خاطرات سربازی

1390/05/08

بچه ها اسم من مهدی هستش بچه تبریز .بعد اینکه تو 22 سالگی مدرک کاردانیمو گرفتم اماده شدم برم سربازی (البته همش کونم میسوخت میدونید که) بعد اموزش که تو تبریز بودم تقسیم شدیم و من افتادم اورمیه خیلی ناراحت بوودم اما نمی دونستم کلی دل خوشی در انتطارمه.خلاصه رفتم اورمیه اونجا هم بعد تقسیم فهمیدم باید تو یکی از کلانتریهاش خدمت کنم.چاره یی نبوود مشغوول شدم بعد یکی 2 ماه که حسابی کلافه شدم یکم نافرمانی کردم و رییس کلانتری تعدیل منو زد به دادسرای ارومیه. منم تو کونم عروسی بود فک کردم میرم جای بهتر.اما چه عرض کنم کونموون پاره میشد صد رحمت به کلانتریش.

بچه های ارومیه میدونن دادسرای ارومیه خیابان اپادانا چسبیده به یه خوابگاه دخترانه خلاصه یه شب که دلم پر پر بود رفتم پشت بووم و یه دل سیر گریه کردم همین طور که گریه میکردم دیدم صدا میاد نگا که کردم دیدم 2تا دختر نشستن رو پشت بوم خوابگاه دارن میحرفن.همونجا بوود که دلتنگی یادم رفت کمی که به حرفاشون گوش کردم دیدم دارن در مورد دوس پسرشوون میگن و سکس با اوونا.اونشب با حرفای اونا یه جلق حسابی زدمو رفتم خوابیدم.فردا شب دوباره رفتم که کسی نبوود عینه این کیر خورده ها آویزون اومدم پایین.3 شبه دیکه هم همینطور.شب چهارم بود که دیدم اومدن.همون 2تا.یکم دردو دل کردن منم همونجا فهمیدم اسم یکیشون نارین و کرد اون یکی دوسش هم لیلا بود یچه کرمانشاه.یه کم که حرف زدن فهمیدم نارین از دست bfاش ناراحته.اون شبم گذشت.دیگه خبری ازشون نشد بعد 2ماه که من از مرخصی برگشته بودم رفتم پشت بووم دلمم گرفته بوود بد جووور.رسیدم بالا دیدم که نارین نشته و حای حای گریه میکنه فهمیدم اونم دلش گرفته نفهمیدم چی کار کنم منم رفتم جایی که منوببینه و زدم زیر گریه.منو که دید خودشو جم کرد سریع رف .یه نیم ساعت که اونجا بوودمو حسابی خودمو خالی کردم دیدم که نارین یه چادر انداخته سرش وامد نشست همون جای قبلیش.منم تا اونو دیدم پاشدم برم که گفت راحت شدی؟گفتم چطو مگه گفت بد جوری گریه میکردی گفتم نههه.یکم اینجوری حرف زدیم بعد سفره دلمو واسش وااا کردم یکم صمیمی شدیم و خدافظ ی کردیم.رفتم بخوابم مگه خوابم میبرد.

خلاصه فردا شد تا ساعت 2ظهر کارامو تموم کردمو حاج اقا…رو رسوندم خونه اش بعد اومدم نهار خوردم و فوری رفتم پشت بوم. یادم نمیره درست2 اردیبهشت ماه بود 8 ماه خدمت شده بوودم .رفتم بالا .نشستم اونم یه 10 دقیقه بعد اومد.ی کم حرف زدیم اینبار اون گفت اول از دوستش که همیشه با اون حرف میزد ام به خاطر اینکه مامانش فوت کرده رفته شهرشوون اینم ایجا تنها مونده.یکم که گذشت از سر حرفو در مورد bfاش باز کردم گفت و گفت اخر رسید به اینجا که 10 روز باهاش تموم کرده سر چی نگفت.سااعت 4 اومدم پااین و کمی با بجه ها شوخی کردم میدونستم که امروز باید یکاری میکردم چون فردا یا پس فردا دوسش بر میگشت.خلاصه شب شد ساعت 11 رفتم بالا ذیدم زودتر از من اونجاست با یه چادر گلگلی.رفتم نشستم کنارش همینکه نشستم دستمو گرفت گفت که اره تو خیلی اروومم کردی حرفات سبکم کرده و از این کوس شعرا.منم دسته دیگمو انداختم رو پشتشوو بغلش کردم.یه کم تو سکووت گدشت و بع دوباره صحبت کردیم متم یه کم بحث و کشوندم به سکس و میل جنسی انسان ساعت 12 بود هنوز هیچ گوهی نخورده بودم بعد کمی گفت که من باید برم پا شد که بره چشام گره خورد به چشاش.رفت.فرداش طهر کلاس داشت دوباره ساعت 11 شبش رفتم بالا اون دیر تر اومد ساعت 11.20 اما امشب از چادر خبری نبوود با یه تاپ و یه شلوار استرج.سکسی سکسی بوود گفت که به دوستم زنگ زئم گفت داره میاد تو راه.حشر از چشاش میبارید.منم دلمو زدم بهدریا و لبامو گداشتم رو لباش وای دیوونه شدم انتطار داشتم مقاومت کنه اما بر عکس خیلی حرفهایی همراهیم کرد واددد نمیدونید تو سربازی اینکارا چقد میچسبه.خلاصه تا دیدم مخالفت نمیکنه دستمو گذاشتم رو سینشوو مالیدم هیچی نگفت فهمیدم اونم دلش میخواد یکم مالوندم بعد از رو تاپ شروع کردم به خوردنه سینه هاش اااااااااااوووووووووووووووی دیوونه شده بوودم کیرم داش منفجر میشد فک کن 10 ماه بود جز کف دستی چیزی ندیده بوود
بعد اینکه سینه هاشو حسابی خوردم و باد باد کردن یه کم کوسشو مالیدم و کمربندمو باز کردم وکیرمو دادم دستش هموون اول بار اول که کرد تو دهنش ابم اومد فک کنم دهنش پر پر شد از آبم.


👍 0
👎 0
22921 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

291625
2011-07-30 13:47:53 +0430 +0430
NA

هنوز کسی نیومده!!

0 ❤️

291626
2011-07-30 14:00:51 +0430 +0430
NA

امروز فقط دوم شدما

0 ❤️

291627
2011-07-30 14:09:41 +0430 +0430
NA

,

0 ❤️

291628
2011-07-30 15:26:22 +0430 +0430
NA

Feri151 :
سلام دادا
چرا نيستي چند وقته؟
نمي گي اين جماعت همه به عشق تو ميان تو اين سايت

دادا وقت كردي بياو يه حالي به بروبچه ها بده

0 ❤️

291629
2011-07-30 17:04:12 +0430 +0430
NA

حس میکنم راست بود نمیدونم چرا!!!

0 ❤️

291631
2011-07-30 20:09:12 +0430 +0430
NA

چقدر بي مزه و يخ بود من كه باورم نميشه تموم شده اصلا چي شد آخرش؟كرديش نكرديش؟فك كنم خودتم نفهميدي چي شد هااااااا.ميگم حيفه اين چشاتون نيست الكي الكي بگاش ميدين؟؟؟ =)) =)) =)) =))

0 ❤️

291632
2011-07-30 22:13:26 +0430 +0430

#:S از گرما سردرد شدم #o

0 ❤️

291633
2011-07-30 23:53:53 +0430 +0430
NA

blof عزیز
هستم داداش گلم و ممنون از محبتی که به من داری
آخرین نظراتم تو دو تا داستان کونی شدن من بیچاره و خاطرات سکسی من همین دیروز دادم.
خوش باشی و سالم

0 ❤️

291634
2011-07-31 00:24:07 +0430 +0430
NA

صبح که از خواب پاشده دیده زده به جدول

0 ❤️

291635
2011-07-31 00:27:37 +0430 +0430
NA

زیاد جالب نبود ولی تا اونجایی که من تو خوابگاه بودم حتی پنجره هامونم باز نمشد چه برسه به اینکه در پشت بوم باز باشه یا دادسرا هم فکر نکنم بدون سیم خاردار و همینجوری الکی باشه ولی هر چی بود داستانت پر از غلط تایپی بود و جذاب هم نبود

0 ❤️

291636
2011-07-31 00:39:07 +0430 +0430
NA

کاملا خیالی بود دیگه ننویس چون تو خیالتم به درد هیچ کاری نمی خوری اصلا خودت فهمیدی چی شد ؟بله ساینا جون درست میگه خوابگاه و دادسرا خونه همسایتون نیست بچه جون

0 ❤️

291637
2011-07-31 02:06:50 +0430 +0430

کيری ترين داستانی که تو عمرم خونده بودم
گفتی بچه کجائی؟ تبريز؟ :) :))

0 ❤️

291638
2011-07-31 06:06:14 +0430 +0430
NA

کجا تو کردی یاد گرفتی که بفهمی اونا چی میگن ؟ کم خالی ببند . راستی همون طور که ساینا گفت خوابگاه دخترونه به این بی در و پیکری ای که تو می گی نیست .

0 ❤️

291639
2011-07-31 09:38:10 +0430 +0430
NA

احتمالاً ترک بودن مثل خودت که حرفاشونو متوجه شدی :)) :)) :))

0 ❤️

291640
2011-07-31 10:35:27 +0430 +0430
NA

بیشتر شبیه انشاء دوره دبستان بود با موضوع تابستان امسال را چگونه گذراندید،انشات بد بود اگه معلمت بودم بهت 8میدادم.وتابسته سال دیگه باید میومدی کلاس جبرانی انشاء شاید اینجوری یه موضوع بهتر واسه انشای سال دیگت پیدا میکردی.

0 ❤️

291641
2011-07-31 17:31:03 +0430 +0430
NA

خیلی خوب تموم کردی داستانتو…نکته های زیادیم داشت…محتواش عالی بود…اون قسمت اوج داستان که رسیدم مو به تنم سیخ شد…یه جور نوشته بودی که خودتو میتونستی جای شخصیت اصلی قرار بدی…ادامه بده…نه نه نه وایسا کیرم تو داستانت…یکی به من بگه 2+11 چند میشه بتونم نظر بدم :)) :))

0 ❤️

291642
2011-08-01 11:11:51 +0430 +0430
NA

inja ham jaei shodfekraye takhayolito vaghei neshon bedi akhe ahmagh poshte bom dadsara ba khabgah dokhtarone yeki mishe .engari ash ziyadi khordi

0 ❤️

291643
2011-08-04 17:36:54 +0430 +0430
NA

سعي كن زياد تو عالم خيال سير نكني براي آينده ات ضرر داره

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها