاش بود ولی خیلی خوب بود یکم عقب جلو کردم ولی دیدم زرشک یکم دیگه همینجوری ادامه بدم آبـــم میاد هم شلوارش کثیف میشه هم بعدا که بهش فکر کنم دل خودم میشکنه، گفتم مامان اینجوری نمیشه حداقل بذار شلوارتو دربیارم
مینا: نه ادامه بده میشه
من: مامان فقط شلوارت دست به شــــورتت نمیزنم
مینا: هوووف دربیار فقط زود تمومش کن از اتاق برو بیرون
لبه شلوارشو گرفتم یکم کشیدم پایین، باســــنش گرفت بالا ولی لحظه آخر شلوار و شــــورتش همزمان کشیدم پایین
مینا: پدسگ گفتی فقط شلوار نکنننننن
ولی دیگه دیر شده بود جفتشو دراوردم و انداختم کنار
دوتا دستش محکم گذاشته بود رو کصش و با ی لحن مظلومانه‌ای گفت: خر نشیا گناه دارم
من: نترس بابا کاریت ندارم
دستمو کشیدم به پاهای خوشگلش و روی زانوش بـوسیدم، ساق پاشو بلند کردم و دوباره پاهاشو به هم چسبوندم و مثل حالت قبل چسبیدم بهش و کیــــرم گذاشتم لای روناش …
سرشو چرخوند سمت پنجره و بهم نگاه نمیکردو دستش رو کـصش بود،
کیـــرم تا پایین‌ترین جای ممکن پایین بردم در حدی که زیرش میخورد به دستش، همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه کیــــرم گیر کرد به انگشترش و یهو کشته شدم! (پایان داستان)

وسط عشق حال کردن دل جیگرم اومد تو دهنم، اومدم عقب که ببینم خــون میاد یا نه که دیدم نه اوکیه، دستم دور کیــــرم حلقه کردم و گفتم رد کن دستتو داغون شدم
خندید و ی دستش برداشت و کشید روی رونش و گفت خب بالاتر بذار این همه جا
دستامو گرفتم کنار رونش و رفتم جلو، حالا پاهاش به حالت هفتی تو دستامو بود و کیــــرم چند سانتی کــصش
من: دستت رد کن
مینا: که تا ته بکنی توش!
من: نه …
اجازه نداد جمله‌م تموم شه گفت: نمیشه حرفشم نزن
من: مامان دستام که اینجاست (کنار روناش) خودت با دست بذار روش اگه خواستم کار اشتباهی کنم اجازه نده
یکم نگاهم کرد و مکث کرد ولی دید تقریبا منطقیه
ی دستش آورد سمت کیــــرم و گرفت گذاشت روش، رسما خیس بود قشنگ با حرکت دادن انگشتاش روش لیز میخورد، خیلی باحال بود، روش فشار میداد و چپ و راست میکرد و منم خودمو کوچولو کوچولو عقب جلو میکردم
دست راستم بردم جلو و ته کیــــرم گرفتم گفتم: اینجا چقدر خوبهههه
خندید و وقتی دید خودم نگهداشتم دستاشو برد سمت سیـــنه‌هاش و با شست‌ش رو نیپـل‌هاش میکشید و باهاشون بازی میکرد، کاملا ساکت بود فقط گاهی آب دهنشو قورت میداد و لب پایینی‌شو گاز میگرفت
وقتی دیدم حواسش بهم نیست و یک قدمی بهشتم گفتم دیگه من که تا اینجا اومدم بذار تجربه‌ش کنم فوقش مگه میخواد چی بگه
کیــرمو یکم اوردم عقب و با نوکش کشیدم روش، ی چند باری انجام دادم نگاهش کردم دیدم زیر چشمی داره کبــــصشو نگاه میکنه و لباشو گاز میگیره، فکر کنم فکرمو خونده بود ولی همچنان ساکت بود
کیــــرم اوردم عقب و تو حرکت جلو فشارش دادم پایین و هل دادم جلو، رفت توش، دستامو گذاشتم کنارش و وزنم انداختم روش و تا جایی که میشد فشار دادم داخل
ی آههههه خیلی بلند و ســسکی کشید و سرشو فشار داد به بالش و در حالی که صداش میلرزید آروم گفت: پوووووریاااا
واقعا حس محشری بود، ی جای تنگ و داغ که محکم داشت به کیــــرم فشار می اورد و کیـــرم توش لیز میخورد، رون پاهاش که چسبیده بود به پهلوهام و منقبض کرده بودشون، بدنم که شالاپ شالاپ میخورد به بدن نرمش دیونه کننده بود انگار زمان ایستاده بود به صورتش که نگاه کردم اون فیس خوشگل ســـکسیش با چشم و ابرو و دهنش داشت تکون میخورد ی چیزی داشت میگفت ولی انگار کر شده بودم …
همینجوری که عقب جلو میکردم میزد به سیـــنم، دقت کردم ببینم چی میگه؟
مینا: کانـــدوم، کانــــدوم نداری احـمق الان بدبختم میکنی
راست هم میگفت دو قدمی ارضـــا بودم ولی خب هیچی مهم نبود، بدون اینکه حرف بزنم داشتم تلبمه میزدم که یهو نوک سیـــــنمو گرفت و با تمام توانش چلوند
من: آخخخخخ نکنننن
مینا: دربیار ببینم دربیار، پوریااااا کانــــدوم بذار بعد بکن
با بدتر چلوندنش مجبور شدم بکشم بیرون، رفتم عقب و سیــــنمو گرفتم
مینا: تو درآور کانــــدوم هست پاشو بردار
پاشدم از رو تخت اومدم پایین رفتم سمت درآور کشو رو باز کردم، هر چی وسیله‌هارو میریختم بهم نمیدیدمش کورم شده بودم، برگشتم گفتم نیست!
دستش گذاشته بود رو کـصش و میمالیدش
مینا: بگرد هست جعبه‌ش آبیه
من: نیست مامان
مینا: اه
خودش پاشد اومد پیداش کرد یدونه از توش دراورد و برگشت سمت تخت، پرتش کرد رو تخت و گفت: حالا انقد بکن تا بترکی
خودشو پرت کرد رو تخت و همونجوری به شکم دراز کشید، کانــــدوم برداشتم با دندون پارش کردم و درش اوردم گذاشتم روش،
سرشو چرخونده بود و داشت نگاهم میکرد
مینا: چه بلدم هست کجا یاد گرفتی بیـشعور
خندیدم و کامل کشیدم روش و پریدم رو تخت، ی اسپـنک جانانه به باســــنش زدم اوردش بالا و گفت آخ کثافت
من: از پشت؟
مینا: نه فقط جلو
چرخید و پاهاشو باز کرد، بین پاهاش نشستم و کیـــرم گذاشتم رو کــصش میخواستم هل بدم داخل که گفت: اوی وایسا!
دستش اورد جلو و کیــــرمو فشار داد رو کـــصش و مالیدش که از خیسی کــصش خیس بشه، یکم که گذشت گفتم بسه الان آبـــم میاد
دستش دور کیـــرم حلقه کرد و محکم فشارش داد و گفت: حالا که تا اینجا اومدی گوه میخوری آبـــت بیاد
اینو که گفت سرشو فشار داد روش و رفت توش …
دوباره کیـــرم برگشت تو این کــص تنگ، دستامو گذاشتم رو سیـــنه‌هاش و مثل ی گراز وحشی شروع کردم به تلمبه زدن، بدنش مثل ژله بالا پایین میشد و با دهن باز آه ناله میکرد و میخندید!

خنده و ناله باهم قاطی شده بود، دست چپم گذاشتم کنارش و با دست راستم ی سیلی بهش زدم و گفتم نخند
سرش برگردوند و تو چشام نگاه کرد و ی جووون خیلی تحـریک کننده گفت و گفت دوباره بزن
من: دوس داری؟
مینا: بزن حرف نزن
چندتا سیلی دیگه زدم خیلی محکم نمیزدم ولی جالب بود خودمم خوشم اومد، اونم آههههه و جووون میگفت و میخندید، دیگه واقعا بیشتر از این نمیتونستم تحمل کنم کیــــرم که داخل بدن ســکسیش بود، خودشم دائم ی حرکاتی با چهره و لب و چشماش در می‌اورد که له له شده بودم، با فشار تمام آبــــم تو کانــــدوم خالی شد و خوابیدم روش
احساس میکردم کل وجودم خالی شده، دستاشو دور کمرم و پاهاشو دور پاهام حلقه کرد و فشارم داد به خودش، محکم چسبیده بود بهم!
یکم که گذشت و فشارم برگشت سرجاش ی دستش از رو کمرم رد کرد اورد لای موهام، با انگشتاش لای موهام میکشید و منم سرم کنار سرش لبم چسبیده بود به گردنش، آروم آروم پایین تنمو بهش فشار میدادم و کوچیک کوچیک عقب جلو میکردم چون با پاهاش محکم نگهم داشته بود نمیشد بیشترش کنم
احساس کردم دیگه کافیه چرخیدم به پهلو که درش بیارم ولی وقتی چرخیدم دیدم پایین‌ تنش همچنان محکم بهم قفل شده، نگاهش کردم و گفتم درنیارم؟
با ی لحن باحالی گفت: چشمت کور توش نمیکردی عزیزم
با دست چونه‌ش گرفتم و یکم فشار دادم لباش غنچه شد و سرشو تکون دادم و گفتم: لوسه بیمزه
چشاش که برق میزد و لباش تو اون حالت خیلی جذاب بود، سرمو بردم جلو و لبم چسبوندم رو لبش، بوس که نه ی ماچ گنده از لباش گرفتم و بعدش لبامو چپ و راست، بالا پایین، دایره‌ای میمالیدم رو لباش
تو اون وضعیت نامفهوم گفت ول کن فکم شکست
دستم ول کردم ولی دور نکردم ی سیلی زدم به لپش
مینا: اومممممم
احساس میکردم ی کشف بزرگ کردم! وقتی میزدمش خوشش می‌اومد و همین خیلی واسم تحریک کننده بود
(اسم نویسنده رو در تلگــ ــرام سرچ کنید)
خلاصه بعد از کلی ملچ ملوچ و گاز گرفتن لب و چونه‌ و زبون دوباره کیــــرم شــــق شد، پاهاشو از دورم رد کرد و حالا اون ی اسپـنک به باســــنم زد و گفت خودتو تکون بده بچه خوشگل
من: نترکه؟
مینا: نترس چیزیش نمیشه
شروع کردم تلمبه زدن با این تفاوت که این بار سیــــنه‌هامون چسبیده بود بهم و در حال بوسیدن هم بودیم، واقعا نوک سیــــنه‌هاش که برجسته بود و به سیـــنه‌هام چسبیده بود خیلی حس عجیب و خاصی داشت یه جورایی قلقلک میداد که احساس میکردم نمیذاره راحت نفس بکشم
ریتم نفسامون که تندتر شد سر و گردنم محکم بغل گرفت و لاله گوشمو گاز گرفته بود ول نمیکرد! اولش چیزی نگفتم ولی وقتی دیدم قصد ول کردن نداره گفتم گوشمو ول کن
با همون صدای لرزان و دندونا رو هم گفت: خفه شو، بکن
من: درد داره
مینا: میخوام درد داشته باشی، دیرتر، آبت بیاد
من: هووف
سرمو بردم عقب و لاله گوشم به سختی از لای دندون این کروکودیل دراومد، دهنمو بردم سمت بینی‌ش که گاز بگیرم ببینه چقدر بده ولی وقتی لبام چسبید رو بینی‌ش دلم نیومد البته دلیلش فقط این نبود، به محض اینکه نوک بینی‌ش رفت تو دهنم شروع کرد به لرزیدن منم ترجیح دادم به حالش گند نزنم و فقط یکم خوردمش
تجربه جالب خوردن بینی! تن نرمش که زیر تلمبه زدنام موج برمی داشت و زیرم تکون میخورد، حالت خمار چشماش که چشم از روم برنمیداشت، حرکت انگشتاش رو کمرم و شلپ شلپ صدایی که با آه و جون گفتناش ترکیب شده بود واقعا بی‌نظیر بود، ضربان قلبم به شدت بالا بود ولی سرعت خودم داشت کمتر و کمتر میشد! فشاری که کبـــ ــصش داشت به کیـــ ــرم می‌اورد از زمانی که تو دستش بود و فشارش میداد خیلی بیشتر بود، با هر بار تماس بدنم (زیر شکمم) با بدنش تلاش میکردم بیشتر بهش فشار بدم و تا آخرین حد ممکن فشار بدم توش
صداش وحشتناک بالا رفته بود بلند بلند داشت آه آه میکرد، تو حالتی که دست چپ و راستم حالیم نبود گفتم آروم همسایه‌ها میشنون!
یهو گفت: بشنون، به کیــــرم!
قشنگ تسمه تایم پاره کردم، این اولین باری بود که کلمه‌ی کیــــرو ازش می شنیدم و باعث شد نتونم بیشتر تحمل کنم و مثل فواره آبـــم تو همون کانــــدوم خالی شد، همزمان که من داشتم ارضـــا میشدم اونم لرزیدنش شدیدتر شد و ارضــــا شد
کامل خوابیدم روش و سرم گذاشتم کنار سرش و فقط پاهاشو با پام نگهداشتم که انقدر تکون نخوره، از ی طرف احساس میکردم گوله‌ی انرژیم از ی طرف کل انرژیم رفته بود
مینا: نفسم داره میگیره بچرخ
همونجوری که دستم به شونه‌ش بود چرخیدم به پهلو و دستم بردم پشت کمرش که چسبیده به خودم نگهش دارم، پایین تنشو یکم فاصله داد و کیـــــرم لیز خورد اومد بیرون
من: روتختی کثیف شد
صورتامون نزدیک هم بود نفس نفس که میزدیم میخورد به صورتامون، لبمو بوسید و گفت مهم نیست
من کار خاصی نمی کردم فقط دراز کشیده بودم و با دست نگه داشته بودمش اونم لبامو چونه‌مو می بوسید و منم نگاهش میکردم، یکی دو دقیقه که گذشت دوباره شروع کرد وحشیانه لبامو خوردن منم دوباره جوگیر شدم و همراهی کردم یکم که گذشت با ی لحن ســـ ــسکی گفت میخوای بازم؟
من: نمیدونم، آره
گفتم آره ولی واقعا دیگه جون تو هیکلم نبود
ی بوس طولانی از لبم گرفت و گفت: کافیته عزیز دلم
پاشد پر انرژی نشست و دستش برد بالا شتررررق خوابوند رو لپم و گفت: پاشو ببینم گند زدی به تختم
من: ماماااان
مینا: درد
من: میزنی چرا ریدی تو حالم
مینا: پاشو حرف نزن
پاشدم نشستم تازه چشمم افتاد که کانـــدوم رو کیـــرم، گفتم: منکه کانــــدوم داشتم خودت تختو کثیف کردی!
از تخت رفتم پایین و در حالی که رو تختی رو جمع میکرد گفت: باعثش کیه؟
من: بله منطقی بود
خندید و گفت برو حموم فقط زود بیا بعدش من میخوام برم
من: خب بیا باهم بریم
برگشت چپ چپ نگاهم کرد و گفت حالا دم به دقیقه میخواد برو ببینم ایش
مینا: زود برو لباساتو خودم میارم اونم دربیار بنداز تو سطل آشغال
از اتاق اومدم بیرون و مستقیم رفتم تو حموم …

نوشته: WMLand


👍 29
👎 7
80201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

953064
2023-10-17 00:49:05 +0330 +0330

اینجای داستانو تو ۲۷ طیف خاکستری بهتر روایت کردی. حیف شد واقعا

0 ❤️

953101
2023-10-17 07:02:46 +0330 +0330

بجای این کارا کل داستان رو یجا پست کن

0 ❤️

953105
2023-10-17 07:48:22 +0330 +0330

با این کارت حس میکنم ما رو به عنوان مخاطب خر فرض کردی
کلا نویسنده های سایت کیر کردن تو احترام به مخاطب
سیکیم ایچین بابا

0 ❤️

953110
2023-10-17 08:29:26 +0330 +0330

سلام توکه شب غربی رو داری مینویسی سر جمع چند قسمتو یکی کن اینجا به ترتیب بزار خواننده های این سایت هم داستان رو کامل دنبال کنن ممنون میشم قلم خوبی داری

0 ❤️

953119
2023-10-17 09:45:17 +0330 +0330

همون داستان بود که مامانش گفت کاندوم بذار.حالا هرچی میخوای بکن.یکم جمله جابجا کردی…جالبه.ایناکه ننشون رو میکنن یاامیرن یا پوریا😑😑😑😱

0 ❤️

953121
2023-10-17 10:37:20 +0330 +0330

داستان پوریا رو کش رفتی اینجا کپی کردی فکر میکنی شاهکار کردی.

0 ❤️

953179
2023-10-17 22:53:02 +0330 +0330

دهنت سرویس این همه کوس شعر چطور ردیف کردی نتونستم بخونم صوتی میفرستادی شب قبل خواب بجای داستان شب گوش میدادم

0 ❤️

953270
2023-10-18 13:22:23 +0330 +0330

بااونکه محارم دوست ندارم ولی خوب نوشتی ولایک تقدیم به شما 👍👍👍👍👍👍

0 ❤️

953281
2023-10-18 14:54:32 +0330 +0330

خیلی خوب بود تو جزئیات

0 ❤️

953287
2023-10-18 16:08:36 +0330 +0330

کوسو شعره

0 ❤️

953429
2023-10-19 13:00:26 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

953448
2023-10-19 16:09:04 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

953489
2023-10-20 00:20:24 +0330 +0330

داستان خوبی بود ممنون

0 ❤️

965554
2024-01-07 04:05:58 +0330 +0330

چقدر کصشعر اینا تخم کردن کص نکردن رفتن دنبال ناموسشون

0 ❤️