خاله حکیمه زن همسایه

1401/10/15

تو ۳۰ سال همسایگی کم کم بد جور ازش خوشم اومد بهش میگفتیم خاله حکیمه بس که رفت و آمد داشتیم …اون اوایل که یادم میاد ۷…۸… سالم بود تازه داشتم میفهمیدم زن و مرد چیکار میتونن بکنن همش پیشم راحت بود حتی گرمی لباشو رو صورتم یادمه …خیلی بهش علاقه داشتم ولی ۱۵ …۱۶سالگیم کم تر رفت و امد میکردیم و دیگه چادر میکرد سرش حجاب میکرد منو میدید منم خیلی کنجاوش بودم اخه قبلا همش با تیشرتای استین بلند و دامن و بدون رو سری پیشم بود کم کم که فیلم و جق زدن هام شروع شد همون موقع ها که خیلی بهش لازم داشتم خودشو میپوشوند و نمیتونستم لذت ببیرم و جق بزنم…
خونمون اپرتمانی بود و خونه اونا حیاطشون معلوم بود همش چشت پنجره می استادم و دید میزدمشو خودمو خالی میکردم …یه روز از همین روزا منو دید پشت پنجره سریع رفت تو منم رفتم کنار بعد ازون روزا رفت و ادمدشون کمتر و کمتر شد و منم حسرت هام بیشتر و بیشتر …
خاله حکیمه دوتابچه داش . دخترش و پسرش بزرگ شدن و بچه هاشو که فرستاد خونه بخت تنها شد با شوهرش…
منو میدید با خجالت سلام و علیک میکردیم متوجه شده بود چقدر خوشم میاد ازش …شوهرش زن باز بود کل محل پیچید این خبرش و خاله حکیمه تو ۴۵ سالگیش کم میومد بیرون دیگه و خیلی ناراحتی میکرد …
خیلی زیبا نبود ولی خیلی جذاب بود سینه هاش ۸۰ بود و کون واقعا درشتی داشت همش پشت چادر تکون خوردنش منو دیوونه میکرد…یه روز دیدمش خواست بره شهر ماشین هم نبود که از محل خارج شه من سوارش کردم و بردمش تو راه حرف زدم باهاش گفتم چخبر و احوال پرسی کردیم بعد ازش پرسیدم خاله جان این خبر که شوهرت زن دوم گرفته حقیقت داره از مردم شنیدم؟ گفت نه کامران جان حرف مرپم که خودت میدونی چجوجوریه منتظر سوژه هستن تا بندازن رو زبونا منم گفتم اره خاله جان منم باورم نمیشد اخه مگه میشه خاله حکیمه به این خوبی شوهرش سرش هوو بیاره یهو یکم خجالت کشید و من خندیدم گفتم جدی توام مث خاله واقعیمی راحت میگم این حرف و گفت عزیزی کامران توام مث پسرمی فرقی نداری برام …ولی من به نادر (شوهرش) گفتم میگفت دروغه خدا میدونه دیگه …گفتم انشالله که خیره …بعد پیادش کردم و اومدم خونه شب و به یادش که تو ماشین دیدمش و صداش خودمو خالی کردم …
بعد گذشت و گذشت تا یه سال که من یواشکی دید میزدم از خونه و تو خیابون اینجور جاها و هر روز دل میبستم به زن ۴۵ ساله ای که هر روز برام جذاب تر میشد…
یه گروه از تلگرام که روستاییامون توش عضو بودن دعوت شدم و ازونجا پیداش گردم تو تلگرام و پیامش دادم گفتم عه خاله حکیمه مگه توام تلگرام داری ؟ گفت عه سلام کامران خوبی مگه من چمه که تلگرام نداشته باشم …خندیدیمو هر شب بهش پیام میدادم و اروم اروم سر حرف و باز میکردم …
یه شب ازین شبا بهش گفتم خاله یچیز بپرسم بین خودمون بمونه خواهشا …اون روز منو دیدی داشتم نگات میکردم…دیدم هیچی نگفت گفتم من که میدونم از خجالت اون روز خیلی رفت و امدت کم شد به خونمون گفت نه بابا بخاطر اون نبود …گفتم چرا بود …گفت خب کمی خجالتم اومد…گفتم چرا گفت اخه از پسرمم کوچیک تری گفتم به سن و سال باشه که توام از پسرت کوچیکتری گفت عه این چه حرفیه گفتم چون جوون موندی ماشالله …خندید گفت اهان ازون لحاظ میگی…دیوونه …بعد همین پیامامون بیشتر شد و راجب شوهرشو مشکلاتش حرف زد و هر‌روز صمیمیتمون بیشتر میشد …بعد گفتم از شوهرت راضی و ازین حرفا که جواب داد خوبه ولی فکر میکردم بعد رفتن بچه ها دوباره مث دورانی که بچه ها نبودن بهم بیشتر توجه میکنه …دیدم اشتباه میکنم و کمتر شد توجهش بهم…یکم ازین حرفا زد گفتم یه شوخی هم بکنم گفتم پس از توجه من چرا خجالتی شدی اگه‌به توجه لازم داشتی دیدم استیکر حجالت فرستاد و گفت خیلی لوسی گفتم قابلتو نداره …بعد گفتم چندوقته بهت توجه نمیکنه ؟میگه یعنی چی؟ گفتم فکر کن خودت متوجه میشی …گفت وای کامراااان زشته اخه چی بگم بهت گفتم خب جواب منو بده گفت زشته پسر عه گفتم خب من که همه چیتو میدونم اینم روش بهم اعتماد کن نترس بابا …
گفت از دست تو …گفت یه ماهی میشه …گفتم اووو چقدر زیاد چجوری دل میکنه ازت گفت بسه بچه زشته گفتم جدی میگم تو به ای خوشگلی خیلی بی لیاقته …دیدم خندید میگه واقعا اینو خوب گفتی گفتم قربونت قابل نداشت یه ماچ به یاد دوران ۷…۸ سالگیم خندید گفت هنو یادته گفتم تموم خاطراتت و هر روز مرور میکنم چجوری یادم بره اخه …
گفت واقعا؟؟؟ گفتم اره خاله حکیمه واقعا من خیلی ازت خوشم میاد دیدم گفت وای نگو تو پسرمی گفتم بزرگ شدما خندید گفت خدا بگم چیکار کنه این زبونتو…من برم بخوابم رفت خوابید و من همه به سودای سکس باهاش فکر میکردم تا خوابم ببره…
من طاقت نیاوردم دیگه بعد این حرفا فرداش بهش پیام دادم خاله حکیمه من این همه توجه بهت میکنم تو چرا توجه نمیکنی ؟ گفت اخه تو پسر منی …گفتم پسرت بزرگ شده دیگه خوشش میاد ازت منو تو راز دار همیم نادر که خودش سرگرمه تو تنها و خب چرا تو سرگرم نشی کی بهتر از کاری نمیکنم که فقط توجه میکنم به خاله جانم کار بدیه گفت نه عزیزم چه اشکالی داره …
گفتممیخوای فردا بیام خونتون یکم باهم حرف بزنیم …
گفت فردا غروب بیا که نادر قرار بره تهران مسافر ببره اگه دخترم اینا نیومدن شام پیشم بیا خونمون یه شام باهم میخوریم …گفتم چرا که نه حتما منتظر پیامتم خاله حکیمه جون …دیدم ساعت ۵ بعد از ظهر زنگ زد بهم که در خونمون یکم باز گذاشتم بیا من دارم غذا درست میکنم برات گفتم چشم…رفتم تو خونشون دیدم پیر هن های بلند پوشیده مشکی گلای قرمز روش بعد چادر دور کمرش رو سری هم سرش کرده بود سلامش کردم و گفتم خوبی خاله جون گفت مرسی کامران تو چطوری خوش اومدی نشستم رو مبل و نگاش میکردم جلوم که راه میرفت با همه حجابش کونش دیوونم کرده بود نشستیم و کلی حرف زدیم و منم دید زدمشو دیوونه بودم …بعد شام که شد بحث بردم سمت توجه و اینجور چیزا گفتم من بی توجه بشم پیشم کمتر حجاب میکنی لابد خندید گفت نه دیوونه گفتم بگیر چادرتو روسری تو ببینمت‌یکم حداقل گفت باشه برداشتو منم زل زدم بهش سرخ شد از خجالت گفتم راحت باش بابا…بعد رفته بود‌تو اشپز خونه چایی بیاره پشت پیرهن تکون کون درشنه جذابش کیرم شق شد رفتم جلو اشپز خونه سریع برگشتم چایی خوردیم و موقع خدا حافظی گفتم شب بخیر خاله حکیمه خیلی خوشگلی خندید و گفت مرسی از توجهت پشت سرم داشت میومد تا دم در برگشتم یهو دیدم نزدیکمه گفتم عههه یه بوس رو لبش دادم و گفت از خجالت شب خوش سریع رفتم خونه کیر شق شدمو در اوردمو جق زدم و خالی کردم خودمو اومدم بخوابم خوابم نمیبرد …گوشیمو برداشتم زنگ زدم بهش گفتم سلام دیدم میگه وای خواستم پیامت بدم همین الان …گفتم بی خوابی اومده سراغت گفتم دلم گیر کرده پیشت خاله …گفت بیا پیشم من که نادر نیست پیشم بخواب فقط ۷ باید بری که کسی نبینتت گفتم اخ جونم …سریع رفتم پیششش درو کع باز کردم دیدم پیرهنشو در نیاورده هنوز رفتم چسبیدم بهش گفت چیکار میکنی چنگ روی کووونش وای خیلی کون جذابی داشت گفتم میخوام جرت بدم خاله جون گفت وای کامران نکن گفتم طاقت ندارم من چنگ زدم به سینش گردنشو خوردم دیدم شل شد اصلا حشر چششو گرفته بود خیلی دوس داشتم ارزوم بود چنین زنی داشته باشم
گفت کامرااان گفتم بسه دیگه نمیتونم چسبوندمش به دیوار پیر هن بلندش رو در اوردم سینه هشتاد سوتین مشکی لبشو ول نمیکردم کونشو چشنگ میزدم پشت شلوار ناله های دیوونه کنندش و شروع کرد منو دیوونه میکرد گفتم بعد یه ماه امشب قرار انرژی ۲۷ سالگیمو روت بریزم خاله جون میگفت جونم خیلی میخوام امشب منو بکن کامران بکن منو … برگشت کونشو چسبوند به کیرم سینش و گرفتم زبونم رو گردنش بردمش کنار مبل سرشو گذاشتم رو نشیمن مبل ایستاده بود دهن کونش وا شده بود دکمه شلوارشو وا کردم کشیدم پایین شلوارشو کون قمبلش با شورت مشکی چه ترکیب خوبی شده بود چندتا سیلی زدم به کونش وایسات چش تو چشمش شدم با التماسی که تو نگاش حس کردم بهم گفت کامران منو بکن یه ماه دست بهم نمیزنه دارم میمیرم برات گفتم جوووونم لبشو کردم تو دهنم لوارمو کشید پایین کیرم سیخ سیخ زد بیرون بهش گفتم خاله جون همین تازه خالیش کردم ببین دوباره برات داره جون میده کیرم زانو زد کرد تو دهنش من نمیتونستم تحمل کنم پیر هنمو در اوردم کیرم تو دهنش موهاشو کشیدم گفتم یالا بلند شو بینم برش گردوندم سینشو گرفتم کردم تو کسش ایستاده کسش از دهنش پر اب تر بود خیس خیس تندش کردم وای لرزیدنای کونش به یر شکمم چه حالی بهم میداد سینشو ول نمیکردم خمش کردم رفت رو مبل تند تند تلمبه من و سیلی های در کونش که میزدم با ناله های دیوونه کننده خودش که بهم میگف جووونمممم بکن منو فقط…دو ور کونش سرخ شده بود رفتم نشستم رو مبل گفتم جونم خاله حالا میخوام مزه کستو بچشی بخور کیرموووو تا ته میکرد تو دهنش تلمبه میزدم تو دهنش خفش کردم ولی کمش بود سیر نمیشد بعد رفتم روش همزمان کسشو میخوردم 69 کسش حال که اماده شد به پهلو خوابوندمش کردم تو کونش و با تکون خوردن کونش میزدم روش جیغ میکشید میگف کیرتو میخووامممم جوووننن اصلا یادش رفته بود همه خجالتاش و همه چی فقط کیر میخواست و کیر… میگف بگااا منووو ناله میکرد و جون میداد برام بعدش نشستم رو مبل اومد روم واییی خدا سینشو تو دهنم تلنبه خیلی تندم که کونش میلرزید داشت جون میداد مو هامو کشید میگف وایی اروووم اروووم تر تند تر میکردم یهو دیدم با لرزش تنش سفت بغلم کرد جیغ محکم کشید من دست بر دار نبودم یهو دیدم آبم داره میاد گفتم خاله دارم خالی میشم گفت بریز توش گفتم نه گفت بریز توووش بچه میخوام ازت …سریع بلند شدم کردم تو دهنش موهاشو کشیدم گفت نریز تو دهنم تلمبه زدم کونمو چنک میزد خواهش میکرد دیدم دارم میام وزنمو دادم رو سرش کلش رفت رو مبل آبم پاچید ته حلقش همشو خورد بعد سرفه میکرد از نفس تنگی میگف واایی کشتی منو دیوووث چته گفتم ۲۷ سال تو کفتم نمیفهمیدم چیکار میکردم بیا بغلم رفت دهنشو شست و اومد بغلم …اون شب شب بیاد ماندنی بود الانم هر چند وقت یبار میرم میکنمش …

نوشته: کامران


👍 15
👎 12
104601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

909502
2023-01-05 00:33:17 +0330 +0330

کسشعر نگو جقی به جق زدن بسنده کن

0 ❤️

909444
2023-01-05 01:17:27 +0330 +0330

دیوث با کیرت تایپ کردی؟؟؟این همه غلط نگارشی و املایی چیه اخه

2 ❤️

909450
2023-01-05 01:28:39 +0330 +0330

ب زبان چچنی تایپ کردی ؛کوسشعرات بماند ولی درست بنویس .

1 ❤️

909515
2023-01-05 02:08:29 +0330 +0330

ی نفر داش واسمون سکسشو تعریف میکرد گفت ی زنه رو کردم جر خورد خونش اومد گفتم داداش احتمالن پریود بوده داستان توام مثه همینه سلطان یا نتونستی خوب تعریف کنی یا کلن تو کفشی و هیچ اتفاقی نیفتاده

0 ❤️

909463
2023-01-05 02:18:23 +0330 +0330

نمیفهمم چه فانتزیهایی دارید کردم تو کسش بعد گفتم بخور،کردم تو کونش بعد گفتم بخور،آبمو ریختم ته حلقش.چی میگی عامو بیا برو بشین سرجات اینقدر کس نگو،اینهایی که گفتی با یک فاحشه هم قابل اجرا نیست.

4 ❤️

909522
2023-01-05 03:26:55 +0330 +0330

روستا ۲ طبقه اصلا نداریم همه روستا ها ۱ طبقن و همه خونه دارن
میخواست بره شهر ! ساعت رفت امد مینی بوس و ماشین مشخصه حرکت فلان ساعت رفت فلان ساعت برگشت
بعد ۳۰ سالته کار نداری؟
همش واسادی حیاطو دید میزنی؟
دیوثه کودک سال

2 ❤️

909623
2023-01-06 10:17:54 +0330 +0330

واقعا خودت این داستان خوندی ببینی چیزی که نوشتی میشه خوند یا نه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها